۱۸ فوریه

R10218
Category
خروج باب ۲۹

29:1 «این است آنچه برای تخصیص ایشان انجام می‌دهی، تا برای من کهانت کنند: یک گوساله و دو قوچ بی‌عیب برگیر.
2از آرد نرمِ گندم، نانِ بی‌خمیرمایه و قرصهای نانِ بی‌خمیرمایۀ روغنی و قرصهای نازک بی‌خمیرمایۀ آغشته به روغن تهیه کن.
3آنها را در سبدی بگذار و با همان سبد، همراه آن گوساله و دو قوچ نزدیک آور.
4آنگاه هارون و پسرانش را به دَرِ خیمۀ ملاقات بیاور و آنها را به آب، غسل بده.
5سپس جامه‌ها را آورده، پیراهن، ردای ایفود، خودِ ایفود و پیش‌سینه را بر تن هارون کن و ایفود را با کمربند نقشدارش بر وی ببند.
6دستار هارون را بر سرش بگذار و نیمتاج مقدس را بر دستار بگذار.
7آنگاه روغن مسح را آورده، بر سرش بریز و او را مسح کن.
8سپس پسران هارون را بیاور و ایشان را به پیراهنها بپوشان.
9آنگاه بر ایشان، یعنی هارون و پسرانش شال کمر بربند و کلاه بر سرشان بگذار. کهانت بنا به فریضۀ ابدی از آنِ ایشان خواهد بود. بدین‌گونه هارون و پسرانش را منصوب نما.
10«گوساله را جلو خیمۀ ملاقات بیاور و هارون و پسرانش بر سر آن دست بگذارند.
11سپس، گوساله را نزد دَرِ خیمۀ ملاقات، به حضور خداوند ذبح کن.
12مقداری از خون آن را گرفته، با انگشتت بر شاخهای مذبح بمال، و مابقی را پای مذبح بریز.
13آنگاه تمام چربی را که در اطراف اندرونی است همراه سفیدی روی جگر و هر دو قلوه و چربی دور آنها را برگیر و بر مذبح بسوزان.
14اما گوشت گوساله را با پوست و فضولاتش خارج از اردوگاه بسوزان. این قربانی گناه است.
15«سپس یکی از قوچها را برگیر و هارون و پسرانش بر سر آن دست بگذارند.
16آن را نیز ذبح کن و خونش را برگرفته، بر همه طرف مذبح بپاش.
17قوچ را قطعه~قطعه کن و قسمتهای اندرونی و نیز پاچه‌هایش را بشوی و آنها را با کله و دیگر قسمتهای آن قرار بده.
18سپس قوچ را به تمامی بر مذبح بسوزان. این است قربانی تمام‌سوز برای خداوند، رایحه‌ای خوشایند و هدیۀ اختصاصی برای او.
19«آنگاه قوچ دیگر را برگیر و هارون و پسرانش بر سر آن دست بگذارند.
20آن را نیز ذبح کن و مقداری از خونش را گرفته، بر نرمۀ گوش راست هارون و پسرانش، شست دست راست آنها و شست پای راستشان بمال. سپس باقی خون را بر همه طرف مذبح بپاش.
21مقداری از خونِ روی مذبح و قدری از روغن مسح را برگیر و بر هارون و جامه‌هایش و بر پسران او و جامه‌هایشان بپاش. بدین‌سان هارون و پسرانش و جامه‌های آنها تقدیس خواهد شد.
22«چربی قوچ، دُنبه، چربی که اندرونی را می‌پوشاند، سفیدی روی جگر، هر دو قلوه و چربی دورشان و نیز ران راست را برگیر، زیرا این قوچِ انتصاب است.
23نیز از سبد نانِ بی‌خمیرمایه که در حضور خداوند است یک عدد نان، یک قرص نان روغنی و یک قرصِ نازک برگیر.
24تمامی اینها را در دستان هارون و پسرانش بگذار و به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تکان بده.
25سپس آنها را از دست ایشان بگیر و بر روی قربانی تمام‌سوز بر مذبح بسوزان تا رایحه‌ای خوشایند به حضور خداوند باشد. این است هدیۀ اختصاصی برای خداوند.
26«سپس سینۀ قوچِ انتصاب را که برای هارون است گرفته، آن را به حضور خداوند به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی تکان بده، و این سهم تو خواهد بود.
27قسمتهایی از قوچِ انتصاب را که برای هارون و پسرانش است، یعنی سینۀ تکان‌دادنی و رانِ افراشتنی را که تکان داده می‌شود، تخصیص کن.
28این بنا به فریضه‌ای ابدی سهم هارون و پسرانش از جانب بنی‌اسرائیل خواهد بود، زیرا که هدیۀ افراشتنی است. این است هدیۀ افراشتنی از جانب بنی‌اسرائیل، از قربانیهای رفاقت ایشان. این است هدیۀ افراشتنی آنها به خداوند.
29«جامه‌های مقدس هارون، پس از او از آنِ پسرانش خواهد بود تا در آنها مسح و منصوب شوند.
30پسری که در مقام کاهن به جانشینی او برگزیده می‌شود و جهت خدمت در قُدس وارد خیمۀ ملاقات می‌گردد، باید آنها را هفت روز بر تن کند.
31«قوچِ انتصاب را برگیر و گوشتش را در مکانی مقدس آب‌پز کن.
32هارون و پسرانش باید گوشت قوچ و نانی را که در سبد است نزد دَرِ خیمۀ ملاقات بخورند.
33آنها خود از این چیزها که بدانها به جهت انتصاب و تخصیصشان کفّاره به جا آورده می‌شود، بخورند. اما هیچ‌کس دیگر نباید از آن بخورد، زیرا مقدس است.
34اگر از گوشت قربانیِ انتصاب، یا از نان، چیزی تا صبح باقی‌مانَد، همه را به آتش بسوزان. آن را نباید خورد، زیرا مقدس است.
35«هر چه دربارۀ هارون و پسرانش به تو فرمان دادم، انجام ده. هفت روز ایشان را منصوب نما.
36هر روز جهت کفّاره، گوساله‌ای را به رسم قربانی گناه تقدیم کن. با کفّاره کردن برای مذبح آن را طاهر ساز؛ آن را مسح کن تا تخصیص گردد.
37هفت روز برای مذبح کفّاره کرده، آن را تخصیص کن. آنگاه مذبح بسیار مقدس خواهد بود و هر چه با آن تماس یابد نیز مقدس خواهد بود.
38«این است آنچه باید بر مذبح تقدیم کنی: هر روز دو برۀ یک ساله، به‌طور مرتب؛
39یکی را بامدادان ذبح کن، دیگری را به هنگام عصر.
40با برۀ نخست، یک دهم ایفَه آرد نرم که با یک چهارم هین روغن افشرده مخلوط شده باشد، و نیز یک چهارم هین شراب به رسم هدیۀ ریختنی، تقدیم کن.
41برۀ دیگر را به هنگام عصر تقدیم کن، و مانند آنچه بامدادان کردی، همراه آن هدیۀ آردی و هدیۀ ریختنی تقدیم کن. این است رایحۀ خوشایند و هدیۀ اختصاصی برای خداوند.
42این قربانی تمام‌سوز باید نسل اندر نسل به‌طور مرتب نزد دَرِ خیمۀ ملاقات به حضور خداوند تقدیم شود. من در آنجا با شما ملاقات خواهم کرد و با تو سخن خواهم گفت؛
43در آنجا با بنی‌اسرائیل ملاقات خواهم کرد و آن مکان به واسطۀ جلال من تقدیس خواهد گشت.
44بدین‌سان من خیمۀ ملاقات و مذبح را تخصیص می‌کنم و نیز هارون و پسرانش را تخصیص می‌کنم تا برای من کهانت کنند.
45آنگاه در میان بنی‌اسرائیل ساکن خواهم شد و خدای ایشان خواهم بود.
46و آنان خواهند دانست که من یهوه خدای ایشان هستم که ایشان را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا در میانشان ساکن شوم. من یهوه خدای ایشان هستم.

Speaker
مزامیر باب ۸۵ , ۸۶

85:1 خداوندا، بر سرزمین خویش نظر لطف افکندی، و سعادت گذشته را به یعقوب بازگردانیدی!
2تقصیر قوم خود را آمرزیدی و همۀ گناهانشان را پوشانیدی! سِلاه
3تمامی غضب خویش را برگردانیدی و از حدت خشم خویش بازگشتی!
4ای خدای نجات ما، ما را بازگردان، و غضبت را از ما برگیر!
5آیا تا ابد بر ما خشم خواهی گرفت؟ آیا خشم خود را نسل اندر نسل طول خواهی داد؟
6آیا دیگر بار احیای‌مان نخواهی کرد تا قومت در تو شادی کنند؟
7خداوندا، محبت خویش را به ما بنما، و نجات خود را بر ما عنایت فرما!
8باشد که آنچه خداْ یهوه خواهد گفت، بشنوم؛ زیرا او به قوم خود، و به سرسپردگان خویش، سلامتی را ندا خواهد کرد؛ اما مباد که به سوی جهالت بازگردند.
9به‌یقین که نجات او به ترسندگانش نزدیک است، تا جلال در سرزمین ما ساکن شود.
10محبت و وفاداری با هم ملاقات خواهند کرد؛ عدالت و سلامتی یکدیگر را خواهند بوسید.
11وفاداری از زمین خواهد رویید، و عدالت از آسمان خواهد نگریست.
12آری، خداوند آنچه را نیکوست، عطا خواهد فرمود، و سرزمین ما حاصلخیز خواهد بود.
13عدالت پیشاپیش وی خواهد رفت و راهی برای قدمهای او مهیا خواهد ساخت.

86:1 ای خداوند، گوش فرا~ده و اجابتم فرما، زیرا که ستمدیده و نیازمندم!
2جان مرا حفظ کن، زیرا سرسپردۀ توام. تو خدای من هستی؛ خدمتگزار خود را که بر تو توکل دارد، نجات ده!
3خداوندگارا، مرا فیض عطا فرما، زیرا که تمامی روز تو را می‌خوانم.
4جان خدمتگزارت را شاد کن، زیرا، ای خداوندگار، جان خود را نزد تو برمی‌افرازم.
5خداوندگارا، تو نیکو و آمرزنده‌ای، و سرشار از محبت نسبت به همۀ آنان که تو را می‌خوانند!
6خداوندا، به دعایم گوش فرا~ده؛ فریاد التماسم را بشنو!
7در روز تنگی خود تو را می‌خوانم، زیرا که مرا مستجاب می‌کنی.
8خداوندگارا، در میان خدایان کسی چون تو نیست، و نه کاری چون کارهای تو!
9خداوندگارا، قومهایی که آفریده‌ای، جملگی خواهند آمد و به حضورت پرستش خواهند کرد، و نام تو را جلال خواهند داد.
10زیرا که تو بزرگی و کارهای شگفت می‌کنی؛ تنها تو خدایی!
11خداوندا، راه خود را به من بیاموز، تا در حقیقت تو گام بردارم. دل مرا واحد گردان تا از نام تو ترسان باشم.
12ای خداوندگارْ خدای من، تو را به تمامی دل خواهم ستود؛ و نامت را تا به ابد جلال خواهم داد.
13زیرا که محبت تو به من عظیم است؛ تو جان مرا از اَعماق هاویه رهانیده‌ای!
14خدایا، متکبران بر ضد من برخاسته‌اند؛ گروهی از ستمگران قصد جان من دارند و تو را در مد نظر خود نمی‌دارند.
15اما خداوندگارا، تو خدایی رحیم و فیاضی! دیرخشم و آکنده از محبت و وفا!
16روی به سویم بگردان و مرا فیض‌عطا فرما! قوّت خویش را به خدمتگزارت عنایت کن، و پسر کنیزت را نجات بخش!
17مرا نشانی از احسان خود مرحمت فرما، تا نفرت‌کنندگانم ببینند و شرمنده شوند؛ زیرا که تو ای خداوند، مرا یاری کرده و تسلی داده‌ای!

Speaker
مرقس باب ۱۴

14:1 دو روز به عید پِسَخ و فَطیر مانده بود. سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی بودند که عیسی را به نیرنگ گرفتار کنند و به قتل رسانند،
2زیرا می‌گفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
3چون عیسی در بِیت‌عَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بر سفره نشسته بود، زنی با ظرفی مرمرین از عطری بسیار گرانبها، از سنبل خالص، نزد عیسی آمد و ظرف را شکسته، عطر را بر سر او ریخت.
4امّا بعضی از حاضران به خشم آمده، با یکدیگر گفتند: «چرا باید این عطر این‌گونه تلف شود؟
5می‌شد آن را به بیش از سیصد دینار فروخت و بهایش را به فقیران داد.» و آن زن را سخت سرزنش کردند.
6امّا عیسی بدیشان گفت: «او را به حال خود بگذارید. چرا می‌رنجانیدش؟ او کاری نیکو در حق من کرده است.
7فقیران را همیشه با خود دارید و هر گاه بخواهید می‌توانید به آنها کمک کنید، امّا من همیشه نزد شما نخواهم بود.
8این زن آنچه در توان داشت، انجام داد. او با این کار، بدن مرا پیشاپیش برای تدفین، تدهین کرد.
9آمین، به شما می‌گویم، در تمام جهان، هر جا انجیل موعظه شود، کار این زن نیز به یاد او بازگو خواهد شد.»
10آنگاه یهودای اَسخَریوطی که یکی از آن دوازده تن بود، نزد سران کاهنان رفت تا عیسی را به آنها تسلیم کند.
11آنها چون سخنان یهودا را شنیدند، شادمان شدند و به او وعدۀ پول دادند. پس او در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
12در نخستین روز عید فَطیر که برۀ پِسَخ را قربانی می‌کنند، شاگردان عیسی از او پرسیدند: «کجا می‌خواهی برویم و برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخ را بخوری؟»
13او دو تن از شاگردان خود را فرستاد و به آنها گفت: «به شهر بروید؛ در آنجا مردی با کوزه‌ای آب به شما برمی‌خورد. از پی او بروید.
14هر جا که وارد شد، به صاحب آن خانه بگویید، ”استاد می‌گوید، میهمانخانۀ من کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“
15و او بالاخانه‌ای بزرگ و مفروش و آماده به شما نشان خواهد داد. در آنجا برای ما تدارک ببینید.»
16آنگاه شاگردان به شهر رفته، همه چیز را همان‌گونه که به ایشان گفته بود یافتند و پِسَخ را تدارک دیدند.
17چون شب فرا~رسید، عیسی با دوازده شاگرد خود به آنجا رفت.
18هنگامی که بر سفره نشسته، غذا می‌خوردند، عیسی گفت: «آمین، به شما می‌گویم که یکی از شما که با من غذا می‌خورَد مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
19آنها غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم؟»
20عیسی گفت: «یکی از شما دوازده تن است، همان که نان خود را با من در کاسه فرو~می‌بَرَد.
21پسر انسان همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن می‌کند. بهتر آن می‌بود که هرگز زاده نمی‌شد.»
22هنوز مشغول خوردن بودند که عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، این است بدن من.»
23سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری، به آنها داد و همه از آن نوشیدند.
24و بدیشان گفت: «این است خون من برای عهد [جدید] که به‌خاطر بسیاری ریخته می‌شود.
25آمین، به شما می‌گویم که از محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را در پادشاهی خدا، تازه بنوشم.»
26آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون به راه افتادند.
27عیسی به آنان گفت: «همۀ شما خواهید لغزید زیرا نوشته شده، «”شبان را خواهم زد و گوسفندان پراکنده خواهند شد.“
28امّا پس از آنکه برخاستم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»
29پطرس به او گفت: «حتی اگر همه بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.»
30عیسی به او گفت: «آمین، به تو می‌گویم که امروز، آری همین امشب، پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد!»
31امّا پطرس با تأکید بسیار گفت: «اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.
32آنگاه به مکانی به نام جِتْسیمانی رفتند و در آنجا عیسی به شاگردان خود گفت: «در اینجا بنشینید، تا من دعا کنم.»
33سپس پطرس و یعقوب و یوحنا را با خود برد و پریشان و مضطرب شده، بدیشان گفت:
34«از فرط اندوه، به حال مرگ افتاده‌ام. در اینجا بمانید و بیدار باشید.»
35سپس قدری پیش رفته، بر خاک افتاد و دعا کرد که اگر ممکن باشد آن ساعت از او بگذرد.
36او چنین گفت: «اَبّا، پدر، همه چیز برای تو ممکن است. این جام را از من دور کن، امّا نه به خواست من بلکه به ارادۀ تو.»
37چون بازگشت، آنان را در خواب یافت. پس به پطرس گفت: «شَمعون، خوابیده‌ای؟ آیا نمی‌توانستی ساعتی بیدار بمانی؟
38بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید. روح مشتاق است امّا جسم ناتوان.»
39پس دیگر بار رفت و همان دعا را کرد.
40چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان بسیار سنگین شده بود. آنها نمی‌دانستند چه به او بگویند.
41آنگاه عیسی سوّمین بار نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت می‌کنید؟ دیگر بس است! ساعت مقرر فرا~رسیده. اینک پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم می‌شود.
42برخیزید، برویم. اینک تسلیم‌کنندۀ من از راه می‌رسد.»
43عیسی همچنان سخن می‌گفت که ناگاه یهودا، یکی از آن دوازده تن، همراه با گروهی مسلّح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و علمای دین و مشایخ آمدند.
44تسلیم‌کنندۀ او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید و با مراقبت کامل ببرید.»
45پس چون به آن مکان رسید، بی‌درنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «استاد!» و او را بوسید.
46آنگاه آن افراد بر سر عیسی ریخته، او را گرفتار کردند.
47امّا یکی از حاضران شمشیر برکشیده، ضربه‌ای به خدمتکار کاهن اعظم زد و گوش او را برید.
48عیسی به آنها گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمده‌اید؟
49هر روز در حضور شما در معبد تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید. امّا کتب مقدّس می‌باید تحقق یابد.»
50آنگاه همۀ شاگردان ترکش کرده، گریختند.
51جوانی که فقط پارچه‌ای به تن پیچیده بود، در پی عیسی به راه افتاد. او را نیز گرفتند،
52امّا او آنچه بر تن داشت رها کرد و عریان گریخت.
53عیسی را نزد کاهن اعظم بردند. در آنجا همۀ سران کاهنان و مشایخ و علمای دین گرد آمده بودند.
54پطرس نیز دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهن اعظم رسید. پس در آنجا، کنار آتش، با نگهبانان نشست تا خود را گرم کند.
55سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن شهادتهایی علیه عیسی بودند تا او را بکشند، ولی هیچ نیافتند.
56زیرا هرچند بسیاری شهادتهای دروغ علیه عیسی دادند، امّا شهادتهای ایشان با هم وفق نداشت.
57آنگاه عده‌ای پیش آمدند و به دروغ علیه او شهادت داده، گفتند:
58«ما خود شنیدیم که می‌گفت، ”این معبد را که ساختۀ دست بشر است خراب خواهم کرد و ظرف سه روز، معبدی دیگر خواهم ساخت که ساختۀ دست بشر نباشد.“‌»
59امّا شهادتهای آنها نیز ناموافق بود.
60آنگاه کاهن اعظم برخاست و در برابر همه از عیسی پرسید: «هیچ پاسخ نمی‌گویی؟ این چیست که علیه تو شهادت می‌دهند؟»
61امّا عیسی همچنان خاموش ماند و پاسخی نداد. دیگر بار کاهن اعظم از او پرسید: «آیا تو مسیح، پسر خدای متبارک هستی؟»
62عیسی بدو گفت: «هستم، و پسر انسان را خواهید دید که به دست راست قدرت نشسته، با ابرهای آسمان می‌آید.»
63آنگاه کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه نیاز به شاهد است؟
64کفرش را شنیدید. حُکمتان چیست؟» آنها همگی فتوا دادند که سزایش مرگ است.
65آنگاه بعضی شروع کردند به آبِ دهان بر او انداختن؛ آنها چشمانش را بستند و در حالی که او را می‌زدند، می‌گفتند: «نبوّت کن!» نگهبانان نیز او را گرفتند و زدند.
66هنگامی که پطرس هنوز پایین، در حیاط بود، یکی از خادمه‌های کاهن اعظم نیز به آنجا آمد
67و او را دید که کنار آتش خود را گرم می‌کرد. آن زن با دقّت بر وی نگریست و گفت: «تو نیز با عیسای ناصری بودی.»
68امّا پطرس انکار کرد و گفت: «نمی‌دانم و درنمی‌یابم چه می‌گویی!» این را گفت و به سرسرای خانه رفت. در همین هنگام خروس بانگ زد.
69دیگر بار، چشم آن کنیز به او افتاد و به کسانی که آنجا ایستاده بودند، گفت: «این مرد یکی از آنهاست.»
70امّا پطرس باز انکار کرد. کمی بعد، کسانی که آنجا ایستاده بودند، بار دیگر به پطرس گفتند: «بی‌گمان تو نیز یکی از آنهایی، زیرا جلیلی هستی.»
71امّا پطرس لعن‌کردن آغاز کرد و قسم خورده، گفت: «این مرد را که می‌گویید، نمی‌شناسم!»
72در همان دم، خروس بار دوّم بانگ زد. آنگاه پطرس سخنان عیسی را به یاد آورد که به او گفته بود: «پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد». پس دلش ریش شد و بگریست.

Speaker
Suitable For