برنامه مطالعه روزانه
۱۸ مارس
لاویان باب ۲۶
26:1 «برای خود بت مسازید و تمثالِ تراشیده و ستون بر پا مکنید و تندیس سنگی در سرزمین خود مگذارید تا به آن سَجده کنید، زیرا من یهوه خدای شما هستم.
2شَبّاتهای مرا نگاه دارید و قُدس مرا حرمت نهید: من یهوه هستم.
3«اگر در فرایض من گام بردارید و فرمانهای مرا نگاه داشته، آنها را به جا آورید،
4آنگاه بارانتان را در موسمش خواهم فرستاد، و زمین محصول خود را خواهد داد، و درختان صحرا میوۀ خود را خواهند آورد.
5خرمنکوبیِ شما تا انگورچینی ادامه خواهد یافت، و انگورچینیِ شما تا بذرافشانی. نان خود را سیر خواهید خورد، و در زمین خود در امنیت ساکن خواهید بود.
6من به زمین صلح و سلامت خواهم بخشید؛ خواهید خفت و کسی شما را نخواهد ترسانید. حیوانات موذی را از زمین بر خواهم داشت، و شمشیر از سرزمین شما گذر نخواهد کرد.
7دشمنان خود را تعقیب خواهید کرد و آنان در برابر شما به شمشیر خواهند افتاد.
8پنج تن از شما صد نفر را تعقیب خواهند کرد، صد نفر از شما ده هزار تن را خواهند راند، و دشمنانتان در برابر شما به شمشیر خواهند افتاد.
9به شما روی خواهم کرد و شما را بارور و کثیر گردانیده، عهدِ خود را با شما استوار خواهم ساخت.
10هنوز مشغول خوردن ذخایر انبار خواهید بود که باید کهنه را دور بریزید تا برای محصولِ نو جا باز شود.
11من مسکن خود را در میان شما بر پا خواهم کرد، و جانم از شما کراهت نخواهد داشت.
12در میان شما گام خواهم زد و خدای شما خواهم بود، و شما قوم من خواهید بود.
13من یهوه خدای شما هستم، که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا بردۀ ایشان نباشید. من بندهای یوغ شما را شکستم تا راستقامت گام بردارید.
14«اما اگر به من گوش فرا~ندهید و همۀ این فرمانها را به جا نیاورید،
15اگر فرایض مرا رد کرده، از قوانین من کراهت داشته باشید، آنگونه که فرمانهای مرا به جا نیاورید بلکه عهد مرا بشکنید،
16آنگاه من نیز با شما چنین خواهم کرد: وحشت و بیماریِ جانکاه و تبی را که چشمان را تلف و جان را نحیف سازد بر شما مأمور خواهم ساخت. بذر خود را بیهوده خواهید کاشت، زیرا دشمنانتان آن را خواهند خورد.
17روی خود را بر ضد شما خواهم گردانید، و در برابر دشمنانتان شکست خواهید خورد؛ آنان که از شما نفرت دارند بر شما حکم خواهند راند، و خواهید گریخت بیآنکه کسی در تعقیبتان باشد.
18و اگر با وجود این همه، به من گوش فرا~ندهید، آنگاه شما را به سبب گناهانتان هفت چندان تأدیب خواهم کرد.
19فخرِ قدرت شما را در هم خواهم شکست، و آسمانِ شما را مانند آهن و زمینتان را مانند مس خواهم کرد.
20و نیروی شما به بطالت صرف خواهد شد، زیرا زمینتان محصول خود را نخواهد داد، و درختان زمین، میوۀ خود را نخواهند آورد.
21«اگر همچنان به خلاف من گام بردارید و به من گوش فرا~ندهید، به فراخور گناهانتان شما را هفت چندان به بلا دچار خواهم کرد.
22وحوش صحرا را بر شما گسیل خواهم داشت تا داغ فرزندانتان را بر دل شما بگذارند و چارپایانتان را از بین ببرند و از شمار شما بکاهند، آنسان که راههای شما متروک گردد.
23«و اگر با این همه از من تأدیب نپذیرید بلکه به خلاف من گام بردارید،
24آنگاه من نیز به خلاف شما گام بر خواهم داشت، و من خودْ شما را به سبب گناهانتان هفت چندان خواهم زد.
25بر شما شمشیری خواهم آورد تا انتقام عهد مرا بگیرد. و چون به شهرهای خود گِرد آیید، بلا در میان شما خواهم فرستاد، و به دست دشمن سپرده خواهید شد.
26چون نان را که حیات شما بدان بسته است از شما بگیرم، ده زن نانِ شما را در یک تنور خواهند پخت، و جیرۀ نان شما را به وزن به شما خواهند داد؛ و خواهید خورد، اما سیر نخواهید شد.
27«اگر با وجود این همه، به من گوش فرا~ندهید بلکه به خلاف من گام بردارید،
28آنگاه من نیز با خشم به خلاف شما گام خواهم زد، و من خودْ شما را به سبب گناهانتان هفت چندان تأدیب خواهم کرد.
29گوشتِ تن پسران، و گوشت تن دخترانتان را خواهید خورد.
30مکانهای بلند شما را ویران خواهم کرد و مذبحهای بخورتان را قطع خواهم نمود، و اجساد شما را بر جسد بتهای بیارزشتان خواهم افکند؛ و جان من از شما کراهت خواهد داشت.
31شهرهای شما را ویران و عبادتگاههایتان را متروکه خواهم ساخت، و رایحۀ خوشایند شما را نخواهم بویید.
32من خودْ زمین را ویران خواهم کرد، آنسان که دشمنان شما که در آن ساکنند متحیر خواهند شد.
33شما را در میان قومها پراکنده خواهم ساخت، و از پیتان شمشیر خواهم کشید. زمین شما متروکه خواهد بود و شهرهایتان، ویرانه.
34«آنگاه زمین در تمام مدتی که متروک است و شما در سرزمین دشمنان خود به سر میبرید، از شَبّاتهای خود لذت خواهد برد. پس زمین فراغت خواهد یافت و از شَبّاتهای خود لذت خواهد برد.
35آری، زمین در تمام مدتی که متروک است فراغت خواهد یافت، فراغتی که در شَبّاتهای ایام سکونت شما از آن بیبهره بود.
36و اما در خصوص باقیماندگان شما، من به دلهای ایشان در سرزمینهای دشمنانشان ضعف خواهم فرستاد. از صدای حرکت برگی پا به فرار خواهند نهاد؛ مانند کسی که از شمشیر بگریزد خواهند گریخت و خواهند افتاد، بیآنکه کسی در تعقیبشان باشد.
37مانند کسی که از شمشیر بگریزد بر روی هم خواهند افتاد، هرچند کسی در تعقیبشان نیست؛ و شما را یارای ایستادگی در برابر دشمنانتان نخواهد بود.
38در میان قومها تلف خواهید شد، و زمین دشمنانتان شما را فرو~خواهد بلعید.
39باقیماندگان شما در سرزمینهای دشمنانتان در تقصیرات خود و تقصیرات پدرانشان خواهند پوسید.
40«ولی اگر به تقصیرات خود و تقصیرات پدرانشان اعتراف کنند، یعنی به خیانتی که به من ورزیده و به خلاف من گام برداشتهاند
41و من نیز به خلاف ایشان گام برداشته و ایشان را به سرزمین دشمنانشان آوردهام، پس اگر دل نامختونِ ایشان فروتن شود و تقصیرات خود را بپذیرند،
42آنگاه من نیز عهد خود را با یعقوب به یاد خواهم آورد، و عهد خود را با اسحاق و با ابراهیم به یاد خواهم آورد، و این سرزمین را به یاد خواهم آورد.
43اما زمینْ از نبود ایشان متروکه خواهد بود، و حینی که بدون ایشان متروکه است، از شَبّاتهای خود لذت خواهد برد. و ایشان تاوان تقصیرات خود را خواهند داد، زیرا قوانین مرا رد کردند و جانشان از فرایض من کراهت داشت.
44با این همه، هنگامی که در سرزمین دشمنان خود به سر میبرند، من ایشان را رد نخواهم کرد و از ایشان کراهت نخواهم داشت آنگونه که بهکلی نابودشان کنم و عهد خود را با آنان بشکنم، زیرا من یهوه خدای ایشان هستم.
45بلکه بهخاطر ایشان، عهد خود را با اسلاف ایشان به یاد خواهم آورد که در برابر چشمان قومها ایشان را از سرزمین مصر بیرون آوردم تا خدای ایشان باشم: من یهوه هستم.»
46این است فرایض و قوانین و شرایعی که خداوند در کوه سینا، به واسطۀ موسی میان خود و بنیاسرائیل قرار داد.
مزامیر باب ۱۳۷ , ۱۳۸ , ۱۳۹
137:1 کنار نهرهای بابِل، آنجا نشستیم وگریستیم، چون صَهیون را به یاد آوردیم.
2بر درختان بید که در میان آنند بربطهای خود را آویختیم،
3زیرا اسیرکنندگانِ ما در آنجا از ما سرود خواستند، و عذابکنندگانِ ما سرودهای شادمانی طلب کردند. گفتند: «یکی از سرودهای صَهیون را برای ما بسرایید!»
4چگونه سرود خداوند را در زمین بیگانه بخوانیم؟
5ای اورشلیم، اگر تو را فراموش کنم، باشد که دست راستم هنرش را فراموش کند!
6اگر تو را یاد نکنم، و اورشلیم را بر بزرگترین شادیِ خود ترجیح ندهم، باشد که زبانم به کامم بچسبد!
7خداوندا، به یاد آر آنچه را که اَدومیان به روز سرنگونی اورشلیم کردند؛ چگونه فریاد برآوردند که: «ویرانش کنید! از بیخ و بن ویرانش کنید!»
8ای دختر بابِل که محکوم به نابودی هستی، خوشا به حال آن که تو را جزا دهد، به عوض آنچه بر ما روا داشتی!
9خوشا به حال آن که کودکان تو را برگیرد و آنها را به صخرهها بزند!
138:1 خداوندا، تو را به تمامی دل سپاس میگویم؛ در حضور ’خدایان‘ برای تو میسرایم.
2به سوی معبد مقدس تو پرستش میکنم، و به سبب محبت و وفاداری تو، نامت را سپاس میگویم! زیرا که تو نام خویش و کلامِ خود را عظمتی برتر از هر چیز بخشیدهای.
3در روزی که خواندم، مرا اجابت فرمودی؛ و مرا در دلم شجاع ساختی!
4خداوندا، باشد که شاهان زمین جملگی تو را بستایند، چون کلام دهان تو را بشنوند،
5و در وصف راههای خداوند بسرایند، زیرا که جلال خداوند عظیم است.
6اگرچه خداوند متعال است، بر افتادگان نظر میکند، ولی متکبران را از دور میشناسد.
7اگرچه در میان تنگی راه میروم، تو جان مرا حفظ خواهی کرد! دست خود را بر خشم دشمنانم دراز خواهی کرد، و دست راستت مرا نجات خواهد داد.
8خداوند قصد خویش را برای من به انجام خواهد رسانید؛ خداوندا، محبت تو جاودانه است، کارهای دست خویش را رها مکن.
139:1 خداوندا، تو مرا آزموده و شناختهای.
2تو از نشستن و برخاستنم آگاهی، و اندیشههایم را از دور میدانی.
3تو راه رفتن و آرمیدنم را سنجیدهای، و با همۀ راههایم آشنایی.
4حتی پیش از آنکه سخنی بر زبانم آید تو، ای خداوند، به تمامی از آن آگاهی.
5از پیش و از پس احاطهام کردهای، و دست خویش را بر من نهادهای.
6چنین دانشی برایم بس شگفتانگیز است، و چنان والا که بدان نتوانم رسید.
7از روح تو کجا بروم؟ از حضور تو کجا بگریزم؟
8اگر به آسمان فرا~روم، تو آنجایی، و اگر در هاویه بستر بگسترم، تو آنجا نیز هستی!
9اگر بر بالهای سحر پرواز کنم، و در دوردستترین کرانهای دریا قرار گزینم،
10حتی آنجا نیز دست تو مرا راهنما خواهد بود، و دست راستت مرا خواهد گرفت.
11اگر گویم: «بیگمان تاریکی مرا پنهان خواهد کرد، و نورِ گرداگردم به شب بدل خواهد شد»،
12اما حتی تاریکی نیز نزد تو تاریک نیست، بلکه شب همچون روزْ روشن است؛ چراکه تاریکی و روشنایی نزد تو یکسان است.
13زیرا باطن مرا تو آفریدی؛ تو مرا در رَحِم مادرم در هم تنیدی.
14تو را سپاس میگویم، زیرا عجیب و مَهیب ساخته شدهام؛ اعمال تو شگفتانگیزند، جان من این را نیک میداند.
15استخوانبندیام از تو پنهان نبود، چون در نهان ساخته میشدم. آنگاه که در ژرفای زمین تنیده میشدم،
16دیدگانت کالبد شکل ناگرفتۀ مرا میدید. همۀ روزهایی که برایم رقم زده شد در کتاب تو ثبت گردید، پیش از آنکه هیچیک هنوز پدید آمده باشد.
17خدایا، اندیشههای تو برایم چه ارجمند است! جملۀ آنها چه عظیم است!
18اگر بخواهم آنها را برشمارم، از دانههای شن فزونتر است. وقتی که بیدار میشوم، هنوز با توام.
19خدایا، کاش که شریران را میکشتی! ای مردمان خونریز، از من دور شوید!
20اینان به نیت بد از تو سخن میگویند؛ دشمنانت نام تو را به باطل میبرند.
21خداوندا، آیا از آنان که از تو نفرت دارند، متنفر نیستم، و از آنان که علیه تو برمیخیزند، کراهت ندارم؟
22آری، با نفرت کامل از آنان متنفرم، و ایشان را دشمن خویش میشمارم.
23خدایا مرا بیازما و دلم را بشناس؛ مرا امتحان کن و دغدغههایم را بدان.
24ببین که آیا در من راه اندوهبار هست، و به راه جاودانی هدایتم فرما.
لوقا باب ۹
9:1 عیسی آن دوازده تن را گرد هم فرا~خواند و آنان را قدرت و اقتدار بخشید تا همۀ دیوها را بیرون برانند و بیماریها را شفا بخشند؛
2و ایشان را فرستاد تا به پادشاهی خدا موعظه کنند و بیماران را شفا دهند.
3به ایشان گفت: «هیچ چیز برای سفر برندارید، نه چوبدستی، نه کولهبار، نه نان، نه پول و نه پیراهن اضافه.
4به هر خانهای که درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید.
5اگر مردم شما را نپذیرفتند، به هنگام ترک شهرشان، خاک پاهای خود را بتکانید تا شهادتی بر ضد آنها باشد.»
6پس به راه افتاده، از روستایی به روستای دیگر میرفتند و هر جا میرسیدند، بشارت میدادند و بیماران را شفا میبخشیدند.
7و امّا خبر همۀ این وقایع به گوش هیرودیسِ حاکم رسید. هیرودیس حیران و سرگردان مانده بود، چرا که برخی میگفتند عیسی همان یحیی است که از مردگان برخاسته است.
8برخی دیگر میگفتند ایلیا ظهور کرده، و برخی نیز میگفتند یکی از پیامبران دیرین زنده شده است.
9امّا هیرودیس گفت: «سر یحیی را من از تن جدا کردم. پس این کیست که این چیزها را دربارهاش میشنوم؟» و میکوشید عیسی را ببیند.
10چون رسولان بازگشتند، هرآنچه کرده بودند به عیسی بازگفتند. آنگاه آنان را با خود به شهری به نام بِیتصِیْدا برد تا در آنجا تنها باشند.
11امّا بسیاری این را دریافتند و از پی ایشان روانه شدند. عیسی نیز آنان را پذیرفت و با ایشان از پادشاهی خدا سخن گفت و کسانی را که نیاز به درمان داشتند، شفا بخشید.
12نزدیک غروب، آن دوازده تن نزدش آمدند و گفتند: «جماعت را مرخص فرما تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و خوراک و سرپناهی بیابند، چرا که اینجا مکانی دورافتاده است.»
13عیسی در جواب گفت: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «ما جز پنج نان و دو ماهی چیزی نداریم، مگر اینکه برویم و برای همۀ این مردم خوراک بخریم.»
14در آنجا حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی به شاگردان خود فرمود: «مردم را در گروههای پنجاه نفری بنشانید.»
15شاگردان چنین کردند و همه را نشاندند.
16آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت، به آسمان نگریست و برکت داده، آنها را پاره کرد و به شاگردان داد تا پیش مردم بگذارند.
17پس همه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد نیز از تکههای بر جای مانده برگرفتند.
18روزی عیسی در خلوت دعا میکرد و تنها شاگردانش با او بودند. از ایشان پرسید: «مردم میگویند من که هستم؟»
19پاسخ دادند: «برخی میگویند یحیای تعمیددهنده هستی، برخی دیگر میگویند ایلیایی، و برخی نیز تو را یکی از پیامبران ایام کهن میدانند که زنده شده است.»
20از ایشان پرسید: «شما چه؟ شما مرا که میدانید؟» پطرس پاسخ داد: «مسیحِ خدا.»
21سپس عیسی ایشان را منع کرد و دستور داد این را به کسی نگویند،
22و گفت: «میباید که پسر انسان رنج بسیار کِشد و مشایخ و سران کاهنان و علمای دین ردش کنند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد.»
23سپس به همه فرمود: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، هر روز صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.
24زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به خاطر من جانش را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد.
25انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد، امّا جان خویش را ببازد یا آن را تلف کند.
26زیرا هر که از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.
27براستی به شما میگویم، برخی اینجا ایستادهاند که تا پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
28حدود هشت روز پس از این سخنان، عیسی پطرس و یوحنا و یعقوب را برگرفت و بر فراز کوهی رفت تا دعا کند.
29در همان حال که دعا میکرد، نمودِ چهرهاش تغییر کرد و جامهاش سفید و نورانی شد.
30ناگاه دو مرد، موسی و ایلیا، پدیدار گشته، با او به گفتگو پرداختند.
31آنان در جلال ظاهر شده بودند و دربارۀ خروج عیسی سخن میگفتند که میبایست بهزودی در اورشلیم رخ دهد.
32پطرس و همراهانش بسیار خوابآلود بودند، امّا چون کاملاً بیدار و هوشیار شدند، جلال عیسی را دیدند و آن دو مرد را که در کنارش ایستاده بودند.
33هنگامی که آن دو از نزد عیسی میرفتند، پطرس گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست! بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.» او نمیدانست چه میگوید.
34این سخن هنوز بر زبان پطرس بود که ابری پدیدار گشت و آنان را در بر گرفت. چون به درون ابر میرفتند، هراسان شدند.
35آنگاه ندایی از ابر در رسید که «این است پسر من که او را برگزیدهام؛ به او گوش فرا~دهید!»
36و چون صدا قطع شد، عیسی را تنها دیدند. شاگردان این را نزد خود نگاه داشتند، و در آن زمان کسی را از آنچه دیده بودند، آگاه نکردند.
37روز بعد، چون از کوه فرود آمدند، جمعی انبوه با عیسی دیدار کردند.
38ناگاه مردی از میان جمعیت فریاد زد: «استاد، به تو التماس میکنم نظر لطفی بر پسر من بیفکنی، زیرا تنها فرزند من است.
39روحی ناگهان او را میگیرد و او در دَم نعره برمیکشد و دچار تشنج میشود، به گونهای که دهانش کف میکند. این روح بهدشواری رهایش میکند، و او را مجروح وامیگذارد.
40به شاگردانت التماس کردم از او بیرونش کنند، امّا نتوانستند.»
41عیسی پاسخ داد: «ای نسل بیایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ پسرت را اینجا بیاور.»
42در همان هنگام که پسر میآمد، دیو او را بر زمین زد و به تشنج افکند. امّا عیسی بر آن روح پلید نهیب زد و پسر را شفا داد و به پدرش سپرد.
43مردم همگی از بزرگی خدا در حیرت افتادند. در آن حال که همگان از کارهای عیسی در شگفت بودند، او به شاگردان خود گفت:
44«به آنچه میخواهم به شما بگویم بهدقّت گوش بسپارید: پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.»
45امّا منظور وی را درنیافتند؛ بلکه از آنان پنهان ماند تا درکش نکنند؛ و میترسیدند در این باره از او سؤال کنند.
46روزی در میان شاگردان این بحث درگرفت که کدامیک از ایشان از همه بزرگتر است.
47عیسی که از افکار ایشان آگاه بود، کودکی را برگرفت و در کنار خود قرار داد،
48و به آنان گفت: «هر که این کودک را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، فرستندۀ مرا پذیرفته است. زیرا در میان شما آنکس بزرگتر است که از همه کوچکتر باشد.»
49یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج میکرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»
50عیسی گفت: «بازَش مدارید، زیرا هر که بر ضد شما نیست، با شماست.»
51چون زمان صعود عیسی به آسمان نزدیک میشد، با عزمی راسخ رو به سوی اورشلیم نهاد.
52پس پیشاپیش خود فرستادگانی اعزام داشت که به یکی از دهکدههای سامِریان رفتند تا برای او تدارک ببینند.
53امّا مردم آنجا او را نپذیرفتند، زیرا عازم اورشلیم بود.
54چون شاگردان او، یعقوب و یوحنا، این را دیدند، گفتند: «ای سرور ما، آیا میخواهی بگوییم آتش از آسمان نازل شود و همۀ آنها را نابود کند [چنانکه ایلیا کرد]؟»
55امّا عیسی روی گردانده، توبیخشان کرد. [و گفت: «شما نمیدانید از کدام روح هستید!
56زیرا پسر انسان نیامده تا جان مردم را هلاک کند بلکه تا نجات بخشد.»] سپس به دهکدهای دیگر رفتند.
57در راه، شخصی به عیسی گفت: «هرجا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.»
58عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانههاست و مرغان هوا را آشیانهها، امّا پسر انسان را جای سر نهادن نیست.»
59عیسی به شخصی دیگر گفت: «مرا پیروی کن.» امّا او پاسخ داد: «سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم.»
60عیسی به او گفت: «بگذار مردگان، مردگانِ خود را به خاک بسپارند؛ تو برو و به پادشاهی خدا موعظه کن.»
61دیگری گفت: «سرورم، تو را پیروی خواهم کرد، امّا نخست رخصت ده تا بازگردم و اهل خانۀ خود را وداع گویم.»
62عیسی در پاسخ گفت: «کسی که دست به شخمزنی ببرد و به عقب بنگرد، شایستۀ پادشاهی خدا نباشد.»