۲۳ ژوئن

R10623
Category
اول سموییل باب ۲

2:1 حَنّا دعا کرده، گفت: «دل من در خداوند به وجد می‌آید، و شاخ من در خداوند برافراشته شده است. دهانم بر دشمنانم فخر می‌کند، زیرا که در نجات تو شادمانم.
2«قدّوسی همچون یهوه نیست، زیرا غیر از تو دیگری نیست، و نه صخره‌ای همچون خدای ما.
3«سخنان کِبرآمیز دیگر مگویید، و غرور از دهانتان بیرون میاید؛ زیرا یهوه، خدای دانا است، و اعمال به او سنجیده می‌شود.
4کمانِ زورآوران شکسته شده، اما لغزش‌خوردگان کمر خود را به قوّت بسته‌اند.
5آنان که سیر بودند خویشتن را برای لقمه نانی اجیر ساخته‌اند، اما گرسنگان اکنون بی‌‌‌نیازند. زن نازا هفت فرزند زاده است، اما آن که فرزندان بسیار داشت، تنها مانده است.
6خداوند می‌میراند و زنده می‌کند؛ به گور فرو~می‌برد و برمی‌خیزاند.
7خداوند فقیر می‌سازد و غنی می‌گرداند؛ پست می‌سازد و برمی‌افرازد.
8بینوا را از خاک بر پا می‌دارد، و نیازمند را از مَزبَله برمی‌گیرد تا آنان را با امیران نشانَد، و وارث کُرسی جلال گردانَد. زیرا ستونهای زمین از آنِ خداوند است، و جهان را بر آنها قرار داده است.
9«او قدمهای سرسپردگانِ خود را پاس می‌دارد، اما شریران در تاریکی خاموش خواهند شد، زیرا انسان به نیروی خود چیره نخواهد گشت.
10آنان که با خداوند دشمنی می‌ورزند، در هم خواهند شکست؛ او از آسمان بر ایشان رعد خواهد فرستاد. خداوند بر کَرانهای زمین داوری خواهد کرد؛ او پادشاهِ خود را نیرو خواهد بخشید و شاخ مسیح خود را بر خواهد افراشت.»
11پس اِلقانَه به خانۀ خود در رامَه بازگشت، اما آن پسر در حضور عیلیِ کاهن، خداوند را خدمت می‌کرد.
12پسران عیلی مردانی فرومایه بودند و خداوند را نمی‌شناختند.
13کاهنان با مردم بدین روال رفتار می‌کردند که هرگاه کسی قربانی تقدیم می‌کرد، در حین پخته شدن گوشت قربانی، خدمتکارِ کاهن با چنگالی سه دندانه در دست خویش می‌آمد
14و آن را در تابه یا دیگچه یا دیگ یا پاتیل فرو~می‌برد و هر چه را که به چنگال برمی‌آمد، کاهن برای خود می‌گرفت. آنان در شیلوه با تمام اسرائیلیانی که به آنجا می‌آمدند، چنین رفتار می‌کردند.
15علاوه بر این، پیش از سوزاندن چربی، خدمتکارِ کاهن می‌آمد و به آن که قربانی تقدیم می‌کرد، می‌گفت: «گوشت برای کاهن بده تا کباب کند، زیرا گوشت پخته از تو نمی‌پذیرد، بلکه فقط گوشت خام.»
16و اگر آن شخص در پاسخ می‌گفت: «بگذار نخست چربی سوزانده شود و بعد هر چه دلت می‌خواهد، برگیر»، خدمتکار پاسخ می‌داد: «نه، بلکه همین الآن بده، وگرنه به زور خواهم ستاند.»
17بدین‌سان، گناه آن مردان جوان در نظر خداوند بس عظیم بود، زیرا هدایای تقدیمی به خداوند را خوار می‌شمردند.
18و اما سموئیل در حضور خداوند خدمت می‌کرد. او پسری کوچک بود و ایفودِ کتان بر تن داشت.
19مادرش ردایی کوچک برایش می‌دوخت و هر سال که با شوهر خود به منظور تقدیم قربانی سالانه می‌آمد، آن را برای او می‌آورد.
20و عیلی، اِلقانَه و زنش را برکت می‌داد و می‌گفت: «خداوند تو را از این زن به عوض فرزندی که به خداوند وقف کرده است، فرزندان عطا فرماید.» سپس به منزل خود بازمی‌گشتند.
21براستی خداوند به یاری حَنّا آمد و او آبستن شده، سه پسر و دو دختر به دنیا آورد. و آن پسر، سموئیل، در حضور خداوند رشد می‌کرد.
22و اما عیلی بسیار پیر شده بود و خبر هرآنچه پسرانش با تمامی اسرائیل می‌کردند، به گوشش می‌رسید، و اینکه چگونه با زنانی که نزد درِ خیمۀ ملاقات خدمت می‌کردند، همبستر می‌شدند.
23پس به آنها گفت: «چرا مرتکب چنین کارهایی می‌شوید؟ زیرا از همۀ این مردم دربارۀ اعمال بد شما می‌شنوم.
24نه، پسرانم! خبرهایی که می‌شنوم در میان قوم خداوند پخش شده است، خوب نیست.
25اگر شخصی بر شخص دیگر گناه ورزد، خدا برایش میانجیگری خواهد کرد، اما اگر شخصی بر خداوند گناه ورزد، کیست که برایش شفاعت کند؟» با این حال، پسران عیلی به سخن پدرشان گوش فرا~ندادند، زیرا خواست خداوند این بود که آنان را هلاک سازد.
26و اما آن پسر، سموئیل، در قامت و محبوبیت نزد خداوند و مردم رشد می‌کرد.
27مرد خدایی نزد عیلی آمد و به او گفت: «خداوند چنین می‌فرماید: ”آیا براستی خود را بر خاندان پدرت ظاهر نساختم، آنگاه که در مصر زیر سلطۀ خاندان فرعون بودند؟
28آیا از میان تمام قبایل اسرائیل، پدرت را برنگزیدم تا کاهن من باشد و به مذبح من برآمده، بخور بسوزانَد و در حضور من ایفود بپوشد؟ و آیا همۀ هدایای اختصاصی را که بنی‌اسرائیل به من تقدیم می‌کنند، به خاندان پدرت نبخشیدم؟
29پس چرا قربانیها و هدایای مرا که برای مسکن خود حکم کرده‌ام، پایمال می‌کنید و با فربه ساختن خود از نیکوترین قسمتهای همۀ هدایای قوم من اسرائیل، پسرانت را بیش از من حرمت می‌نهی؟“
30بنابراین یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: ”براستی گفته بودم که خاندان تو و خاندان پدرت تا ابد در حضور من سلوک خواهند کرد،“ ولی اکنون خداوند می‌فرماید: ”حاشا از من! زیرا هر که مرا حرمت نَهَد، او را حرمت خواهم نهاد، ولی آنان که مرا حقیر شمارند، خوار خواهند شد.
31اینک ایامی می‌آید که قوّت تو و قوّت خاندان پدرت را قطع خواهم کرد، چندان که در خاندان تو حتی یک مرد پیر نیز یافت نشود.
32آنگاه اندوهگین و با چشمانی حسرت‌زده بر تمامی احسانی که به اسرائیل خواهد شد خواهی نگریست، ولی در خاندان تو تا به ابد حتی یک مرد پیر نخواهد بود.
33و از تو هر کس که او را از مذبح خود منقطع نسازم، زنده می‌ماند تا زار بگرید و در جانش محزون شود، و تمامی نسل خاندان تو در ایام شکوفایی خود خواهند مرد.
34آنچه بر سر دو پسرت حُفنی و فینِحاس می‌آید، برای تو نشانه‌ای خواهد بود: هر دوی ایشان در یک روز خواهند مرد.
35و من برای خود کاهنی امین بر پا خواهم داشت که موافق دل و جان من رفتار کند، و برایش خانه‌ای مستحکم بنا خواهم کرد، و او همیشه در حضور مسیح من سلوک خواهد نمود.
36آنگاه هر که از خاندان تو باقی مانده باشد، خواهد آمد و برای پاره‌ای نقره و قرصی نان، او را تعظیم کرده، خواهد گفت: ’تمنا اینکه مرا به یکی از مناصب کهانت برگماری تا لقمه‌‌ نانی بخورم.“‘»

Speaker
اشعیا باب ۴۸

48:1 ای خاندان یعقوب این را بشنوید! ای شما که به نام اسرائیل خوانده می‌شوید، و از نسل یهودایید؛ ای کسانی که به نام خداوند سوگند یاد می‌کنید، و خدای اسرائیل را می‌خوانید، اما نه در صداقت و راستی.
2زیرا خویشتن را شهروندان شهر مقدس می‌خوانید، و مدعیِ تکیه بر خدای اسرائیلید که نامش خداوند لشکرهاست.
3«اما من رویدادهای پیشین را از قدیم خبر دادم؛ از دهان من صادر شدند و آنها را اعلام کردم؛ سپس به‌ناگاه آنها را به عمل آوردم، و واقع شدند.
4زیرا می‌دانستم که چه سخت‌دل هستی، و گردن آهنین و پیشانی برنجین داری!
5پس آنها را از قدیم به تو خبر دادم، و پیش از رخ دادن، بر تو اعلام داشتم، مبادا بگویی: ”بتهایم اینها را به عمل آورده‌اند، و تمثالهای تراشیده‌ام و بتهای ریخته شده‌ام آنها را مقرر داشته‌اند.“
6حال دربارۀ این امور شنیدی؛ پس بر آنها چشم بدوز! آیا آنها را بیان نخواهی کرد؟ از این پس چیزهای تازه بر تو اعلام می‌کنم، چیزهای نهان را که از آنها آگاه نبوده‌ای.
7هم‌اکنون آفریده می‌شوند، نه در ایام قدیم، و تو تا به امروز دربارۀ آنها نشنیده بودی؛ پس نمی‌توانی بگویی: ”البته آنها را می‌دانستم.“
8تو هرگز نشنیده و هرگز ندانسته‌ای، و گوش تو از قدیم باز نشده است؛ زیرا می‌دانستم که چقدر خیانتکاری، و از بدو تولد عِصیانگر خوانده شده‌ای.
9به‌خاطر نام خویش خشم خود را به تعویق خواهم افکند، و به سبب ستایش خویش آن را مهار خواهم کرد تا تو را منقطع نسازم.
10اینک تو را تصفیه کردم، اما نه چون نقره؛ و تو را در کورۀ مصیبت آزمودم.
11به‌خاطر خودم چنین می‌کنم، آری تنها به‌خاطر خودم؛ زیرا چرا باید نام من بی‌حرمت شود؟ من جلال خویش را به دیگری نخواهم داد.
12«ای یعقوب بشنو، و ای اسرائیل که تو را فرا~خوانده‌ام! من او هستم؛ من اوّلم و من آخر.
13دست خود من بود که بنیان زمین را نهاد؛ دست راست من بود که آسمانها را گسترانید. چون آنها را می‌خوانم، با هم به پا می‌خیزند.
14«پس همگی گرد هم آیید و گوش فرا~دهید! کدام یک از بتها اینها را اعلام کرده است؟ آن که خداوند دوستش می‌دارد، خشنودی او را بر ضد بابِل عملی خواهد ساخت، و بازوی او بر کَلدانیان فرود خواهد آمد.
15من سخن گفته‌ام، آری من؛ و او را فرا~خوانده‌ام. من او را آوردم، و او در راه خویش کامیاب خواهد شد.
16نزدیک من آیید و این را بشنوید: از آغاز، من در نهان سخن نگفته‌ام؛ از زمانی که این پدید آمد، من حضور داشته‌ام.» و اکنون خداوندگارْ یهوه مرا و روح خود را فرستاده است.
17خداوند که ولیّ تو و قدوس اسرائیل است، چنین می‌فرماید: «من یهوه خدای تو هستم، که تو را به آنچه به سود توست تعلیم می‌دهم، و در طریقی که باید بروی هدایتت می‌کنم.
18کاش که به فرامین من توجه می‌کردی! آنگاه سلامتی تو همچون نهر، و پارسایی تو همچون امواج دریا می‌بود.
19نسل تو همچون ریگ، بی‌شمار، و فرزندانت همچون دانه‌های آن می‌بودند؛ نامشان هرگز منقطع نمی‌شد و از حضور من نابود نمی‌گشت.»
20از بابِل به در آیید! از میان کَلدانیان بگریزید! با فریادهای شادی این خبر را اعلام کنید و آن را تا به کرانهای زمین منتشر ساخته، بگویید: «خداوند خادم خویش یعقوب را فدیه داده است.»
21آنگاه که ایشان را در بیابان رهبری کرد، هرگز تشنگی نکشیدند؛ از صخره برا‌یشان آب جاری ساخت؛ صخره را شکافت و آب فوران کرد!
22اما خداوند می‌گوید: «شریران را سلامتی نیست.»

Speaker
مکاشفه باب ۵ , ۶

5:1 آنگاه در دست راست آن تخت‌نشین طوماری دیدم با نوشته‌هایی بر پشت و روی آن، و طومار به هفت مُهر مَمْهور بود.
2و فرشته‌ای نیرومند دیدم که به بانگ بلند ندا می‌داد: «کیست که سزاوار برداشتن مُهرها و برگشودن طومار باشد؟»
3و هیچ‌کس، نه در آسمان، نه بر زمین، و نه در زیر زمین، توانِ آن نداشت که طومار را برگشاید یا حتی در آن نظر کند.
4من زار زار می‌گریستم زیرا هیچ‌کس یافت نشد که سزاوار گشودن طومار یا نظر کردن در آن باشد.
5آنگاه یکی از پیران به من گفت: «گریان مباش. اینک آن شیرِ قبیلۀ یهودا، آن ریشۀ داوود، غالب آمده است، تا طومار و هفت مُهر آن را بگشاید.»
6آنگاه بره‌ای دیدم که گویی ذبح شده باشد، ایستاده در مرکز تخت و محصور میان آن چهار موجود زنده و پیران. هفت شاخ داشت و هفت چشم که هفت روحِ خدایند که به تمام زمین فرستاده شده‌اند.
7او پیش آمد و طومار را از دست راست آن تخت‌نشین گرفت.
8پس از آنکه طومار را گرفت، آن چهار موجود زنده و آن بیست و چهار پیر پیش پای بره بر خاک افتادند. آنها هر یک چنگی در دست داشتند و جامی زرّینْ آکنده از بخوری که همان دعاهای مقدسین است.
9و سرودی تازه بدین‌سان می‌سرودند که: «تو سزاوار گرفتن طوماری و سزاوار گشودن مُهرهای آن، چرا که ذبح شدی، و با خون خود مردم را از هر طایفه و زبان و قوم و ملت، برای خدا خریدی؛
10و از آنان حکومتی ساختی و کاهنانی که خدمتگزار خدای ما باشند و اینان بر زمین سلطنت خواهند کرد.»
11آنگاه نظر کردم و صدای خیل فرشتگان را شنیدم که گرداگرد آن تخت فراهم آمده بودند و گرداگرد آن موجودهای زنده و آن پیران. شمار آنها از هزاران هزار و کُرورها کُرور بیشتر بود.
12و با صدای بلند چنین می‌گفتند: «آن برۀ ذبح شده سزاوار قدرت و دولت و حکمت و توانایی است، و سزاوار حرمت و جلال و ستایش.»
13سپس شنیدم هر مخلوقی که در آسمان و بر زمین و زیر زمین و در دریاست، با هرآنچه در آنهاست، چنین می‌سرودند که: «ستایش و حرمت، و جلال و قدرت، تا ابد از آنِ تخت‌نشین و بره باد.»
14و آن چهار موجود زنده گفتند: «آمین»، و آن پیران بر زمین افتادند و نیایش کردند.

6:1 هنگامی که بره نخستین مُهر از آن هفت مُهر را گشود، من ناظر بودم و شنیدم یکی از آن چهار موجود زنده با صدایی چون رعد گفت: «پیش آی!»
2همین که نظر کردم اسبی سفید پیش رویم پدیدار شد. آن که بر آن اسب سوار بود، کمانی در دست داشت؛ به او تاجی داده شد و او پیروزمندانه به پیش تاخت تا ظفر بیابد.
3و هنگامی که دوّمین مُهر را گشود، شنیدم که دوّمین موجود زنده گفت: «پیش آی!»
4و اسبی دیگر بیرون آمد که به سرخی آتش بود، و به آن که بر آن اسب سوار بود قدرت داده شد تا صلح از روی زمین برگیرد و آدمیان را به کشتار یکدیگر برگمارد. و به او شمشیری بزرگ داده شد.
5و هنگامی که سوّمین مُهر را گشود، شنیدم که سوّمین موجود زنده گفت: «پیش آی!» همین که نظر کردم، اسبی سیاه پیش رویم پدیدار شد و آن که بر آن اسب سوار بود ترازویی در دست داشت.
6و از میان آن چهار موجود زنده، چیزی شبیه صدایی شنیدم که می‌گفت: «یک پیمانه گندم، یک دینار، و سه پیمانه جو، یک دینار؛ و روغن و شراب را ضایع مکن!»
7و هنگامی که چهارمین مُهر را گشود، شنیدم که چهارمین موجود زنده گفت: «پیش آی!»
8همین که نظر کردم، اسبی پریده‌رنگ پیش رویم پدیدار شد و آن که بر آن اسب سوار بود مرگ نام داشت و جهانِ مردگان از پی او می‌آمد. و به آنها بر یک‌ربع زمین قدرت داده شد تا بکشند با شمشیر و قحطی و بیماری مهلک و وحوش روی زمین.
9و هنگامی که مُهر پنجم را گشود، زیر مذبح، نفوس کسانی را دیدم که در راه کلام خدا و شهادتی که داشتند، کشته شده بودند.
10اینان بانگ بلند برداشتند که: «ای سرور مقتدر، ای قدّوس، ای برحق، تا به کی از داوری زمینیان و گرفتن انتقام خون ما از آنان بازمی‌ایستی؟»
11آنگاه به هر یک از آن نفوس، ردایی سفید داده شد و به آنان گفته شد که پاسی دیگر بیارامند تا شمار همردیفان و برادرانشان که می‌باید چون آنان کشته شوند، کامل گردد.
12و هنگامی که ششمین مُهر را گشود، من ناظر بودم که ناگاه زمین‌لرزه‌ای عظیم روی داد و خورشید سیاه شد، چون پلاسینْ‌جامه‌ای پشمین؛ و ماه، یکپارچه به رنگِ خون گشت.
13و ستارگان آسمان بر زمین فرو~ریختند، آن‌گونه که انجیرهای دیررَس به تکان تندبادی از درخت فرو~می‌ریزند.
14و آسمان جمع شد، چون طوماری که در خود پیچیده شود، و هر کوه و جزیره‌ای از جای خود برگرفته شد.
15آنگاه پادشاهان زمین و بزرگان، و سپهسالاران و دولتمندان و قدرتمندان، و هر غلام و هر آزادمردی در غارها و در میان صخره‌های کوهها پنهان شدند.
16آنان خطاب به کوهها و صخره‌ها می‌گفتند: «بر ما فرود آیید و ما را از روی آن تخت‌نشین و از خشم بره فرو~پوشانید.
17زیرا که روز بزرگ خشم آنان فرا~رسیده و که را توان ایستادگی است؟»

Speaker
Suitable For