برنامه مطالعه روزانه
۱ سپتامبر
دوم پادشاهان باب ۶
6:1 روزی گروه انبیا به اِلیشَع گفتند: «چنانکه میبینی، مکانی که در آن نزد تو گرد میآییم برای ما بسیار کوچک است.
2رخصت ده به اردن رویم و از آنجا هر یک تکه چوبی برگرفته، مکانی در آنجا جهت سکونت خود بسازیم.» اِلیشَع گفت: «بروید.»
3سپس یکی از ایشان گفت: «مرحمت فرموده، خود نیز با ما بیا!» اِلیشَع پاسخ داد: «میآیم».
4و با ایشان رفت. آنان به اردن رفتند و به قطع درختان مشغول شدند.
5اما چون یکی از آنها درختی را میبرید، تیغۀ آهنین تبرش در آب افتاد، و او بانگ برآورده، گفت: «آه ای سرورم، این را امانت گرفته بودم!»
6مرد خدا پرسید: «کجا افتاد؟» و چون محل افتادنش را به وی نشان داد، چوبی بُرید و آنجا انداخت و آهن را روی آب آورد.
7و گفت: «آن را برگیر!» پس او دست پیش آورده، آن را برگرفت.
8و اما پادشاه اَرام با اسرائیل در جنگ بود. او پس از مشورت با سردارانِ خود، گفت: «اردویمان را در فلان جا بر پا خواهیم کرد.»
9ولی مرد خدا برای پادشاه اسرائیل پیغام فرستاد که: «مراقب باش از فلان جا نگذری، زیرا اَرامیان بر آنند بدانجا فرود آیند.»
10پس پادشاه اسرائیل مردانی را به محلی که مرد خدا او را خبر داده بود، فرستاد. بدینسان، اِلیشَع بارها پادشاه اسرائیل را هشدار داد، به گونهای که او از رفتن به آن مناطق خودداری میکرد.
11پادشاه اَرام از این امر به خشم آمد و سردارانش را فرا~خوانده، بدیشان گفت: «بگویید کدامیک از ما با پادشاه اسرائیل تبانی کرده است؟»
12یکی از آنها پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، هیچیک از ما چنین نکرده، بلکه اِلیشَع نبی که در اسرائیل است، هر چه در خوابگاه خود میگویی به پادشاه اسرائیل خبر میدهد.»
13گفت: «بروید و ببینید او کجاست تا مردانی را به دستگیری او بفرستم.» و او را خبر دادند که، «اینک اِلیشَع در دوتان است.»
14پس اسبان و ارابهها و لشکری عظیم بدانجا گسیل داشت و آنان شبانه آمدند و شهر را به محاصره آوردند.
15بامدادِ روز بعد، چون خادمِ مرد خدا برخاست و بیرون رفت، دید سپاهی با اسبان و ارابهها شهر را محاصره کرده است. خادم پرسید: «آه ای سرورم، چه کنیم؟»
16اِلیشَع پاسخ داد: «مترس، زیرا آنانی که با مایند از کسانی که با ایشانند، بیشترند.»
17و دعا کرد و گفت: «ای خداوند، چشمان او را بگشا تا ببیند.» پس خداوند چشمان خادم را گشود و او نگریست و دید که کوهها پوشیده از اسبان و ارابههای آتشینی است که اِلیشَع را در بر گرفته بودند.
18و چون ایشان بر او فرود میآمدند، اِلیشَع نزد خداوند دعا کرد و گفت: «تمنا میکنم این قوم را نابینا گردانی.» پس خداوند به دعای اِلیشَع، همگی را کور ساخت.
19آنگاه اِلیشَع به آنها گفت: «راه این نیست و شهر این نیست. از پی من بیایید تا شما را نزد مردی که به جستجویش آمدهاید، ببرم.» و آنها را به سامِرِه برد.
20چون به شهر سامِرِه درآمدند، اِلیشَع گفت: «ای خداوند، چشمانشان را بگشا تا ببینند.» پس خداوند چشمان ایشان را گشود و دیدند که اینک در سامِرِهاند.
21هنگامی که پادشاه اسرائیل آنان را دید، به اِلیشَع گفت: «ای پدرم، آیا ایشان را بِکُشم؟ آیا بِکُشَم؟»
22اِلیشَع پاسخ داد: «ایشان را مَکُش. مگر تو مردانی را که به شمشیر و کمان خویش به اسارت میگیری، میکُشی؟ به آنها خوراک و آب بده تا بخورند و بنوشند، و سپس نزد سرورشان بازگردند.»
23پس ضیافت بزرگی برای ایشان ترتیب داد و پس از آنکه خوردند و آشامیدند، رخصت داد تا نزد سرور خود بازگردند. از آن پس، لشکریان اَرامی دیگر به سرزمین اسرائیل حمله نیاوردند.
24چندی بعد، بِنهَدَد پادشاه اَرام همۀ لشکر خود را بسیج کرد و برآمده، سامِرِه را محاصره نمود.
25شهر به قحطیِ سخت گرفتار آمد. محاصره چندان به درازا کشید که سر یک الاغ به بهای هشتاد مثقال نقره، و یک چهارم پیمانه چَلغوز کبوتر به بهای پنج مثقال نقره فروخته میشد.
26روزی پادشاه اسرائیل بر باروی شهر میگذشت که ناگاه زنی فریاد برآورد: «ای سرورم پادشاه، یاریام ده!»
27پادشاه پاسخ داد: «اگر خداوند یاریات ندهد، من چگونه میتوانم کمکی به تو بکنم؟ از خرمنگاه یا از چَرخُشت؟»
28سپس پرسید: «چه شده است؟» زن پاسخ داد: «این زن به من گفت: ”پسرت را بده تا امروز او را بخوریم و فردا پسر مرا خواهیم خورد.“
29پس پسر مرا پختیم و خوردیم. ولی روز بعد که به او گفتم: ”حال پسرت را بده تا او را بخوریم“، پسرش را پنهان کرد.»
30چون پادشاه گفتههای آن زن را شنید، جامه بر تن درید و مردم او را دیدند که بر بارو راه میرود و زیرِ جامۀ خود پلاس بر تن کرده است.
31او گفت: «خدا مرا سخت مجازات کند اگر همین امروز سر از تن اِلیشَع پسر شافاط جدا نکنم!»
32اِلیشَع در آن هنگام در خانۀ خود نشسته بود و مشایخ با او نشسته بودند. پادشاه پیشاپیش مردی را فرستاد، اما پیش از آنکه مأمور از راه برسد، اِلیشَع به مشایخ قوم گفت: «آیا میبینید چگونه این قاتل کسی را فرستاده تا سَرَم از تن جدا کند؟ پس چون مأمور پادشاه از راه برسد، در را بر او ببندید و نگذارید داخل شود. آیا این صدای قدمهای سرورش نیست که از پی او میآید؟»
33اِلیشَع هنوز با ایشان سخن میگفت که مأمور از راه رسید و از جانب پادشاه گفت: «این بلا را خداوند فرستاده است. پس چرا باید بیش از این بر خداوند امید بندم؟»
مراثی ارمیا باب ۲
2:1 چگونه خداوند در خشم خود دختر صَهیون را به ابری تاریک پوشانیده است! او شُکوهِ اسرائیل را از آسمان به زمین افکنده، و کرسی زیر پای خویش را در روز خشم خود به یاد نیاورده است.
2خداوندگار جملۀ مسکنهای یعقوب را بیترحم فرو~بلعیده، و دژهای دختر یهودا را در خشم خود منهدم ساخته است؛ او حکومت و حاکمانش را بر زمین افکنده و بیحرمت گردانیده است.
3او در حِدّت خشم خود همۀ شاخهای اسرائیل را قطع کرده، و دست راست خویش را در برابر دشمن از ایشان عقب کشیده است. او همچون آتشِ مشتعل که از هر سو فرو~میبلعد در یعقوب شعله برکشیده است.
4او کمان خویش را همچون دشمن برکشیده، و دست راستش همچون خصم آمادۀ پرتاب است؛ همۀ نیکومنظران را در خیمۀ دختر صَهیون کشته و غضب خویش را چون آتش فرو~ریخته است.
5خداوندگار همچون دشمن گشته، و اسرائیل را فرو~بلعیده است. همۀ کاخهایش را در کام کشیده، و دژهایش را منهدم کرده است. او ماتم و سوگواری را برای دختر یهودا بس افزون ساخته است.
6او مسکن خویش را همچون باغی ویران ساخته، و مکان ملاقات خود را به ویرانهای بدل کرده است؛ خداوند اعیاد و شَبّاتها را در صَهیون از یادها برده و در شدت خشم خویش پادشاه و کاهن را خوار ساخته است.
7خداوندگار مذبح خود را رد کرده، و قُدس خویش را ترک گفته است. او حصارهای کاخهایش را به دست دشمن تسلیم کرده است. و ایشان همچون روزهای عید در خانۀ خداوند بانگ برآوردهاند.
8خداوند اراده فرموده که دیوارهای دختر صَهیون را ویران سازد؛ پس آن را به ریسمان اندازه گرفته، و دست از هلاک کردن باز نداشته است؛ او سنگر و حصار را به سوگ نشانده، و آنها با هم فرو~ریختهاند.
9دروازههایش به زمین فرو~رفته، و او پشتبندهایش را تلف کرده و در هم شکسته است؛ پادشاه و صاحبمنصبانش در میان اقوام دیگر به سر میبرند؛ دیگر شریعتی وجود ندارد، و انبیایش رؤیایی از جانب خداوند نمیبینند.
10مشایخ دختر صَهیون خاموش بر زمین نشستهاند؛ آنان خاک بر سر افشانده و پلاس در بر کردهاند. زنان جوانِ اورشلیم سرهای خویش رو به زمین خم کردهاند.
11چشمانم از گریه کمسو گشته، و اَحشایم در پیچ و تاب است؛ جگرم به سبب ویرانی قوم عزیزم بر زمین ریخته، چراکه اطفال و شیرخوارگان در کوچههای شهر ضعف میکنند.
12آنان در همان حال که چون مجروحان در کوچههای شهر از هوش میروند، و در آغوش مادران خویش جان میسپارند، گریان به مادرانشان میگویند: «کجاست نان و شراب؟»
13برای تو چه شهادت توانم داد، و با چه قیاست توانم کرد، ای دختر اورشلیم؟ به چه مانندت توانم کرد، تا که تسلایت دهم، ای دختر باکرۀ صَهیون؟ زیرا که ویرانی تو همچون دریا عظیم است؛ کیست که تو را شفا تواند داد؟
14انبیایت رؤیاهای دروغین و باطل برایت دیدند؛ آنان گناهانت را نمایان نکردند تا سعادت را به تو بازگردانند، بلکه وحی کاذب و گمراهکننده برایت دیدند.
15رهگذران جملگی بر پشت دست خود میزنند، و انگشت به دهان مانده، بر دختر اورشلیم سر تکان میدهند، و میگویند: «آیا این است شهری که کمال زیبائیاش میخواندند، و مایۀ شادمانی تمامی زمین؟»
16دشمنانت جملگی دهان بر تو گشودهاند؛ آنان تمسخر کرده، دندانها بر هم میفشرند و میگویند: «او را فرو~بلعیدیم! بَه! این است روزی که انتظارش را میکشیدیم؛ حال بدان رسیدیم و آن را به چشم میبینیم!»
17خداوند آنچه را قصد نموده بود، به انجام رسانده؛ و کلامش را که از دیرباز امر فرموده بود، تحقق بخشیده است. او تو را بیترحم ویران کرده؛ او دشمن را بر تو شادمان ساخته، و شاخِ خصمانت را برافراشته است.
18دل ایشان نزد خداوند فریاد برآورْد. ای دیوار دختر صَهیون، بگذار اشکهایت روز و شب همچو سیلاب جاری شود! خود را آرامی مده، و دیدگان بر هم مگذار!
19«شبانگاه، در ابتدای پاسهای شب، برخیز و فریاد برآور! دل خویش را همچون آب به حضور خداوندگار بریز! بهخاطر جان فرزندانت، دستان خویش را به سوی او برافراز، فرزندانی که بر سر هر کوی و برزن از گرسنگی بیهوش میشوند.»
20خداوندا، بنگر و ملاحظه فرما، که با چه کسی تا کنون چنین کردهای؟ آیا سزاست که زنان ثمرۀ رَحِم خود را بخورند؟ فرزندانی را که به ناز پروردهاند؟ آیا سزاست که کاهن و نبی در قُدسِ خداوندگار کشته شوند؟
21پیر و جوان با هم در کوچهها به خاک درمیغلتند؛ زنان و مردان جوانم به دَم شمشیر فرو~افتادهاند. تو به روز خشمت هلاکشان کردی؛ تو بیترحم ایشان را از دم تیغ گذراندی.
22مانند فرا~خواندن مردمان به جشن روز عید، ترسهای مرا از هر سو فرا~خواندی؛ در روز خشم خداوند، هیچکس جان به در نبرد و زنده نماند؛ آنان را که به ناز پرورده و بزرگ کرده بودم، دشمن من هلاک کرد.
اول قرنتیان باب ۱۵
15:1 و اما، ای برادران، اکنون میخواهم انجیلی را که به شما بشارت دادم به یادتان آورم، همان انجیل که پذیرفتید و بدان پایبندید
2و به وسیلۀ آن نجات مییابید، به شرط آنکه کلامی را که به شما بشارت دادم، استوار نگاه دارید. در غیر این صورت، بیهوده ایمان آوردهاید.
3زیرا من آنچه را که به من رسید، چون مهمترین مطلب به شما سپردم: اینکه مسیح مطابق با کتب مقدّس در راه گناهان ما مرد،
4و اینکه دفن شد، و اینکه مطابق با همین کتب در روز سوّم از مردگان برخاست،
5و اینکه خود را بر کیفا ظاهر کرد و سپس بر آن دوازده تن.
6پس از آن، یک بار بر بیش از پانصد تن از برادران ظاهر شد که بسیاری از ایشان هنوز زندهاند، هرچند برخی خفتهاند.
7سپس بر یعقوب ظاهر شد و بعد بر همۀ رسولان،
8و آخر از همه بر من نیز، چون طفلی که غیرطبیعی زاده شده باشد، ظاهر گردید.
9زیرا من در میان رسولانْ کمترینم، و حتی شایسته نیستم رسول خوانده شوم، چرا که کلیسای خدا را آزار میرسانیدم.
10امّا به فیض خدا آنچه هستم، هستم و فیض او نسبت به من بیثمر نبوده است. برعکس، من از همۀ آنها سختتر کار کردم، امّا نه خودم، بلکه آن فیض خدا که با من است.
11به هر حال، خواه من خواه آنان، همین پیام را وعظ میکنیم و همین است پیامی که به آن ایمان آوردید.
12امّا اگر موعظه میشود که مسیح از مردگان برخاست، چگونه است که بعضی از شما میگویند مردگان را رستاخیزی نیست؟
13اگر مردگان برنمیخیزند، پس مسیح نیز برنخاسته است.
14و اگر مسیح برنخاسته، هم وعظ ما باطل است، هم ایمان شما.
15بهعلاوه، برای خدا شاهدان دروغین محسوب میشویم، زیرا دربارۀ او شهادت دادهایم که مسیح را از مردگان برخیزانید، حال آنکه اگر مردگان برنمیخیزند، پس خدا او را برنخیزانیده است.
16زیرا اگر مردگان برنمیخیزند، پس مسیح نیز برنخاسته است.
17و اگر مسیح برنخاسته، ایمان شما باطل است و شما همچنان در گناهان خود هستید.
18بلکه آنان نیز که در مسیح خفتهاند، از دست رفتهاند.
19اگر تنها در این زندگی به مسیح امیدواریم، حالِ ما از همۀ دیگر آدمیان رقّتانگیزتر است.
20امّا مسیح براستی از مردگان برخاسته و نوبر خفتگان شده است.
21زیرا همانگونه که مرگ از طریق یک انسان آمد، رستاخیز مردگان نیز از طریق یک انسان پدیدار گشت.
22زیرا همانگونه که در آدم همه میمیرند، در مسیح نیز همه زنده خواهند شد.
23امّا هر کس به نوبۀ خود: نخست مسیح که نوبر بود؛ و بعد، به هنگام آمدن او، آنان که متعلق به اویند.
24سپس پایان فرا~خواهد رسید، یعنی آنگاه که پس از برانداختن هر ریاست و قدرت و نیرویی، پادشاهی را به خدای پدر سپارد.
25زیرا او باید تا زمانی که پا بر همۀ دشمنانش بگذارد، حکم براند.
26دشمن آخر که باید از میان برداشته شود، مرگ است.
27زیرا خدا «همه چیز را زیر پاهای او نهاد.» امّا وقتی گفته میشود ’همه چیز‘ زیر پاهای او نهاده شد، روشن است که این خودِ خدا را که همه چیز را زیر پاهای مسیح نهاد، در بر نمیگیرد.
28هنگامی که همه چیز مطیع او گردید، خودِ پسر نیز مطیع آن کس خواهد شد که همه چیز را زیر پاهای او نهاد، تا خدا کل در کل باشد.
29اگر مردگان برنمیخیزند، آنان که به نیابت از ایشان تعمید میگیرند، چه کنند؟ اگر مردگان برنمیخیزند، چرا به نیابت از ایشان تعمید میگیرند؟
30و یا چرا ما هر ساعت جان خود را به خطر میاندازیم؟
31به فخری که در خداوندمان مسیحْ عیسی در مورد شما دارم قَسَم که من هر روز به کام مرگ میروم.
32اگر جنگ من با وحوش در اَفِسُس تنها به دلایل بشری بوده است، چه سودی از آن بردهام؟ اگر مردگان برنمیخیزند، «بیایید بخوریم و بنوشیم زیرا فردا میمیریم.»
33فریب مخورید: «معاشِر بد، اخلاق خوب را فاسد میسازد.»
34سَرِ عقل بیایید و دیگر گناه مکنید؛ زیرا هستند بعضی که خدا را نمیشناسند. این را میگویم تا شرمنده شوید.
35امّا شاید کسی بپرسد: «مردگان چگونه برمیخیزند و با چه نوع بدنی میآیند؟»
36چه سؤال ابلهانهای! آنچه میکاری، تا نمیرد زنده نمیشود.
37هنگامی که چیزی میکاری، کالبدی را که بعد ظاهر خواهد شد نمیکاری، بلکه تنها دانه را میکاری، خواه گندم خواه دانههای دیگر.
38امّا خدا کالبدی را که خود تعیین کرده است، بدان میبخشد و هر نوع دانه را کالبدی مخصوص به خود عطا میکند.
39همۀ جسمها یکی نیستند. آدمیان را یک نوع جسم است، حیوانات را نوعی دیگر، و پرندگان را نوعی دیگر؛ ماهیها نیز دارای نوعی دیگر از جسماند.
40به همینسان، کالبدهای آسمانی وجود دارد و کالبدهای زمینی. امّا جلال کالبدهای آسمانی از یک نوع است و جلال کالبدهای زمینی از نوعی دیگر.
41خورشید جلال خاص خود را دارد، ماه جلالی دیگر، و ستارگان نیز جلالی دیگر؛ جلال هر ستاره نیز با جلال ستارۀ دیگر متفاوت است.
42در مورد رستاخیز مردگان نیز چنین است. آنچه کاشته میشود، فسادپذیر است؛ آنچه برمیخیزد، فسادناپذیر.
43در ذلّت کاشته میشود، در جلال برمیخیزد. در ضعف کاشته میشود، در قوّت برمیخیزد.
44بدنِ طبیعی کاشته میشود، بدنِ روحانی برمیخیزد. اگر بدن طبیعی وجود دارد، بدن روحانی نیز وجود دارد.
45چنانکه نوشته شده است: «انسانِ اوّل، یعنی آدم، موجود زنده گشت»؛ آدمِ آخر، روحِ حیاتبخش شد.
46ولی روحانی اوّل نیامد بلکه طبیعی آمد، و پس از آن روحانی.
47انسانِ اوّل از زمین است و خاکی؛ انسانِ دوّم از آسمان است.
48هرآنچه انسان خاکی واجد آن بود، در خاکیان نیز وجود دارد؛ و هرآنچه انسان آسمانی داراست، در آسمانیان نیز یافت میشود.
49و همانگونه که شکل انسان خاکی را به خود گرفتیم، شکل انسان آسمانی را نیز به خود خواهیم گرفت.
50ای برادران، مقصودم این است که جسم و خون نمیتواند وارث پادشاهی خدا شود و آنچه فسادپذیر است، وارث فسادناپذیری نمیتواند شد.
51گوش فرا~دهید! رازی را به شما میگویم: ما همه نخواهیم خوابید، بلکه همه دگرگونه خواهیم شد.
52در یک آن و در یک چشم به هم زدن، آنگاه که شیپور آخر نواخته شود، این به وقوع خواهد پیوست. زیرا شیپور به صدا در خواهد آمد و مردگان در فسادناپذیری بر خواهند خاست و ما دگرگونه خواهیم شد.
53زیرا این بدنِ فسادپذیر باید فسادناپذیری را بپوشد و این بدن فانی باید به بقا آراسته شود.
54چون این فسادپذیر، فسادناپذیری را پوشید و این فانی به بقا آراسته شد، آنگاه آن کلامِ مکتوب به حقیقت خواهد پیوست که میگوید: «مرگ در پیروزی فرو~بلعیده شده است.»
55«ای گور، پیروزی تو کجاست؟ و ای مرگ، نیش تو کجا؟»
56نیش مرگْ گناه است و نیروی گناه، شریعت.
57امّا شکر خدا را که به واسطۀ خداوند ما عیسی مسیح به ما پیروزی میبخشد.
58پس، برادران عزیزم، ثابت و استوار بوده، همواره با تمام وجود به کار خداوند مشغول باشید، زیرا میدانید زحمت شما در خداوند بیهوده نیست.