برنامه مطالعه روزانه
۱۱ نوامبر
عزرا باب ۷
7:1 بعد از این امور، در دوران سلطنت اردشیر پادشاه پارس، عِزرا پسر سِرایا، پسر عَزَریا، پسر حِلقیا،
2پسر شَلّوم، پسر صادوق، پسر اَخیطوب،
3پسر اَمَریا، پسر عَزَریا، پسر مِرایوت،
4پسر زِرَحیا، پسر عُزّی، پسر بُقّی،
5پسر اَبیشوَع، پسر فینِحاس، پسر اِلعازار، پسر هارون کاهن اعظم،
6آری، همین عِزرا از بابِل برآمد. او در شریعت موسی که یهوه، خدای اسرائیل داده بود، کاتبی ماهر بود. پادشاه هرآنچه را که عِزرا طلب میکرد، به او میبخشید، زیرا دست یهوه خدایش بر او بود.
7برخی از بنیاسرائیل و برخی از کاهنان و لاویان و سرایندگان و دربانان و خادمان معبد نیز در سال هفتم اردشیرِ پادشاه، به اورشلیم برآمدند.
8عِزرا در ماه پنجم از سال هفتمِ پادشاه به اورشلیم رسید.
9او سفر خود را از بابِل در روز نخست از ماه نخست آغاز کرد و در روز نخست از ماه پنجم به اورشلیم رسید، از آن رو که دست نیکوی خدایش بر وی بود.
10زیرا عِزرا دل خویش را به تفحص در شریعت خداوند و اجرای آن و آموزش فرایض و فرمانهایش در اسرائیل سپرده بود.
11این است نسخۀ نامهای که اردشیرِ پادشاه به عِزرای کاهن و کاتب داد که کاتبی صاحبنظر در امور مربوط به فرمانهای خداوند و فرایض او به اسرائیل بود:
12«اردشیر، شاه شاهان، به عِزرای کاهن و کاتبِ شریعتِ خدای آسمان. سلام.
13حکمی صادر میکنم که از میان مردم اسرائیل، یا از کاهنان و لاویان ایشان که در قلمرو پادشاهی منند، هر که راضی به رفتن به اورشلیم باشد، میتواند همراه تو برود.
14زیرا تو از سوی پادشاه و هفت مشیر او فرستاده شدهای تا دربارۀ یهودا و اورشلیم بر اساس شریعت خدایت که در دست داری، تحقیق کنی.
15نیز باید سیم و زر اهدائی از سوی پادشاه و مشیرانش را با خود ببری، سیم و زری را که برای خدای اسرائیل که مسکنش در اورشلیم است، بذل شده است.
16همچنین تمامی سیم و زری را که در سرتاسر ولایت بابِل مییابی، همراه با تمامی هدایای اختیاری قوم و کاهنان که برای خانۀ خدایشان در اورشلیم تقدیم میکنند، با خود ببر.
17پس با این پول، به سعیِ تمام، گاوان و قوچان و برهها و هدایای آردی و هدایای ریختنی مربوط به آنها را بخر و آنها را بر مذبح خانۀ خدایتان در اورشلیم تقدیم کن.
18با بقیۀ سیم و زر نیز هر چه خود و برادرانت صلاح میدانید، بر طبق ارادۀ خدای خود، به عمل آورید.
19ظرفهایی را که برای خدمت در خانۀ خدایت به تو سپرده شده است، به حضور خدای اورشلیم اهدا کن.
20باقی نیازهای خانۀ خدایت را که تدارک آنها بر عهدۀ توست، میتوانی از خزانۀ شاهی فراهم آوری.
21«من، اردشیرِ پادشاه، حکمی برای همۀ شما خزانهداران ماوراءالنهر صادر کردهام که هرآنچه عِزرای کاهن و کاتبِ شریعتِ خدای آسمانها از شما بخواهد، بهکمال برآورده سازید:
22تا صد وزنه نقره، صد کُر گندم، صد بَت شراب، صد بَت روغن، و نمک، به هر اندازهای که بخواهد.
23هرآنچه خدای آسمان فرمان داده است، بیدریغ برای خانۀ خدای آسمان به جای آورده شود مبادا غضب بر قلمرو پادشاه و پسرانش نازل گردد.
24نیز بدانید که بر هیچیک از کاهنان و لاویان و سرایندگان و دربانان و خادمان معبد و سایر خادمان این خانۀ خدا، جزیه و باج و خَراج نهادن جایز نیست.
25«و تو ای عِزرا، بر طبق حکمت خدایت که در دست توست، قاضیان و داوران برگمار تا بر تمامی مردم ماوراءالنهر داوری کنند، یعنی کسانی را که شرایع خدایت را میدانند؛ و آنان را که نمیدانند، شما تعلیم دهید.
26هر که شریعت خدایت و قانون پادشاه را نگاه ندارد، بهشدت بر او حکم شود، خواه به مرگ یا تبعید یا مصادرۀ اموال یا زندان.»
27متبارک باد یهوه، خدای پدران ما که مانند این را در دل پادشاه نهاده است تا خانۀ خداوند را که در اورشلیم است زینت دهد،
28و در پیشگاه پادشاه و مشیران او و تمامی صاحبمنصبان قدرتمند درباری، محبت خود را شامل حال من ساخته است. پس من از آنجا که دست یهوه خدایم بر من بود، قوّت قلب یافتم و رؤسا را از میان اسرائیل گرد آوردم تا با من برآیند.
هوشع باب ۸
8:1 کَرِنا را به دهان خود بگذار! کسی مانند عقاب بر فراز خانۀ خداوند است، زیرا قوم، عهد مرا زیر پا نهاده و بر شریعت من عاصی گردیدهاند.
2اسرائیل نزد من فریاد برآورده، میگویند: «ای خدای ما، ما تو را میشناسیم.»
3اما اسرائیل آنچه را نیکوست، رد کرده است؛ پس دشمنْ او را تعقیب خواهد کرد.
4ایشان پادشاهان نصب کردند، اما نه از جانب من؛ شاهزادگان را منصوب داشتند، اما نه به تأیید من. از نقره و طلای خویش بتها برای خود ساختند، تا منقطع شوند.
5ای سامِرِه، گوسالۀ تو رد شده است؛ غضب من بر ایشان افروخته گشته. تا به کی نمیتوانند از گناه بهدور باشند؟
6زیرا این مصنوعِ اسرائیل است؛ صنعتگری آن را ساخته، و خدا نیست. بهیقین که گوسالۀ سامِرِه خُرد خواهد شد.
7ایشان باد را کاشتهاند، پس گردباد را خواهند دروید. ساقههای گندمشان بیبار است و آرد از آن حاصل نخواهد شد؛ اگر هم حاصل میشد بیگانگان آن را فرو~میبلعیدند.
8اسرائیل بلعیده شده است، و اکنون در میان قومها همچون ظرفی بیمصرف است.
9زیرا ایشان به آشور رفتهاند، همچون خَر وحشیِ سرگردان در تنهایی؛ آری، اِفرایِم عاشقان اجیر کرده است.
10هرچند خویشتن را در میان قومها فروختهاند، من بهزودی ایشان را گرد هم خواهم آورد، و به سبب ستم پادشاه نیرومند، رو به تحلیل خواهند نهاد.
11از آنجا که اِفرایِم مذبحهای بیشتر برای گناه ساخته است، آنها برای وی مذبحهای گناه شدهاند.
12من هزاران حکم شریعت خود را برایشان نوشتم، اما آنها را چیزِ غریب انگاشتند.
13در خصوص تقدیم قربانیهای تقدیمی به من، حیوانات را قربانی میکنند و گوشتشان را میخورند، اما خداوند آنها را نمیپذیرد. اکنون شرارت ایشان را به یاد خواهد آورد، و گناهانشان را مجازات خواهد کرد، و ایشان به مصر باز خواهند گشت.
14اسرائیل آفرینندۀ خود را به فراموشی سپرده، کاخها بنا کرده است، و یهودا بر شهرهای حصاردار خویش افزوده است. اما من بر شهرهایش آتش خواهم فرستاد که کاخهایش را در کام خواهد کشید.
اعمال رسولان باب ۲۷
27:1 چون حکم دادند که از راه دریا به ایتالیا برویم، پولس و برخی دیگر از زندانیان را به افسری یولیوس نام، از هَنگ قیصر، تحویل دادند.
2پس به کشتیای که از اَدرامیتینوس بود و به بندرهای ایالت آسیا میرفت، سوار شدیم و حرکت کردیم. آریستارخوسِ مقدونی، از مردمان تَسالونیکی، نیز با ما بود.
3فردای آن روز به صیدون رسیدیم و یولیوس به پولس لطف کرده، اجازه داد نزد دوستان خود برود تا نیازهایش را تأمین کنند.
4از آنجا دوباره روانه شدیم و در امتدادِ کنارۀ بادْپناهِ قپرس پیش رفتیم، زیرا جهت بادْ مخالف ما بود.
5پس از عبور از بندرهای کیلیکیه و پامفیلیه، در میرا، واقع در لیکیه پیاده شدیم.
6در آنجا افسر رومی کشتیای یافت که از اسکندریه به ایتالیا میرفت، و ما را سوار آن کرد.
7روزهایی چند آهسته پیش رفتیم و با سختی به کْنیدوس رسیدیم. چون بادْ مخالف ما بود، در امتدادِ کنارۀ بادْپناه کْرِت، تا به مقابل شهر سالمونی راندیم.
8بهسختی از کنار ساحل گذشتیم و به جایی به نام ’بندرهای نیک‘ رسیدیم که در نزدیکی شهر لاسائیه بود.
9زمان زیادی از دست رفته بود و حتی ایام روزه نیز سپری شده بود، و سفر دریایی اکنون خطرناک بود. از این رو، پولس به آنها هشدار داده، گفت:
10«سروران، میتوانم ببینم که سفری پرخطر خواهیم داشت و ضرر بسیار نه تنها به کشتی و بار آن، بلکه به جان ما نیز وارد خواهد آمد.»
11امّا افسر رومی به سخنان ناخدا و صاحب کشتی بیشتر توجه میکرد تا به سخنان پولس.
12چون آن بندر برای سپری کردن زمستان مناسب نبود، رأی غالب بر این شد که به سفر ادامه دهیم، به این امید که به بندر فینیکس برسیم و زمستان را در آنجا بگذرانیم. این بندر در کْرِت بود و رو به جنوب غربی و نیز شمال غربی داشت.
13چون باد ملایمِ جنوبی وزیدن گرفت، گمان کردند به آنچه میخواستند رسیدهاند؛ پس لنگر کشیدند و در امتداد ساحل کْرِت پیش راندند.
14امّا طولی نکشید که بادی بسیار شدید، معروف به باد شمال شرقی، از جانب جزیره به سوی ما وزیدن گرفت.
15کشتی گرفتار توفان شد و نتوانست در خلاف مسیر باد پیش برود؛ از این رو، خود را به باد سپردیم و همسو با آن رانده شدیم.
16در پناه جزیرهای کوچک به نام کُودا پیش رفتیم و بهسختی توانستیم زورق کشتی را به اختیار خود درآوریم.
17وقتی ملّاحان آن را به روی عرشۀ کشتی آوردند، به کمک طنابها، اطراف خود کشتی را محکم بستند تا متلاشی نشود، و از بیم اینکه مبادا کشتی در شنزارِ سیرتیس به گِل بنشیند، لنگر را پایین فرستادند و کشتی را در مسیر باد رها کردند.
18روز بعد، چون توفان ضرباتی سنگین بر ما وارد میساخت، مجبور شدند بار کشتی را به دریا بریزند.
19روز سوّم، با دست خود لوازم کشتی را به دریا ریختند.
20روزها همچنان میگذشت و ما رنگ خورشید و ستارگان را نمیدیدیم و توفان نیز فروکش نمیکرد، آنگونه که همگی، امید نجات از کف دادیم.
21پس از مدتها بیغذایی، پولس در میان ایشان ایستاد و گفت: «سروران، شما میبایست سخن مرا میپذیرفتید و کْرِت را ترک نمیکردید تا این همه آسیب و زیان نبینید.
22اکنون نیز از شما خواهش میکنم که شهامتتان را از دست ندهید، زیرا آسیبی به جان هیچیک از شما نخواهد رسید؛ فقط کشتی از دست خواهد رفت.
23زیرا دیشب فرشتۀ خدایی که از آنِ اویم و خدمتش میکنم، در کنارم ایستاد
24و گفت: ”پولس، مترس. تو باید برای محاکمه، در برابر قیصر حاضر شوی، و بهیقین، خدا جان همۀ همسفرانت را نیز به تو بخشیده است.“
25پس ای مردان، دل قوی دارید، زیرا به خدا ایمان دارم که همانگونه که به من گفته است، خواهد شد.
26امّا کشتی ما باید در جزیرهای به گِل بنشیند.»
27شب چهاردهم، باد هنوز ما را در دریای آدریاتیک از این سو به آن سو میراند که نزدیک نیمهشب، ملوانان گمان بردند به خشکی نزدیک میشوند.
28پس عمق آب را اندازه زدند و دریافتند که بیست قامت است. کمی بعد، دیگر بار عمق آب را سنجیدند و دیدند پانزده قامت است.
29و چون میترسیدند به صخرهها برخورد کنیم، چهار لنگر از عقب کشتی انداختند، و دعا میکردند هر چه زودتر روز شود.
30ملوانان به قصد فرار از کشتی، زورقِ نجات را به دریا انداختند، به این بهانه که میخواهند چند لنگر از سینۀ کشتی به دریا بیندازند.
31پولس به افسر و سربازان گفت: «اگر این مردان در کشتی نمانند، نمیتوانید نجات یابید.»
32پس سربازان طنابهای نگهدارندۀ زورقِ نجات را بریدند و زورق را رها کردند.
33کمی پیش از طلوع آفتاب، پولس همه را ترغیب کرد که چیزی بخورند. گفت: «امروز چهارده روز است که در انتظار به سر بردهاید و چیزی نخورده، بیغذا ماندهاید.
34پس استدعا میکنم غذایی بخورید، چرا که برای زنده ماندن بدان نیازمندید. مویی از سر هیچیک از شما کم نخواهد شد.»
35چون این را گفت، نان برگرفت و در مقابلِ همه خدا را شکر کرد و نان را پاره نموده، مشغول خوردن شد.
36پس همه دلگرم شدند و غذا خوردند.
37جملگی در کشتی، دویست و هفتاد و شش تن بودیم.
38وقتی سیر شدند، بقیۀ غَله را به دریا ریختند و کشتی را سبک کردند.
39چون روز شد، خشکی را نشناختند، امّا خلیجی کوچک با ساحل شنی دیدند. پس بر آن شدند که در صورت امکان کشتی را در آنجا به گِل بنشانند.
40بند لنگرها را بریدند و آنها را در دریا رها کردند و طنابهای نگهدارندۀ سکان را نیز باز کردند. سپس، بادبانِ سینۀ کشتی را در مسیر باد بالا کشیدند و به سوی ساحل پیش رفتند.
41امّا کشتی به یکی از برآمدگیهای زیر آب برخورد و به گِل نشست. سینۀ کشتی ثابت و بیحرکت ماند، امّا قسمت عقب آن در اثر ضربات امواج درهم شکست.
42سربازان در صدد کشتن زندانیان برآمدند مبادا کسی شناکنان بگریزد.
43امّا افسر رومی که میخواست جان پولس را نجات دهد، آنها را از این قصد بازداشت و دستور داد نخست کسانی که میتوانند شنا کنند، خود را به دریا افکنده، به خشکی برسانند.
44بقیه نیز میبایست روی الوارها یا قطعات کشتی، خود را به خشکی میرساندند. بدینگونه همه بهسلامت به خشکی رسیدند.