۱ می

R10501
Category
تثنیه باب ۱۸

18:1 «لاویانِ کاهن، و به‌واقع، همۀ قبیلۀ لاوی را نصیب و میراثی با اسرائیل نخواهد بود. میراث ایشان آن است که از هدایای اختصاصی خداوند بخورند.
2آری، ایشان را در میان برادرانشان میراثی نیست، زیرا خداوند میراث ایشان است، چنانکه بدیشان وعده فرمود.
3این است حق کاهنان از قوم، یعنی از آنان که قربانی، خواه از گاو و خواه از گوسفند تقدیم می‌کنند: آنان باید شانه، دو بناگوش و شکمبه را به کاهنان بدهند.
4همچنین نوبر غلات و شراب تازه و روغن، و اوّل‌چینِ پشم گوسفندان خود را به ایشان بدهید،
5زیرا یهوه خدایتان لاوی را از میان همۀ قبایل شما برگزیده است تا او و پسرانش همواره در نام خداوند به خدمت بایستند.
6«هرگاه یکی از لاویان، از یکی از شهرهای شما، از هر جایی در اسرائیل که محل سکونت اوست، به میل خود به مکانی که خداوند برمی‌گزیند برود،
7و همچون دیگر برادران لاوی خود که در آنجا در حضور خداوند به خدمت می‌ایستند، به نام یهوه خدای خود خدمت کند،
8او نیز می‌تواند از سهم برابر خوراک برخوردار شود، صرف‌نظر از پولی که از فروش اموال خانوادگی خود عایدش شده باشد.
9«چون به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما می‌دهد، درآیید، نباید آداب و رسوم کراهت‌آور اقوام آنجا را بیاموزید.
10در میان شما کسی یافت نشود که پسر یا دختر خود را بر آتش قربانی کند، و نه فالگیر یا غیبگو، و نه افسونگر یا جادوگر
11یا ساحِر، و نه مشورت‌کننده با ارواح، یا رَمال و یا کسی که با مردگان گفتگو کند.
12زیرا هر که این کارها را می‌کند، خداوند از او کراهت دارد، و به سبب همین اعمال قبیح است که یهوه خدایتان این اقوام را از برابر شما بیرون می‌رانَد.
13شما در حضور یهوه خدایتان بی‌عیب باشید،
14زیرا این اقوام که شما سرزمینشان را تصرف خواهید کرد، به سخنِ غیبگویان و فالگیران گوش فرا~می‌دهند. اما در خصوص شما، یهوه خدایتان اجازه نمی‌دهد چنین کنید.
15«یهوه خدایتان، از میان شما، پیامبری همانند من، از برادرانتان، برای شما بر خواهد انگیخت؛ به اوست که باید گوش فرا~دهید،
16چنانکه در حوریب، در روز گرد‌هم‌آیی از یهوه خدای خود درخواست کرده، گفتید: ”صدای یهوه خدای خود را دیگر نشنویم و این آتش عظیم را نبینیم، مبادا بمیریم.“
17پس خداوند به من گفت: ”آنچه می‌گویند نیکوست.
18نبی‌ای برای ایشان از میان برادرانشان همچون تو بر خواهم انگیخت و کلام خود را در دهان وی خواهم نهاد، تا هرآنچه به او فرمان می‌دهم به ایشان بازگوید.
19هر که سخنان مرا که او به نام من خواهد گفت نشنود، من خود از او بازخواست خواهم کرد.
20اما اگر نبی‌ای خودسرانه به نام من سخنی بگوید که من به گفتنش فرمان نداده‌ام، یا به نام خدایانِ غیر سخن گوید، آن نبی باید کشته شود.“
21ممکن است با خود بگویید: ”سخنی را که خداوند نگفته است چگونه تشخیص دهیم؟“
22هنگامی که نبی‌ای به نام خداوند سخن می‌گوید، اگر کلام او به انجام نرسد و واقع نشود، کلام او از طرفِ خداوند نبوده، بلکه نبی خودسرانه آن را گفته است. پس از او مترسید.

Speaker
جامعه باب ۱۰

10:1 چنانکه مگسانِ مرده روغن عطّار را متعفن می‌سازند، همچنان اندک حماقت بر حکمت و عزّت می‌چربَد.
2دلِ مرد حکیم او را به سمت راست مایل می‌سازد، دلِ مرد نادان، به سمت چپ.
3احمق حتی آنگاه که در راه می‌رود، بی‌عقل است، و به همگان می‌گوید: «من احمقم».
4اگر خشمِ حاکم بر تو افروخته شود، منصب خود را ترک مکن، زیرا روح آرام، اشتباهات بزرگ را رفع می‌کند.
5بلایی زیر آفتاب دیدم، آن نوع خطا که از حاکمی سر می‌زند:
6احمقان بر مناصب بالا گماشته می‌شوند، و دولتمندان بر مناصب پایین تکیه می‌زنند.
7بردگان را سوار بر اسبان دیدم، و امیران را که چون بردگان بر زمین راه می‌رفتند.
8آن که چاه می‌کَنَد چه بسا خود در آن بیفتد، آن که دیوار می‌شکافد چه بسا مار او را بگزد.
9آن که سنگ استخراج می‌کند چه بسا به سنگ مجروح شود، و آن که هیزم می‌شکند، چه بسا از آن در خطر اُفتد.
10اگر تبر کُند باشد و تیغه‌اش را تیز نکرده باشند، نیروی بیشتری می‌طلبد، اما حکمتْ کامیابی به همراه می‌آورد.
11اگر مار پیش از آنکه افسون شود بگزد، افسونگر را چه سود؟
12سخنانِ دهانِ حکیم نظر لطف مردم را جلب می‌کند، اما لبهای نادان او را نابود می‌سازد.
13ابتدای سخنان دهانش حماقت است، و انتهای کلامش دیوانگیِ شرارت‌آمیز؛
14نادان همچنان بر کلمات خود می‌افزاید. هیچ انسانی نمی‌داند چه رُخ خواهد داد، و کیست که او را از آنچه پس از وی خواهد شد، باخبر سازد؟
15محنتِ احمقان ایشان را خسته می‌سازد، زیرا راهِ رفتن به شهر را نمی‌دانند.
16وای بر تو ای سرزمینی که پادشاهت غلامی بیش نیست، و صاحبمنصبانت صبحگاهان به ضیافت می‌نشینند.
17خوشا به حال تو ای سرزمینی که پادشاهت نجیب‌زاده است، و صاحبمنصبانت در وقت مناسب ضیافت می‌کنند، به جهت نیرو گرفتن، نه میگساری.
18از تنبلی، سقف فرو~می‌ریزد؛ از سستیِ دستها، خانه چِکه می‌کند.
19بزم برای تفریح بر پا می‌شود، و شراب زندگی را شاد می‌سازد، اما پول پاسخ همه چیز است.
20حتی در فکر خود پادشاه را لعن مکن، و نه در خوابگاهت شخص دولتمند را، چه بسا پرنده‌ای آوازت را با خود ببَرد، و بالداری از آن خبر رسانَد.

Speaker
اعمال رسولان باب ۹

9:1 و امّا سولُس که همچنان به دمیدنِ تهدید و قتل بر شاگردان خداوند ادامه می‌داد، نزد کاهن اعظم رفت
2و از او نامه‌هایی خطاب به کنیسه‌های دمشق خواست تا چنانچه کسی را از اهل طریقت بیابد، از زن و مرد، در بند نهاده، به اورشلیم بیاورد.
3طی سفر، چون به دمشق نزدیک می‌شد، ناگاه نوری از آسمان بر گِردش درخشید
4و او بر زمین افتاده، صدایی شنید که خطاب به وی می‌گفت: «شائول، شائول، چرا مرا آزار می‌رسانی؟»
5وی پاسخ داد: «خداوندا، تو کیستی؟» پاسخ آمد: «من آن عیسی هستم که تو بدو آزار می‌رسانی.
6حال، برخیز و به شهر برو. در آنجا به تو گفته خواهد شد که چه باید کنی.»
7همسفران سولُس خاموش ایستاده بودند؛ آنها صدا را می‌شنیدند، ولی کسی را نمی‌دیدند.
8سولُس از زمین برخاست، امّا چون چشمانش را گشود نتوانست چیزی ببیند؛ پس دستش را گرفتند و او را به دمشق بردند.
9او سه روز نابینا بود و چیزی نمی‌خورد و نمی‌آشامید.
10در دمشق شاگردی حَنانیا نام می‌زیست. خداوند در رؤیا بر او ظاهر شد و گفت: «ای حَنانیا!» پاسخ داد: «بله خداوندا.»
11خداوند به او گفت: «برخیز و به کوچه‌ای که ’راست‘ نام دارد، برو و در خانۀ یهودا سراغ سولُس تارسوسی را بگیر. او به دعا مشغول است
12و در رؤیا مردی را دیده، حَنانیا نام، که می‌آید و بر او دست می‌گذارد تا بینا شود.»
13حَنانیا پاسخ داد: «خداوندا، از بسیاری دربارۀ این مرد شنیده‌ام که بر مقدسین تو در اورشلیم آزارها روا داشته است.
14و در اینجا نیز از جانب سران کاهنان اختیار دارد تا هر که را که نام تو را می‌خواند، در بند نهد.»
15ولی خداوند به حَنانیا گفت: «برو، زیرا که این مرد ظرف برگزیدۀ من است تا نام مرا نزد غیریهودیان و پادشاهانشان و قوم اسرائیل ببرد.
16من به او نشان خواهم داد که به‌خاطر نام من چه مشقتها باید بر خود هموار کند.»
17پس حَنانیا رفت و به آن خانه درآمد و دستهای خود را بر او گذاشته، گفت: «ای برادر، شائول، خداوند یعنی همان عیسی که چون بدین‌جا می‌آمدی در راه بر تو ظاهر شد، مرا فرستاده است تا بینایی خود را بازیابی و از روح‌القدس پر شوی.»
18همان دم چیزی مانند فَلس از چشمان سولُس افتاد و او بینایی خود را بازیافت و برخاسته، تعمید گرفت.
19سپس غذا خورد و قوّت خویش بازیافت. سولُس روزهایی چند با شاگردان در دمشق به سر برد.
20او بی‌درنگ در کنیسه‌ها به اعلام این پیام آغاز کرد که عیسی پسر خداست.
21هر که پیام او را می‌شنید در شگفت می‌شد و می‌گفت: «مگر این همان نیست که در اورشلیم در میان آنان که این نام را می‌خوانند آشوب به پا می‌کرد و به اینجا نیز آمده تا در بندشان نهد و نزد سران کاهنان بَرَد؟»
22ولی سولُس هر روز قویتر می‌شد و با دلایل انکارناپذیر یهودیان دمشق را به زانو درآورده، ثابت می‌کرد که عیسی، همان مسیح است.
23پس از گذشت روزهای بسیار، یهودیان توطئۀ قتل او را چیدند.
24امّا سولُس از قصدشان آگاه شد. آنها شب و روز بر دروازه‌های شهر مراقبت می‌کردند تا او را بکشند.
25ولی شاگردانش شبانه او را در زنبیلی نهاده، از شکافی در دیوار شهر پایین فرستادند.
26چون سولُس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، امّا همه از او می‌ترسیدند، زیرا باور نمی‌کردند براستی شاگرد شده باشد.
27امّا برنابا او را برگرفت و نزد رسولان آورده، گفت که چگونه در راه دمشق خداوند را دیده و خداوند چه‌سان با وی سخن گفته و او چگونه در دمشق دلیرانه به نام عیسی موعظه کرده است.
28پس سولُس نزد ایشان ماند و آزادانه در اورشلیم آمد و رفت می‌کرد و با شهامت به نام خداوند موعظه می‌نمود.
29او با یهودیانِ یونانی‌زبان گفتگو و مباحثه می‌کرد، ولی آنها در صدد کشتنش برآمدند.
30چون برادران از این امر آگاه شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا روانۀ تارسوس کردند.
31بدین‌گونه کلیسا در سرتاسر یهودیه و جلیل و سامِرِه آرامش یافته، استوار می‌شد و در ترس خداوند به سر می‌برد و به تشویق روح‌القدس بر شمار آن افزوده می‌گشت.
32و امّا پطرس که در همۀ نواحی می‌گشت، به دیدار مقدسین ساکن لُدَّه نیز رفت.
33در آنجا شخصی را دید اینیاس نام، که هشت سال مفلوج و زمینگیر بود.
34به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌بخشد. برخیز و بستر خود را جمع کن!» او بی‌درنگ برخاست،
35و با دیدن او همۀ اهل لُدَّه و شارون به خداوند روی آوردند.
36در یافا شاگردی می‌زیست طابیتا نام، که معنی آن غزال است. این زن خود را وقف کارهای نیک و دستگیری از مستمندان کرده بود.
37طابیتا در همان روزها بیمار شد و درگذشت. پس جسدش را شستند و در بالاخانه‌ای نهادند.
38چون لُدَّه نزدیک یافا بود، وقتی شاگردان آگاه شدند که پطرس در لُدَّه است، دو نفر را نزد او فرستادند و خواهش کردند که «لطفاً بی‌درنگ نزد ما بیا.»
39پطرس همراه آنان رفت و چون بدان‌جا رسید، او را به بالاخانه بردند. بیوه‌زنان همگی گرد او را گرفته، گریان جامه‌هایی را که دورکاس در زمان حیاتش دوخته بود، به وی نشان می‌دادند.
40پطرس همه را از اتاق بیرون کرد و زانو زده، دعا نمود. سپس رو به جسد کرد و گفت: «ای طابیتا، برخیز!» طابیتا چشمان خود را گشود و با دیدن پطرس نشست.
41پطرس دست وی را گرفت و او را به پا داشت. آنگاه مقدسین و بیوه‌زنان را فرا~خواند و او را زنده به ایشان سپرد.
42این خبر در سرتاسر یافا پیچید و بسیاری به خداوند ایمان آوردند.
43پطرس مدتی در یافا نزد دَبّاغی شَمعون نام توقف کرد.

Speaker
Suitable For