برنامه مطالعه روزانه
۱۲ فوریه
خروج باب ۲۲
22:1 «اگر کسی، گاو یا گوسفندی بدزدد و آن را بکشد یا بفروشد، باید در ازای آن گاو پنج گاو، و در ازای آن گوسفند چهار گوسفند بپردازد.
2«اگر دزدی در حال نَقْب زدن گرفتار آید و او را بزنند به گونهای که بمیرد، بازخواستی برای خون او نخواهد بود؛
3اما اگر این عمل پس از طلوع آفتاب واقع شود، برای خون او بازخواست خواهد بود. «هر که دزدی کند البته باید غرامت بپردازد، ولی اگر چیزی نداشته باشد، خود او را باید فروخت تا غرامت پرداخت شود.
4اگر حیوان دزدی، اعم از گاو یا الاغ یا گوسفند، زنده در دست دزد یافت شود، باید دو برابر باز پس دهد.
5«اگر کسی چارپایان خود را در مزرعه یا تاکستانی بچراند، یعنی چارپایان خود را رها کند تا در مزرعۀ شخصی دیگر چرا کنند، باید از بهترین قسمت مزرعه یا تاکستان خویش غرامت بپردازد.
6«اگر آتشی شعله برکشد و در خاربوتهها چنان منتشر شود که خرمن گندم یا گندم درو نشده و یا مزرعهای را بسوزاند، کسی که آن را افروخته است البته باید غرامت بپردازد.
7«اگر کسی پول یا اسباب نزد همسایۀ خود امانت گذارد تا از آن نگهداری کند، و آن امانت از خانۀ همسایه به سرقت رود، اگر دزد گرفتار شود باید دو برابر غرامت بپردازد.
8اما اگر دزد پیدا نشد، آنگاه باید صاحبخانه را نزد قضات برند تا معلوم شود آیا دست خود را بر مال دیگری دراز کرده است یا خیر.
9در هر جرمی در خصوص گاو یا الاغ یا گوسفند یا جامه یا هر چیز گمشدهای که کسی دربارۀ آن بگوید: ”این مال من است،“ ادعای هر دو طرف نزد قضات برده شود و هر که را آنان مقصر دانند، دو برابر مال را به دیگری مسترد بدارد.
10«اگر کسی الاغ یا گاو یا گوسفند یا هر حیوان دیگری را نزد همسایۀ خود امانت گذارد تا از آن نگهداری کند، و آن حیوان بمیرد، آسیب ببیند و یا به غارت برده شود بیآنکه کسی ببیند،
11برای حل مشکل میان آن دو، همسایه باید به پیشگاه خداوند سوگند یاد کند که دست او بر مال دیگری دراز نشده است. صاحب حیوان این را بپذیرد و دیگر نیازی به پرداخت غرامت نیست.
12اما اگر آن حیوان دزدیده شده باشد، باید به صاحبش غرامت بپردازد.
13اگر آن را جانوری وحشی دریده باشد، لاشه را به عنوان مدرک بیاورد، و دیگر مُکلّف به پرداخت غرامت حیوان دریده شده نخواهد بود.
14«اگر کسی از همسایۀ خود حیوانی به عاریت گیرد و آن حیوان در غیاب صاحبش آسیب ببیند یا بمیرد، البته باید غرامت بپردازد.
15اما اگر صاحب حیوان همراهش باشد، پرداخت غرامت لازم نیست. اگر حیوان کرایه شده باشد، پرداخت مبلغِ کرایه برای جبران خسارت کافی خواهد بود.
16«اگر مردی دوشیزهای را که نامزد کسی نباشد، اغوا کند و با او همبستر شود، باید مهریهاش را بپردازد و او را به زنی بگیرد.
17اگر پدر دختر به هیچ وجه راضی نباشد او را به وی دهد، باز مرد مُکلّف است مبلغی برابرِ مهریۀ دوشیزگان به او بپردازد.
18«زن جادوگر را زنده مگذار.
19«هر که با چارپایی نزدیکی کند، هرآینه کشته شود.
20«هر که برای خدایی جز یهوه و بس قربانی کند، به نابودی کامل سپرده شود.
21«به غریبان آزار مرسانید و به آنان ظلم مکنید، زیرا خود شما در سرزمین مصر غریب بودید.
22بر بیوهزنان و یتیمان ستم مکنید.
23اگر چنین کنید و ایشان نزد من فریاد برآورند، البته فریاد ایشان را خواهم شنید،
24و خشم من افروخته شده، شما را به شمشیر خواهم کشت؛ آنگاه زنانتان بیوه و فرزندانتان یتیم خواهند شد.
25«اگر به یکی از فقیرانِ قوم من پول قرض دهی، همچون رباخواران عمل مکن و از او بهره مخواه.
26اگر ردای همسایهات را گرو گرفتهای، آن را تا غروب آفتاب بدو بازگردان،
27زیرا ممکن است یگانه پوششِ تنِ او باشد. پس در چه بخوابد؟ اگر او نزد من فریاد برآورد، خواهم شنید زیرا که من رئوف هستم.
28«به خدا ناسزا مگو و رهبر قومِ خود را لعن مکن.
29«در آوردن هدیه از غلّه و عصیر انگور خود تأخیر مکن. «پسران نخستزادهات را به من بده.
30با گاوان و گوسفندانت نیز چنین کن. نخستزادۀ آنها را هفت روز نزد مادرشان نگاه دار، ولی در روز هشتم آن را به من بده.
31«شما باید قوم مقدس من باشید. پس گوشت حیوانی را که جانوران وحشی دریدهاند مخورید؛ آن را نزد سگان بیندازید.
مزامیر باب ۷۵ , ۷۶
75:1 خدایا، تو را سپاس میگوییم؛ تو را سپاس میگوییم زیرا نام تو نزدیک است، و مردم از کارهای شگفت تو خبر میدهند!
2میگویی: «در وقتی که من برمیگزینم، به انصاف داوری خواهم کرد.
3آنگاه که زمین و همۀ ساکنان آن به لرزه درآیند، مَنَم که پایههای آن را مستحکم نگاه میدارم. سِلاه
4فخرفروشان را میگویم: ”دیگر فخر مفروشید!“، و شریران را میگویم: ”شاخ خود را برمیفرازید!
5شاخهایتان را به بلندی برمیفرازید، و با گردنِ افراشته سخن مگویید!“»
6زیرا نه از شرق سرافرازی میآید، نه از غرب، و نه از میان بیابان!
7بلکه خداست که داوری میکند؛ یکی را به زیر میکشد و دیگری را برمیافرازد.
8زیرا در دست خداوند پیالهای است با شرابی پرجوش و آمیخته به چاشنیها! آن را فرو~میریزد، و شریران زمین جملگی آن را تا آخرین قطره سرمیکشند.
9و اما من، تا به ابد این را اعلام خواهم کرد و در ستایش خدای یعقوب خواهم سرایید!
10همۀ شاخهای شریران را قطع خواهم کرد، اما شاخهای پارسایان برافراشته خواهد شد!
76:1 در یهودا، خدا را میشناسند؛ در اسرائیل، نام او عظیم است.
2منزلگاه او در سالیم است، و مسکن او در صَهیون.
3در آنجا، تیرهای آتشین را بشکست، سپر و شمشیر و جنگ را. سِلاه
4تو میدرخشی و پرشکوهتر از کوهستانهای آکنده از شکاری!
5دلاوران تاراج شدند؛ و خواب ایشان را در ربود! از جنگاوران، یکی هم نبود که دست خویش حرکت تواند داد!
6به عتاب تو، ای خدای یعقوب اسب و ارابه از حرکت بازایستادند!
7براستی که تو مَهیب هستی! آنگاه که خشم گیری، کیست که در حضورت تواند ایستاد؟
8از آسمان داوری را اعلام کردی، و زمین ترسان شد و خاموشی گزید،
9آنگاه که خدا به داوری برخاست تا ستمدیدگان زمین را جملگی نجات بخشد. سِلاه
10بهیقین که خشم بشر به ستایش تو میانجامد، و باقیماندۀ خشم را بر کمر خود خواهی بست.
11برای یهوه خدای خویش نذر کنید و وفا نمایید؛ همۀ آنان که گرداگرد اویند، برای او که مَهیب است، پیشکشها بیاورند!
12او جان حکمرانان را میگیرد، پادشاهان زمین از او ترسانند!
مرقس باب ۸
8:1 در آن روزها، باز جمعیتی انبوه گرد آمدند و چون چیزی برای خوردن نداشتند، عیسی شاگردان خود را فرا~خواند و به ایشان فرمود:
2«دلم بر حال این مردم میسوزد، زیرا اکنون سه روز است که با مَنَند و چیزی برای خوردن ندارند.
3اگر آنها را گرسنه روانه کنم تا به خانههای خود بروند، در راه از پا در خواهند افتاد، زیرا برخی از ایشان از راهِ دور آمدهاند.»
4شاگردان در پاسخ گفتند: «در این بیابان از کجا کسی میتواند برای سیر کردن آنها نان فراهم آورد؟»
5عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان.»
6آنگاه جماعت را فرمود تا بر زمین بنشینند. سپس هفت نان را گرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرده، به شاگردانِ خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ و شاگردان نیز چنین کردند.
7چند ماهی کوچک نیز داشتند. پس عیسی آنها را برکت داده، فرمود تا پیش مردم بگذارند.
8همه خوردند و سیر شدند و هفت زنبیل نیز پر از خردههای باقیمانده برگرفتند.
9در آنجا حدود چهار هزار تن بودند. سپس عیسی جماعت را مرخص کرد
10و بیدرنگ با شاگردان سوار قایق شد و به ناحیۀ دَلمانوتَه رفت.
11فَریسیان نزد عیسی آمدند و با او به مباحثه نشستند. آنها برای آزمایش، آیتی آسمانی از او خواستند.
12امّا عیسی آهی از دل برآورد و گفت: «چرا این نسل خواستار آیت است؟ آمین، به شما میگویم، هیچ آیتی به آنها داده نخواهد شد.»
13سپس ایشان را ترک گفت و باز سوار قایق شده، به آن سوی دریا رفت.
14امّا شاگردان فراموش کرده بودند با خود نان بردارند، و در قایق بیش از یک نان نداشتند.
15عیسی به آنان هشدار داد و فرمود: «آگاه باشید و از خمیرمایۀ فَریسیان و خمیرمایۀ هیرودیس دوری کنید.»
16پس شاگردان در این باره که نان ندارند شروع به بحث با یکدیگر کردند.
17عیسی که این را دریافته بود، به آنها گفت: «چرا دربارۀ اینکه نان ندارید با هم بحث میکنید؟ آیا هنوز نمیدانید و درک نمیکنید؟ آیا دل شما هنوز سخت است؟
18آیا چشم دارید و نمیبینید و گوش دارید و نمیشنوید؟ و آیا به یاد ندارید؟
19هنگامی که پنج نان را برای پنج هزار تن پاره کردم، چند سبد پر از تکه نانهای باقیمانده برگرفتید؟» گفتند: «دوازده سبد.»
20«و چون هفت نان را برای چهار هزار تن، چند زنبیل پر از تکه نانهای باقیمانده برگرفتید؟» گفتند: «هفت زنبیل.»
21آنگاه عیسی بدیشان فرمود: «آیا هنوز درک نمیکنید؟»
22و چون به بِیتصِیْدا رسیدند، عدهای مردی نابینا را نزد عیسی آورده، تمنا کردند بر او دست بگذارد.
23عیسی دست آن مرد را گرفت و او را از دهکده بیرون برد. سپس آبِ دهان بر چشمان او انداخت و دستهای خود را بر او نهاد و پرسید: «چیزی میبینی؟»
24آن مرد سر بلند کرد و گفت: «مردم را همچون درختانی در حرکت میبینم.»
25پس عیسی دیگر بار دستهای خود را بر چشمان او نهاد. آنگاه چشمانش باز شده، بینایی خود را بازیافت، و همه چیز را بهخوبی میدید.
26عیسی او را روانۀ خانه کرد و فرمود: «به دهکده بازنگرد.»
27عیسی با شاگردان خود به روستاهای اطراف قیصریۀ فیلیپی رفت. در راه، از شاگردان خود پرسید: «به گفتۀ مردم من کِه هستم؟»
28پاسخ دادند: «بعضی میگویند یحیای تعمیددهنده هستی، عدهای میگویند ایلیایی و عدهای دیگر نیز میگویند یکی از پیامبران هستی.»
29از آنان پرسید: «شما چه میگویید؟ به نظر شما من که هستم؟» پطرس پاسخ داد: «تو مسیح هستی.»
30امّا عیسی ایشان را منع کرد که دربارۀ او به کسی چیزی نگویند.
31آنگاه عیسی به تعلیم دادن آنها آغاز کرد که لازم است پسر انسان زحمتِ بسیار بیند و از سوی مشایخ و سران کاهنان و علمای دین رد شده، کشته شود و پس از سه روز برخیزد.
32چون عیسی این را آشکارا اعلام کرد، پطرس او را به کناری برد و شروع به سرزنش او کرد.
33امّا عیسی روی برگردانیده، به شاگردان خود نگریست و پطرس را سرزنش کرد و گفت: «دور شو از من، ای شیطان! زیرا افکار تو انسانی است، نه الهی.»
34آنگاه جماعت را با شاگردان خود فرا~خواند و به آنان گفت: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید.
35زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که بهخاطر من و بهخاطر انجیل جان خود را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد.
36انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد امّا جان خود را ببازد؟
37انسان برای بازیافتن جان خود چه میتواند بدهد؟
38زیرا هر که در میان این نسلِ زناکار و گناهکار از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال پدر خود همراه با فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.»