۲۵ آگوست

R10825
Category
اول پادشاهان باب ۲۰

20:1 و اما بِن‌هَدَد، پادشاه اَرام، تمامی لشکر خود را گرد آورد. سی و دو پادشاه با اسبان و ارابه‌ها همراهش بودند. او برآمده، سامِرِه را محاصره کرد و با آن جنگ نمود.
2سپس فرستادگانی نزد اَخاب پادشاه اسرائیل به شهر گسیل داشت و به او گفت: «بِن‌هَدَد چنین می‌گوید:
3”نقره و طلای تو از آنِ من است و نیکوترین زنان و فرزندانت نیز از آن منَند.“»
4پادشاه اسرائیل پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، هر چه تو بگویی. من و هرآنچه دارم از آن توییم.»
5فرستادگان دیگر بار آمده، گفتند: «بِن‌هَدَد چنین می‌گوید: ”به‌درستی که من نزد تو فرستاده، گفتم که نقره و طلا و زنان و فرزندانت را به من دهی.
6پس، فردا نزدیک همین وقت، خادمان خود را نزد تو می‌فرستم تا خانه‌های تو و خانه‌های خدمتگزارانت را جستجو کنند و بر هر چه دلپسند توست دست گذاشته، آن را با خود بیاورند.“»
7آنگاه پادشاه اسرائیل همۀ مشایخ مملکت را فرا~خواند و بدیشان گفت: «دریابید و ببینید که این مرد چگونه ستیزه می‌جوید! زیرا برای زنان و فرزندانم و نقره و طلایم فرستاد، و او را رد نکردم.»
8تمامی مشایخ و همگی قوم پاسخ دادند: «گوش مگیر و قبول مکن.»
9پس او به فرستادگان بِن‌هَدَد گفت: «سرورم پادشاه را بگویید: ”هرآنچه نخستین بار از خدمتگزارت طلب کردی انجام خواهم داد، اما این کار را نمی‌توانم کرد.“» فرستادگان آنجا را ترک کردند و پاسخ را به گوش بِن‌هَدَد رساندند.
10آنگاه بِن‌هَدَد نزد اَخاب فرستاد و گفت: «خدایان مرا سخت مجازات کنند اگر خاک سامِرِه برای پر کردن مشت لشکریانم کفایت کند!»
11پادشاه اسرائیل در جواب گفت: «به او بگویید: ”آن که جامۀ رزم بر تن کُند همچون کسی که آن را از تن به در کُند، لاف نزند.“»
12چون بِن‌هَدَد در حالی که همراه با پادشاهان دیگر در خیمه‌ها میگساری میکرد این پیام را شنید، به مردانش گفت: «صف‌آرایی کنید.» پس در برابر شهر صف‌آرایی کردند.
13اینک نبی‌ای نزد اَخاب، پادشاه اسرائیل آمده، گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: آیا این جمعیت عظیم را می‌بینی؟ هان من امروز آن را به دست تو تسلیم خواهم کرد، و تو خواهی دانست که من یهوه هستم.»
14اَخاب پرسید: «به واسطۀ کِه؟» نبی پاسخ داد: «خداوند می‌گوید: به واسطۀ خادمان فرماندارانِ ولایتها.» اَخاب پرسید: «چه کسی جنگ را آغاز کند؟» نبی پاسخ داد: «تو.»
15پس اَخاب خادمان فرمانداران ولایتها را سان دید، و آنها بر روی هم دویست و سی و دو تن بودند. بعد از آنها، تمامی قوم یعنی همۀ بنی‌اسرائیل را سان دید، که هفت هزار تن بودند.
16پس به وقت ظهر بیرون رفتند، آنگاه که بِن‌هَدَد و سی و دو پادشاهی که یاری‌اش می‌دادند در خیمه‌ها به میگساری مشغول بودند.
17نخست خادمانِ فرماندارانِ ولایتها بیرون رفتند. بِن‌هَدَد کسان فرستاد که برایش خبر آورده، گفتند: «مردانی از سامِرِه بیرون می‌آیند.»
18او گفت: «خواه برای صلح بیرون آمده باشند خواه برای جنگ، ایشان را زنده بگیرید.»
19بدین‌سان، خادمانِ جوانِ فرماندارانِ ولایتها همراه با لشکری که از پی آنها می‌آمد، از شهر بیرون آمدند.
20هر یک از ایشان حریف خود را کشتند. پس اَرامیان گریختند و اسرائیلیان ایشان را تعقیب کردند. اما بِن‌هَدَد پادشاه اَرام بر اسب نشسته، با سوارانی چند جان به در بُرد.
21پادشاه اسرائیل بیرون رفته، بر سواران و ارابه‌ها حمله برد و اَرامیان را به کشتار عظیمی زد.
22سپس آن نبی نزد پادشاه اسرائیل آمده، وی را گفت: «برو و خویشتن را قوی ساز و ببین و بدان که چه باید کرد، زیرا پادشاه اَرام در وقت تحویل سال بر تو حمله خواهد آورد.»
23خادمان پادشاه اَرام وی را گفتند: «خدایان ایشان خدایان کوههایند و بدین سبب از ما نیرومندتر بودند. اما اگر در زمینِ هموار به جنگِ ایشان رویم، به‌یقین نیرومندتر از ایشان خواهیم بود.
24پس تو چنین کن: تمامی پادشاهان را از مقامشان عَزل کن و به جای ایشان سرداران را برگمار.
25نیز لشکری مانند آن که از دست دادی، اسب به جای اسب و ارابه به جای ارابه، گرد آور تا با ایشان در زمین هموار بجنگیم. آنگاه به‌یقین نیرومندتر از ایشان خواهیم بود.» پادشاه سخن ایشان را شنید و بدان‌سان عمل کرد.
26در وقت تحویل سال، بِن‌هَدَد اَرامیان را سان دید و به اَفیق برآمد تا با اسرائیل بجنگد.
27بنی‌اسرائیل را نیز سان دیده، توشه دادند، و ایشان به مقابله با آنان رفتند. بنی‌اسرائیل روبه‌روی اَرامیان همچون دو گلۀ کوچک بزغاله اردو زدند، حال آنکه اَرامیان دشت را پر کرده بودند.
28آنگاه مرد خدایی نزدیک آمده، به پادشاه اسرائیل گفت: «خداوند چنین می‌گوید: ”از آنجا که اَرامیان می‌گویند، ’یهوه، خدای کوهها است و نه خدای وادیها،‘ پس من این جمعیت عظیم را به دست تو تسلیم خواهم کرد، و خواهی دانست که من یهوه هستم.“»
29آنان هفت روز برابر یکدیگر اردو زدند و در روز هفتم، نبرد آغاز شد و بنی‌اسرائیل یکصد هزار پیادۀ اَرامیان را در یک روز از پا درآوردند.
30مابقی به شهر اَفیق گریختند، اما دیوار شهر بر بیست و هفت هزار تن از باقیماندگان فرو~ریخت. بِن‌هَدَد نیز گریخت و در یکی از حجره‌های درونی در شهر پنهان شد.
31خادمانش او را گفتند: «همانا شنیده‌ایم که پادشاهان خاندان اسرائیل، پادشاهانی رحیمند. پس بگذار پلاس بر کمر و ریسمانها بر گِردِ سر خود ببندیم و نزد پادشاه اسرائیل بیرون برویم، بلکه از جان تو درگذرد.»
32پس پلاس بر کمر و ریسمان بر سر نزد پادشاه اسرائیل رفتند و گفتند: «خدمتگزارت بِن‌هَدَد می‌گوید: ”تمنا دارم از خون من درگذری.“» پادشاه پاسخ داد: «آیا او هنوز زنده است؟ او برادر من است.»
33آن مردان این را به فال نیک گرفتند و این سخن را از دهان او قاپیده، گفتند: «آری، بِن‌هَدَد برادر تو!» آنگاه پادشاه گفت: «بروید و او را بیاورید.» چون بِن‌هَدَد نزد او بیرون آمد، اَخاب او را بر ارابۀ خود سوار کرد.
34و بِن‌هَدَد اَخاب را گفت: «من شهرهایی را که پدرم از پدر تو گرفت، باز پس می‌دهم و تو می‌توانی در دمشق برای خود بازارها بسازی، همان‌گونه که پدرم در سامِرِه ساخت.» اَخاب گفت: «با این پیمان آزادت می‌کنم.» پس با وی پیمان بست و او را رها کرد.
35و مردی از پسران انبیا به فرمان خداوند دوست خود را گفت: «مرا به شمشیر بزن.» ولی آن مرد از زدن او ابا کرد.
36پس آن نبی بدو گفت: «چون از فرمان خداوند سر پیچیدی، همانا هنگامی که از نزد من بروی، شیری تو را خواهد کشت.» پس چون از نزد وی رفت، شیری او را یافت و کشت.
37آنگاه او مردی دیگر یافته، او را گفت: «مرا به شمشیر بزن.» پس آن مرد او را زد و زخمی ساخت.
38پس نبی رفت و کنار راه به انتظار پادشاه ایستاد، و چشمانش را به دستار خود پوشانیده، سیمای خویش را مبدل ساخت.
39چون پادشاه از آنجا می‌گذشت، نبی به او ندا در داد و گفت: «خدمتگزارت به میان جنگ رفته بود که همانا مردی به جانب من آمده، کسی را نزد من آورد و گفت: ”مراقب این مرد باش. اگر مفقود شود، جان تو به عوض جان او خواهد بود، و یا یک وزنه نقره خواهی پرداخت.“
40اما چون خادمت اینجا و آنجا مشغول بود، آن مرد ناپدید شد.» پادشاه اسرائیل وی را گفت: «سزایت همان است. خودت چنین حکم دادی.»
41آنگاه نبی به‌سرعت دستار از چشمان برگرفت و پادشاه اسرائیل او را شناخته، دانست که یکی از انبیاست.
42او پادشاه را گفت: «خداوند چنین می‌گوید: ”چون تو گذاشتی مردی که من به هلاکت سپرده بودم از دست تو رها شود، جان تو به عوض جان او، و قوم تو به عوض قوم او خواهد بود.“»
43پس پادشاه اسرائیل پریشانحال و ناراحت به کاخ خود در سامِرِه رفت.

Speaker
ارمیا باب ۴۷

47:1 کلام خداوند دربارۀ فلسطینیان که پیش از غلبۀ فرعون بر غزه بر اِرمیا نازل شد:
2«خداوند چنین می‌فرماید: ببین چگونه آبها از شمال برمی‌آیند؛ آنها به رودی در سَیَلان بدل خواهند شد؛ این سرزمین را با هرآنچه در آن است خواهند گرفت، شهرها را با ساکنان آنها. مردمان فریاد بر خواهند آورد، و ساکنان زمین جملگی شیون سر خواهند داد،
3از صدای سُم اسبان جنگی‌اش، از غرّش ارابه‌ها و صدای چرخهایشان. پدران به سبب سست شدن دستانشان، به جهت یاری فرزندان خویش برنمی‌گردند.
4به سبب آن روز که می‌آید تا فلسطینیان را جملگی نابود کند، و هر امدادگری را که باقی مانده باشد از صور و صیدون منقطع سازد. زیرا خداوند فلسطینیان را هلاک می‌کند، باقیماندگانِ سواحل کَفتور را.
5غزه موی خویش می‌تراشد؛ اَشقِلون نابود شده است. ای باقیماندگانِ دشتهای فلسطینیان، خویشتن را تا به کی به خَراشها مجروح می‌سازید؟
6«آه، ای شمشیرِ خداوند! تا به کی آرام نخواهی گرفت؟ به نیام خود فرو~شو و آرام و قرار گیر!
7اما چگونه آرام توانی یافت حال آنکه خداوند تو را مأمور کرده، و به ضد اَشقِلون و سواحل دریا برگماشته است؟»

Speaker
اول قرنتیان باب ۶

6:1 هرگاه کسی از شما شکایتی علیه دیگری دارد، چگونه جرأت می‌کند آن را نه نزد مقدسین، بلکه به محکمۀ گنهکاران بَرَد؟
2آیا نمی‌دانید که مقدسینْ دنیا را داوری خواهند کرد؟ پس شما که قرار است دنیا را داوری کنید، چگونه قادر به قضاوت دربارۀ مسائل بس کوچکتر نیستید؟
3آیا نمی‌دانید که ما فرشتگان را داوری خواهیم کرد؟ چه رسد به قضاوت دربارۀ مسائل این زندگی.
4پس چرا به هنگام بروز این‌گونه اختلافها میان خود، کسانی را به دادرسی می‌گمارید که در کلیسا کسی به حساب نمی‌آیند؟
5این را می‌گویم تا شما را شرمنده سازم. آیا در میان شما شخصی حکیم نیست که بتواند به اختلافهای برادران رسیدگی کند؟
6در عوض، برادر علیه برادر به محکمه می‌رود، آن هم نزد بی‌ایمانان!
7اصلاً وجود چنین مرافعه‌هایی میان شما، خودْ شکستی برای شماست. چرا ترجیح نمی‌دهید مظلوم واقع شوید؟ چرا حاضر نیستید زیان ببینید؟
8برعکس، خودْ ظلم می‌کنید و به دیگری زیان می‌رسانید، آن هم به برادران خود.
9آیا نمی‌دانید که ظالمان وارث پادشاهی خدا نخواهند شد؟ فریب نخورید! بی‌عفتان، بت‌پرستان، زناکاران، لواط‌گران - چه فاعل و چه مفعول،
10دزدان، طمع‌ورزان، میگساران، ناسزاگویان و شیّادان وارث پادشاهی خدا نخواهند شد.
11بعضی از شما در گذشته چنین بودید، امّا در نام عیسی مسیحِ خداوند و توسط روح خدای ما شسته شده، تقدیس گشته و پارسا شمرده شده‌اید.
12«همه چیز بر من جایز است،» امّا همه چیز مفید نیست. «همه چیز بر من رواست،» امّا نمی‌گذارم چیزی بر من تسلط یابد.
13«خوراک برای شکم است و شکم برای خوراک، و خدا، هم این و هم آن را از میان بر خواهد داشت.» امّا بدن برای بی‌عفتی نیست، بلکه برای خداوند است و خداوند نیز برای بدن،
14و خدا به نیروی خود، هم خداوند را برخیزانید و هم ما را بر خواهد خیزانید.
15آیا نمی‌دانید که بدنهای شما اعضای مسیح است؟ آیا اعضای مسیح را برگیرم و آنها را اعضای فاحشه‌ای گردانم؟ هرگز!
16آیا نمی‌دانید کسی که با فاحشه‌ای می‌پیوندد، با او یک تن می‌شود؟ زیرا نوشته شده است: «آن دو یک تن خواهند شد.»
17امّا آن که با خداوند می‌پیوندد، با او یک روح است.
18از بی‌عفتی بگریزید! هر گناه دیگر که انسان مرتکب شود بیرون از بدن اوست، امّا کسی که مرتکب بی‌عفتی می‌شود، نسبت به بدن خود گناه می‌کند.
19آیا نمی‌دانید که بدن شما معبد روح‌القدس است که در شماست و او را از خدا یافته‌اید، و دیگر از آنِ خود نیستید؟
20به بهایی خریده شده‌اید، پس خدا را در بدن خود تجلیل کنید.

Speaker
Suitable For