۱۰ آگوست

R10810
Category
اول پادشاهان باب ۴ , ۵

4:1 بدین‌گونه، سلیمانِ پادشاه بر تمامی اسرائیل پادشاهی می‌کرد،
2و صاحبمنصبان او اینان بودند: عَزَریا پسر صادوق - کاهن؛
3اِلیحورِف و اَخیّا پسران شیشَه - کاتبان؛ یَهوشافاط پسر اَخیلود - وقایع‌نگار؛
4بِنایا پسر یِهویاداع - سردار لشکر؛ صادوق و اَبیّاتار - کاهنان؛
5عَزَریا پسر ناتان - سرپرست حاکمان؛ زابود پسر ناتان - کاهن و دوست پادشاه؛
6اَخیشار - سرپرست امور کاخ پادشاه؛ اَدونیرام پسر عَبدا - سرپرست کار اجباری.
7سلیمان دوازده حاکم بر تمامی اسرائیل گماشته بود که خوراک پادشاه و خاندانش را تدارک می‌دیدند. هر یک از ایشان مسئول تدارک برای یک ماه از سال بودند.
8نامهای این حاکمان از این قرار بود: بِن‌حور، در نواحی مرتفع اِفرایِم؛
9بِن‌دِقِر، در ماقَص، شَعَلبیم، بِیت‌شمس و ایلون‌بِیت‌حانان؛
10بِن‌خِسِد، در اَرُبّوت، که سوکوه و همۀ سرزمین خِفِر از آنِ او بود؛
11بِن‌اَبیناداب، در تمامی نافَت‌دُر، که تافَت دختر سلیمان زن او بود؛
12بَعَنا پسر اَخیلود، در تَعَناک و مِجِدّو و در تمام بِیت‌شِاَن که در کنار صَرِتان زیر یِزرِعیل است، از بِیت‌شِاَن تا آبِل‌مِحولَه تا آن سوی یُقمِعام؛
13بِن‌جابِر، در راموت‌جِلعاد، که شهرهای یائیر پسر مَنَسی در جِلعاد و منطقۀ اَرجوب در باشان از آنِ او بود، یعنی شصت شهر بزرگ حصاردار با پشت‌بند‌های برنجین؛
14اَخیناداب پسر عِدّو، در مَحَنایِم؛
15اَخیمَعَص، در نَفتالی، که باسِمَت دختر سلیمان را به زنی گرفته بود؛
16بَعَنا پسر حوشای، در اَشیر و بِعَلوت؛
17یَهوشافاط پسر فارُوَح، در یِساکار؛
18شِمعی پسر ایلا، در بِنیامین؛
19جِبِر پسر اوری، در سرزمین جِلعاد، که سرزمین سیحون پادشاه اَموریان و عوج پادشاه باشان بود. او تنها حاکم آن منطقه بود.
20مردم یهودا و اسرائیل همچون شنهای کنار دریا بی‌شمار بودند؛ آنان می‌خوردند و می‌آشامیدند و شادی می‌کردند.
21و سلیمان بر تمامی ممالک، از نهر فُرات تا سرزمین فلسطینیان و تا سرحد مصر، فرمان می‌راند. این ممالک خَراجگزار سلیمان بودند و در تمام روزهای زندگی او خدمتش می‌کردند.
22آذوقۀ روزانۀ سلیمان عبارت بود از: سی کُر آرد مرغوب و شصت کُر بلغور،
23ده رأس گاو پرواری، بیست رأس گاوِ پرورده در چراگاه، یکصد گوسفند، و نیز آهوان، گوزنها، غزالها و مرغان فربه.
24زیرا که سلیمان بر تمام سرزمینهای واقع در غرب نهر فُرات، از تِفصَح تا غزه، و بر تمام پادشاهان آن نواحی فرمان می‌راند و از هر سو در صلح به سر می‌بُرد.
25و در تمامی دوران حیات سلیمان، هر کس از یهودا و اسرائیل، از دان تا بِئِرشِبَع، زیر درخت انجیر و تاک خود در امنیت به سر می‌بُرد.
26سلیمان را چهل هزار اصطبلْ اسب برای ارابه‌هایش و دوازده هزار اسب‌سوار بود.
27هر یک از حاکمان در ماه خود، برای سلیمانِ پادشاه و همۀ کسانی که بر سر سفرۀ او می‌آمدند، تدارک می‌دیدند و نمی‌گذاشتند چیزی کم باشد.
28نیز هر یک بنا به وظیفۀ خود، برای اسبان و اسبان تازی، هر جا که نیاز بود کاه و جو می‌آوردند.
29و خدا به سلیمان حکمت و فهمِ بی‌اندازه، و وسعت اندیشه به گستردگی شنهای کنار دریا بخشید
30تا آنجا که حکمت سلیمان از حکمت تمامی مردم مشرق زمین و از تمامی حکمت مصر برتر بود.
31او از همۀ آدمیان حکیمتر بود، از ایتانِ اِزراحی و پسران ماحول، یعنی هیمان و کَلکول و دَردَع. و آوازۀ او در میان همۀ قومهای اطراف گسترده بود.
32سلیمان سه هزار مَثَل گفت، و شمار سروده‌هایش یکهزار و پنج بود.
33او از درختان، از سرو آزاد لبنان گرفته تا بوته‌های کوچک زوفا که در شکاف دیوار می‌روید، سخن می‌گفت، و نیز از حیوانات و پرندگان و خزندگان و ماهیان.
34از میان تمامی قومها، و از همۀ پادشاهان زمین که آوازۀ حکمت سلیمان را شنیده بودند، می‌آمدند تا به حکمت او گوش فرا~دهند.

5:1 حیرام، پادشاه صور، چون شنید سلیمان را به جانشینی پدرش داوود به پادشاهی مسح کرده‌اند، خادمان خود را نزد سلیمان فرستاد، زیرا داوود را همیشه دوست می‌داشت.
2سلیمان نیز برای حیرام پیغام فرستاد که:
3«تو نیک می‌دانی که پدرم داوود نتوانست برای نام یهوه ْخدایش خانه‌ای بسازد، از آن رو که از هر سو با جنگها احاطه شده بود، تا اینکه خداوند دشمنانش را زیر کف پاهای او نهاد.
4اما اکنون یهوه خدای من، مرا از هر سو آسودگی بخشیده است، به گونه‌ای که هیچ دشمنی و هیچ واقعۀ بدی وجود ندارد.
5پس اکنون قصد آن دارم که خانه‌ای برای نام یهوه خدایم بسازم، چنانکه خداوند به پدرم داوود فرمود: ”پسرت که من او را به جای تو بر تخت می‌نشانم، اوست که آن خانه را برای نام من بنا خواهد کرد“.
6پس حال امر فرما تا سروهای آزاد از لبنان برای من بِبُرّند. خادمان من همراه خادمان تو خواهند بود و دستمزد خادمانت را مطابق هرآنچه بفرمایی، به تو خواهم پرداخت. زیرا می‌دانی که در میان ما کسی نیست که بداند چگونه چوب را به خوبیِ صیدونیان بِبُرَّد.»
7چون حیرام سخنان سلیمان را شنید، بسیار شادمان شد و گفت: «امروز خداوند متبارک باد، که به داوود پسری حکیم بر این قومِ عظیم عطا فرموده است.»
8پس حیرام نزد سلیمان فرستاده، گفت: «پیامی را که برایم فرستادی، اجابت کردم. من خواهش تو را دربارۀ چوب سرو آزاد و صنوبر به تمامی به جا خواهم آورد.
9خادمان من الوارها را از لبنان به دریا فرود خواهند آورد و من از آنها کَلَکی خواهم ساخت تا بر دریا شناور شده، به مکانی که تو برایم تعیین کنی، برسند. در آنجا آنها را از هم باز خواهم کرد تا تو آنها را بِبَری. و تو نیز با فراهم آوردنِ آذوقه برای خانۀ من، خواست مرا به جا خواهی آورد.»
10بدین‌گونه، حیرام تمام الوارهای سرو آزاد و صنوبر را که سلیمان می‌خواست، برایش فراهم آورد.
11سلیمان نیز به جهت آذوقۀ خانۀ حیرام، بیست هزار کُر گندم و بیست هزار کُر روغن مرغوب به او بخشید. سلیمان این را همه ساله به حیرام می‌داد.
12پس خداوند همان‌گونه که وعده داده بود، به سلیمان حکمت عطا فرمود. و میان حیرام و سلیمان صلح برقرار بود، و آن دو با یکدیگر پیمان بستند.
13سلیمانِ پادشاه از تمامی اسرائیل کارگرانی برای کارِ اجباری گرفت، که شمار آنان سی هزار مرد بود.
14او هر ماه ده هزار تن از آنان را به نوبت به لبنان گسیل می‌داشت. آنان یک ماه را در لبنان و دو ماه را در خانه سپری می‌کردند. و اَدونیرام سرپرست کارِ اجباری بود.
15سلیمان همچنین هفتاد هزار باربر و هشتاد هزار سنگتراش در نواحی مرتفع داشت،
16سوای سه هزار و سیصد سرکارگر نیز که بر کار نظارت می‌کردند و کارفرمایانِ کارگران بودند.
17آنان به فرمان پادشاه، تخته‌سنگهای بزرگ و گرانبها می‌کندند تا پیِ معبد را از سنگهای تراشیده بگذارند.
18بدین‌گونه، بنّایان سلیمان و بنّایان حیرام و مردان جِبال سنگها را می‌تراشیدند و چوب و سنگ برای بنای معبد مهیا می‌ساختند.

Speaker
ارمیا باب ۳۱

31:1 خداوند می‌فرماید: «در آن هنگام من خدای تمامی طوایف اسرائیل خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود.»
2خداوند چنین می‌فرماید: «قومی که از دم شمشیر رستند، در بیابان فیض یافتند، آنگاه که من رفتم تا به اسرائیل استراحت ببخشم.
3خداوند در ایام قدیم بر آنها ظاهر شده، فرمود: با مهری ازلی به تو مهر ورزیده‌ام؛ از این رو تو را به محبت جذب کرده‌ام.
4ای اسرائیلِ باکره، تو را دیگر بار بنا خواهم کرد، و تو از نو بنا خواهی شد! دیگر بار خویشتن را به دَفهایت خواهی آراست، و به رقصِ جشن‌گیرندگان بیرون خواهی آمد.
5دیگر بار بر کوهسارانِ سامِرِه، تاکستانها غرس خواهی کرد؛ باغبانان غرس خواهند کرد، و از میوۀ آنها بهره‌مند خواهند شد.
6زیرا روزی خواهد آمد که دید‌بانان بر کوهستانِ اِفرایِم بانگ زنند: ”برخیزید تا نزد یهوه خدایمان به صَهیون برآییم!“»
7خداوند چنین می‌فرماید: «به جهت یعقوب بانگ شادی سر دهید؛ برای سرآمدِ قومها فریاد برآورید؛ ندا در دهید و بستایید و بگویید: ”ای خداوند، قوم خود را نجات ده، باقیماندگان اسرائیل را!“
8اینک آنان را از سرزمین شمال خواهم آورد، و از کَرانهای زمین جمع خواهم کرد. همراهشان کوران و لنگان، آبستنان و زنانِ زائو خواهند بود؛ آری، جماعتی عظیم بدین مکان باز خواهند گشت.
9گریان خواهند آمد، و من آنان را در حالی که التماس می‌کنند، باز خواهم آورد. ایشان را نزد نهرهای آب رهبری خواهم کرد، از راه همواری که در آن نلغزند. زیرا من پدر اسرائیل هستم، و اِفرایِم نخست‌زادۀ من است.
10ای قومها، کلام خداوند را بشنوید، و آن را در سرزمینهای دوردستِ ساحلی اعلام کنید؛ بگویید: ”آن که اسرائیل را پراکنده ساخت، ایشان را گرد می‌آوَرَد، و چنانکه شبان گلۀ خویش را می‌پایَد، او نیز از ایشان مراقبت خواهد کرد.“
11زیرا خداوند یعقوب را فدیه داده، و او را از دست کسانی که از او نیرومندتر بودند، رهانیده است.
12ایشان آمده، بر بلندای صَهیون فریاد شادمانی سر خواهند داد، و از احسان خداوند شاد و خرم خواهند شد، از غَله و شراب و روغن، و از گله و رمه. جانشان چون باغی سیراب خواهد شد، و دیگر پژمرده نخواهند بود.
13آنگاه دوشیزگان شادی‌کنان خواهند رقصید، و مردانِ جوان و پیران شادی خواهند کرد. من ماتمشان را به خوشی بَدَل خواهم کرد؛ تسلی‌شان خواهم داد، و به جای اندوه بدیشان شادمانی خواهم بخشید.
14جان کاهنان را به خوراکِ فراوان سیر خواهم ساخت، و قوم من از احسان من مملو خواهند شد؛» این است فرمودۀ خداوند.
15خداوند چنین می‌فرماید: «صدایی در رامَه شنیده می‌شود، ماتم و گریۀ بسیار تلخ؛ راحیل برای فرزندانش می‌گریَد، و از تسلی پذیرفتن اِبا می‌کند، زیرا که نیستند.»
16خداوند چنین می‌فرماید: «صدای خود را از شیون بازدار، و چشمان خویش از اشک.» زیرا خداوند می‌گوید: «برای کارهای خویش پاداش خواهی یافت، و ایشان از سرزمین دشمن باز خواهند گشت.
17پس برای آیندۀ تو امید هست، و فرزندانت به سرزمین خویش باز خواهند گشت؛» این است فرمودۀ خداوند.
18«به‌یقین سوگواری اِفرایِم را شنیده‌ام که می‌گوید: ”تأدیبم کردی و تأدیب شدم، همچون گوساله‌ای که تربیت نیافته. مرا باز‌گردان تا بازگردم، زیرا که تو یهوه خدای من هستی.
19پس از برگشتن از راه، پشیمان شدم، و چون تعلیم یافتم، بر سینۀ خویش کوفتم؛ شرمسار بودم و رسوایی کشیدم، چونکه ننگ ایام جوانی‌ام را متحمل گشتم.“
20«آیا اِفرایِم پسر عزیز من نیست؟ آیا او فرزند دلبند من نیست؟ هرچند بارها بر ضد او سخن می‌گویم، او را همچنان به یاد می‌آورم. از این رو دل من به شدّت مشتاق اوست، و به‌یقین بر او رحم خواهم کرد؛» این است فرمودۀ خداوند.
21«نشانه‌ها برای خویشتن بگذار؛ علامتها برای خود بر پا کن! شاهراه را نیکو ملاحظه کن، راهی را که از آن رفتی. ای اسرائیلِ باکره، بازگرد، به شهرهای خویش بازگشت نما.
22ای دختر بی‌وفا، تا به کی سرگردان خواهی بود؟ زیرا خداوند چیزی نو بر زمین آفریده است: زن، مرد را در بر می‌گیرد.»
23خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: «آنگاه که سعادت را به ایشان بازگردانم، این کلمات را بار دیگر در سرزمین یهودا و شهرهایش بر زبان خواهند راند: «”ای مسکن عدالت، ای کوه مقدّس، خداوند تو را برکت دهد!“
24مردم با هم در یهودا و تمامی شهرهایش ساکن خواهند شد، یعنی کشاورزان و کسانی که با گله‌هایشان گردش می‌کنند.
25زیرا من جانِ خستگان را تازه خواهم ساخت و همۀ پژمردگان را طراوت خواهم بخشید.»
26در این هنگام بیدار شدم و نگریستم، و خوابم برایم شیرین بود.
27خداوند چنین می‌فرماید: «اینک روزهایی می‌آید که خاندان اسرائیل و خاندان یهودا را به بذر انسان و بذر حیوان خواهم کاشت.
28و چنانکه زمانی مراقب بودم تا ایشان را برکَنَم و ویران کنم و منهدم سازم و هلاک نمایم و بلا رسانم، حال مراقب خواهم بود تا ایشان را بنا کنم و غرس نمایم؛» این است فرمودۀ خداوند.
29«در آن روزها دیگر نخواهند گفت: «”پدران انگورِ ترش خوردند، و دندان فرزندان کند شد!“
30بلکه هر کس برای گناه خودش خواهد مرد. هر که انگور ترش خورَد، هم او دندانش کند خواهد شد.»
31خداوند می‌فرماید: «اینک روزهایی فرا~می‌رسد که من با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهدی تازه خواهم بست،
32نه مانند عهدی که با پدرانشان بستم آن روز که دست ایشان را گرفتم تا از سرزمین مصر به در آورم،» زیرا خداوند می‌فرماید، «آنان عهد مرا شکستند، با آنکه من شوهرشان بودم.»
33اما خداوند می‌گوید: «این است عهدی که پس از آن ایام با خاندان اسرائیل خواهم بست: شریعت خود را در باطن ایشان خواهم نهاد و بر دلشان خواهم نگاشت، و من خدای ایشان خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود.
34دیگر کسی به همسایه یا به برادرش تعلیم نخواهد داد و نخواهد گفت ”خداوند را بشناسید!“،» زیرا خداوند می‌گوید، «همه از خُرد و بزرگ مرا خواهند شناخت، از آن رو که تقصیر ایشان را خواهم آمرزید و گناهشان را دیگر به یاد نخواهم آورد.»
35خداوندی که آفتاب را به جهت روشنایی روز قرار داده، و نظامِ ثابتِ ماه و ستارگان را برای روشنایی شب؛ که دریا را به تلاطم می‌آورد تا امواجش به خروش آیند؛ آن که نامش خداوند لشکرهاست، چنین می‌فرماید:
36«تنها اگر این نظامِ ثابت از حضور من برداشته شود، ذریت اسرائیل نیز از اینکه قومی در حضور من باشند ساقط خواهند شد!»
37خداوند چنین می‌گوید: «اگر آسمانها را در بالا پیمایش توان کرد، و بنیان زمین را در پایین توان کاوید، من نیز ذریت اسرائیل را به سبب آنچه کرده‌اند طرد خواهم کرد؛» این است فرمودۀ خداوند.
38خداوند می‌فرماید: «اینک روزهایی می‌رسد که این شهر از ’برجِ حَنَنئیل‘ تا ’دروازۀ گوشه‘ برای من تجدید بنا خواهد شد.
39ریسمانِ اندازه‌گیری تا ’تَلّ جارِب‘ مستقیم پیش خواهد رفت و از آنجا به سوی ’جوعَه‘ دور خواهد زد.
40و تمامی وادیِ لاشه‌ها و خاکستر، و تمامی دشتها تا وادی قِدرون، و تا گوشۀ ’دروازۀ اسبان‘ به سمت شرق، برای خداوند مقدس خواهد بود. این شهر دیگر هرگز برکنده و سرنگون نخواهد شد.»

Speaker
مرقس باب ۵

5:1 سپس به آن سوی دریا، به ناحیۀ جِراسیان رفتند.
2چون عیسی از قایق پیاده شد، مردی که گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمد و بدو برخورد.
3آن مرد در گورها به سر می‌برد و دیگر کسی را توان آن نبود که او را حتی با زنجیر در بند نگاه دارد.
4زیرا بارها او را با زنجیر و پابندِ آهنین بسته بودند، امّا زنجیرها را گسیخته و پابندهای آهنین را شکسته بود. هیچ‌کس را یارای رام کردن او نبود.
5شب و روز در میان گورها و بر تپه‌ها فریاد برمی‌آورد و با سنگ خود را زخمی می‌کرد.
6چون عیسی را از دور دید، دوان~دوان آمد و روی بر زمین نهاده،
7با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تو را به خدا سوگند می‌دهم که عذابم ندهی!»
8زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید، از این مرد به در آی!»
9آنگاه عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «نامم لِژیون است؛ زیرا بسیاریم.»
10و به عیسی التماس بسیار کرد که آنها را از آن ناحیه بیرون نکند.
11در تپه‌های آن حوالی، گلۀ بزرگی خوک در حال چرا بود.
12ارواح پلید از عیسی خواهش کرده، گفتند: «ما را به درون خوکها بفرست؛ بگذار به آنها درآییم.»
13عیسی اجازه داد. پس بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند. گله‌ای که شمار آن حدود دو هزار خوک بود، از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم برد و در آب غرق شد.
14خوکبانان گریختند و این واقعه را در شهر و روستا بازگفتند، چندان که مردم بیرون آمدند تا آنچه را رخ داده بود، ببینند.
15آنها نزد عیسی آمدند و چون دیدند آن مرد دیوزده که پیشتر گرفتار لِژیون بود، اکنون جامه به تن کرده و عاقل در آنجا نشسته است، وحشت کردند.
16کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، آنچه را بر مرد دیوزده و خوکها گذشته بود، برای مردم بازگفتند.
17آنگاه مردم از عیسی خواهش کردند که سرزمین ایشان را ترک گوید.
18چون عیسی سوار قایق می‌شد، مردی که پیشتر دیوزده بود، تمنا کرد که همراه وی برود.
19امّا عیسی اجازه نداد و گفت: «به خانه، نزد خویشان خود برو و به آنها بگو که خداوند برای تو چه کرده و چگونه بر تو رحم نموده است.»
20پس آن مرد رفت و در سرزمین دِکاپولیس، به اعلام هرآنچه عیسی برای او کرده بود، آغاز کرد و مردم همه در شگفت می‌شدند.
21عیسی بار دیگر با قایق به آن سوی دریا رفت. در کنار دریا، جمعیتی انبوه نزدش گرد ‌آمدند.
22یکی از رئیسان کنیسه که یایروس نام داشت نیز به آنجا آمد و با دیدن عیسی به پایش افتاد
23و التماس‌کنان گفت: «دختر کوچکم در حال مرگ است. تمنا دارم آمده، دست خود را بر او بگذاری تا شفا یابد و زنده ماند.»
24پس عیسی با او رفت. گروهی بسیار نیز از پی عیسی به‌راه افتادند. آنها سخت بر او ازدحام می‌کردند.
25در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود.
26او تحت درمان طبیبانِ بسیار، رنج فراوان کشیده و همۀ دارایی خود را خرج کرده بود؛ امّا به جای آنکه بهبود یابد، بدتر شده بود.
27پس چون دربارۀ عیسی شنید، از میان جمعیت به پشت سر او آمد و ردای وی را لمس کرد.
28زیرا با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.»
29در همان دم خونریزی او قطع شد و در بدن خود احساس کرد از آن بلا شفا یافته است.
30عیسی در‌حالْ دریافت که نیرویی از او صادر شده است. پس در میان جمعیت روی گرداند و پرسید: «چه کسی جامۀ مرا لمس کرد؟»
31شاگردان او پاسخ دادند: «می‌بینی که مردم بر تو ازدحام می‌کنند؛ آنگاه می‌پرسی، ”چه کسی مرا لمس کرد؟“‌»
32امّا عیسی به اطراف می‌نگریست تا ببیند چه کسی این کار را کرده است.
33پس آن زن که می‌دانست بر او چه گذشته است، ترسان و لرزان آمده، به پای عیسی افتاد و حقیقت را به تمامی به او گفت.
34عیسی به وی گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو و از این بلا آزاد باش!»
35او هنوز سخن می‌گفت که عده‌ای از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمدند و گفتند: «دخترت مرد! دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟»
36عیسی چون سخن آنها را شنید، به رئیس کنیسه گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش.»
37و اجازه نداد جز پطرس و یعقوب و یوحنا، برادر یعقوب، کسی دیگر از پی او برود.
38چون به خانۀ رئیس کنیسه رسیدند، دید غوغایی به پاست و عده‌ای با صدای بلند می‌گریند و شیون می‌کنند.
39پس داخل شد و به آنها گفت: «این غوغا و شیون برای چیست؟ دختر نمرده، بلکه در خواب است.»
40امّا آنها به او خندیدند. پس از اینکه همۀ آنها را بیرون کرد، پدر و مادر دختر و همچنین شاگردانی را که همراهش بودند با خود برگرفت و به جایی که دختر بود، داخل شد.
41آنگاه دست دختر را گرفت و به وی گفت: «تالیتا کوم!» یعنی: «ای دختر کوچک، به تو می‌گویم برخیز!»
42او بی‌درنگ برخاست و راه رفتن آغاز کرد. آن دختر دوازده ساله بود. آنها از این واقعه بی‌نهایت شگفت‌زده شدند.
43عیسی به آنان دستور اکید داد که نگذارند کسی از این واقعه آگاه شود، و فرمود چیزی به آن دختر بدهند تا بخورد.

Speaker
Suitable For