53:1 ابله در دل خود میگوید: «خدایی نیست!» اینان فاسدند و ستمگریشان کراهتآور است! نیکوکاری نیست!
2خدا از آسمان بر بنی آدم مینگرد، تا ببیند آیا کسی هست که عاقلانه رفتار کند و خدا را بجوید.
3همه گمراه گشتهاند، و با هم فاسد شدهاند! نیکوکاری نیست، حتی یکی!
4آیا بدکاران را شناختی نیست؟ آنان که قوم مرا فرو~میبلعند چنانکه گویی نان میخورند، و خدا را نمیخوانند.
5آنجا ایشان سخت ترسانند، جایی که ترسی نیست. زیرا خدا استخوانهای محاصرهکنندگان تو را میپراکند. تو ایشان را شرمنده میسازی، زیرا خدا آنان را رد کرده است.
6کاش که نجات برای اسرائیل از صَهیون فرا~میرسید! چون خداوند سعادت گذشته را به قوم خویش بازگردانَد یعقوب به وجد آید و اسرائیل شادی کند!
54:1 خدایا، به نام خویش نجاتم ده! به قدرت خود، دادرسیام کن!
2خدایا، دعایم بشنو، و به سخنان دهانم گوش بسپار!
3زیرا بیگانگان بر ضد من برخاستهاند، و بیدادگران قصد جان من دارند، آنان که خدا در برابر دیدگانشان نیست. سِلاه
4هان، خداست یاور من؛ خداوندگار است زنده نگاهدارندۀ جان من.
5بدیِ دشمنان مرا به خود ایشان بازگردان! در وفاداری خویش، از میانشان بردار!
6و من قربانی اختیاری به تو تقدیم خواهم کرد، و نام تو را، ای خداوند، خواهم ستود، چراکه نیکوست!
7زیرا تو مرا از هر تنگی رهانیدهای، و چشمانم پیروزمندانه بر دشمنانم نگریسته است.
55:1 خدایا، به دعایم گوش فرا~ده، و خود را از فریادِ التماسم پنهان مکن؛
2به من گوش بسپار و اجابتم فرما. در شکایت خود بیقرارم، و ناله برمیآورم،
3از آواز دشمن، و بیداد شریران؛ زیرا که رنجم میدهند و خشمگینانه بر من دشمنی میورزند.
4دل در سینهام به درد آمده، و رعب و وحشتِ مرگ بر من مستولی شده است.
5ترس و لرز مرا درگرفته، و دهشت بر من چیره گشته است!
6با خود گفتم: «کاش مرا بالهای کبوتر بود، تا پرواز کرده، میآسودم؛
7آری، به دوردستها میگریختم و در صحرا مأوا میگزیدم؛ سِلاه
8به سوی پناهگاهی میشتافتم، به دور از تندباد و توفان!»
9خداوندگارا، شریران را هلاک کن، و زبانشان را مشوش گردان، زیرا که در شهر خشونت و نزاع میبینم.
10روز و شب بر حصارهایش میگردند، و جنایت و شرارت در درون آن است.
11ویرانگری در میان آن غوغا میکند، و ظلم و تقلب از میدان آن دور نمیشود.
12زیرا دشمنِ من نیست که بر من طعنه میزند، وگرنه تاب میآوردم؛ و بدخواه من نیست که در برابرم قد برمیافرازد، وگرنه از او پنهان میشدم.
13بلکه تویی! مرد همتای من، یار خالص و دوست نزدیکم،
14که روزگاری با هم رفاقتی شیرین داشتیم، آنگاه که با انبوه جمعیت در خانۀ خدا گام میزدیم.
15مرگ بر ایشان ناگهان بیاید، و زنده به گور فرو~روند. زیرا شرارت در مسکنهای ایشان و در میانشان است.
16اما من خدا را میخوانم، و خداوند مرا نجات میدهد.
17شبانگاه و بامداد و نیمروز شِکْوِه و ناله میکنم؛ و او صدایم را میشنود.
18جانم را از جنگی که بر من بر پا شده است به سلامتی فدیه میدهد؛ زیرا که بسیاری بر ضد منند.
19خدا، که از ازل جلوس فرموده است، خواهد شنید و خوارشان خواهد ساخت؛ سِلاه زیرا تغییر نمیکنند و ترسی از خدا ندارند.
20همقطار من دست خویش بر دوستان خود بلند کرده، و پیمان خود را شکسته است.
21زبانش چرب و نرم است، اما دلش خواهان جنگ است! سخنش از روغن ملایمتر است، لیکن شمشیری برهنه است.
22نگرانی خود را به خداوند بسپار، که او تکیهگاه تو خواهد بود؛ او هرگز نخواهد گذاشت پارسایان جنبش خورند.
23تو خدایا، شریران را به گودال نابودی فرو~خواهی آورد؛ مردمان خونریز و خیانتپیشه، حتی نیمِ عمر خود را نیز به سر نخواهند رسانید! اما من، بر تو توکل خواهم کرد.