۳ آگوست

R10803
Category
دوم سموییل باب ۲۰ , ۲۱

20:1 باری، از قضا مردی فرومایه در آنجا بود شِبَع نام، پسر بِکری، که بِنیامینی بود. او کَرِنا نواخت و گفت: «ما را در داوود سهمی نیست، و نه در پسر یَسا میراثی! ای اسرائیل، هر کس به خیمۀ خویش برود.»
2پس تمامی مردان اسرائیل از پیروی داوود برگشته، شِبَع پسر بِکری را پیروی کردند. ولی مردان یهودا از اردن تا به اورشلیم وفادارانه پادشاه را ملازمت نمودند.
3چون داوودِ پادشاه به خانۀ خود در اورشلیم آمد، آن ده مُتَعِه را که به نگهداری از خانه واگذاشته بود، برگرفت و ایشان را در خانه‌ای تحت حراست قرار داد. او برای نیازهایشان تدارک می‌دید، ولی با ایشان همبستر نمی‌شد. پس آنان تا روز مرگشان محبوس بودند و همچون بیوگان می‌زیستند.
4و اما پادشاه به عَماسا گفت: «مردان یهودا را ظرف سه روز نزد من فرا~خوان، و خودت نیز اینجا باش.»
5عَماسا رفت تا یهودا را فرا~خوانَد. اما این کار را بیش از مدت زمانی که پادشاه مقرر کرده بود، طول داد.
6داوود به اَبیشای گفت: «حال شِبَع پسر بِکری بیش از اَبشالوم به ما صدمه خواهد زد. خدمتگزاران سرورت را برگرفته، به تعقیب او برو، مبادا شهرهای حصاردار برای خود بیابد و از نظر ما بگریزد.»
7مردان یوآب و کِریتیان و فِلیتیان و همۀ مردان جنگاور، از پی او بیرون رفتند. آنان از اورشلیم روانه شدند تا شِبَع پسر بِکری را تعقیب کنند.
8هنگامی که نزد سنگ بزرگ در جِبعون بودند، عَماسا به دیدار ایشان آمد. یوآب جامۀ رزم بر تن داشت، و بر روی آن نیز کمربندی بود با شمشیری در نیامش که بر کمر بسته بود. چون می‌رفت، شمشیر از نیام افتاد.
9یوآب به عَماسا گفت: «ای برادرم، آیا به سلامت هستی؟» و به دست راست خود ریش عَماسا را گرفت تا او را ببوسد.
10عَماسا به شمشیری که در دست یوآب بود، اعتنایی نکرد. پس یوآب آن را به شکم او فرو~برد آن سان که احشایش بر زمین ریخت، و عَماسا بدون وارد آمدنِ ضربۀ دوّم، جان سپرد. آنگاه یوآب و برادرش اَبیشای به تعقیب شِبَع پسر بِکری رفتند.
11یکی از مردان جوان یوآب کنار عَماسا ایستاد و گفت: «هر که به یوآب رغبت دارد و هر که هواخواه داوود است، از پی یوآب بیاید.»
12عَماسا در میان جاده در خون خود غلتیده بود. چون آن مرد دید که همۀ لشکریان ایستاده‌اند، عَماسا را از میان جاده به کشتزاری کشید و جامه‌ای بر او افکند، زیرا دید هر که نزدش می‌آید، می‌ایستد.
13پس از آنکه عَماسا از میان جاده برداشته شد، همۀ مردان از پی یوآب به تعقیب شِبَع پسر بِکری رفتند.
14شِبَع از میان همۀ قبایل اسرائیل گذشته، به آبِلِ بِیت‌مَعَکاه و به تمامی بیریان رسید. آنان گرد آمده، از پی او بدان‌جا داخل شدند.
15و تمامی مردانی که با یوآب بودند، آمدند و شِبَع را در آبِلِ بِیت‌مَعَکاه محاصره کردند. آنان پشته‌ای در برابر شهر ساختند، که در مقابل حصار شهر بر پا شد، و حصار را می‌زدند تا آن را فرو~ریزند.
16آنگاه زنی حکیم از شهر ندا کرده، گفت: «گوش فرا~دهید! گوش فرا~دهید! تمنا اینکه به یوآب بگویید: ”بدین‌جا نزدیک بیا تا با تو سخن گویم.“»
17پس یوآب نزدیک وی آمد. زن گفت: «آیا تو یوآب هستی؟» پاسخ داد: «آری، هستم.» زن به او گفت: «به سخنان کنیزت گوش فرا~ده.» یوآب گفت: «گوش می‌دهم.»
18پس زن گفت: «در ایام پیشین می‌گفتند، ”در آبِل باید مشورت جُست“، و بدین‌سان هر امری را فیصل می‌دادند.
19من یکی از مردمان صلح‌دوست و وفادار اسرائیلم. و تو می‌خواهی شهری را که در اسرائیل شهر مادر است، ویران کنی. چرا می‌خواهی میراث خداوند را فرو~ببلعی؟»
20یوآب پاسخ داده، گفت: «حاشا از من! حاشا از من که خواهان فرو~بلعیدن یا نابود کردن باشم!
21چنین نیست. بلکه مردی از کوهستان اِفرایِم، شِبَع نام، پسر بِکری، دست خود را بر داوودِ پادشاه دراز کرده است. او را تنها تسلیم کنید و من از شهر عقب خواهم نشست.» زن به یوآب گفت: «اینک سر او از فراز حصار نزد تو فرو~افکنده خواهد شد.»
22آنگاه زن با حکمت خود نزد تمامی قوم رفت، و آنان سرِ شِبَع، پسر بِکری را از تن جدا کرده، نزد یوآب افکندند. پس یوآب کَرِنا نواخت و مردانش از اطراف شهر پراکنده شده، هر یک به خانۀ خود رفتند. یوآب نیز نزد پادشاه به اورشلیم بازگشت.
23یوآب، فرماندۀ کل لشکر اسرائیل بود، و بِنایا پسر یِهویاداع، فرماندۀ کِریتیان و فِلیتیان بود.
24اَدورام مسئول کار اجباری، و یَهوشافاط پسر اَخیلود، وقایع‌نگار بود.
25شِوا دبیر، و صادوق و اَبیّاتار کاهن بودند.
26عیرایِ یائیری نیز کاهن داوود بود.

21:1 در ایام داوود، سه سالِ پیاپی قحطی شد. پس داوود روی خداوند را طلبید. خداوند گفت: «این به سبب شائول و خاندان خون‌ریز اوست، زیرا که جِبعونیان را کشت.»
2پس داوودِ پادشاه، جِبعونیان را فرا~خواند و با ایشان سخن گفت. جِبعونیان نه از بنی‌اسرائیل بلکه از باقیماندگان اَموریان بودند. بنی‌اسرائیل برای ایشان سوگند خورده بودند که ایشان را زنده بگذارند، ولی شائول به سبب غیرتی که برای بنی‌اسرائیل و یهودا داشت، در صدد قتل آنان برآمده بود.
3داوود به جِبعونیان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بکنم؟ چگونه می‌توانم این را جبران کنم تا شما میراث خداوند را برکت دهید؟»
4جِبعونیان به او گفتند: «در خصوص شائول و خاندانش، نقره و طلا نمی‌خواهیم و بر ما جایز نیست که کسی را در اسرائیل بکشیم.» داوود پرسید: «پس می‌گویید برایتان چه کنم؟»
5آنان به پادشاه گفتند: «آن مرد که ما را تباه می‌ساخت و قصد نابودی ما داشت تا در تمامی قلمرو اسرائیل جایی نداشته باشیم،
6هفت تن از پسرانش را به دست ما بدهید تا ایشان را در حضور خداوند در جِبعَۀ شائول، برگزیدۀ خداوند، بر دار کنیم.» پادشاه گفت: «ایشان را به دست شما خواهم داد.»
7اما پادشاه به‌خاطر سوگند خداوند که میان ایشان، یعنی میان داوود و یوناتان پسر شائول بود، مِفیبوشِت پسر یوناتان پسر شائول را به آنان نسپرد.
8پادشاه، اَرمونی و مِفیبوشِت، دو پسر رِصفَه دختر اَیَه را، که ایشان را برای شائول زاده بود، با پنج پسر میرَب، دختر شائول، که ایشان را برای عَدریئیل پسرِ بَرزِلّاییِ مِحولاتی زاده بود، گرفت
9و آنان را به دست جِبعونیان داد. جِبعونیان ایشان را بر کوه در حضور خداوند بر دار کردند، و آن هفت تن با هم جان سپردند. آنان در نخستین روزهای موسم حصاد، در آغاز درو جو کُشته شدند.
10آنگاه رِصفَه، دختر اَیَه، پلاسی برگرفته، آن را برای خود بر صخره‌ای گسترد، و از آغاز موسم حصاد تا بارش باران نگذاشت پرندگان آسمان در روز، و وحوش صحرا در شب، به اجساد نزدیک آیند.
11چون داوود را از آنچه رِصفَه، دختر اَیَه، مُتَعِۀ شائول کرده بود، خبر دادند،
12او رفت و استخوانهای شائول و پسرش یوناتان را از مردان یابیش جِلعاد گرفت. آنان پیشتر استخوانها را از میدان شهرِ بِیتْ‌شان دزدیده بودند، یعنی از جایی که فلسطینیان در روزِ کشته شدن شائول در جِلبواَع، ایشان را بر دار کرده بودند.
13پس داوود استخوانهای شائول و پسر وی یوناتان را از آنجا آورد. و ایشان استخوانهای آنان را که بر دار بودند، جمع کردند،
14و استخوانهای شائول و پسرش یوناتان را در زمین بِنیامین در صِلَع، در مقبرۀ قِیس پدر شائول به خاک سپردند. و هرآنچه پادشاه فرموده بود، به جا آوردند. پس از آن، خدا استدعای ایشان را به جهت آن سرزمین اجابت کرد.
15بار دیگر میان اسرائیل و فلسطینیان جنگ درگرفت. پس داوود و مردانش رفته، با فلسطینیان جنگیدند. اما خستگی بر داوود مستولی شد.
16پس یِشبی‌بِنوب، از اولاد رافای غول‌پیکر، که نیزه‌اش سیصد مثقال برنج بود و شمشیری نو بر کمر داشت، درصدد برآمد داوود را بکُشد.
17اما اَبیشای پسر صِرویَه به یاری داوود آمد و آن فلسطینی را زد و کشت. آنگاه مردان داوود برای او سوگند خورده، گفتند: «دیگر همراه ما به جنگ بر نخواهی آمد، مبادا چراغ اسرائیل را خاموش سازی!»
18پس از آن، دیگر بار جنگی با فلسطینیان در گوب درگرفت. در آن زمان، سِبِکایِ حوشاتی، صاف را که از اولاد رافای غول‌پیکر بود، کشت.
19باز در گوب با فلسطینیان جنگ شد، و اِلحانان پسر یَعَری‌اُرِجیمِ بِیت‌لِحِمی، جُلیاتِ جِتّی را که چوب نیزه‌اش به بزرگی تیر نساجی بود، کشت.
20و جنگی دیگر در جَت درگرفت؛ در آن جنگ، مردی بلندقامت بود که در هر دست و هر پایش شش انگشت داشت، یعنی بیست و چهار انگشت؛ او نیز از اولاد رافا بود.
21چون او اسرائیل را به چالش کشید، یوناتان پسر شِمِعاه، برادر داوود، او را کشت.
22این چهار تن در جَت برای رافا زاده شدند، و به دست داوود و مردانش از پا درآمدند.

Speaker
ارمیا باب ۲۴

24:1 پس از آن که نبوکدنصر پادشاه بابِل، یِهویاکین پسر یِهویاقیم پادشاه یهودا را به همراه صاحبمنصبان و صنعتگران و آهنگرانِ یهودا از اورشلیم به بابِل به تبعید برد، خداوند در رؤیا دو سبد انجیر به من نشان داد که در برابر معبد خداوند قرار داشت.
2درون یکی از سبدها انجیرهای بسیار خوب بود که به انجیرهای نوبر می‌مانست؛ اما انجیرهای سبد دیگر بسیار بد بود، چندان که نمی‌شد خورد.
3آنگاه خداوند مرا گفت: «ای اِرمیا، چه می‌بینی؟» گفتم: «انجیر؛ انجیرهای نیکو که بسیار نیکویند، و انجیرهای بد که بسیار بدند، چندان که نمی‌توان خورد.»
4سپس کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
5«یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”همچون این انجیرهای نیکو، من تبعیدیان یهودا را که ایشان را از این سرزمین به سرزمین کَلدانیان فرستاده‌ام، نیکو خواهم شمرد.
6چشمان من برای خیریت بر ایشان خواهد بود، و آنان را بدین سرزمین باز خواهم گردانید. ایشان را بنا خواهم کرد و نه خراب؛ و غَرْس خواهم کرد، نه ریشه‌کَن.
7دلی به ایشان خواهم بخشید که بدانند من یهوه هستم. ایشان قوم من خواهند بود و من خدای ایشان خواهم بود، زیرا به تمامی دل نزد من بازگشت خواهند کرد.“
8«اما خداوند می‌گوید: ”همچون انجیرهای بد که چنان بدند که نتوان خورد، من نیز با صِدِقیا پادشاه یهودا و صاحبمنصبانش و باقیماندگانِ اورشلیم، چه آنان که در این سرزمین به سر می‌برند و چه آنان که در مصرند، بدین‌گونه رفتار خواهم کرد:
9ایشان را اسباب رُعب و وحشتِ تمامی ممالک روی زمین خواهم ساخت و مایۀ رسوایی و تمسخر و ضرب‌المثل و لعنت، در هر کجا که ایشان را بدان رانده باشم.
10شمشیر و قحطی و طاعون بر ایشان نازل خواهم ساخت، تا از سرزمینی که به ایشان و به پدرانشان بخشیدم، به تمامی نابود گردند.“»

Speaker
رومیان باب ۱۲

12:1 پس ای برادران، در پرتو رحمتهای خدا، از شما استدعا می‌کنم که بدنهای خود را همچون قربانی زنده و مقدّس و پسندیدۀ خدا تقدیم کنید که عبادت معقول شما همین است.
2و دیگر همشکل این عصر مشوید، بلکه با نو شدن ذهن خود دگرگون شوید. آنگاه قادر به تشخیص ارادۀ خدا خواهید بود؛ ارادۀ نیکو، پسندیده و کامل او.
3زیرا به واسطۀ فیضی که به من عطا شده است، هر یک از شما را می‌گویم که خود را بیش از آنچه می‌باید، مپندارید، بلکه هر یک به فراخور میزان ایمانی که خدا به شما بخشیده است، واقع‌بینانه دربارۀ خود قضاوت کنید.
4زیرا همان‌گونه که هر یک از ما را بدنی واحد است که از اعضای بسیار تشکیل شده و کار همۀ این اعضا یکسان نیست،
5ما نیز که بسیاریم، در مسیح یک بدن را تشکیل می‌دهیم و هر یک، اعضای یکدیگریم.
6بر حسب فیضی که به ما بخشیده شده است، دارای عطایای گوناگونیم. اگر عطای کسی نبوّت است، آن را متناسب با ایمانش به کار گیرد.
7اگر خدمت است، خدمت کند. اگر تعلیم است، تعلیم دهد.
8اگر تشویق است، تشویق نماید. اگر کمک به نیازمندان است، با سخاوت چنین کند. اگر رهبری است، این کار را با جدیّت انجام دهد. و اگر رحم و شفقت به دیگران است، شادمانه به این کار مشغول باشد.
9محبت باید بی‌ریا باشد. از بدی بیزار باشید و به آنچه نیکوست، سخت بچسبید.
10با محبتِ برادرانه سرسپردۀ هم باشید. در احترام گذاشتن به یکدیگر، از هم پیشی بگیرید.
11هیچ‌گاه غیرت شما فروکش نکند؛ در روحْ شعله‌ور باشید و خداوند را خدمت کنید.
12در امیدْ شادمان، در سختیها شکیبا و در دعا ثابت‌قدم باشید.
13در رفع احتیاجات مقدسین سهیم شوید و میهمان‌نواز باشید.
14برای کسانی که به شما آزار می‌رسانند، برکت بطلبید؛ برکت بطلبید و لعن نکنید!
15با کسانی که شادمانند، شادی کنید، و با کسانی که گریانند، بگریید.
16برای یکدیگر ارزش برابر قائل باشید! مغرور نباشید، بلکه با کسانی که از طبقات محرومند، معاشرت کنید. خود را برتر از دیگران مپندارید.
17به هیچ‌کس به سزای بدی، بدی نکنید. دقّت کنید که آنچه را در نظر همگان پسندیده است، به جای آورید.
18اگر امکان دارد، تا آنجا که به شما مربوط می‌شود، با همه در صلح و صفا زندگی کنید.
19ای عزیزان، انتقام مگیرید، بلکه آن را به غضب خدا واگذارید. زیرا نوشته شده که «خداوند می‌گوید: ”انتقام از آن من است؛ من هستم که سزا خواهم داد.“‌»
20برعکس، «اگر دشمنت گرسنه است، به او خوراک بده! و اگر تشنه است، به او آب بنوشان! اگر چنین کنی، اخگرهای سوزان بر سرش خواهی انباشت.»
21مغلوب بدی مشو، بلکه بدی را با نیکویی مغلوب ساز.

Speaker
Suitable For