برنامه مطالعه روزانه
۱۰ ژوئن
داوران باب ۷ , ۸
7:1 یِروبَّعَل که همان جِدعون باشد، با تمامی قومی که با وی بودند، سحرگاهان برخاسته، در کنار چشمۀ حَرود اردو زدند. اردوی مِدیان نیز به جانب شمال ایشان، نزد کوه مورِه، در درّه بود.
2خداوند به جِدعون گفت: «قومی که با تو هستند زیادتر از آنند که مِدیان را به دستشان تسلیم کنم، مبادا اسرائیل بر من فخر کرده، بگوید: ”دست خودم مرا نجات داده است.“
3پس حال در گوش قوم ندا کرده، بگو: ”هر که ترسان و لرزان است، بازگردد و از کوه جِلعاد برود.“» بنابراین بیست و دو هزار تن از قوم بازگشتند، و ده هزار تن باقی ماندند.
4خداوند به جِدعون گفت: «شمار قوم هنوز زیاد است. آنان را نزد آب بیاور تا ایشان را آنجا برایت بیازمایم. هر کس را که بگویم، ”این با تو برود،“ همراه تو خواهد رفت، و هر کس را که بگویم، ”این با تو نرود،“ نخواهد رفت.»
5پس جِدعون قوم را نزد آب برد. خداوند به او گفت: «هر کس را که چون سگان با زبانش آب را بلیسد، جدا کن، و نیز هر کس را که برای نوشیدن بر زانوان خم شود.»
6شمار آنان که دست به دهان آب نوشیدند، سیصد مرد بود. اما بقیۀ قوم جملگی برای نوشیدن بر زانوان خم شدند.
7آنگاه خداوند به جِدعون گفت: «توسط این سیصد تن که با دست آب نوشیدند، شما را نجات خواهم داد و مِدیان را به دستت تسلیم خواهم کرد. بقیۀ قوم جملگی بازگردند، هر کس به خانۀ خویش.»
8پس آن گروه توشه و کَرِناهای خود را به دست گرفتند، و جِدعون بقیۀ مردان اسرائیل را جملگی بازفرستاد، هر کس را به خیمۀ خویش. اما آن سیصد تن را نگاه داشت. اردوی مِدیان پایینتر از او، در درّه قرار داشت.
9همان شب، خداوند به جِدعون گفت: «برخیز و به اردوگاه فرود شو، زیرا آن را به دست تو تسلیم کردهام.
10اما اگر از رفتن میترسی، با خادمت فورَه فرود شو.
11تو آنچه را ایشان میگویند خواهی شنید، و سپس دستانت نیرو گرفته، به اردوی ایشان فرود خواهی شد.» پس جِدعون با خادمش فورَه نزد سلاحدارانی که بیرون از اردوگاه دیدبانی میکردند، فرود آمد.
12مِدیان و عَمالیقیان و تمام اقوام شرق، بیشمار همچون ملخ، در دره پراکنده بودند، و شترهایشان همچون شنهای کنار ساحل کثیر و بیشمار بود.
13چون جِدعون بدانجا رسید، اینک مردی خواب خود را برای رفیقش نقل کرده، میگفت: «اینک خواب دیدم که هان، گردهای نان جو، غلتزنان به میان اردوگاه مِدیان داخل شد و به خیمه برخورد، و آن را چنان زد که افتاده، سرنگون شد و بر زمین پهن گردید.»
14رفیقش پاسخ داد: «این چیزی نیست مگر شمشیر جِدعون پسر یوآش، مرد اسرائیلی. خدا مِدیان و تمامی اردو را به دست او تسلیم کرده است.»
15چون جِدعون نقل خواب و تعبیرش را شنید، سَجده کرد و به اردوگاه اسرائیل بازگشته، گفت: «برخیزید، زیرا خداوند اردوی مِدیان را به دست شما تسلیم کرده است.»
16جِدعون آن سیصد مرد را به سه دسته تقسیم کرد، و در دست همگی آنان کَرِناها و سبوهای خالی نهاد و مشعلی در هر سبو گذاشت.
17و به آنها گفت: «بر من بنگرید و مانند من به عمل آورید. چون به کنار اردوگاه رسیدم، هر چه من میکنم، شما نیز بکنید.
18وقتی من و همۀ همراهانم کَرِناها را به صدا درآوردیم، شما نیز از تمام اطراف اردوگاه در کَرِناهایتان بدمید و فریاد برآورید: ”برای خداوند و برای جِدعون.“»
19پس جِدعون و یکصد مردی که همراهش بودند، در ابتدای پاس دوّم، درست پس از استقرار قراولان تازه، به کنارۀ اردوگاه آمدند. آنان در کَرِناهای خود دمیدند و سبوهایی را که در دست داشتند، شکستند.
20سپس هر سه دسته در کَرِناها دمیده، سبوهای خود را شکستند. آنان مشعل به دست چپ و کَرِنا به دست راست داشتند، و فریاد میزدند: «شمشیری برای خداوند و برای جِدعون!»
21هر کس در جای خود در اطراف اردوگاه ایستاد، و تمامی لشکر مدیان دویده، فریادزنان گریختند.
22چون آنان در آن سیصد کَرِنا دمیدند، خداوند شمشیر هر مِدیانی را بر ضد رفیقش و بر ضد تمامی لشکر گردانید، و لشکر تا به بِیتشِطَّه به جانب صِرِرَه و تا مرز آبِلمِحولَه در امتداد طَبّات، گریختند.
23مردان اسرائیل از نَفتالی و اَشیر و تمامی مَنَسی فرا~خوانده شدند، و ایشان به تعقیب مِدیان پرداختند.
24جِدعون قاصدان به سرتاسر نواحی مرتفع اِفرایِم فرستاده، گفت: «بر ضد مِدیان فرود آیید و آبهای مقابل آنان را تا بِیتبارَه و تا اردن بگیرید.» پس مردان اِفرایِم جملگی فرا~خوانده شدند، و ایشان آبها را تا بِیتبارَه و اردن گرفتند.
25آنان همچنین عُرِب و ذِئِب، دو حاکم مِدیان را گرفته، عُرِب را بر صخرۀ عُرِب، و ذِئِب را در چَرخُشتِ ذِئِب به قتل رساندند، و به تعقیب مِدیان پرداختند. و سرهای عُرِب و ذِئِب را از آن سوی اردن نزد جِدعون آوردند.
8:1 آنگاه مردان اِفرایِم به جِدعون گفتند: «این چه کار است که با ما کردی، که چون به جنگ مِدیان رفتی، ما را فرا~نخواندی؟» و به سختی با وی مشاجره کردند.
2جِدعون به ایشان گفت: «در مقایسه با کار شما، من چه کردهام؟ آیا خوشهچینی انگورهای اِفرایِم از حصاد انگور اَبیعِزِر بهتر نیست؟
3خدا، عُرِب و ذِئِب، سروران مِدیان را به دست شما تسلیم کرد. در قیاس با شما، من چه توانستهام بکنم؟» پس خشمی که بر او داشتند با این سخنان فرو~نشست.
4آنگاه جِدعون و سیصد مردی که همراهش بودند به اردن رسیده، از آن گذشتند، و با اینکه بهشدت خسته بودند، همچنان به تعقیب ادامه دادند.
5جِدعون به مردان سُکّوت گفت: «تمنا دارم چند قُرص نان به قومی که از پی من میآیند بدهید، زیرا بهشدت خستهاند و من همچنان در تعقیب زِبَح و صَلمونَّع، پادشاهان مِدیان هستم.»
6ولی بزرگان سُکّوت گفتند: «مگر زِبَح و صَلمونَّع را اسیر کردهای که میخواهی لشکریانت را نان دهیم؟»
7جِدعون پاسخ داد: «بسیار خوب، آنگاه که خداوند زِبَح و صَلمونَّع را به دست من تسلیم کند، گوشت تن شما را نیز با خار و خس بیابان لگدمال خواهم کرد.»
8سپس از آنجا به فِنوئیل برآمد، و به همینگونه با ایشان سخن گفت، و مردان فِنوئیل نیز همچون مردان سُکّوت وی را پاسخ دادند.
9پس جِدعون به مردان فِنوئیل نیز گفت: «آنگاه که به سلامت بازگردم، این برج را فرو~خواهم ریخت.»
10باری، زِبَح و صَلمونَّع با لشکری قریب به پانزده هزار مرد در قَرقور به سر میبردند. از تمامی سپاهیان اقوام شرق تنها اینها باقی مانده بودند، زیرا یکصد و بیست هزار مردِ جنگی کشته شده بودند.
11جِدعون از راه چادرنشینان، واقع در شرق نوبَخ و یُجبِهاه، برآمد و بر آن اردوگاه که خود را در امان میپنداشتند، یورش برد.
12زِبَح و صَلمونَّع گریختند، ولی جِدعون آنها را تعقیب کرده، آن دو پادشاه مِدیانی، یعنی زِبَح و صَلمونَّع را گرفت و تمامی لشکر را به وحشت افکند.
13پس جِدعون پسر یوآش از راه سربالایی حارِس از جنگ بازگشت.
14او جوانی از اهالی سُکّوت را گرفته، از او بازجویی کرد، و آن جوان نامهای سروران و مشایخ سُکّوت را که هفتاد و هفت تن بودند، برای او نوشت.
15آنگاه جِدعون نزد مردان سُکّوت آمد و گفت: «زِبَح و صَلمونَّع را بنگرید که دربارۀشان به من طعنه زده، گفتید: ”مگر زِبَح و صَلمونَّع را اسیر کردهای که میخواهی مردان خستهات را نان دهیم؟“»
16پس مشایخ شهر و خار و خس صحرا را گرفته، مردان سُکّوت را به آنها تأدیب کرد.
17او همچنین برج فِنوئیل را ویران نموده، مردان شهر را کشت.
18آنگاه جِدعون به زِبَح و صَلمونَّع گفت: «آن مردان که در تابور کشتید، چگونه مردانی بودند؟» پاسخ دادند: «ایشان مانند تو بودند؛ هر یک از ایشان به شاهزادگان میمانست.»
19جِدعون گفت: «آنان برادران من، یعنی پسران مادرم بودند. به حیات خداوند سوگند که اگر آنها را زنده نگاه میداشتید، شما را نمیکشتم.»
20سپس به نخستزادۀ خود یِتِر گفت: «برخیز و آنها را بکش.» ولی آن جوان شمشیر خویش برنکشید، از آن رو که میترسید، زیرا جوانکی بیش نبود.
21آنگاه زِبَح و صَلمونَّع گفتند: «خود برخیز و ما را بزن، زیرا قدرتِ مرد مانند خودِ اوست.» پس جِدعون برخاسته، زِبَح و صَلمونَّع را کشت و زیورآلات هلالی شکلی را که بر گردن شترانشان بود، برگرفت.
22پس مردان اسرائیل به جِدعون گفتند: «بر ما حکومت کن، هم تو و هم پسرت، و نیز پسرِ پسرت، زیرا که ما را از دست مِدیان نجات دادی.»
23ولی جِدعون بدیشان پاسخ داد: «نه من بر شما حکومت خواهم کرد و نه پسرم، بلکه خداوند است که بر شما حکم خواهد راند.»
24و جِدعون افزود: «درخواستی از شما دارم: هر یک از شما گوشوارههای غنایم خود را به من بدهید.» زیرا آنان گوشوارههای طلا داشتند، از آن رو که اسماعیلی بودند.
25آنان پاسخ دادند: «البته خواهیم داد!» پس ردایی پهن کردند و هر یک گوشوارههای غنایم خود را در آن انداختند.
26وزن گوشوارههای طلایی که جِدعون درخواست کرده بود، سوای آن زیورآلات هلالی شکل و آویزهها و جامههای ارغوانی که پادشاهان مِدیان پوشیده بودند، و سوای گردنبندهایی که دور گردن شترانشان بود، یکهزار و هفتصد مثقال طلا بود.
27و جِدعون از آن ایفودی ساخته، آن را در شهر خویش عُفرَه بر پا داشت؛ و تمامی اسرائیل آنجا با آن زنا کردند، و آن ایفود دامی شد برای جِدعون و خاندانش.
28باری، مِدیان در حضور بنیاسرائیل مغلوب شدند و دیگر هیچگاه سر خود را بلند نکردند. و زمین در ایام جِدعون، چهل سال در آرامش بود.
29و اما یِروبَّعَل پسر یوآش رفت و در خانۀ خویش ساکن شد.
30جِدعون را هفتاد پسر بود که از صُلب خود او بودند، زیرا که زنان بسیار داشت.
31مُتَعِۀ جِدعون نیز که در شِکیم بود برایش پسری بزاد، و جِدعون او را اَبیمِلِک نام نهاد.
32و جِدعون پسر یوآش پیر و سالخورده شده، درگذشت، و او را در مقبرۀ پدرش یوآش در عُفرَۀ اَبیعِزریان به خاک سپردند.
33چون جِدعون درگذشت، بنیاسرائیل بار دیگر با پیروی از بَعَل مرتکب زنا شده، بَعَلبِریت را خدای خود ساختند.
34بنیاسرائیل یهوه خدایشان را که آنان را از دست تمامی دشمنان پیرامونشان رهانیده بود از یاد بردند،
35و بر خاندان یِروبَّعَل، یعنی جِدعون نیز به عوض تمامی احسانی که به اسرائیل کرده بود، محبت روا نداشتند.
اشعیا باب ۳۴
34:1 ای قومها نزدیک آیید و گوش فرا~دهید؛ ای ملتها توجه نمایید. زمین و هرآنچه در آن است بشنود؛ جهان و هرآنچه از آن برون میآید گوش گیرند.
2زیرا خداوند بر تمامی قومها خشمگین است، و بر همۀ لشکریان آنها غضبناک گشته. آنها را به نابودی کامل سپرده، و تسلیمِ کشتار کرده است.
3کشتگان ایشان بیرون افکنده خواهند شد، بوی تعفنِ اجسادشان بر خواهد خاست، و کوهها از خون ایشان اِشباع خواهد شد.
4تمامی لشکر آسمان خواهد گندید، و آسمان همچون طوماری در هم خواهد پیچید؛ لشکر آسمان جملگی خواهند افتاد، آنسان که برگ از تاک و انجیر از درخت اُفتَد.
5زیرا که شمشیر من در آسمانها سیراب شده است و هان بر اَدوم فرود میآید، بر قومی که ایشان را به نابودی کامل سپردهام.
6شمشیر خداوند به خون آغشته و از پیه فربه گردیده است، چنانکه از خون برهها و بزها و چربی قلوههای قوچها. زیرا که خداوند را در بُصرَه قربانی است، و در سرزمین اَدوم، کشتار عظیم.
7گاوان وحشی همراه ایشان خواهند افتاد، و هم گوسالهها و گاوان زورآور؛ سرزمین ایشان از خون سیراب خواهد شد، و خاکشان از پیه فربه خواهد گشت.
8زیرا که خداوند را روز انتقام است، و سال کیفر دادن به جهت دادرسی صَهیون.
9نهرهای اَدوم به قیر بدل خواهد شد، غبار آن به گوگرد، و سرزمینش به قیر سوزان!
10آتشِ آن روز و شب خاموشی نخواهد پذیرفت و دودِ آن تا ابد بالا خواهد رفت. نسل اندر نسل، ویرانهای باقی خواهد بود و دیگر هیچگاه کسی از آن عبور نخواهد کرد.
11بلکه پرندگان وحشی آن را متصرف خواهند شد، و جغد و کلاغ در آن لانه خواهند کرد. او ریسمان هرج و مرج و شاقولِ ویرانی بر اَدوم خواهد کشید.
12از بزرگانش کسی نخواهد ماند که به سلطنت ندا کند، و رهبرانش جملگی نیست خواهند شد.
13دژهایش را خار خواهد پوشانید، گَزَنه و خَسَک در قلعههایش خواهد رویید، و شغالان و شترمرغان در آن مأوا خواهند گرفت.
14وحوش صحرا در آنجا با کفتارها جمع خواهند شد، دیوها به یکدیگر ندا خواهند داد و هیولای شب نیز در آنجا آرامی یافته، مکانی برای استراحتِ خویش خواهد یافت.
15جغد در آنجا لانه کرده، تخم خواهد گذاشت و بر آنها خواهد نشست، و جوجههایش را زیر سایۀ بالهایش جمع خواهد کرد؛ و بازها در آنجا با جفتشان جمع خواهند شد.
16در طومار خداوند تفحص کنید و بخوانید: هیچیک از اینها کم نخواهد بود، و هیچکدام بیجفت خود نخواهد ماند، زیرا که دهان او چنین امر کرده، و روح او آنها را گرد آورده است.
17او برای ایشان قرعه افکنده، و دست او به ریسمان برایشان تقسیم کرده است. ایشان این مکان را تا به ابد متصرف خواهند شد و نسل اندر نسل در آن سکونت خواهند داشت.
یعقوب باب ۵
5:1 و امّا شما ای ثروتمندان، زاری و شیون کنید، زیرا مصیبتها در انتظارتان است.
2ثروت شما تباه شده و جامههایتان را بید خورده است!
3زر و سیم شما زنگ زده، و زنگِ آنها علیهِ شما سخن خواهد گفت و همچون آتش، گوشت بدن شما را خواهد خورد. زیرا در روزهای آخر ثروت اندوختهاید!
4اینک مزد کارگرانی که در مزارع شما درو کردهاند، و شما حیلهگرانه از پرداخت آن سر باز زدهاید، بر ضد شما فریاد برمیآورد. آری، فریاد دروگران به گوش خداوندِ لشکرها رسیده است.
5شما بر زمین در تجمّل و هوسرانی زندگی کردهاید، و دلهای خود را برای روز کشتار پروار ساختهاید!
6مرد پارسا را که با شما مخالفتی نمیورزید، محکوم کردید و به قتل رساندید.
7پس ای برادران، تا آمدن خداوند صبر پیشه کنید. بنگرید چگونه دهقان انتظار میکشد تا زمین محصول پرارزش خود را به بار آورد؛ چگونه صبر میکند تا بارانهای پاییزی و بهاری بر زمین ببارد.
8پس شما نیز صبور باشید و دلْ قوی دارید، زیرا آمدنِ خداوند ما نزدیک است!
9برادران، از یکدیگر شکایت نکنید، تا بر شما نیز داوری نشود، زیرا ’داور‘ بر در ایستاده است.
10برادران، از پیامبرانی که به نام خداوند سخن میگفتند، درسِ صبر در مصائب را فرا~گیرید.
11ما بردباران را خجسته میخوانیم. شما دربارۀ صبر ایوب شنیدهاید، و میدانید که خداوند سرانجام با او چه کرد، زیرا خداوند بهغایت مهربان و رحیم است.
12امّا مهمتر از همه، ای برادران من، سوگند مخورید؛ نه به آسمان، نه به زمین و نه به هیچ چیز دیگر. بگذارید ’بلۀ‘ شما همان بله باشد و ’نهِ‘ شما همان نه، مبادا محکوم شوید.
13اگر کسی از شما در مشکل است، دعا کند؛ اگر کسی شاد است، سرود حمد بخواند.
14اگر کسی از شما بیمار است، مشایخ کلیسا را فرا~خواند و آنها برایش دعا کنند و به نام خداوند او را با روغن تدهین نمایند.
15دعای با ایمان، بیمار را شفا میبخشد و خداوند او را برمیخیزاند، و اگر گناهی کرده باشد، آمرزیده میشود.
16پس نزد یکدیگر به گناهانِ خود اعتراف کنید و برای یکدیگر دعا کنید تا شفا یابید. دعایِ شخص پارسا، با قدرت بسیار عمل میکند.
17ایلیا انسانی بود همچون ما، امّا چون با تمام وجود دعا کرد که باران نبارد، سه سال و نیم باران بر زمین نبارید؛
18و باز دعا کرد و از آسمان باران بارید و زمین محصول به بار آورد.
19برادرانِ من، اگر کسی از شما از حقیقت منحرف شود، و دیگری او را بازگردانَد،
20بداند که هر کس گناهکاری را از گمراهی بازگردانَد، جانِ او را از مرگ نجات بخشیده و گناهان بیشماری را پوشانیده است.