۲۸ ژوئن

R10628
Category
اول سموییل باب ۹

9:1 مردی بود توانگر از قبیلۀ بِنیامین، به نام قِیس، پسر اَبیئیل، پسر صِرور، پسر بِکورَت، پسر اَفیَح، از بِنیامین.
2او را پسری جوان و خوش‌اندام بود، شائول نام، که در میان بنی‌اسرائیل مردی خوش‌اندام‌تر از او نبود و از تمامی مردان دیگر نیز سر و گردنی بلندتر بود.
3باری، الاغهای قِیس، پدر شائول گُم شد. پس به پسر خود شائول گفت: «یکی از خادمان را با خود برگیر و برخاسته، به جستجوی الاغها برو.»
4پس رفته، نواحی مرتفع اِفرایِم و سرزمین شَلیشَه را زیرِ پا نهادند، ولی الاغها را نیافتند. آنگاه از سرزمین شَعَلیم عبور کردند، اما الاغها در آنجا نیز نبود. سپس از سرزمین بِنیامین گذشتند، ولی باز آنها را نیافتند.
5چون به سرزمین صوف رسیدند، شائول به خادمی که همراهش بود گفت: «بیا تا بازگردیم، مبادا پدرم از فکر الاغها گذشته، دلواپس ما شود.»
6ولی خادم در جواب گفت: «اینک مرد خدایی بسیار محترم در این شهر است که هر چه می‌گوید واقع می‌شود. اکنون بیا تا بدان‌جا رویم؛ شاید بتواند به ما بگوید از کدامین راه باید رفت.»
7شائول به او گفت: «ولی اگر برویم، چه چیزی می‌توانیم برای او ببریم؟ نانهای خورجینمان تمام شده و هدیه‌ای نداریم که برای مرد خدا ببریم. پس چه داریم؟»
8خادم دیگر بار در جواب شائول گفت: «من اینجا با خود ربع مثقال نقره دارم. آن را به مرد خدا خواهم داد تا به ما بگوید از کدامین راه باید برویم.»
9در گذشته هرگاه کسی در اسرائیل برای درخواست چیزی از خدا می‌رفت، می‌گفت: «بیایید نزد بصیر برویم.» زیرا آن که امروز ’نبی‘ خوانده می‌شود، در گذشته ’بصیر‘ خوانده می‌شد.
10پس شائول به خادم خود گفت: «نیکو گفتی؛ برویم.» بنابراین، به شهری که مرد خدا در آن بود، رهسپار شدند.
11همچنان که از تپه بالا می‌رفتند تا به شهر برسند، به چند دختر جوان برخوردند که برای کشیدن آب بیرون می‌آمدند. از ایشان پرسیدند: «آیا بصیر اینجاست؟»
12گفتند: «آری، اینک قدری جلوتر از شماست. حال بشتابید چون هم‌اکنون به شهر درآمده است، زیرا امروز قوم را در مکان بلند قربانی است.
13به مجرد ورود به شهر، او را خواهید یافت، پیش از آنکه به جهت خوردن به مکان بلند برآید. زیرا تا او نیاید، مردم چیزی نخواهند خورد، چون او می‌باید قربانی را برکت دهد؛ پس از آن، دعوت‌شدگان خواهند خورد. حال بروید زیرا در دم او را خواهید یافت.»
14پس آنان به شهر برآمدند و هنگام ورود به شهر، سموئیل را دیدند که به جانب ایشان بیرون می‌آمد تا به مکان بلند برود.
15و اما یک روز پیش از آمدن شائول، خداوند بر سموئیل آشکار کرده بود که:
16«فردا در چنین ساعتی مردی را از سرزمین بِنیامین نزد تو خواهم فرستاد. او را به رهبری بر قوم من اسرائیل مسح کن. او قوم مرا از دست فلسطینیان نجات خواهد داد. زیرا که بر قوم خود نظر کردم چون که فریادشان به من رسیده است.»
17هنگامی که سموئیل شائول را دید، خداوند به او گفت: «این همان مرد است که از او با تو سخن گفتم. او کسی است که قوم مرا رهبری خواهد کرد.»
18پس شائول در میان دروازه نزدیک سموئیل آمد و گفت: «مرا بگو که خانۀ بصیر کجاست؟»
19سموئیل در جواب گفت: «بصیر مَنَم. پیشاپیش من به مکان بلند برآی زیرا امروز با من خوراک خواهید خورد. صبحگاهان، تو را مرخص خواهم کرد و هرآنچه در دل داری، به تو خواهم گفت.
20برای الاغهایت که سه روز پیش گم شده، دلواپس مباش، چراکه پیدا شده‌اند. زیرا تمامی آرزوی اسرائیل برای کیست؟ آیا نه برای تو و برای تمامی خاندانت؟»
21شائول پاسخ داد: «ولی آیا من یک بِنیامینی، یعنی از کوچکترین قبیلۀ اسرائیل نیستم و آیا طایفۀ من کوچکترین از تمامی طوایف قبیلۀ بِنیامین نیست؟ پس چرا این‌گونه با من سخن می‌گویی؟»
22آنگاه سموئیل، شائول و خادمش را گرفته، به میهمان‌خانه آورد و در صدر دعوت‌شدگان که نزدیک به سی تن بودند، جای داد.
23و به آشپز گفت: «تکه گوشتی را که به تو داده، گفتم کنار بگذاری، بیاور.»
24پس آشپز، ران را با هر چه بر آن بود، آورد و در برابر شائول نهاد. و سموئیل گفت: «اینک، آنچه کنار گذاشته شده بود، در برابر تو نهاده شده است. بخور، زیرا از زمانی که بر آن شدم تا مردم را دعوت کنم، به جهت این موقعیت خاص برای تو نگاه داشته شده بود.» پس شائول در آن روز با سموئیل خوراک خورد.
25و چون از مکان بلند به شهر درآمدند، او با شائول بر بامِ خانه سخن گفت.
26آنان سپیده‌دمان برخاستند و سموئیل، شائول را بر بام صدا زده، به وی گفت: «برخیز تا تو را روانه کنم.» پس شائول برخاست و هر دوی ایشان، یعنی او و سموئیل از خانه بیرون رفتند.
27و هنگامی که به طرف حومۀ شهر می‌رفتند، سموئیل به شائول گفت: «به خادم بگو جلوتر از ما برود»، و خادم جلو رفت. سپس گفت: «حال تو خود قدری اینجا بایست تا کلام خدا را به تو بشنوانم.»

Speaker
اشعیا باب ۵۳

53:1 چه کسی پیام ما را باور کرده، و بازوی خداوند بر کِه مکشوف گشته است؟
2زیرا در حضور وی چون نهال، و همچون ریشه‌ای در زمینِ خشک خواهد رویید. او را نه شکل و شمایلی است که بر او بنگریم، و نه ظاهری که مشتاق او باشیم.
3خوار و مردود نزد آدمیان، مرد دردآشنا و رنجدیده. چون کسی که روی از او بگردانند، خوار گشت و به حسابش نیاوردیم.
4حال آنکه رنجهای ما بود که او بر خود گرفت و دردهای ما بود که او حمل کرد، اما ما او را از جانب خدا مضروب، و از دست او مصدوم و مبتلا پنداشتیم.
5حال آنکه به سبب نافرمانیهای ما بدنش سوراخ شد، و به جهت تقصیرهای ما لِه گشت؛ تأدیبی که ما را سلامتی بخشید بر او آمد، و به زخمهای او ما شفا می‌یابیم.
6همۀ ما چون گوسفندان، گمراه شده بودیم، و هر یک از ما به راه خود رفته بود، اما خداوند تقصیر جمیع ما را بر وی نهاد.
7آزار و ستم دید، اما دهان نگشود؛ همچون بره‌ای که برای ذبح می‌برند، و چون گوسفندی که نزد پشم‌برنده‌اش خاموش است، همچنان دهان نگشود.
8با محاکمه‌ای ظالمانه برده شد؛ چه کسی از نسل او سخن تواند گفت، زیرا او از زمین زندگان منقطع شد، و به سبب نافرمانی قوم من مضروب گردید؟
9گرچه هیچ خشونت نورزید، و فریبی در دهانش نبود، قبرش را با شریران تعیین کردند، و پس از مرگش، با دولتمندان.
10اما خواست خداوند این بود که او را لِه کرده، به دردها مبتلا سازد. چون جان خود را قربانی گناه ساخت، نسل خود را خواهد دید و عمرش دراز خواهد شد، و ارادۀ خداوند به دست وی به انجام خواهد رسید.
11ثمرۀ مشقت جان خویش را خواهد دید و سیر خواهد شد. خادم پارسای من به معرفت خود سببِ بسیاری را پارسا خواهد گردانید، زیرا گناهان ایشان را بر خویشتن حمل خواهد کرد.
12بنابراین من نیز او را در میان بزرگان نصیب خواهم داد، و غنیمت را با زورآوران تقسیم خواهد کرد. زیرا جان خویش را به کام مرگ ریخت، و از خطاکاران شمرده شد؛ او گناهان بسیاری را بر دوش کشید، و برای خطاکاران شفاعت می‌کند.

Speaker
مکاشفه باب ۱۵ , ۱۶

15:1 یک نشانۀ عظیم و حیرت‌زای دیگر نیز در آسمان دیدم: و آن هفت فرشته بود با هفت بلای نهایی - نهایی از آن رو که با آنها خشم خدا کامل می‌شد.
2و چیزی دیدم که به دریایی از شیشه می‌مانست که با آتش درآمیخته شده باشد، و در کنار دریا کسانی را ایستاده دیدم که بر آن وحش و بر تمثال او و بر عدد نام او پیروز شده بودند. اینان چنگهایی به دست داشتند که خدا به آنان داده بود.
3و سرود خادم خدا، موسی، را می‌خواندند و سرود آن بره را که: «عظیم و حیرت‌زاست کارهای تو، ای خداوندْ خدای قادر مطلق. عدل و حق است راههای تو، ای پادشاهِ همۀ اعصار.
4کیست که از تو نترسد، ای خداوند، و نام تو را جلال ندهد؟ زیرا تو، و تنها تو، قدّوسی. همۀ قومها خواهند آمد و در پیشگاه تو به پرستش خواهند ایستاد زیرا که کارهای عادلانۀ تو اکنون آشکار شده است.»
5پس از آن دیدم که معبد، یعنی خیمۀ شهادت، در آسمان گشوده شد.
6و هفت فرشته که حامل هفت بلا بودند از آن بیرون آمدند. و فرشتگان کتان پاکیزه و درخشان به تن و شالی زرّین به دور سینه داشتند.
7آنگاه یکی از آن چهار موجود زنده، هفت پیالۀ زرّین به آن هفت فرشته داد، آکنده از خشم خدایی که تا ابد زنده است.
8و معبد به جلال و قدرت خدا آکنده از دود شد، و تا هفت بلای آن هفت فرشته به انجام نرسید هیچ‌کس نتوانست به معبد درآید.

16:1 آنگاه صدایی بلند از معبد شنیدم که به آن هفت فرشته می‌گفت: «بروید و هفت پیالۀ خشم خدا را بر زمین فرو~ریزید.»
2فرشتۀ اوّل رفت و پیالۀ خود را بر خشکی فرو~ریخت، و زخمهای زشت و دردناک بر پیکر مردمی که علامت آن وحش را بر خود داشتند و تمثال او را می‌پرستیدند، پدیدار شد.
3فرشتۀ دوّم پیالۀ خود را به دریا فرو~ریخت، و دریا به خون بدل شد، خونی که به خون انسانِ مُرده می‌مانست، و همۀ جانداران دریا هلاک شدند.
4فرشتۀ سوّم پیالۀ خود را بر رودخانه‌ها و چشمه‌های آب فرو~ریخت، و رودخانه‌ها و چشمه‌ها به خون بدل شدند.
5آنگاه شنیدم که فرشتۀ نگهبان آبها چنین گفت: «تو عادلی در این حکمها که کردی، تو که هستی و بوده‌ای، ای قدّوس؛
6زیرا که آنان خون مقدسین و انبیای تو را ریختند، پس به آنان خون دادی تا بنوشند که سزایشان همین است!»
7و شنیدم از مذبح پاسخ آمد که: «آری، ای خداوندْ خدای قادر مطلق، حق است و عدل، کیفری که تو می‌دهی.»
8فرشتۀ چهارم پیالۀ خود را بر خورشید فرو~ریخت، و خورشید فرمان یافت تا مردم را به آتش بسوزاند.
9و مردم از شدت گرما سوختند و نام خدا را که اختیار این بلاها با اوست، ناسزا گفتند، امّا توبه نکردند و او را جلال ندادند.
10فرشتۀ پنجم پیالۀ خود را بر تختِ آن وحش فرو~ریخت و قلمرو او در تاریکی فرو~رفت. آدمیان از فزونیِ درد، زبان خود را گاز می‌گرفتند.
11و به سبب آلام و جراحات خود به خدای آسمان ناسزا می‌گفتند، امّا از اعمال خود توبه نمی‌کردند.
12فرشتۀ ششم پیالۀ خود را بر رود بزرگِ فُرات فرو~ریخت و آب آن خشکید تا راه برای شاهانِ شرق باز شود.
13آنگاه دیدم سه روح خبیث در هیئت وزغ از دهان اژدها و از دهان آن وحش و از دهان نبی کذّاب بیرون آمدند.
14اینان ارواح دیوهایند که آیات به ظهور می‌آورند و نزد شاهان سرتاسر جهان می‌روند تا آنان را برای نبردِ روزِ عظیمِ خدای قادر مطلق گرد هم آورند.
15«به‌هوش باشید، که چون دزد می‌آیم! خوشا به حال آن که بیدار می‌ماند و جامه‌اش را نگاه می‌دارد، مبادا عریان روانه شود و رسوای عالم گردد.»
16آنگاه آن سه روح پلید شاهان زمین را در جایی که به زبان عبرانیان ’حارمَگِدّون‘ خوانده می‌شود، گرد هم آوردند.
17فرشتۀ هفتم پیالۀ خود را در هوا پاشید و از آن تخت که در معبد بود، بانگی بلند برآمد که: «کار تمام است!»
18آنگاه برق آذرخش و غریوِ غرّش رعد بود که برمی‌خاست، و زمین‌لرزه‌ای عظیم واقع شد، چندان عظیم که نظیرش تا انسان بر زمین می‌زیسته، روی نداده بود.
19شهر بزرگ سه پاره شد و شهرهای قومها فرو~پاشیدند. و خدا بابِل بزرگ را به یاد آورد و جام سرشار از شرابِ خشمِ خروشانِ خود را به او نوشاند.
20جزیره‌ها گریختند و کوهها محو و نابود شدند.
21و از آسمان تگرگی سخت سنگین بر آدمیان فرو~بارید که هر دانه، انگاری پنجاه کیلو وزن داشت؛ و آدمیان خدای را از بابت این بلا ناسزا گفتند، زیرا که بلایی سخت سنگین بود.

Speaker
Suitable For