۴ سپتامبر

R10904
Category
دوم پادشاهان باب ۹

9:1 اِلیشَع نبی، از مردان گروه انبیا کسی را فرا~خواند و بدو گفت: «کمر خویش محکم بربند و این ظرف روغن را به دست بگیر و به راموت‌جِلعاد برو.
2چون به آنجا رسیدی، یِیهو پسر یِهوشافاط پسر نِمشی را بجوی. نزد او برو و او را از میان یارانش بخوان و به اتاقی خلوت ببر.
3آنگاه ظرف را برگیر، روغن را بر سر او بریز و اعلام کن: ”خداوند چنین می‌فرماید: من تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم.“ سپس در را بگشا و بگریز و درنگ مکن!»
4پس آن نبیِ جوان روانۀ راموت‌جِلعاد شد.
5چون به آنجا رسید، سرداران لشکر را دید که گرد هم نشسته بودند. گفت: «ای سردار، برای تو پیغامی دارم.» یِیهو پرسید: «برای کدامیک از ما؟» گفت: «برای تو، ای سردار!»
6پس یِیهو برخاست و به خانه درآمد. آنگاه نبی روغن را بر سر او ریخت و گفت: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: من تو را بر قوم خداوند، اسرائیل، به پادشاهی مسح کردم.
7بر توست که خاندان سرورت اَخاب را نابود کنی، و من از این راه انتقام خون خادمانم انبیا و خون همۀ پرستندگان خداوند را از دست ایزابل خواهم گرفت.
8آری، خاندان اَخاب همگی هلاک خواهند شد، و من همۀ بازماندگان مذکر اَخاب را در اسرائیل، از برده و آزاد، از بین خواهم برد.
9با خاندان اَخاب همان خواهم کرد که با خاندان یِرُبعام پسر نِباط و بَعَشا پسر اَخیّا کردم.
10و اما در مورد ایزابل، در مزرعۀ یِزرِعیل خوراکِ سگان خواهد شد و کسی او را دفن نخواهد کرد.» آنگاه در را گشود و گریخت.
11هنگامی که یِیهو نزد سردارانِ همقطار خود بازگشت، یکی از آنها پرسید: «آیا خیر است؟ آن دیوانه از تو چه می‌خواست؟» یِیهو پاسخ داد: «شما خود او را می‌شناسید و می‌دانید از کدامین چیزها سخن می‌گوید.»
12آنان گفتند: «راستش را نمی‌گویی! به ما بگو چه گفت.» یِیهو پاسخ داد: «گفت: ”خداوند چنین می‌فرماید: من تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم.“»
13پس آنان بی‌درنگ رخت خویش برگرفته، بر پله‌ها زیر او پهن کردند و شیپورزنان فریاد برآوردند که: «یِیهو پادشاه است!»
14پس، یِیهو پسر یِهوشافاط پسر نِمشی، علیه یورام دسیسه کرد. یورام با تمامی اسرائیل از راموت‌جِلعاد در برابر حَزائیل، پادشاه اَرام، دفاع می‌کرد؛
15اما یورامِ پادشاه به یِزرِعیل بازگشته بود تا از جراحاتی که اَرامیان به هنگام جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام، بر او وارد آورده بودند، التیام یابد. یِیهو گفت: «اگر رأی‌تان چنین است، مگذارید کسی از شهر به یِزرِعیل بگریزد و این خبر را بدان‌جا رسانَد.»
16آنگاه سوار بر ارابۀ خویش به یِزرِعیل رفت، زیرا یورام در آنجا بستری بود و اَخَزیا، پادشاه یهودا نیز برای عیادت وی در آنجا به سر می‌برد.
17چون دیدبانِ برج یِزرِعیل، جماعت یِیهو را دید که به آن سو می‌آیند، بانگ برآورد: «جماعتی می‌بینم.» یورام گفت: «سواری به استقبال ایشان گسیل دارید تا بپرسد که آیا خیر است؟»
18آن سوار به استقبال یِیهو رفت و گفت: «پادشاه چنین می‌فرماید: ”آیا خیر است؟“» یِیهو پاسخ داد: «تو را با خیر چه کار است؟ برگشته، از پی من بیا.» دیدبان خبر داد و گفت: «قاصد به آنان رسید، ولی بازنمی‌گردد.»
19پس پادشاه سواری دیگر فرستاد. او نیز نزد ایشان آمد و گفت: «پادشاه چنین می‌فرماید: ”آیا خیر است؟“» یِیهو پاسخ داد: «تو را با خیر چه کار است؟ برگشته، از پی من بیا.»
20دیدبان خبر داد: «او نزد ایشان رسید، ولی بازنمی‌گردد. ارابه‌ران باید یِیهو پسر نِمشی باشد، چون دیوانه‌وار می‌راند.»
21یورام گفت: «ارابۀ مرا آماده کنید.» چون آماده شد، یورام، پادشاه اسرائیل و اَخَزیا، پادشاه یهودا هر یک سوار بر ارابه‌های خویش به استقبال یِیهو رفتند و در مِلکی که زمانی از آنِ نابوتِ یِزرِعیلی بود، بدو رسیدند.
22یورام با دیدن یِیهو پرسید: «ای یِیهو، آیا خیر است؟» یِیهو پاسخ داد: «مادام که زناکاری و جادوگریِ مادرت ایزابل همچنان بیداد می‌کند، چه خیری؟»
23یورام با شنیدن این سخن ارابه ر‌ا برگردانید و گریزان به اَخَزیا ندا در داد: «ای اَخَزیا، خیانت!»
24آنگاه یِیهو کمان خویش برگرفت و با تمام قدرت آن را کشید و تیر بر میان شانه‌های یورام زد و قلب او را شکافت، و او بر کف ارابه‌اش افتاد.
25یِیهو به بِدقَر، سردار خود، گفت: «او را برگیر و در مزرعه‌ای که از آنِ نابوتِ یِزرِعیلی بود، بیفکن. به یاد آور آنگاه که من و تو، بر ارابه‌هایمان از پی پدرش اَخاب می‌تاختیم، خداوند این وحی را دربارۀ او فرموده بود:
26”خداوند می‌فرماید که من دیروز خون نابوت و پسرانش را دیدم؛ او می‌فرماید که در همین مزرعه تو را مکافات خواهم رسانید.“ پس اکنون او را برگیر و بنا بر گفتۀ خداوند، در همان مزرعه بیفکن.»
27چون اَخَزیا، پادشاه یهودا این را دید، به سوی بِیت‌حَقّان گریخت. یِیهو به تعقیب او پرداخت و بانگ برآورد: «او را نیز بکشید!» پس او را در ارابه‌اش در راهِ جور واقع در نزدیکی یِبلِعام، زدند. اَخَزیا توانست تا مِجِدّو بگریزد، اما در آنجا مرد.
28خادمانش او را با ارابه به اورشلیم بردند و در گور خودش در شهر داوود، با پدرانش به خاک سپردند.
29اَخَزیا در یازدهمین سال سلطنت یورام پسر اَخاب، پادشاه یهودا شده بود.
30و چون یِیهو به یِزرِعیل آمد، ایزابل این را شنید و سرمه بر چشمان کشید و با سری آراسته، از پنجره نگریست.
31چون یِیهو از دروازه داخل شد، ایزابل پرسید: «ای زِمری، ای قاتل سرورت، آیا خیر است؟»
32یِیهو به بالا، به سوی پنجره نظر کرد و پرسید: «کیست که جانبدار من باشد؟ کیست؟» تنی چند از خواجگان از پنجره بدو نگریستند.
33یِیهو گفت: «او را به زیر اندازید!» پس ایزابل را به زیر افکندند و خونش بر دیوار و بر اسبانی که لگدمالش کردند، پاشید.
34آنگاه داخل شده، خورد و آشامید. سپس گفت: «بر این زنِ ملعون التفاتی کنید و به خاکش سپارید، زیرا دختر پادشاه است.»
35اما چون به قصد دفن او رفتند، جز جمجمه و پاها و کف دستها چیزی از او نیافتند.
36پس بازگشتند و به یِیهو خبر دادند. او گفت: «این همان کلامی است که خداوند به واسطۀ خادم خود ایلیای تِشبی گفته بود که، ”پیکر ایزابل در مِلک یِزرِعیل خوراک سگان خواهد شد
37و جسدش در مِلک یِزرِعیل همچون سِرگین بر زمین خواهد بود، چنانکه هیچ‌کس نخواهد توانست بگوید که این ایزابل است.“»

Speaker
مراثی ارمیا باب ۵

5:1 خداوندا، آنچه بر ما گذشته، به یاد آر؛ بنگر و رسوایی‌مان را ببین!
2میراثمان از آنِ بیگانگان شده، و کاشانه‌هامان از آنِ اَجنَبیان.
3یتیم و بی‌پدر گشته‌ایم، و مادرانمان همچون بیوگان شده‌اند.
4آبی را که می‌نوشیم، باید بخریم؛ هیزممان را نیز به ما می‌فروشند.
5تعقیب‌کنندگان به گردن ما رسیده‌اند؛ خسته شده‌ایم و راحت نداریم.
6با مصر و آشور دست داده‌ایم، تا نان کافی به کف آریم.
7پدران ما گناه ورزیدند و رخت بربستند، و ما بارِ گناهان ایشان را حمل می‌کنیم.
8بردگان بر ما حکم می‌رانند، و کسی نیست که ما را از دستشان برهاند.
9به سبب شمشیرِ اهل بیابان، برای لقمه‌نانی جان خود را به خطر می‌افکنیم.
10به سبب گرمای سوزناکِ قحطی، پوستمان همچون کوره داغ شده است.
11زنان را در صَهیون بی‌عصمت کرده‌اند، دوشیزگان را در شهرهای یهودا.
12امیران را از دستهایشان بر دار کرده‌اند، و مشایخ را هیچ حرمتی نیست.
13مردان جوان به گرداندن سنگ آسیا مجبور گشته‌اند، و پسران جوان زیر بار هیزم می‌افتند.
14مشایخ نشستن بر دروازۀ شهر را ترک گفته‌اند، و جوانان نغمه‌سرایی خویش را.
15شادی از دلهای ما رخت بربسته، و رقصمان به ماتم بدل گشته است.
16تاج از سر ما فرو~افتاده؛ وای بر ما، که گناه ورزیده‌ایم!
17از همین رو، دل ما بی‌تاب شده، و به سبب همین چیزها دیدگانمان تار گشته است،
18یعنی برای کوه صَهیون که متروک مانده، و شغالان در آن پرسه می‌زنند.
19اما تو، ای خداوند، تا ابد سلطنت می‌کنی؛ تخت تو نسل اندر نسل برقرار خواهد بود.
20چرا ما را برای همیشه از یاد می‌بَری؟ چرا برای مدتی چنین مدید ترکمان گفته‌ای؟
21خداوندا، ما را نزد خود بازگردان، تا بازگشت کنیم؛ روزهایمان را همچون ایام قدیم تازه کن!
22مگر آنکه به‌تمامی طردمان کرده، و بی‌نهایت بر ما خشمگین باشی.

Speaker
دوم قرنتیان باب ۳ , ۴

3:1 آیا بار دیگر شروع به توصیه دربارۀ خود می‌کنیم؟ یا مانند بعضی، نیاز به ارائۀ توصیه‌نامه به شما یا گرفتن توصیه‌نامه از شما داریم؟
2شما خودْ توصیه‌نامۀ مایید، نامه‌ای نگاشته بر دلهای ما که همگان می‌توانند آن را بخوانند و بفهمند.
3شما نشان داده‌اید که نامۀ مسیح هستید، ثمرۀ خدمت ما، و نگاشته نه با مرکّب، بلکه با روح خدای زنده، و نه بر لوح سنگی، بلکه بر لوح دلهای گوشتین.
4ما چنین اطمینانی به واسطۀ مسیح در حضور خدا داریم.
5نه آنکه خود کفایت داشته باشیم تا چیزی را به حساب خود بگذاریم، بلکه کفایت ما از خداست.
6او ما را کفایت بخشیده که خدمتگزاران عهد جدید باشیم - عهدی که بر کار روح استوار است، نه بر آنچه نوشته‌ای بیش نیست. زیرا ’نوشته‘ می‌کُشد، لیکن روحْ حیات می‌بخشد.
7حال، اگر خدمتی که به مرگ می‌انجامید و بر حروفِ حک شده بر سنگ استوار بود، با جلال به ظهور رسید، به گونه‌ای که بنی‌اسرائیل نمی‌توانستند به سبب جلالِ چهرۀ موسی بر آن چشم بدوزند، هرچند آن جلال رو به زوال بود،
8چقدر بیشتر، خدمتی که به واسطۀ روح است با جلال خواهد بود.
9زیرا اگر خدمتی که به محکومیت می‌انجامید با جلال بود، چقدر بیشتر خدمتی که به پارساشمردگی می‌انجامد آکنده از جلال است.
10زیرا آنچه زمانی پرجلال بود، اکنون در قیاس با این جلالِ برتر، دیگر جلوه‌ای ندارد.
11و اگر آنچه زوال می‌پذیرفت با جلال همراه بود، چقدر بیشتر آنچه باقی می‌مانَد با جلال همراه است.
12پس چون چنین امیدی داریم، با شهامتِ کامل سخن می‌گوییم؛
13نه مانند موسی که نقابی بر چهرۀ خود کشید تا بنی‌اسرائیل غایت آنچه را که رو به زوال بود، نظاره نکنند.
14امّا ذهنهای ایشان تاریک شد زیرا تا به امروز همان نقاب به هنگام خواندن عهد عتیق باقی است و برداشته نشده، زیرا تنها در مسیح زایل می‌شود.
15حتی تا به امروز، هر گاه موسی را می‌خوانند، نقابی بر دل آنها برقرار می‌ماند؛
16امّا هر گاه کسی نزد خداوند بازمی‌گردد، نقاب برداشته می‌شود.
17خداوند، روح است و هر جا روحِ خداوند باشد، آنجا آزادی است.
18و همۀ ما که با چهرۀ بی‌نقاب، جلال خداوند را، چنانکه در آینه‌ای، می‌نگریم، به صورت همان تصویر، از جلال به جلالی فزونتر دگرگون می‌شویم؛ و این از خداوند سرچشمه می‌گیرد که روح است.

4:1 پس چون در نتیجۀ رحمتی که بر ما شده است از چنین خدمتی برخورداریم، دلسرد نمی‌شویم.
2بلکه از روشهای پنهانی و ننگین دوری جسته‌ایم و به فریبکاری توسل نمی‌جوییم و کلام خدا را نیز تحریف نمی‌کنیم، بلکه به‌عکس، با بیانِ آشکار حقیقت، می‌کوشیم در حضور خدا مورد تأیید وجدان همه باشیم.
3حتی اگر انجیل ما پوشیده است، بر کسانی پوشیده است که در طریق هلاکتند.
4خدای این عصر ذهنهای بی‌ایمانان را کور کرده تا نورِ انجیلِ جلالِ مسیح را که صورت خداست، نبینند.
5زیرا ما خود را موعظه نمی‌کنیم، بلکه عیسی مسیح را به عنوان خداوند موعظه می‌کنیم، و از خودْ تنها به‌خاطر عیسی، و آن هم فقط به عنوان خادم شما سخن می‌گوییم.
6زیرا همان خدا که گفت: «نور از میان تاریکی بتابد،» نور خود را در دلهای ما تابانید تا شناخت جلال خدا در چهرۀ مسیح، ما را منوّر سازد.
7امّا این گنجینه را در ظروفی خاکی داریم، تا آشکار باشد که این قدرت خارق‌العاده از خداست نه از ما.
8ما از هر سو در فشاریم، امّا خُرد نشده‌ایم؛ متحیّریم، امّا نومید نیستیم؛
9آزار می‌بینیم، امّا وانهاده نشده‌ایم؛ بر زمین افکنده شده‌ایم، امّا از پا درنیامده‌ایم.
10همواره مرگ عیسی را در بدن خود حمل می‌کنیم تا حیات عیسی نیز در بدن ما ظاهر شود.
11زیرا ما که زنده‌ایم، همواره به‌خاطر عیسی به مرگ سپرده می‌شویم تا حیات او در بدن فانی ما آشکار گردد.
12پس مرگ در ما عمل می‌کند، امّا حیات در شما.
13در کتب مقدّس آمده که «ایمان آوردم، پس سخن گفتم.» با همین روحِ ایمان، ما نیز ایمان داریم و سخن می‌گوییم.
14زیرا می‌دانیم او که عیسای خداوند را از مردگان برخیزانید، ما را نیز با عیسی برخیزانیده، با شما به حضور او خواهد آورد.
15اینها همه به‌خاطر شماست، تا فیضی که شامل حال عدۀ بیشتر و بیشتری می‌شود، سبب شکرگزاری هر چه بیشتر برای جلال خدا گردد.
16پس دلسرد نمی‌شویم. هرچند انسانِ ظاهری ما فرسوده می‌شود، انسان باطنی روز‌به‌روز تازه‌تر می‌گردد.
17زیرا رنجهای جزئی و گذرای ما جلالی ابدی برایمان به ارمغان می‌آورد که با آن رنجها قیاس‌پذیر نیست.
18پس نه بر آنچه دیدنی است، بلکه بر آنچه نادیدنی است چشم می‌دوزیم، زیرا دیدنیها گذرا، امّا نادیدنیها جاودانی است.

Speaker
Suitable For