20:1 در سالی که سردارِ اعظم، که از سوی سَرگُن پادشاه آشور فرستاده شده بود، به اَشدود آمد و با آن جنگ کرده، تسخیرش کرد،
2در آن زمان خداوند با اِشعیا فرزند آموص سخن گفت و بدو فرمود: «برو، پَلاس از کمر و پایافزار از پاهایت بیرون کن!» پس اِشعیا چنین کرد و عریان و پابرهنه راه میرفت.
3آنگاه خداوند فرمود: «چنانکه خادم من اِشعیا سه سال عریان و پابرهنه راه رفته است تا نشانه و علامتی بر ضد مصر و کوش باشد،
4به همینگونه پادشاه آشور اسیران مصر و تبعیدیان کوش را، از پیر و جوان، پابرهنه و عریان و برهنهباسَن خواهد برد تا مایۀ شرمساری برای مصر باشد.
5و ایشان به سبب کوش که امید ایشان و مصر که فخر ایشان است، پریشان و شرمسار خواهند شد.
6ساکنان این ساحل در آن روز خواهند گفت: ”بنگرید بر سر امید ما که به جهت اعانت و رهایی از دست پادشاه آشور بدان گریختیم، چه آمده است! پس حال چگونه توانیم گریخت؟“»
21:1 وحی دربارۀ بیابانِ کنار دریا: چنانکه گردباد در سرزمین نِگِب سخت میوزد، او نیز از بیابان، از دیار وحشت، خواهد آمد.
2رؤیایی سخت بر من آشکار گشته است: خیانتپیشه خیانت میورزد و هلاککننده هلاک میکند. ای عیلامیان برآیید، و ای مادیان محاصره کنید! من به همۀ نالههایی که او سبب گردیده، پایان خواهم داد.
3از این رو کمرم از درد آکنده است، دردی همچون درد زن زائو مرا فرو~گرفته است. از آنچه میشنوم مدهوش گشتهام، از آنچه میبینم پریشان شدهام.
4ذهن من مغشوش گشته، و از ترس به خود میلرزم. شبی که شوق آن داشتم، وحشت برایم به ارمغان آورده است.
5سفره را مهیا کرده و فرشها را گسترانیدهاند؛ و به خوردن و نوشیدن مشغولند. ای سرداران به پا خیزید! سپرها را روغن زنید!
6زیرا که خداوندگار به من چنین گفته است: «برو، دیدبانی بگمار تا آنچه را میبیند، اعلام کند.
7آنگاه که ارابهها را ببیند که اسبان جفت جفت آنها را میکِشند، و سواران را ببیند که بر الاغان و شتران میآیند، در آن هنگام هوشیار باشد، آری بسیار هوشیار باشد!»
8آنگاه دیدبان فریاد برآورْد: «ای سرورم، روزها بیوقفه بر دیدبانگاه ایستاده، و شبها یکسره بر جایگاه خود برقرار بودهام.
9هان این را بنگرید: ارابهرانی با جفتی اسب میآید.» و او در پاسخ گفت: «سقوط کرد! سقوط کرد! بابِل سقوط کرد! تمثالهای خدایانش را جملگی بر زمین افکنده و خُرد کردهاند!»
10ای قوم من که همچو خرمن کوبیده شدید، من آنچه را که از خداوند لشکرها شنیدهام، آنچه را که از خدای اسرائیل شنیدهام، بر شما اعلام میدارم.
11وحی دربارۀ دومَه: کسی از ’سِعیر‘ به من ندا میکند: «ای دیدبان، از شب چقدر باقی است؟ ای دیدبان، از شب چقدر باقی است؟»
12دیدبان پاسخ میدهد: «صبح میآید، اما شب نیز. و اگر میخواهید باز بپرسید، دیگر بار بازگشته، بپرسید.»
13وحی دربارۀ عربستان: ای کاروانهای ’دِدانیان‘ که در بوتهزارهای عربستان اُتراق میکنید،
14از برای تشنگان آب بیاورید؛ و ای ساکنان سرزمین ’تیما‘، با خوراک به دیدار آوارگان بروید.
15زیرا آنان از گزند شمشیر، از شمشیر برهنه گریختهاند؛ و از کمانِ کشیده، و از سختیِ جنگ.
16زیرا خداوند به من چنین گفته است: «در مدت یک سال، بر حسب سالهای کارگر روزمزد، تمامی جلال ’قیدار‘ زایل خواهد شد.
17و از کمانداران جنگاور ’قیدار‘، جز تنی چند باقی نخواهند ماند، زیرا که یهوه خدای اسرائیل چنین فرموده است.»