۳۰ آوریل

R10430
Category
تثنیه باب ۱۷

17:1 «گاو یا گوسفندی را که در آن هر گونه عیب و نقصی باشد برای یهوه خدایتان ذبح مکنید، زیرا یهوه خدایتان از آن کراهت دارد.
2«هرگاه در میان شما، در یکی از شهرهایی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، مرد یا زنی یافت شود که آنچه را که در نظر یهوه خدایتان بد است به جا آورده، از عهد او تجاوز نماید،
3و بر خلاف فرمان من رفته خدایانِ غیر، یا خورشید و ماه، و یا یکی از لشکریان آسمان را عبادت و سَجده کند،
4و به شما خبر دهند و دربارۀ آن بشنوید، آنگاه خوب تفحص کنید، و اگر راست و یقین باشد که چنین عمل کراهت‌آوری در اسرائیل رخ داده است،
5آنگاه مرد یا زنی را که مرتکب این شرارت شده است بیرون آورده، در کنار دروازۀ شهر به سنگها سنگسار کنید تا بمیرد.
6با گواهی دو یا سه شاهد، شخصِ مستوجب مرگ، کشته شود؛ با گواهی یک شاهد کشته نشود.
7نخست شاهدان دست به کشتن او بلند کنند، سپس دستان تمامی قوم بر او بلند شود. بدین‌گونه بدی را از میان خود خواهید زدود.
8«اگر مرافعه‌ای نزد دروازه‌های شما آورده شود که حکم دربارۀ آن برای شما مشکل باشد، خواه قتل باشد، خواه دعوی، خواه ضرب، آنگاه برخاسته به مکانی که یهوه خدایتان برمی‌گزیند، بروید.
9نزد لاویانِ کاهن و قاضیِ وقت رفته از آنها مشورت بخواهید و ایشان فتوا را به شما اعلام خواهند کرد.
10مطابق فتوایی که ایشان از مکان برگزیدۀ خداوند به شما اعلام می‌کنند، عمل کنید. به هوش باشید تا بر طبق هرآنچه به شما حکم می‌کنند، به جا آورید.
11مطابق شریعتی که به شما می‌دهند و حکمی که به شما اعلام می‌کنند، عمل نمایید و از فتوای ایشان به راست یا چپ منحرف مشوید.
12آن که خودسرانه عمل کرده، به کاهنی که آنجا در حضور یهوه خدای شما به خدمت می‌ایستد، و یا به داور، گوش نسپارد، آن شخص باید کشته شود. بدین‌گونه بدی را از میان اسرائیل خواهید زدود
13و همۀ مردم شنیده، خواهند ترسید و دیگر هرگز خودسرانه عمل نخواهند کرد.
14«چون به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، درآیید و آن را به تصرف آورده، در آن ساکن شوید و بگویید: ”ما نیز همچون دیگر اقوامِ پیرامونمان پادشاهی بر خود بگماریم،“
15در آن صورت، حتماً پادشاهی را که یهوه خدایتان برگزیند، بر خود بگمارید. یکی از برادرانتان را بر خود پادشاه بسازید؛ مرد اجنبی را که از برادرانتان نیست نمی‌توانید بر خود بگمارید.
16اما او نباید اسبانِ بسیار برای خود فراهم آورد، یا قوم را برای فراهم آوردن اسبان بیشتر به مصر باز فرستد؛ زیرا خداوند به شما گفته است که، ”دیگر هرگز بدان راه بازنگردید.“
17نیز نباید زنان بسیار برای خود بگیرد، مبادا دلش منحرف شود. همچنین سیم و زر بسیار برای خود فراهم نیاورد.
18«و چون بر تختِ پادشاهی خود نشیند، رونوشتی از این شریعت را چنانکه نزد لاویانِ کاهن است، بر طوماری برای خود بنویسد.
19و آن نزد او باشد، و همۀ روزهای عمرش آن را بخواند، تا بیاموزد که از یهوه خدای خود بترسد، و همۀ کلمات این شریعت و این فرایض را نگاه داشته، به عمل آورد؛
20تا دل او بر برادرانش مغرور نشود، و از این فرامین به طرف راست یا چپ منحرف نگردد، و تا ایام طولانی در اسرائیل پادشاهی کند، هم او و هم پسرانش.

Speaker
جامعه باب ۹

9:1 پس دل خویش را به بررسی تمام این امور معطوف ساختم، که چگونه پارسایان و حکیمان و اعمالشان در دست خداست. آدمی نمی‌داند چه چیز در انتظار اوست، آیا محبت یا نفرت.
2همه چیز برای همگان یکسان است، زیرا که بر پارسایان و شریران یک چیز رُخ می‌دهد؛ بر نیکان و بدان، بر طاهران و نجسان، بر آن که قربانی تقدیم می‌کند و آن که نمی‌کند. چنانکه برای نیکان، همچنان برای گنهکاران، و چنانکه برای آن که سوگند می‌خورد، همچنان برای آن که سوگند نمی‌خورد.
3در میان هرآنچه زیر آفتاب انجام می‌شود، از همه بدتر این است که یک واقعه برای همگان است. نیز اینکه دلِ بنی‌آدم مملو از شرارت است، و تا زنده‌اند جنون در دلهایشان است، و پس از آن به مردگان می‌پیوندند.
4اما آن که با همۀ زندگان پیوند دارد، امیدوار است، زیرا سگ زنده از شیر مرده بهتر است.
5از آن رو که زندگان می‌دانند که خواهند مرد، اما مردگان هیچ نمی‌دانند، و ایشان را دیگر پاداشی نیست، زیرا که یادشان فراموش می‌شود.
6دیری نمی‌پاید که از محبت و نفرت و حسادتشان هیچ اثری باقی نمی‌ماند، و دیگر تا به ابد در هرآنچه زیر آفتاب رُخ می‌دهد سهمی نخواهند داشت.
7پس تو رفته، نان خود را با خوشی بخور و شراب خود را با دلی شاد بنوش، زیرا خدا از پیشْ آنچه را می‌کنی تأیید کرده است.
8جامه‌ات همیشه سفید باشد، و سرت هرگز بی‌روغن نمانَد.
9در همۀ روزهای زندگی باطلِ خود که خدا در زیر آفتاب به تو بخشیده است، با زنی که دوست می‌داری خوش باش، زیرا این است نصیبِ تو از زندگی و از محنتی که زیر آفتاب می‌کشی.
10هرآنچه دستت برای انجام دادن بیابد، با تمام توان خویش انجام بده، زیرا در هاویه که بدان رهسپاری، از کار و تدبیر و معرفت و حکمت خبری نخواهد بود.
11و باز دیدم که زیر آفتاب، مسابقه از آنِ تیزرُوان نیست و نه جنگ از آنِ نیرومندان و نه نان برای حکیمان، و نه ثروت برای فهیمان و نه نظر لطف برای عالِمان، بلکه در همگی دست زمان و حادثه در کار است.
12زیرا آدمی نیز زمان خود را نمی‌داند. همچون ماهیان که در تورِ بی‌رحم به دام می‌افتند و پرندگان که در تله گرفتار می‌شوند، بنی‌آدم نیز در وقتِ مصیبت به دام می‌افتد، آنگاه که به‌ناگاه بر ایشان فرود می‌آید.
13نیز این نمونۀ حکمت را زیر آفتاب دیدم که در نظرم عظیم می‌نمود:
14شهری کوچک بود با جمعیتی اندک که پادشاهی بزرگ برآمده، آن را محاصره کرد و سنگرهای عظیم گِردِ آن بنا نمود.
15در این شهر مردی مسکین اما حکیم یافت شد که شهر را به حکمت خویش رهانید. و با این حال هیچ‌کس آن مرد مسکین را به یاد نیاورد.
16پس گفتم حکمت از قدرت بهتر است، هرچند حکمتِ مسکین خوار شمرده می‌شود و سخنانش را نمی‌شنوند.
17سخنانِ حکیمان که در آرامی شنیده شود، بهتر است از فریاد حاکمی که در میان احمقان باشد.
18حکمت از اسلحۀ جنگ بهتر است، اما یک گنهکار نیکوییِ بسیار را نابود می‌سازد.

Speaker
اعمال رسولان باب ۸

8:1 و سولُس با کشتن استیفان موافق بود. در آن روز، آزاری سخت بر کلیسای اورشلیم آغاز شد، چندان که جز رسولان، همه به نواحی یهودیه و سامِرِه پراکنده شدند.
2مردانی پارسا استیفان را به خاک سپردند و برای او سوگواری عظیمی بر پا داشتند.
3امّا سولُس سخت بر کلیسا می‌تاخت و خانه به خانه گشته، زنان و مردان را بیرون می‌کشید و به زندان می‌افکند.
4و امّا آنان که پراکنده شده بودند، هر جا که پا می‌نهادند، به کلام بشارت می‌دادند.
5فیلیپُس نیز به یکی از شهرهای سامِرِه رفت و مسیح را به مردم آنجا اعلام کرد.
6جماعتهای مردم چون سخنان فیلیپُس را شنیدند و آیاتی را که از او صادر می‌شد دیدند، همگی به‌دقّت به آنچه می‌گفت گوش فرا~دادند؛
7زیرا ارواح پلید نعره‌زنان از بسیاری که بدانها گرفتار بودند، بیرون می‌آمدند و شمار بسیار از مفلوجان و لنگان شفا می‌یافتند.
8از این رو شادی عظیمی آن شهر را فرا~گرفت.
9و امّا در آن شهر مردی می‌زیست شَمعون نام که مردم سامِرِه را مدتی با جادوگری خود در شگفت کرده بود و ادعا می‌کرد کسی است.
10همه از خُرد و بزرگ، به او گوش فرا~می‌دادند و می‌گفتند: «این مرد آن نیروی الهی است که ’عظیم‘ می‌خوانندش.»
11آنها به او گوش فرا~می‌دادند، زیرا دیرزمانی بود با جادوگری خود، آنان را شگفت‌زده می‌ساخت.
12امّا چون به بشارت فیلیپُس دربارۀ پادشاهی خدا و نام عیسی مسیح ایمان آوردند، همگی، مرد و زن، تعمید یافتند.
13حتی شَمعون نیز ایمان آورد و پس از تعمید یافتن پیوسته فیلیپُس را همراهی می‌کرد و از دیدن آیات و معجزات عظیم که به ظهور می‌رسید، غرق در حیرت بود.
14چون رسولان در اورشلیم آگاه شدند که سامِریان کلام خدا را پذیرفته‌اند، پطرس و یوحنا را نزد آنان فرستادند.
15آن دو به سامِرِه آمده، برای ایشان دعا کردند تا روح‌القدس را بیابند،
16زیرا هنوز بر هیچ‌یک از ایشان نازل نشده بود، بلکه تنها به نام عیسای خداوند تعمید یافته بودند و بس.
17پس پطرس و یوحنا دستهای خود را بر آنان نهادند و ایشان روح‌القدس را یافتند.
18چون شَمعون دید که با دست نهادن رسولان روح‌القدس عطا می‌شود، مبلغی پیش آورد و
19به رسولان گفت: «به من نیز این اقتدار را ببخشید تا بر هر که دست بگذارم، روح‌القدس را بیابد.»
20پطرس گفت: «زَرَت با خودت نابود باد! زیرا پنداشتی عطای خدا را می‌توان با پول خرید!
21تو در این خدمت هیچ سهم و قسمتی نداری، زیرا دلت در حضور خدا راست نیست.
22از این شرارتِ خود توبه کن و از خداوند بخواه تا شاید این اندیشۀ دلت آمرزیده شود؛
23زیرا می‌بینم که پر از زَهرۀ تلخ و اسیر بندهای شرارتی.»
24شَمعون گفت: «شما برای من نزد خداوند دعا کنید تا آنچه گفتید بر سرم نیاید.»
25پطرس و یوحنا پس از شهادت دادن و اعلام کلام خداوند، به اورشلیم بازگشتند و طی راه در بسیاری از روستاهای سامِرِه بشارت دادند.
26آنگاه فرشتۀ خداوند به فیلیپُس گفت: «برخیز و به سمت جنوب برو، به آن راه بیابانی که از اورشلیم به غزه می‌رود.»
27پس برخاست و روانه شد، که در راه به خواجه‌سرایی حَبَشی برخورد که از بزرگان دربار ’کَنداکِه‘ ملکۀ حَبَشه و خزانه‌دار او بود، و برای عبادت به اورشلیم آمده بود.
28او در بازگشت به وطن بر ارابۀ خویش نشسته بود و کتاب اِشعیای نبی را می‌خواند.
29آنگاه روح به فیلیپُس گفت: «نزدیک برو و با آن ارابه همراه شو.»
30فیلیپُس به سوی ارابه پیش دوید و شنید که خواجه‌سرای حَبَشی کتاب اِشعیای نبی را می‌خواند. پس به او گفت: «آیا آنچه می‌خوانی، می‌فهمی؟»
31گفت: «چگونه می‌توانم بفهمم، اگر کسی رهنمایی‌ام نکند؟» پس از فیلیپُس خواهش کرد سوار شود و کنار او بنشیند.
32بخشی از کتب مقدّس که می‌خواند، این بود: «همچون گوسفندی که برای ذبح می‌برند، و چون بره‌ای که نزد پشم‌چینان خود خاموش است، همچنان دهان نگشود.
33در حقارتش، عدالت از او دریغ شد؛ چه کسی از نسل او سخن تواند گفت؟ زیرا حیات او از روی زمین منقطع گردید.»
34خواجه‌سرا به فیلیپُس گفت: «تمنا دارم به من بگویی که نبی در اینجا از که سخن می‌گوید، از خود یا از شخصی دیگر؟»
35پس فیلیپُس سخن آغاز کرد و از همان بخش از کتب مقدّس شروع کرده، دربارۀ عیسی به او بشارت داد.
36همچنان که در راه پیش می‌راندند، به آبی رسیدند. خواجه‌سرا گفت: «بنگر، اینک آب مهیاست! آیا تعمید گرفتن مرا مانعی است؟»
37[فیلیپُس گفت: «اگر با تمام دل ایمان آورده‌ای، مانعی نیست.» خواجه‌سرا گفت: «ایمان دارم که عیسی مسیح پسر خداست.»]
38پس خواجه‌سرا دستور داد ارابه را نگاه دارند، و فیلیپُس و خواجه‌سرا، هر دو به آب درآمدند و فیلیپُس او را تعمید داد.
39چون از آب بیرون آمدند، ناگاه روحِ خداوند فیلیپُس را برگرفت و برد و خواجه‌سرا دیگر او را ندید، ولی با شادی راه خود را در پیش گرفت.
40امّا فیلیپُس در اَشدود دیده شد. او در همۀ شهرهای آن ناحیه می‌گشت و بشارت می‌داد، تا به قیصریه رسید.

Speaker
Suitable For