46:1 ’بِل‘ به زانو درمیآید و ’نِبو‘ خم میشود؛ بتهای ایشان بر حیوانات و چارپایان سوار است. اینها که حملشان میکنید، بر چارپایانِ خسته بار میشوند!
2آنها با هم خم شده، به زانو درمیآیند؛ ایشان را توان رهانیدنِ بار نیست، بلکه خود نیز به اسارت میروند.
3«ای خاندان یعقوب، به من گوش فرا~دهید، و ای تمام باقیماندگان خاندان اسرائیل! ای شما که از رَحِم حمل گشتهاید، و از بطن، برگرفته شدهاید.
4حتی تا به پیریتان من اویم، و تا به سپیدموییحملتان خواهم کرد. شما را من آفریدهام و حملتان نیز خواهم کرد؛ آری، من شما را حمل کرده، رهایی خواهم داد.
5«مرا به کِه مانند میکنید و با که برابر میسازید؟ مرا با کِه قیاس میکنید تا همانند باشیم؟
6آنان که طلا از کیسۀ خویش بیرون میریزند، و نقره را به ترازو وزن میکنند، زرگری اجیر میکنند تا از آن خدایی بسازد، و سپس در برابرش سَجده کرده، آن را میپرستند!
7آن را بر دوش برگرفته، حمل میکنند، و در جایش میگذارند و آنجا میایستد، و از جایش حرکت نتواند کرد. اگر کسی نزدش فریاد برآورد، پاسخ نتواند گفت و او را از تنگی نجات نتواند داد.
8«ای یاغیان، این را به یاد آورید؛ بدان بیندیشید و دلیر باشید.
9امور پیشین را از ایام کهن به یاد آورید؛ من خدا هستم و جز من کسی نیست؛ من خدا هستم و همانند من نیست.
10انتها را از ابتدا بیان میکنم و آنچه را که هنوز انجام نشده، از قدیم. میگویم: ”تدبیر من برقرار خواهد ماند، و تمامی خشنودی خود را به جا خواهم آورد.“
11پرندۀ شکاری را از شرق فرا~میخوانم، و مردی را که تدبیر مرا به جا میآورد، از دیار دوردست. سخن گفتم و بهیقین به انجام خواهم رسانید، تدبیر کردم و آن را عملی خواهم ساخت.
12ای سختدلان، به من گوش فرا~دهید! ای شما که از عدالت بهدورید!
13اکنون عدالت خود را نزدیک میآورم؛ دور نیست، و نجات من تأخیر نخواهد کرد. نجات را به صَهیون ارزانی خواهم داشت، و فرّ و شکوه خویش را به اسرائیل.»
47:1 «ای دختر باکرۀ بابِل، فرود آی و بر خاک بنشین! ای دختر کَلدانیان، بر زمین، بیتخت بنشین! چراکه تو را دیگر ظریف و لطیف نخواهند خواند.
2دستاس گرفته، آرد را خرد کن؛ نقاب از چهره برگیر و ردا از تن به در آر؛ ساقها را عریان کن و از نهرها بگذر!
3برهنگی تو آشکار خواهد شد، و رسواییات عیان خواهد گردید. آری، من انتقام خواهم کشید، و بر کسی شفقت نخواهم کرد.»
4ولیّ ما که نامش خداوند لشکرهاست، هم اوست قدوس اسرائیل.
5«ای دختر کَلدانیان خاموش بنشین و به ظلمت درآی، زیرا که تو را دیگر ملکۀ ممالک نخواهند خواند.
6من از قوم خویش غضبناک بودم، پس میراث خود را بیحرمت ساختم؛ ایشان را به دست تو تسلیم کردم، و تو بر ایشان ذرهای رحم نکردی؛ حتی بر پیران یوغی بس سنگین نهادی،
7و گفتی: ”تا به ابد ملکه خواهم بود.“ تا بدانجا که در اینها تأمل نکردی، و به عاقبت کار نیندیشیدی.
8«پس حال ای که در ناز و نعمتی بشنو، ای که آسودهخاطر نشستهای! ای تو که با خود میگویی: ”من هستم و جز من کسی نیست؛ هرگز بیوه نخواهم شد، و بیاولاد نخواهم گشت“:
9این هر دو بلای بیوِگی و بیاولادی، در یک روز و یک آن بر تو نازل خواهد شد! با وجود تمام جادوگریهایت و قدرت عظیم افسونگریهایت، این هر دو بهشدت بر تو عارض خواهد گردید.
10زیرا که بر شرارت خویش اعتماد کردهای، و گفتهای: ”کسی مرا نمیبیند“. به حکمت و دانش خود گمراه گشتهای، و در دل گفتهای: ”من هستم و جز من کسی نیست.“
11اما بلایی بر تو نازل خواهد شد که افسونت بر آن کارگر نخواهد بود. و مصیبتی بر تو وارد خواهد آمد که آن را دفع نتوانی کرد؛ و هلاکتی که بهکل از آن بیخبری، بهناگاه بر تو نازل خواهد شد.
12حال در افسونگریها و تمامی جادوگریهایت که از جوانی در آنها محنت کشیدهای، استوار باش! شاید که کامیاب شوی، شاید که رعب و وحشت بیافرینی!
13از همۀ مشورتهایی که گرفتی، تو را جز خستگی سودی نبوده است. بگذار تقسیمکنندگان افلاک و نظارهگرانِ ستارگان که در ابتدای هر ماه آنچه را بر تو واقع میشود اعلام میدارند، برخیزند و نجاتت دهند!
14بهیقین آنان چون کاه در آتش خواهند سوخت، و خود را از چنگ آتش رهایی نتوانند داد؛ آن آتش، آتشی نیست که کسی را گرم کند، آتشی که بخواهند در کنارش بنشینند.
15این است تمام آنچه آنان برایت خواهند بود، آنانی که با ایشان محنت کشیدی، و از جوانیات با تو داد و ستد میکردند. آنان هریک به راه خود سرگردانند، و کسی نیست که تو را نجات دهد.»