۱۱ آگوست

R10811
Category
اول پادشاهان باب ۶

6:1 سلیمان در چهارصد و هشتادمین سال خروج بنی‌اسرائیل از سرزمین مصر و چهارمین سال سلطنت خود بر اسرائیل، در ماه زیو که دوّمین ماه از سال بود، بنای خانۀ خداوند را آغاز کرد.
2خانه‌‌ای که سلیمانِ پادشاه برای خداوند ساخت، به درازای شصت ذِراع و پهنای بیست ذِراع و بلندای سی ذِراع بود.
3ایوان مقابل محرابگاه خانه، درازایش بیست ذِراع بود، مطابق پهنای خانه، و ده ذِراع پیش رفته بود.
4سلیمان برای خانه پنجره‌هایی دارای چارچوب و مشبک ساخت.
5چسبیده به دیوارهای خانه، دور تا دور، طبقه‌ها بنا کرد که محراب بیرونی و محراب درونی خانه را در بر می‌گرفت، و در آنها، دور تا دور، حجره‌ها ساخت.
6پهنای طبقۀ پایین پنج ذِراع، پهنای طبقۀ میانی شش ذِراع، و پهنای طبقۀ سوّم هفت ذِراع بود. و دور تا دورِ بیرون دیوارهای خانه لبه‌هایی ایجاد کرد تا هیچ‌کدام از تیرهای سقف حجره‌ها به دیوارهای خانه فرو~نرود.
7در بنای خانه از قطعه‌سنگهایی استفاده می‌شد که در معدن سنگ آماده شده بود، به گونه‌ای که به هنگام بنای خانه هیچ صدای چکش، تیشه یا دیگر ابزار آهنی شنیده نمی‌شد.
8ورودی طبقۀ پایین در جانب جنوبی خانه قرار داشت و پلکانی از آن به طبقۀ میانی، و از آنجا به طبقۀ سوّم بالا می‌رفت.
9بدین ترتیب سلیمان خانه را بنا کرد و تکمیل نمود، و سقف آن را با تیرها و تخته‌های چوب سرو آزاد پوشانید.
10او طبقه‌ها را چسبیده به تمام خانه بنا کرد، که هر یک پنج ذِراع ارتفاع داشت و با تیرهای چوب سرو به خانه متصل می‌شد.
11و کلام خداوند بر سلیمان نازل شده، گفت:
12«در خصوص این خانه‌‌ که بنا می‌کنی، اگر در فرایض من سلوک نمایی و قوانین مرا حفظ کنی و همۀ فرمانهای مرا نگاه داشته، در آنها گام برداری، آنگاه وعده‌ای را که به پدرت داوود دادم، با تو استوار خواهم ساخت.
13و در میان بنی‌اسرائیل ساکن خواهم شد، و قوم خود اسرائیل را ترک نخواهم گفت.»
14پس سلیمان خانه را بنا کرد و تکمیل نمود.
15او دیوارهای خانه را از داخل با تخته‌هایی از چوب سرو پوشانید که از زمین تا به سقف می‌رسید، و کف خانه را با تخته‌هایی از چوب صنوبر فرش کرد.
16او به اندازۀ بیست ذِراع از قسمت پشت خانه را از زمین تا به سقف با تخته‌های چوب سرو ساخت، و آن را در اندرون خانه به جهت محراب درونی، یعنی قُدس‌الاقداس بنا کرد.
17محراب بیرونی که مقابل این محراب درونی بود، چهل ذِراع درازا داشت.
18درون خانه از چوبهای سرو آزادِ کنده‌کاری شده، با نقشهای کدو و گلهای شکفته بود. همه‌جا از چوب سرو پوشیده بود و هیچ سنگی به چشم نمی‌خورد.
19سلیمان محراب درونی را در اندرون خانه آماده کرد تا صندوق عهد خداوند در آنجا گذاشته شود.
20درازا و پهنا و بلندای مِحراب درونی بیست ذِراع بود. او آن را به طلای ناب پوشانید، و مذبح را نیز که از سرو آزاد بود، زراندود کرد.
21او درون خانۀ بیرونی را با طلای ناب پوشانید، و مقابل محراب درونی زنجیرهای طلا کشید و آن را زراندود کرد.
22بدین‌گونه همه جای خانه را به طلا پوشانید تا تمامی خانه تکمیل شد، و مذبحِ کنار محراب درونی را نیز سراسر زراندود کرد.
23و در محراب درونی دو کروبی از چوب زیتون ساخت که بلندای هر یک ده ذِراع بود.
24طول یک بال کروبی، پنج ذِراع و طول بال دیگر نیز پنج ذِراع بود، یعنی از سر یک بال تا سر بال دیگر ده ذِراع.
25کروبیِ دیگر نیز ده ذِراع بود. هر دو کروبی یک اندازه و یک شکل بودند.
26بلندای یک کروبی ده ذِراع و بلندای کروبی دیگر نیز به همان اندازه بود.
27سلیمان کروبیان را در خانۀ درونی نهاد، و بالهای کروبیان گسترده بود، به گونه‌ای که بال یک کروبی به دیوار یک طرف می‌رسید و بال کروبی دیگر به دیوار طرف دیگر، و بالهای دیگر آنها در میان خانه به هم برمی‌خورد.
28او کروبیان را نیز به طلا پوشانید.
29و سلیمان تمامی دیوارهای خانه را دور تا دور با کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته منقوش ساخت، هم قسمت درونی و هم قسمت بیرونی را.
30و کف خانه را به طلا پوشانید، هم در قسمت درونی و هم در قسمت بیرونی.
31نیز برای ورودیِ محراب درونی درهایی از چوب زیتون ساخت با سردر و چارچوبهای پنج ضلعی،
32و آن دو لنگه در از چوب زیتون را با کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته، منقوش ساخت، و کروبیان و درختان نخل را به طلا پوشانید.
33همچنین برای ورودیِ محرابِ بیرونی نیز چارچوبهای چهارضلعی از چوب زیتون ساخت،
34و دو لنگه در از چوب صنوبر که هر لنگۀ آن، از میان به داخل تا می‌شد.
35و آنها را به کنده‌کاری‌هایی از کروبیان و درختان نخل و گلهای شکفته، منقوش ساخت و آن نقشها را یکسان با طلا پوشانید.
36و دیوارِ صحنِ درونی را از سه ردیف سنگِ تراشیده و یک ردیف تیرهای سرو آزاد ساخت.
37پیِ خانۀ خداوند در سال چهارم در ماه زیو نهاده شد.
38در سال یازدهم در ماه بول که هشتمین ماه سال است، کار بنای خانه با تمامی جزئیاتش، و مطابق همۀ مشخصات مورد نظر آن به پایان رسید. سلیمان آن را در هفت سال بنا کرد.

Speaker
ارمیا باب ۳۲

32:1 این است کلامی که در سال دهمِ صِدِقیا پادشاه یهودا، که سال هجدهمِ نبوکدنصر بود، از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد.
2در آن هنگام، لشکر پادشاه بابِل اورشلیم را در محاصره داشت، و اِرمیای نبی در حیاط قراولان در کاخ پادشاه یهودا، در بند بود.
3زیرا صِدِقیا پادشاه یهودا او را به زندان افکنده و گفته بود: «چرا نبوّت می‌کنی و می‌گویی، ”خداوند چنین می‌فرماید: اینک من این شهر را به دست پادشاه بابِل تسلیم می‌کنم، و او آن را تسخیر خواهد کرد؛
4صِدِقیا پادشاه یهودا از چنگ کَلدانیان نخواهد رَست، بلکه به‌یقین به دست پادشاه بابِل تسلیم شده، با او رو در رو سخن خواهد گفت و او را به چشم خود خواهد دید.
5و خداوند می‌گوید که او صِدِقیا را به بابِل خواهد بُرد و او در آنجا خواهد ماند، تا آنگاه که من به یاری او بیایم. اگر با کَلدانیان به نبرد برخیزید، پیروز نخواهید شد“؟»
6اِرمیا گفت: «کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
7”اینک حَنَمئیل، پسرِ عموی تو شَلّوم، نزد تو می‌آید و می‌گوید: مزرعۀ مرا که در عَناتوت است بخر، زیرا حق بازخرید بر مبنای خویشاوندی با توست.“
8پس همان‌گونه که خداوند فرموده بود، پسرعمویم حَنَمئیل در حیاط قراولان نزد من آمد و گفت، ”مزرعۀ مرا که در عَناتوت در قلمرو بنیامین است بخر، زیرا که حق مالکیت و بازخریدِ آن از آن توست؛ پس آن را برای خود بخر.“ آنگاه دانستم که این کلام از جانب خداوند است.
9«پس مزرعه‌‌ای را که در عَناتوت بود از پسرعمویم حَنَمئیل خریدم و بهای آن را که هفده مثقال نقره بود برایش وزن کردم.
10آنگاه قباله را امضا و مُهر کرده، شاهدان گرفتم و بهای آن را به نقره بر ترازو وزن کردم.
11سپس قبالۀ خرید را برداشتم، هم نسخۀ مَمهور را که حاوی مُفاد و شرایط بود، و هم نسخۀ باز را.
12و قبالۀ خرید را در حضور پسرعمویم حَنَمئیل و تمام شاهدانی که قبالۀ خرید را امضا کرده بودند، و نیز در برابر تمام یهودیانی که در حیاط قراولان نشسته بودند، به باروک پسر نیریا نوادۀ مَحسِیا دادم.
13و در حضور ایشان به باروک چنین سفارش کردم:
14”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: این قباله‌ها، یعنی نسخۀ مَمهور و نیز نسخۀ باز را بگیر و در ظرفی سفالین بگذار تا مدتی طولانی محفوظ بماند.
15زیرا خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین می‌فرماید: بار دیگر در این سرزمین خانه‌‌ها و مزرعه‌‌ها و تاکستانها خریداری خواهد شد.“
16«پس از آنکه قبالۀ خرید را به باروک پسر نیریا دادم، نزد خداوند دعا کرده، گفتم:
17”آه ای خداوندگارْ یهوه! تویی که آسمانها و زمین را به نیروی عظیم و بازوی افراشتۀ خود آفریدی! هیچ چیز برای تو دشوار نیست.
18محبت خود را بر هزاران ارزانی می‌داری، اما مکافات گناه پدران را پس از ایشان، دامنگیر فرزندانشان می‌کنی. ای خدای عظیم و قادر، که نامت خداوند لشکرهاست،
19که مشورتهایت عظیم و اعمالت نیرومند است؛ ای که چشمانت بر تمامی راههای بنی‌آدم باز است، و به هر کس بر حسب راههایش و بر وفق ثمرۀ اعمالش پاداش می‌دهی!
20ای که در سرزمین مصر آیات و عجایب به ظهور آوردی، و تا به امروز نیز در اسرائیل و در میان آدمیان چنین می‌کنی، و از بهر خود، مانند امروز، نامی فراهم آورده‌ای.
21ای که قوم خود اسرائیل را به آیات و عجایب، و دستِ قوی و بازوی افراشته، و هیبت عظیم از سرزمین مصر بیرون آوردی؛
22و این سرزمین را که برای پدرانشان سوگند خوردی که بدیشان بدهی، بدیشان بخشیدی - سرزمینی که شیر و شهد در آن جاری است.
23و ایشان بدان‌جا داخل شده، آن را به تصرّف آوردند، اما به ندای تو گوش فرا~ندادند و به شریعت تو سلوک نکردند و آنچه را بدیشان امر فرموده بودی انجام ندادند. از این رو تو نیز تمامی این بلا را بر ایشان نازل کردی.
24اینک سنگرها به جهت تسخیر شهر بر آن بر پا شده است، و شهر به سبب شمشیر و قحطی و طاعون به دست کَلدانیانی که با آن می‌جنگند، تسلیم می‌شود. آنچه گفته بودی، واقع شده است، و اینک تو آن را می‌بینی.
25اما ای خداوندگارْ یهوه، تو خود به من فرمودی: ’مزرعه را در حضور شاهدان به نقد بخر‘ - با اینکه شهر به دست کَلدانیان تسلیم شده است.“»
26آنگاه کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده، گفت:
27«هان، من یهوه خدای جمیع آدمیان هستم. آیا چیزی هست که برای من دشوار باشد؟
28پس خداوند چنین می‌فرماید: اینک من این شهر را به دست کَلدانیان و به دست نبوکدنصر، پادشاه بابِل تسلیم می‌کنم، و او آن را تسخیر خواهد کرد.
29کَلدانیانی که با این شهر می‌جنگند، به شهر درآمده، آن را به آتش خواهند کشید و آن را با خانه‌هایش خواهند سوزانید، همان خانه‌هایی که بر بامهای آنها برای بَعَل بخور می‌سوزاندند و هدایای ریختنی برای خدایانِ غیر می‌ریختند و بدین‌گونه خشم مرا برمی‌انگیختند.
30زیرا بنی‌اسرائیل و بنی‌یهودا، از روزگار جوانی کاری جز انجام آنچه در نظر من بد است، نکرده‌اند. آری، خداوند می‌فرماید که بنی‌اسرائیل کاری جز برانگیختن خشم من با عمل دستان خود نکرده‌اند.
31این شهر از روز بنایش تا به امروز، چنان خشم و غضب مرا برافروخته است که باید آن را از حضور خود به دور افکنم.
32بنی‌اسرائیل و بنی‌یهودا با همۀ شرارتی که مرتکب شدند خشم مرا برانگیختند، ایشان با پادشاهان و صاحبمنصبانشان، کاهنان و انبیایشان، و مردان یهودا و ساکنان اورشلیم.
33آنان به جای آنکه به من رو کنند، پشت کردند. و هرچند ایشان را بارها و بارها تعلیم دادم، گوش نسپردند و تأدیب نپذیرفتند.
34آنها بتهای نفرت‌انگیز خود را در خانه‌‌ای که به نام من نامیده شده است، بر پا کردند تا آن را نجس سازند.
35و مکانهای بَعَل را در وادی بِن‌هِنّوم بنا کردند تا پسران و دخترانشان را برای مولِک در آتش قربانی کنند، گرچه ایشان را بدان امر نکرده و حتی به خاطرم خطور نکرده بود که از ایشان بخواهم با چنین عمل کراهت‌آوری یهودا را به گناه بکشانند.
36«و حال یهوه خدای اسرائیل دربارۀ این شهر که شما می‌گویید، ”به قحطی و شمشیر و طاعون گرفتار آمده و به دست پادشاه بابِل تسلیم شده است“، چنین می‌فرماید:
37به‌یقین من ایشان را از تمام ممالکی که ایشان را در خشم شدید و غضب عظیم خود بدانها رانده‌ام، گرد آورده، بدین مکان باز خواهم آورد تا در امنیت زندگی کنند.
38ایشان قوم من خواهند بود و من خدای ایشان.
39و ایشان را یک دل و یک طریق خواهم داد تا به جهت خیریّت خویش و خیریّت فرزندانشان که پس از ایشان خواهند بود، همیشه از من بترسند.
40و عهد جاودانی با ایشان خواهم بست که هرگز از نیکویی کردن به ایشان بازنایستم. و ترس خود را در دل ایشان خواهم نهاد تا از من روی برنتابند.
41از نیکویی کردن به ایشان شادمان خواهم شد و ایشان را به امانت خویش و به تمامی دل و جان خود در این سرزمین غرس خواهم کرد.
42«زیرا خداوند چنین می‌فرماید: چنانکه بر این قوم تمامی این بلای عظیم را نازل کردم، همچنان تمامی آن نیکویی را که بدیشان وعده داده‌ام، بر ایشان نازل خواهم کرد.
43و در این سرزمین که درباره‌اش می‌گویید، ”ویرانه‌ای است خالی از انسان و حیوان، و به دست کَلدانیان تسلیم شده است!“ مزرعه‌ها خریداری خواهد شد.
44آری، مزرعه‌ها به نقد خریداری خواهد شد و در حضور شاهدان قباله‌ها نوشته و مُهر خواهد شد، در زمین بنیامین و حوالی اورشلیم و در شهرهای یهودا و شهرهای کوهستان و شهرهای نواحی کم‌ارتفاع و شهرهای نِگِب؛ زیرا، خداوند می‌فرماید، من سعادت گذشته را بدیشان باز خواهم گردانید.»

Speaker
مرقس باب ۶

6:1 سپس عیسی آنجا را ترک گفت و با شاگردان خود به شهر خویش رفت.
2چون روز شَبّات فرا~رسید، به تعلیم دادن در کنیسه پرداخت. بسیاری با شنیدن سخنان او در شگفت شدند. آنها می‌گفتند: «این مرد همۀ اینها را از کجا کسب کرده است؟ این چه حکمتی است که به او عطا شده؟ و این چه معجزاتی است که به دست او انجام می‌شود؟
3مگر او آن نجّار نیست؟ مگر پسر مریم و برادرِ یعقوب، یوشا، یهودا و شَمعون نیست؟ مگر خواهران او اینجا، در میان ما زندگی نمی‌کنند؟» پس در نظرشان ناپسند آمد.
4عیسی بدیشان گفت: «نبی بی‌حرمت نباشد جز در شهر خود و در میان خویشان و در خانۀ خویش!»
5او نتوانست در آنجا هیچ معجزه‌ای انجام دهد، جز آنکه دست خود را بر چند بیمار گذاشت و آنها را شفا بخشید.
6او از بی‌ایمانی ایشان در حیرت بود. سپس، عیسی در روستاهای اطراف گشته، تعلیم می‌داد.
7او آن دوازده را نزد خود فرا~خواند و آنها را دو به دو فرستاد و ایشان را بر ارواح پلید اقتدار بخشید.
8به آنان دستور داد: «برای سفر، چیزی جز یک چوبدستی با خود برندارید؛ نه نان، نه کوله‌بار و نه پول در کمربندهای خود.
9کفش به پا کنید، امّا پیراهن اضافی نپوشید.
10چون به خانه‌ای درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.
11و اگر در جایی شما را نپذیرند، یا به شما گوش فرا~ندهند، به هنگام ترک آنجا، خاک پاهایتان را نیز بتکانید، تا شهادتی باشد بر ضد آنها.»
12پس آنها رفته، به مردم موعظه می‌کردند که باید توبه کنند.
13ایشان دیوهای بسیار را بیرون راندند و بیماران بسیار را با روغن تدهین کرده، شفا بخشیدند.
14هیرودیس پادشاه این را شنید، زیرا نام عیسی شهرت یافته بود. بعضی از مردم می‌گفتند: «یحیای تعمیددهنده از مردگان برخاسته و از همین روست که این قدرتها از او به ظهور می‌رسد.»
15دیگران می‌گفتند: «‌ایلیا است.» عده‌ای نیز می‌گفتند: «پیامبری است مانند پیامبران دیرین.»
16امّا چون هیرودیس این را شنید، گفت: «این همان یحیی است که من سرش را از تن جدا کردم و اکنون از مردگان برخاسته است!»
17زیرا به دستور خودِ هیرودیس یحیی را گرفته و او را بسته و به زندان افکنده بودند. هیرودیس این کار را به‌خاطر هیرودیا کرده بود. هیرودیا زن فیلیپُس، برادر هیرودیس بود که اکنون هیرودیس او را به زنی گرفته بود.
18یحیی به هیرودیس گفته بود: «جایز نیست که تو با زن برادرت باشی.»
19پس هیرودیا از یحیی کینه به دل داشت و می‌خواست او را بکشد، امّا نمی‌توانست.
20زیرا هیرودیس از یحیی می‌ترسید، چرا که او را مردی پارسا و مقدّس می‌دانست و از این رو از او محافظت می‌کرد. هر گاه سخنان یحیی را می‌شنید، حیران و پریشان می‌شد. با این حال، به خوشی به سخنان او گوش فرا~می‌داد.
21سرانجام فرصت مناسب فرا~رسید. هیرودیس در روز میلاد خود ضیافتی به پا کرد و درباریان و فرماندهان نظامی خود و والامرتبگان جلیل را دعوت نمود.
22دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقصید و هیرودیس و میهمانانش را شادمان ساخت. آنگاه پادشاه به دختر گفت: «هر چه می‌خواهی از من درخواست کن که آن را به تو خواهم داد.»
23همچنین سوگند خورده، گفت: «هر چه از من بخواهی، حتی نیمی از مملکتم را، به تو خواهم داد.»
24او بیرون رفت و به مادر خود گفت: «چه بخواهم؟» مادرش پاسخ داد: «سَرِ یحیای تعمیددهنده را.»
25دختر بی‌درنگ شتابان نزد پادشاه بازگشت و گفت: «از تو می‌خواهم هم‌اکنون سر یحیای تعمیددهنده را بر طَبَقی به من بدهی.»
26پادشاه بسیار اندوهگین شد، امّا به پاس سوگند خود و به احترام میهمانانش نخواست درخواست او را رد کند.
27پس بی‌درنگ جلادی فرستاد و دستور داد سر یحیی را بیاورد. او رفته، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد
28و آن را بر طَبَقی آورد و به دختر داد. او نیز آن را به مادرش داد.
29چون شاگردان یحیی این را شنیدند، آمدند و بدن او را برداشته، به خاک سپردند.
30و امّا رسولان نزد عیسی گرد آمدند و آنچه کرده و تعلیم داده بودند به او بازگفتند.
31عیسی به ایشان گفت: «با من به خلوتگاهی دورافتاده بیایید و اندکی بیارامید.» زیرا آمد و رفت مردم چندان بود که مجال نان خوردن هم نداشتند.
32پس تنها، با قایق عازم مکانی دورافتاده شدند.
33امّا به هنگام عزیمت، گروهی بسیار ایشان را دیدند و شناختند. پس مردم از همۀ شهرها پای پیاده به آن محل شتافتند و پیش از ایشان به آنجا رسیدند.
34چون عیسی از قایق پیاده شد، جمعیتی بی‌شمار دید و دلش بر حال آنان به رحم آمد، زیرا همچون گوسفندانی بی‌شبان بودند. پس به تعلیم آنان پرداخت و چیزهای بسیار به ایشان آموخت.
35نزدیک غروب، شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «اینجا مکانی است دورافتاده و دیروقت نیز هست.
36مردم را روانه کن تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و برای خود خوراک بخرند.»
37عیسی در جواب فرمود: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «آیا می‌خواهی برویم و دویست دینار نان بخریم و به آنها بدهیم تا بخورند؟»
38فرمود: «چند نان دارید؟ بروید و تحقیق کنید.» پس پرس و جو کردند و گفتند: «پنج نان و دو ماهی.»
39آنگاه به شاگردان خود فرمود تا مردم را دسته دسته بر سبزه‌ها بنشانند.
40بدین‌گونه مردم در دسته‌های صد، و پنجاه نفری بر زمین نشستند.
41آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت و به آسمان نگریسته، برکت داد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ دو ماهی را نیز میان همه تقسیم کرد.
42همه خوردند و سیر شدند،
43و از خرده‌های نان و ماهی، دوازده سبدِ پر برگرفتند.
44شمار مردانی که نان خوردند پنج هزار بود.
45عیسی بی‌درنگ شاگردان خود را بر آن داشت تا در همان حال که او مردم را مرخص می‌کرد، سوار قایق شوند و پیش از او به بِیت‌صِیْدا در آن سوی دریا بروند.
46پس از روانه کردن مردم، خود به کوه رفت تا دعا کند.
47چون غروب شد، قایق به میانۀ دریا رسید و عیسی در خشکی تنها بود.
48دید که شاگردان به زحمت پارو می‌زنند، زیرا بادِ مخالف می‌وزید. در حدود پاس چهارم از شب، عیسی گام‌زنان بر روی آب به سوی آنان رفت و خواست از کنارشان بگذرد.
49امّا چون شاگردان او را در حال راه رفتن بر آب دیدند، گمان کردند شبحی است. پس فریاد برآوردند،
50زیرا از دیدن او وحشت کرده بودند. امّا عیسی بی‌درنگ با ایشان سخن گفت و فرمود: «دل قوی دارید، من هستم. مترسید!»
51سپس نزد ایشان به قایق برآمد و باد فرو~نشست. ایشان بی‌اندازه شگفت‌زده شده بودند
52چرا که معجزه نانها را درک نکرده بودند، بلکه دلشان سخت شده بود.
53چون به کرانۀ دیگر رسیدند، در سرزمین جِنیسارِت فرود آمدند و در آنجا لنگر انداختند.
54از قایق که پیاده شدند، مردم در دم عیسی را شناختند
55و دوان~دوان به سرتاسر آن منطقه رفتند و بیماران را بر تختها گذاشته، به هر جا که شنیدند او آنجاست، بردند.
56عیسی به هر روستا یا شهر یا مزرعه‌ای که می‌رفت، مردم بیماران را در میدانها می‌گذاشتند و از او تمنا می‌کردند اجازه دهد دست‌کم گوشۀ ردایش را لمس کنند؛ و هر که لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.

Speaker
Suitable For