برنامه مطالعه روزانه
۱ ژانویه
پیدایش باب ۱ , ۲
1:1 در آغاز، خدا آسمانها و زمین را آفرید.
2زمین بیشکل و خالی بود، و تاریکی بر روی ژرفا؛ و روح خدا سطح آبها را فرو~گرفت.
3خدا گفت: «روشنایی باشد،» و روشنایی شد.
4خدا دید که روشنایی نیکوست، و خدا روشنایی را از تاریکی جدا کرد.
5خدا روشنایی را ’روز‘ و تاریکی را ’شب‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز اوّل.
6و خدا گفت: «فَلَکی باشد میان آبها، و آبها را از آبها جدا کند.»
7پس خدا فَلَک را ساخت و آبهای زیر فَلَک را از آبهای بالای فَلَک جدا کرد. و چنین شد.
8خدا فَلَک را ’آسمان‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز دوّم.
9و خدا گفت: «آبهای زیر آسمان در یک جا گرد آیند و خشکی پدیدار شود.» و چنین شد.
10خدا خشکی را ’زمین‘ و اجتماع آبها را ’دریا‘ نامید، و خدا دید که نیکوست.
11آنگاه خدا گفت: «زمین نباتات برویاند، گیاهانی که دانه تولید کنند و درختان میوهای که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانهدار بیاورند، بر روی زمین.» و چنین شد.
12زمین نباتات رویانید، گیاهانی که بر حسب گونۀ خود دانه تولید میکردند، و درختانی که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانهدار میآوردند. و خدا دید که نیکوست.
13شامگاه شد و بامداد آمد، روز سوّم.
14و خدا گفت: «نورافشانها در فَلَک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند، و تا نشانهها باشند برای نمایاندن زمانها و روزها و سالها،
15و نورافشانها باشند در فَلَک آسمان تا بر زمین روشنایی بخشند.» و چنین شد.
16خدا دو نورافشان بزرگ ساخت، نورافشان بزرگتر را برای فرمانروایی بر روز، و نورافشان کوچکتر را برای فرمانروایی بر شب، و نیز ستارگان را.
17خدا آنها را در فَلَک آسمان نهاد تا بر زمین روشنایی بخشند
18و بر روز و بر شب سلطنت کنند و نور را از تاریکی جدا سازند. و خدا دید که نیکوست.
19شامگاه شد و بامداد آمد، روز چهارم.
20و خدا گفت: «آبها از انبوه جانداران پر شود و پرندگان بر فراز زمین در فَلَک آسمان پرواز کنند.»
21پس خدا موجودات بزرگ دریایی و همۀ جانداران را که میجنبند و آبها را پر میسازند، بر حسب گونههایشان، و همۀ پرندگان بالدار را بر حسب گونههایشان آفرید. و خدا دید که نیکوست.
22خدا آنها را برکت داد و گفت: «بارور و کثیر شوید و آب دریاها را پر سازید، و پرندگان نیز بر زمین کثیر شوند.»
23شامگاه شد و بامداد آمد، روز پنجم.
24و خدا گفت: «زمین جانداران را بر حسب گونههایشان بر آوَرَد، چارپایان و خزندگان و وحوش زمین را، بر حسب گونههایشان.» و چنین شد.
25پس خدا وحوش زمین را بر حسب گونههایشان بساخت، و چارپایان را بر حسب گونههایشان، و همۀ خزندگان روی زمین را بر حسب گونههایشان. و خدا دید که نیکوست.
26آنگاه خدا گفت: «انسان را به صورت خود و شبیه خودمان بسازیم، و او بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر چارپایان و بر همۀ زمین و همۀ خزندگانی که بر زمین میخزند، فرمان براند.»
27پس خدا انسان را به صورت خود آفرید، او را به صورت خدا آفرید؛ ایشان را مرد و زن آفرید.
28خدا ایشان را برکت داد، و خدا بدیشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید. بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر هر جانداری که بر زمین حرکت میکند، فرمان برانید.»
29آنگاه خدا گفت: «اینک همۀ گیاهان دانهدار را که بر روی تمامی زمین است و همۀ درختان دارای میوۀ دانهدار را به شما بخشیدم تا خوراک شما باشد.
30و به همۀ وحوش زمین و همۀ پرندگان آسمان و همۀ خزندگانِ روی زمین که جان در خود دارند، همۀ گیاهان سبز را برای خوردن بخشیدم.» و چنین شد.
31و خدا هرآنچه را که ساخته بود دید، و اینک بسیار نیکو بود. شامگاه شد و بامداد آمد، روز ششم.
2:1 بدینسان، آسمانها و زمین و همۀ لشکر آنها تمام شد.
2و خدا در روز هفتم، کار خویش را به پایان رسانید؛ پس او در هفتمین روز، از همۀ کار خویش بیاسود.
3و خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را مقدس شمرد، چراکه در آن روز از همۀ کار خویش که خدا آفریده و ساخته بود، بیاسود.
4این بود تاریخچۀ آسمانها و زمین آنگاه که آفریده شدند. هنگامی که یهوه خدا آسمانها و زمین را بساخت
5هیچ نهالِ کشتزار هنوز بر زمین نبود و هیچ گیاهِ کشتزار هنوز نروییده بود، زیرا یهوه خدا هنوز باران بر زمین نبارانیده بود و انسانی نبود تا بر آن کِشت کند،
6بلکه مه از زمین برمیآمد و تمام روی زمین را سیراب میکرد.
7آنگاه یهوه خدا آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی او نَفَسِ حیات دمید و آدم موجودی زنده شد.
8و یهوه خدا باغی به سمت شرق، در عدن غَرْس کرد، و آدم را که سرشته بود در آنجا نهاد.
9و یهوه خدا همهگونه درختان چشمنواز و خوشخوراک را از زمین رویانید. درخت حیات در وسط باغ بود، و نیز درخت شناخت نیک و بد.
10رودخانهای از عدن بیرون میآمد تا باغ را آبیاری کند و از آنجا به چهار شاخه منشعب میشد.
11نام رودخانۀ اوّل فیشون است که سرتاسر سرزمین حَویلَه را که در آنجا طلا است، دور میزند.
12طلای آن سرزمین نیکوست، و در آنجا صَمْغ خوشبو و سنگ جَزَع یافت میشود.
13نام رودخانۀ دوّم جِیحون است که سرتاسر سرزمین کوش را دور میزند.
14رودخانۀ سوّم دِجلِه نام دارد که در شرق آشور جاری است، و رودخانۀ چهارم فُرات است.
15یهوه خدا آدم را برگرفت و او را در باغ عدن نهاد تا کار آن را بکند و از آن نگاهداری نماید.
16و یهوه خدا آدم را امر کرده، گفت: «تو میتوانی از هر یک از درختان باغ آزادانه بخوری؛
17اما از درخت شناخت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن بخوری بهیقین خواهی مرد.»
18یهوه خدا فرمود: «نیکو نیست آدم تنها باشد، پس یاوری مناسب برای او میسازم.»
19و یهوه خدا همۀ جانداران صحرا و پرندگان آسمان را که از خاک سرشته بود نزد آدم آورد تا ببیند آدم چه نامی بر آنها خواهد نهاد، و هرآنچه آدم هر جاندار را خواند، همان نامش شد.
20پس آدم همۀ چارپایان و پرندگان آسمان و همۀ وحوش صحرا را نام نهاد؛ ولی یاوری مناسب برای آدم یافت نشد.
21پس یهوه خدا خوابی گران بر آدم مستولی کرد و در همان حال که آدم خفته بود یکی از دندههایش را گرفت و جای آن را با گوشت پر کرد.
22آنگاه یهوه خدا از همان دندهکه از آدم گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد.
23آدم گفت: «این است اکنون استخوانی از استخوانهایم، و گوشتی از گوشتم؛ او زن نامیده شود، زیرا که از مرد گرفته شد.»
24از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند شد.
25آدم و زنش هر دو عریان بودند و شرم نداشتند.
مزامیر باب ۱ , ۲
1:1 خوشا به حال کسی که در مشورت شریران گام نزند و در راه گنهکاران نایستد و در محفل تمسخرگران ننشیند؛
2بلکه رغبتش در شریعت خداوند باشد و شبانهروز در شریعت او تأمل کند.
3او بسان درختیست نشانده بر کنارۀ جویبار، که میوۀ خویش در موسمش آرد به بار، و برگش نیز پژمرده نشود، و در هر آنچه کند کام یابد.
4لیکن چنین نیستند شریران بلکه همچو کاهند که دستِ باد میرانَدشان.
5پس شریران را در داوری تابِ ایستادن نیست و نه گنهکاران را در جمع پارسایان.
6زیرا خداوند راه پارسایان را میپاید اما طریق شریران به نابودی میانجامد.
2:1 از چه سبب قومها میشورند و ملتها به عبث تدبیر میکنند؟
2پادشاهان زمین به صف میشوند و فرمانروایان به مشورت مینشینند، بر ضد خداوند و بر ضد مسیح او؛
3که «بیایید بندهایشان بگسلیم و زنجیرهایشان از خود بیفکنیم.»
4آن که در آسمانها جلوس کرده، میخندد؛ خداوندگار ریشخندشان میکند.
5آنگاه در خشم خویش بدیشان سخن خواهد گفت، و به غضب خویش ایشان را هراسان خواهد ساخت.
6خواهد گفت: «من پادشاه خود را نصب کردهام، بر کوه مقدسم صَهیون».
7و حال، من حکم را بازمیگویم، خداوند مرا گفته است: «تو پسر من هستی؛ امروز من تو را مولود ساختهام.
8از من بخواه، که ملتها را میراث تو خواهم گردانید و کرانهای زمین را مُلک تو خواهم ساخت.
9به عصای آهنین ایشان را خواهی شکست و همچون کوزۀ کوزهگر خُردشان خواهی کرد.
10پس حال خردمند باشید، ای شاهان، و ادب شوید، ای فرمانداران جهان.
11خداوند را با ترس عبادت کنید و با لرز به وجد آیید.
12پسر را ببوسید، مبادا به خشم آید، و در راه هلاک شوید، زیرا خشم او به دمی افروخته میشود. خوشا به حال همۀ آنان که به او پناه میبرند.
متی باب ۱, ۲
1:1 کتاب تاریخچۀ عیسی مسیح، پسر داوود، پسر ابراهیم:
2ابراهیم، اسحاق را آورد، اسحاق، یعقوب را، و یعقوب، یهودا و برادرانش را.
3یهودا، فِرِص و زِراح را از تامار آورد. فِرِص، حِصْرون را آورد، و حِصْرون، رام را.
4رام، عَمّیناداب را آورد، عَمّیناداب، نَحشون را، و نَحشون، سَلمون را.
5سَلمون، بوعَز را از راحاب آورد، و بوعَز، عوبید را از روت. عوبید، یَسا را آورد،
6و یَسا، داوود پادشاه را. داوود، سلیمان را از زن اوریا آورد.
7سلیمان، رِحُبعام را آورد، رِحُبعام، اَبیّا را، و اَبیّا، آسا را.
8آسا، یَهوشافاط را آورد، یَهوشافاط، یورام را، و یورام، عُزّیا را.
9عُزّیا، یوتام را آورد، یوتام، آحاز را، و آحاز، حِزِقیا را.
10حِزِقیا، مَنَسی را آورد، مَنَسی، آمون را، و آمون، یوشیا را.
11یوشیا، یِکُنیا و برادرانش را آورد. در این زمان یهودیان به بابِل تبعید شدند.
12پس از تبعید یهودیان به بابِل: یِکُنیا، شِئَلتیئیل را آورد، و شِئَلتیئیل، زروبابِل را.
13زروبابِل، اَبیهود را آورد، اَبیهود، اِلیاقیم را، و اِلیاقیم، عازور را.
14عازور، صادوق را آورد، صادوق، اَخیم را، و اَخیم، اِلیود را.
15اِلیود، اِلعازار را آورد، اِلعازار، مَتّان را، و مَتّان، یعقوب را.
16یعقوب، یوسف همسر مریم را آورد که عیسی ملقّب به مسیح از او زاده شد.
17بدین قرار، از ابراهیم تا داوود بر روی هم چهارده نسل و از داوود تا زمان تبعید یهودیان به بابِل، چهارده نسل، و از زمان تبعید تا مسیح چهارده نسل بودند.
18تولد عیسی مسیح اینچنین روی داد: مریم، مادر عیسی، نامزد یوسف بود. امّا پیش از آنکه به هم بپیوندند، معلوم شد که مریم از روحالقدس آبستن است.
19از آنجا که شوهرش یوسف مردی پارسا بود و نمیخواست مریم را رسوا کند، بر آن شد که بی سر و صدا از او جدا شود.
20امّا چون این تصمیم را گرفت، به ناگاه فرشتۀ خداوند در خواب بر او ظاهر شد و گفت: «ای یوسف، پسر داوود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا آنچه در بطن وی قرار گرفته، از روحالقدس است.
21او پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را عیسی خواهی نامید، زیرا او قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد بخشید.»
22این همه رخ داد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود، به حقیقت پیوندد که:
23«باکره آبستن شده، پسری به دنیا خواهد آورد و او را عِمانوئیل خواهند نامید،» که بهمعنی ’خدا با ما‘ است.
24چون یوسف از خواب بیدار شد، آنچه فرشتۀ خداوند به او فرمان داده بود، انجام داد و زن خود را گرفت.
25امّا با او همبستر نشد تا او پسر خود را به دنیا آورد؛ و یوسف او را عیسی نامید.
2:1 چون عیسی در دوران هیرودیسِ پادشاه، در بِیتلِحِمِ یهودیه به دنیا آمد، هان چند مُغ از مشرقزمین به اورشلیم آمدند
2و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم.»
3چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند.
4پس او همۀ سران کاهنان و علمای دینِ قوم را فرا~خواند و از آنها پرسید: «مسیح کجا باید زاده شود؟»
5پاسخ دادند: «در بِیتلِحِمِ یهودیه، زیرا نبی در این باره چنین نوشته است:
6«”ای بِیتلِحِم که در سرزمین یهودایی، تو در میان فرمانروایان یهودا به هیچ روی کمترین نیستی، زیرا از تو فرمانروایی ظهور خواهد کرد که قوم من، اسرائیل، را شبانی خواهد نمود.“»
7پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فرا~خواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد.
8سپس آنان را به بِیتلِحِم روانه کرده، بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک بهدقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا آگاه سازید تا من نیز آمده، سَجدهاش کنم.»
9ایشان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند. و هان ستارهای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آنها میرفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد.
10ایشان با دیدن ستاره بینهایت شاد شدند.
11چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند. سپس صندوقچههای خود را گشودند و هدیههایی از طلا و کُندُر و مُر به وی پیشکش کردند.
12و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.
13پس از رفتن مُغان، فرشتۀ خداوند در خواب بر یوسف ظاهر شد و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به مصر بگریز و در آنجا بمان تا به تو خبر دهم، زیرا هیرودیس در جستجوی کودک است تا او را بکشد.»
14پس او شبانگاه برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و رهسپار مصر شد،
15و تا مرگ هیرودیس در آنجا ماند. این واقع شد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود تحقق یابد که «پسر خود را از مصر فرا~خواندم.»
16چون هیرودیس دید که مُغان فریبش دادهاند، سخت برآشفت و فرستاده، همۀ پسران دو ساله و کمتر را که در بِیتلِحِم و اطراف آن بودند، مطابق زمانی که از مُغان تحقیق کرده بود، بکشت.
17آنگاه آنچه به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، به حقیقت پیوست که:
18«صدایی از رامَه به گوش میرسد، صدای شیون و زاری و ماتمی عظیم. راحیل برای فرزندانش میگرید و تسلی نمیپذیرد، زیرا که دیگر نیستند.»
19پس از مرگ هیرودیس، فرشتۀ خداوند در مصر به خواب یوسف آمد
20و گفت: «برخیز، کودک و مادرش را برگیر و به سرزمین اسرائیل برو، زیرا آنان که قصد جان کودک داشتند، مردهاند.»
21پس او برخاست، کودک و مادرش را برگرفت و به سرزمین اسرائیل رفت.
22امّا چون شنید آرکِلائوس به جای پدرش هیرودیس در یهودیه حکم میراند، ترسید به آنجا برود، و چون در خواب هشدار یافت، رو به سوی نواحی جلیل نهاد
23و در شهری به نام ناصره سکونت گزید. این واقع شد تا کلام انبیا به حقیقت پیوندد که گفته بودند ’ناصری‘ خوانده خواهد شد.