۲۷ مارس

R10327
Category
اعداد باب ۸ , ۹

8:1 خداوند موسی را گفت:
2«هارون را خطاب کرده، به وی بگو: هنگامی که چراغها را نصب می‌کنی، هفت چراغ باید جلوی چراغدان را روشن سازد.»
3پس هارون چنین کرد. او چراغها را نصب کرد تا جلوی چراغدان را روشن سازند، چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود.
4صنعت چراغدان این‌گونه بود: از پایه تا گلهای آن، طلای چکش‌کاری شده بود. چراغدان مطابق نمونه‌ای که خداوند به موسی نشان داده بود، ساخته شد.
5و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
6«لاویان را از میان بنی‌اسرائیل گرفته، ایشان را تطهیر کن.
7برای تطهیر آنان، با ایشان چنین عمل نما: آب طهارت بر ایشان بپاش و بگو تمام بدن خود را بتراشند و جامه‌ها‌یشان را بشویند و این‌گونه خود را تطهیر کنند.
8سپس گوسالۀ نری همراه با هدیۀ آردیِ آن یعنی آرد مرغوبِ آمیخته به روغن بگیرند و تو گوسالۀ نر دیگری به جهتِ قربانی گناه بگیر.
9آنگاه لاویان را نزد خیمۀ ملاقات بیاور و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل را گِرد آور.
10پس لاویان را به حضور خداوند بیاور و بنی‌اسرائیل دستهای خود را بر ایشان بگذارند،
11و هارون لاویان را از جانب بنی‌اسرائیل به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تقدیم کند تا خدمت خداوند را به جا آورند.
12آنگاه لاویان دستهای خود را بر سر گاوان بنهند، و تو یکی را به جهت قربانی گناه و دیگری را به جهت قربانی تمام‌سوز به خداوند تقدیم کن تا برای لاویان کفّاره باشد.
13و لاویان را پیش روی هارون و پسرانش بر پا بدار، و ایشان را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به خداوند تقدیم کن.
14بدین‌گونه، لاویان را از میان بنی‌اسرائیل جدا کن، و لاویان از آنِ من خواهند بود.
15«پس از آنکه ایشان را تطهیر کردی و به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی تقدیم نمودی، لاویان داخل شوند تا خدمت خیمۀ ملاقات را انجام دهند.
16زیرا ایشان از میان بنی‌اسرائیل به تمامی به من داده شده‌اند. به عوض هر گشایندۀ رَحِم، یعنی به عوض همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل، ایشان را برای خود برگرفته‌ام.
17زیرا همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل، خواه انسان و خواه چارپا، از آنِ مَنند. روزی که همۀ نخست‌زادگان را در سرزمین مصر زدم، ایشان را برای خود تقدیس کردم.
18و لاویان را به عوض همۀ نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل برگرفتم،
19و ایشان را از میان بنی‌اسرائیل، به هارون و پسرانش هدیه کردم تا خدمت بنی‌اسرائیل را در خیمۀ ملاقات انجام دهند و برای ایشان کفّاره به جا آورند، تا چون بنی‌اسرائیل به قُدس نزدیک می‌آیند، به بلایی دچار نشوند.»
20پس موسی و هارون و تمامی جماعت بنی‌اسرائیل با لاویان چنین کردند؛ آری، بنی‌اسرائیل بر حسب هرآنچه خداوند دربارۀ لاویان به موسی فرمان داده بود، با ایشان عمل نمودند.
21لاویان خود را تطهیر کردند و جامه‌های خود را شستند و هارون ایشان را به عنوان هدیۀ تکان‌دادنی به حضور خداوند تقدیم کرد و برای ایشان کفّاره به جا آورد تا طاهر شوند.
22سپس لاویان داخل شدند تا در خیمۀ ملاقات در حضور هارون و پسرانش به خدمت خود بپردازند؛ آنها چنانکه خداوند دربارۀ لاویان به موسی فرمان داده بود، با ایشان عمل کردند.
23و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
24«این است قانون لاویان: از بیست و پنج ساله و بالاتر بیایند تا وظیفۀ خدمت در خیمۀ ملاقات را به جا آورند.
25اما از پنجاه سالگی از انجام وظیفه کناره گیرند و دیگر خدمت نکنند.
26آنان می‌توانند برادران خود را در انجام وظایفشان در خیمۀ ملاقات یاری دهند، اما نباید خدمت کنند. بدین‌گونه با لاویان در تعیین وظایفشان عمل کن.»

9:1 در نخستین ماه سال دوّم بعد از بیرون آمدن بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر، خداوند موسی را در صحرای سینا خطاب کرده، گفت:
2«بنی‌اسرائیل را بگو که پِسَخ را در موعدش به جا آورند.
3روز چهاردهم این ماه، هنگام عصر، آن را در موعدش به جا آورید و بنا بر همۀ فرایض و قوانینش آن را نگاه دارید.»
4پس موسی بنی‌اسرائیل را گفت که پِسَخ را به جا آورند.
5آنان روز چهاردهم ماه نخست، وقت عصر، در صحرای سینا پِسَخ را به جا آوردند. بنی‌اسرائیل بر حسب هرآنچه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل کردند.
6اما بعضی اشخاص بودند که از جنازۀ آدمی نجس شده، نمی‌توانستند پِسَخ را در آن روز به جا آورند. پس همان روز نزد موسی و هارون آمده،
7وی را گفتند: «ما از جنازۀ آدمی نجس شده‌ایم. ولی چرا از تقدیم هدیۀ خداوند در موعدش در میان بنی‌اسرائیل منع شویم؟»
8موسی ایشان را گفت: «منتظر بمانید تا آنچه را که خداوند در حق شما امر فرماید، بشنوم.»
9و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
10«بنی‌اسرائیل را بگو: اگر کسی از شما یا از نسل شما از جنازه‌ای نجس شود یا در سفری دور باشد، کماکان می‌تواند پِسَخ را برای خداوند به جا آورد.
11در چهاردهمین روز ماه دوّم، وقت عصر، آن را به جا آورند؛ آن را همراه با نانِ بی‌خمیرمایه و سبزیهای تلخ بخورند.
12و چیزی از آن را تا صبح باقی نگذارند و از آن استخوانی نشکنند؛ پِسَخ را بر حسب تمامی فرایض آن به جا آورند.
13اما اگر کسی طاهر باشد و در سفر نیز نباشد ولی از انجام پِسَخ اِبا کند، باید از میان قوم خود منقطع شود زیرا هدیۀ خداوند را در موعدش تقدیم نکرده است؛ آن مرد متحمل گناه خود خواهد شد.
14و اگر غریبی در میان شما ساکن باشد و بخواهد پِسَخ را برای خداوند به جا آورد، بر حسب فرایض پِسَخ و قوانین آن عمل کند. شما را، خواه غریب خواه بومی، یک فریضه خواهد بود.»
15در روزی که مسکن بر پا شد، ابرْ مسکن یعنی خیمۀ شهادت را پوشانید، و از شب تا صبح، همچون منظر آتش بر فراز مسکن بود.
16همواره چنین بود: ابر در روز آن را می‌پوشانید و منظر آتش در شب.
17هرگاه ابر از فراز خیمه برمی‌خاست، پس از آن بنی‌اسرائیل کوچ می‌کردند و هر جا که ابر ساکن می‌شد، آنجا بنی‌اسرائیل اردو می‌زدند.
18به فرمان خداوند بنی‌اسرائیل کوچ می‌کردند، و به فرمان خداوند اردو می‌زدند. همۀ روزهایی که ابر بر فراز مسکن ساکن می‌بود، آنان اردو زده باقی می‌ماندند.
19حتی هنگامی که ابر روزهای بسیار بر فراز مسکن می‌ماند، بنی‌اسرائیل حکم خداوند را نگاه می‌داشتند و کوچ نمی‌کردند.
20گاه ابر روزهایی اندک بر فراز مسکن بود، و آنها به فرمان خداوند اردو زده باقی می‌ماندند و به فرمان خداوند کوچ می‌کردند.
21و گاه ابر از شب تا صبح می‌ماند. و چون صبح برمی‌خاست، آنان کوچ می‌کردند. خواه روز و خواه شب، هرگاه ابر برمی‌خاست، ایشان نیز کوچ می‌کردند.
22خواه دو روز، خواه یک ماه و خواه مدتی طولانی‌تر، هر قدر ابر بر فراز مسکن ساکن باقی می‌ماند، بنی‌اسرائیل اردو زده باقی می‌ماندند و کوچ نمی‌کردند، اما چون برمی‌خاست، کوچ می‌کردند.
23به فرمان خداوند اردو می‌زدند، و به فرمان خداوند کوچ می‌کردند. آنان حکم خداوند را بنا بر آنچه خداوند به واسطۀ موسی فرمان می‌داد، نگاه می‌داشتند.

Speaker
امثال سلیمان باب ۵

5:1 پسرم! به حکمت من توجه کن، و به بصیرت من نیک گوش فرا~ده؛
2تا دوراندیشی را پاس داری و لبانت معرفت را نگاه دارد.
3زیرا از لبان زن زناکار عسل می‌چکد، و زبان او از روغن چربتر است.
4اما سرانجامش همچون اَفسَنطین، تلخ است، و تیز همچون شمشیرِ دو دم.
5پاهایش به کام مرگ فرو~می‌رود؛ و گامهایش مستقیم به گور می‌انجامد.
6به راه حیات هرگز نمی‌اندیشد؛ گمراه است، اما این را نمی‌داند.
7پس اکنون، پسرم به من گوش فرا~ده، و سخنان زبانم را ترک مگو.
8راه خویش از او دور نگاه دار و به درِ خانه‌اش نزدیک مشو.
9مبادا عنفوان جوانی خود را به دیگران بدهی و سالهای خویش را به آن که بی‌رحم است.
10مبادا بیگانگان از دولت تو سیر شوند و دسترنج تو، خانۀ غریبه را آباد کند؛
11و در پایانِ عمر، ناله سر دهی، آنگاه که گوشت و تَنَت زایل شده باشد.
12و بگویی: «دریغا که از تأدیب بیزار بودم! و افسوس که دل من توبیخ را خوار شمرد!
13آوای معلمانِ خویش نشنیدم و به آموزگاران خود گوش فرا~ندادم.
14و در میان قوم و جماعت، به لبۀ پرتگاه رسیده‌ام.»
15آب را از منبعِ خودت بنوش، آب گوارا را از چاهِ خویشتن.
16چرا چشمه‌هایت در کویها جاری شود و نهرهایت در معابر عمومی؟
17بگذار تنها از آن تو باشند و بیگانگان را در آنها سهیم مساز.
18سرچشمه‌ات مبارک باد، و از همسر روزگار جوانیِ خویش شادمان باش؛
19همچون غزالی دلپذیر و آهویی زیبا، پستانهایش تو را همیشه خرّم سازد و عشق او سرمستت کند.
20چرا سرمستِ زنِ بیگانه باشی و با زنِ زناکار هم‌آغوشی کنی؟
21زیرا راههای انسان در برابر چشمان خداوند است و همۀ طریقهای او را می‌سنجد.
22بدکاریهای شریر به دامش می‌افکنَد، و در بندِ گناهان خویش گرفتار می‌آید.
23از بی‌ادبی خواهد مرد، و از جهلِ بسیار گمراه خواهد شد.

Speaker
لوقا باب ۱۹

19:1 عیسی به اَریحا درآمد و از میان شهر می‌گذشت.
2در آنجا توانگری بود، زَکّا نام، رئیس خَراجگیران.
3او می‌خواست ببیند عیسی کیست، امّا از کوتاهی قامت و ازدحام جمعیت نمی‌توانست.
4از این رو، پیش دوید و از درخت چناری بالا رفت تا او را ببیند، زیرا عیسی از آن راه می‌گذشت.
5چون عیسی به آن مکان رسید، بالا نگریست و به او گفت: «زَکّا، بشتاب و پایین بیا که امروز باید در خانۀ تو بمانم.»
6زَکّا بی‌درنگ پایین آمد و با شادی او را پذیرفت.
7مردم چون این را دیدند، همگی لب به شکایت گشودند که: «به خانۀ گناهکاری به میهمانی رفته است.»
8و امّا زَکّا از جا برخاست و به خداوند گفت: «‌سرور من، اینک نصف اموال خود را به فقرا می‌بخشم، و اگر چیزی به ناحق از کسی گرفته باشم، چهار برابر به او بازمی‌گردانم.»
9عیسی فرمود: «امروز نجات به این خانه آمده است، چرا که این مرد نیز فرزند ابراهیم است.
10زیرا پسر انسان آمده تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.»
11در همان حال که آنان به این سخنان گوش فرا~می‌دادند، عیسی در ادامۀ سخن، مَثَلی آورد، زیرا نزدیک اورشلیم بود و مردم گمان می‌کردند پادشاهی خدا در همان زمان ظهور خواهد کرد.
12پس گفت: «نجیب‌زاده‌ای به سرزمینی دوردست رفت تا به مقام شاهی منصوب شود و سپس بازگردد.
13پس، ده تن از خادمان خود را فرا~خواند و به هر یک سکه‌ای طلا داد و گفت: ”تا بازگشت من با این پول تجارت کنید.“
14امّا مردمانی که قرار بود بر ایشان حکومت کند، از وی نفرت داشتند؛ آنان از پس او قاصدانی فرستادند با این پیغام که: ”ما نمی‌خواهیم این شخص بر ما حکومت کند.“
15با این همه، او به مقام شاهی منصوب شد و به ولایت خویش بازگشت. پس فرمود خادمانی را که به ایشان سرمایه داده بود، فرا~خوانند تا دریابد هر‌یک چقدر سود کرده است.
16اوّلی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو ده سکۀ دیگر سود آورده است.“
17به او گفت: ”آفرین، ای خادم نیکو! چون در اندک امین بودی، حکومت ده شهر را به تو می‌سپارم.“
18دوّمی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو پنج سکۀ دیگر سود آورده است.“
19به او نیز گفت: ”بر پنج شهر حکمرانی کن.“
20سپس دیگری آمد و گفت: ”سرورا، اینک سکۀ تو! آن را در پارچه‌ای پیچیده، نگاه داشتم.
21زیرا از تو می‌ترسیدم، چون مردی سختگیری. آنچه نگذاشته‌ای، برمی‌گیری، و آنچه نکاشته‌ای، می‌دروی.“
22به او گفت: ”ای خادم بدکاره، مطابق گفتۀ خودت بر تو حکم می‌کنم. تو که می‌دانستی مردی سختگیرم، آنچه نگذاشته‌ام برمی‌گیرم و آنچه نکاشته‌ام می‌دروم،
23چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون بازگردم آن را با سود پس گیرم؟“
24پس به حاضران گفت: ”سکه را از او بگیرید و به آن که ده سکه دارد، بدهید.“
25به او گفتند: ”سرورا، او که خود ده سکه دارد!“
26پاسخ داد: ”به شما می‌گویم که به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد.
27و اینک آن دشمنان مرا که نمی‌خواستند بر ایشان حکومت کنم بدین‌جا بیاورید و در برابر من بکُشید.“‌»
28پس از این گفتار، عیسی پیشاپیش دیگران راه اورشلیم را در پیش گرفت.
29چون به نزدیکی بِیت‌فاجی و بِیت‌عَنْیا که بر فراز کوهی بود رسید، دو تن از شاگردان خود را فرستاده گفت:
30«به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. چون وارد شدید، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا به حال کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیاورید.
31اگر کسی از شما پرسید: ”چرا آن را باز می‌کنید؟“ بگویید: ”خداوند بدان نیاز دارد.“‌»
32فرستادگان رفتند و همه چیز را چنان یافتند که عیسی گفته بود.
33و چون کره را باز می‌کردند، صاحبانش به ایشان گفتند: «چرا کره را باز می‌کنید؟»
34پاسخ دادند: «خداوند بدان نیاز دارد.»
35آنان کره را نزد عیسی آوردند. سپس رداهای خود را بر آن افکندند و عیسی را بر آن نشاندند.
36همچنان که عیسی پیش می‌راند، مردم رداهای خود را بر سر راه می‌گستردند.
37چون نزدیک سرازیری کوه زیتون رسید، جماعتِ شاگردان همگی شادمانه خدا را با صدای بلند به‌خاطر همۀ معجزاتی که از او دیده بودند سپاس گفته،
38ندا در دادند که: «مبارک است پادشاهی که به نام خداوند می‌آید! صلح و سلامت در آسمان و جلال در عرشِ برین باد!»
39برخی از فَریسیان از میان جمعیت به عیسی گفتند: «استاد، شاگردانت را عتاب کن!»
40در پاسخ گفت: «به شما می‌گویم اگر اینان خاموش شوند، سنگها به فریاد خواهند آمد!»
41پس چون به اورشلیم نزدیک شد و شهر را دید، بر آن گریست
42و گفت: «کاش تو نیز در این روز تشخیص می‌دادی که چه چیز برایت صلح و سلامت به ارمغان می‌آورد. امّا افسوس که از چشمانت پنهان گشته است.
43زمانی فرا~خواهد رسید که دشمنانت گرداگرد تو سنگر خواهند ساخت و از هر سو محاصره‌ات کرده، عرصه را بر تو تنگ خواهند نمود؛
44و تو و فرزندانت را در درونت به خاک و خون خواهند کشید. و سنگ بر سنگ بر جا نخواهند گذاشت؛ زیرا از موعد آمدن خدا به یاری‌ات غافل ماندی.»
45سپس به صحن معبد درآمد و به بیرون راندن فروشندگان آغاز نمود،
46و به آنان گفت: «نوشته شده است که ”خانۀ من خانۀ دعا خواهد بود“؛ امّا شما آن را ’لانۀ راهزنان‘ ساخته‌اید.»
47او هر روز در معبد تعلیم می‌داد. امّا سران کاهنان و علمای دین و مشایخ قوم در پی کشتن او بودند،
48ولی راهی برای انجام مقصود خود نمی‌یافتند، زیرا مردم همه شیفتۀ سخنان او بودند.

Speaker
Suitable For