برنامه مطالعه روزانه
۲۶ ژوئن
اول سموییل باب ۵ , ۶
5:1 فلسطینیان پس از به اسارت بردن صندوق خدا، آن را از اِبِنعِزِر به اَشدود بردند.
2سپس صندوق خدا را گرفته، آن را به معبد داجون بردند و کنار داجون قرار دادند.
3سحرگاهان، چون اَشدودیان برخاستند، دیدند داجون به رویْ در برابر صندوق خداوند بر زمین افتاده است! پس آن را برگرفتند و باز در جایش بر پا داشتند.
4اما چون فردای آن روز، سحرگاهان برخاستند، باز دیدند داجون به روی در برابر صندوق خداوند بر زمین افتاده است. سَرِ داجون و دو دستش قطع شده و بر آستانۀ معبد افتاده بود، و از داجون تنها تنهای برجای مانده بود.
5از همین روست که تا به امروز کاهنانِ داجون و همۀ کسانی که به معبد داجون داخل میشوند، بر آستانۀ داجون در اَشدود پا نمیگذارند.
6باری، دست خداوند بر مردمان اَشدود سنگین شد و ایشان را مُشوّش ساخته، به دُملها مبتلا کرد، هم اَشدود و هم نواحی آن را.
7چون مردمان اَشدود این وضع را دیدند، گفتند: «صندوق خدای اسرائیل نباید نزد ما بماند، زیرا دست او بر ما و بر خدایمان داجون سنگین شده است.»
8پس فرستاده، تمامی حاکمان فلسطینیان را گرد آوردند و گفتند: «با صندوق خدای اسرائیل چه کنیم؟» گفتند: «صندوق خدای اسرائیل به جَت برده شود.» پس صندوق خدای اسرائیل را بدانجا بردند.
9ولی پس از انتقال آن، دست خداوند بر ضد آن شهر دراز شد و هراسی عظیم مردمانش را فرا~گرفت. او مردان شهر را، از پیر و جوان، مبتلا ساخت، آنگونه که دُملها از آنان سر برمیآورد.
10پس آنان صندوق خدا را به عِقرون فرستادند. اما به مجرد اینکه صندوق خدا به عِقرون درآمد، مردمان شهر فریاد برآورده، گفتند: «صندوق خدای اسرائیل را نزد ما آوردهاند تا ما و قوم ما را بکشند.»
11بنابراین فرستاده، تمامی حکام فلسطینیان را گرد آوردند و گفتند: «صندوق خدای اسرائیل را روانه کنید تا به جای خود بازگردد، و ما و قوم ما را نکشد.» زیرا سراسر شهر را هراسی مرگبار در بر گرفته بود و دست خدا بر آنجا بسیار سنگین بود.
12آنان که نمردند، به دُملها مبتلا شدند و فریاد شهر به آسمان برخاست.
6:1 صندوق خداوند هفت ماه در سرزمین فلسطینیان ماند.
2آنگاه فلسطینیان کاهنان و طالعبینانرا فرا~خواندند و گفتند: «با صندوق خداوند چه کنیم؟ بگویید آن را با چه چیز به جای خود بازفرستیم؟»
3پاسخ دادند: «اگر صندوق خدای اسرائیل را بازمیفرستید، آن را خالی مفرستید بلکه حتماً برای او هدیۀ جبران نیز بفرستید. آنگاه شفا خواهید یافت و خواهید دانست از چه سبب دست او از شما برداشته نشده است.»
4فلسطینیان پرسیدند: «چه هدیۀ جبرانی برای او بفرستیم؟» گفتند: «به شمار حاکمان فلسطینی، پنج تمثال زرینِ دُمَل و پنج تمثال زرینِ موش بسازید، زیرا بر سر تمامی شما و حاکمانتان بلایی یکسان آمده است.
5پس تمثالهای دُمَلهای خود و تمثالهای موشهای خود را که سرزمینتان را ویران میکنند، بسازید و خدای اسرائیل را جلال دهید، شاید که دست او بر شما و بر خدایان و سرزمینتان سبک گردد.
6چرا دلهای خود را سخت سازید چنانکه مصریان و فرعون سخت ساختند؟ آیا پس از آنکه با ایشان به سختی عمل کرد، قوم را روانه نکردند تا بروند؟
7پس حال ارابهای نو بسازید و دو گاو شیرده بگیرید که تا به حال بر آنها یوغ ننهاده باشند. گاوها را به ارابه ببندید، ولی گوسالههایشان را از آنها جدا کرده، به خانه بازگردانید.
8آنگاه صندوق خداوند را برگیرید و آن را بر ارابه بنهید و اشیای طلا را که به عنوان هدیۀ جبران برای او میفرستید، در صندوقچهای کنار آن بگذارید. سپس صندوق را روانه کنید تا برود،
9و آن را بنگرید. اگر به راه قلمرو خود، به بِیتشمس رفت، بدانید اوست که این بلای عظیم را بر ما آورده است، و اگر نه، خواهیم دانست که دست او ما را نزده، بلکه آنچه بر ما واقع شده، تصادفی است.»
10پس آن مردان چنین کردند و دو گاو شیرده گرفته، به ارابه بستند و گوسالههایشان را در خانه حبس کردند.
11و صندوق خداوند و صندوقچۀ حاوی موشهای طلا و تمثالهای دُمَلهای خود را بر ارابه نهادند.
12گاوان یکراست به جانب بِیتشمس رفتند و ماغکشان در جاده راه میپیمودند بیآنکه به چپ یا راست متمایل شوند. و حاکمان فلسطینی از پی آنها تا سرحد بِیتشمس رفتند.
13مردمان بِیتشمس در وادی به دروِ گندم مشغول بودند. چون چشمان خود را برافراشتند و صندوق را دیدند، از دیدن آن شادمان شدند.
14ارابه به مزرعۀ یوشَعِ بِیتشَمسی درآمد و آنجا ایستاد. سنگی بزرگ در آنجا بود. ایشان چوبهای ارابه را شکستند و گاوان را به عنوان قربانی تمامسوز به خداوند تقدیم کردند.
15لاویان صندوق خداوند و صندوقچۀ حاوی اشیای طلا را که کنار آن بود، پایین آوردند و بر آن سنگ بزرگ نهادند. در آن روز، مردان بِیتشمس قربانیهای تمامسوز به خداوند تقدیم کردند و برای او قربانیها ذبح نمودند.
16چون آن پنج حاکم فلسطینی این را دیدند، همان روز به عِقرون بازگشتند.
17اینها بودند دُمَلهای طلا که فلسطینیان به عنوان هدیۀ جبران برای خداوند فرستادند: یک دُمَل برای اَشدود، یکی برای غزه، یکی برای اَشقِلون، یکی برای جَت و یکی نیز برای عِقرون.
18موشهای طلا نیز به شمار تمامی شهرهای فلسطینی بود که به آن پنج حاکم تعلق داشت، از شهرهای حصاردار گرفته تا روستاهای بدون دیوار. آن سنگ بزرگ که صندوق خداوند را بر آن نهادند، تا به امروز همچون شاهدی در مزرعۀ یوشَعِ بِیتشَمسی برجاست.
19اما خدا برخی از مردان بِیتشمس را زد، زیرا به درون صندوق خداوند نگریستند. او هفتاد تن از ایشان را زد، و مردم بِیتشمس سوگواری کردند زیرا خداوند قوم را به کشتاری عظیم زده بود.
20مردان بِیتشمس گفتند: «کیست که بتواند در حضور یهوه، این خدای قدوس، بایستد؟ و او از پیش ما نزد که خواهد رفت؟»
21پس فرستادگانی نزد اهالی قَریهیِعاریم گسیل داشته، گفتند: «فلسطینیان صندوق خداوند را بازگردانیدهاند. بیایید آن را نزد خود ببرید.»
اشعیا باب ۵۱
51:1 «ای پیروان پارسایی، و ای جویندگان خداوند، به من گوش فرا~دهید: به صخرهای که از آن گرفته شدید نظر کنید، به آن معدنِ سنگ که از آن تراشیده شدید.
2پدرتان ابراهیم را در نظر آورید، و سارا را که شما را بزاد: آنگاه که او را فرا~خواندم یک تن بیش نبود، اما من او را برکت دادم و کثیر ساختم.
3زیرا خداوند براستی صَهیون را تسلی خواهد داد، و همۀ ویرانههایش را دلداری خواهد بخشید؛ او بیابانش را همچون باغ عدن خواهد ساخت، و زمین خشکش را همچون باغ خداوند. خوشی و شادی در آن یافت خواهد شد، و هم شکرگزاری و نغمۀ سرود.
4«ای قوم من، به من توجه کنید، و ای مردم من، به من گوش بسپارید: شریعت از نزد من صادر خواهد شد و انصافم را چون نوری برای قومها برقرار خواهم ساخت.
5عدالت من نزدیک شده، و نجات من در راه است؛ بازوی من قومها را دادرسی خواهد کرد. چشم امید سرزمینهای ساحلی به من است، و برای بازوی من انتظار میکشند.
6چشمان خود را به سوی آسمانها برافرازید، و پایین به زمین بنگرید. آسمانها همچون دود ناپدید خواهند شد، زمین چون جامه، مندرس خواهد گشت، و ساکنانش بسان مَگسان خواهند مرد. اما نجات من تا به ابد باقی خواهد ماند، و عدالتم هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
7«ای کسانی که عدالت را میشناسید، و ای قومی که شریعت مرا در دل دارید، به من گوش فرا~دهید! از سرزنش مردمان مهراسید، و از دشنامهای آدمیان پروا مدارید.
8زیرا بید، ایشان را چون جامه خواهد زد، و کرم، ایشان را چون پشم خواهد خورد. اما عدالت من تا به ابد باقی خواهد ماند، و نجات من، نسل اندر نسل.»
9بیدار شو، ای بازوی خداوند، بیدار شو، و خویشتن را به قوّت ملبس ساز! همچون ایام قدیم و بسان نسلهای پیشین، بیدار شو! آیا تو همان نیستی که ’رَهَب‘ را قطعه~قطعه کردی و اژدها را مجروح ساختی؟
10آیا تو همان نیستی که دریا را خشکانیدی، آبهای ژرفای عظیم را؟ که در اعماق دریا راهی ساختی، تا رهایییافتگان عبور کنند؟
11آری، فدیهشدگان خداوند باز خواهند گشت؛ آنان سرودخوانان به صَهیون داخل خواهند شد، و شادی جاودانی زینتبخش سرشان خواهد بود. به شادمانی و خوشی خواهند رسید، و غم و ناله خواهد گریخت.
12«من هستم، من، که شما را تسلی میدهم؛ پس تو کیستی که از انسان فانی ترسانی، از بنیآدم که علفی بیش نیست؟
13خداوند، آفرینندۀ خود را، فراموش کردهای، که آسمانها را گسترانید و زمین را بنیان نهاد؛ تمام روز از خشم ستمکار هراسانی، آنگاه که آمادۀ هلاک کردن است. اما براستی خشم ستمکار کجاست؟
14زیرا زندانیان ذلیل بهزودی آزاد خواهند شد؛ در سیاهچال نخواهند مرد، و محتاج نان نخواهند شد.
15زیرا من یهوه خدای شما هستم، همان که دریا را به تلاطم میآورد تا امواجش بخروشند؛ نام من خداوند لشکرهاست.
16من کلام خود را در دهان تو نهادم، و تو را زیر سایۀ دست خویش پوشانیدم. آسمانها را من استوار کردم، و زمین را من بنیان نهادم؛ مَنَم که به صَهیون میگویم: ”تو قوم من هستی.“»
17خویشتن را برانگیز، ای اورشلیم! خویشتن را برانگیز و بر پا بایست، ای تو که جام غضب خداوند را از دست او نوشیدی، و آن جام سرگیجهآور را تا به آخر سر کشیدی!
18از تمام پسرانی که زادهای کسی نیست که تو را رهبری کند، و از تمام پسرانی که پروردهای یکی نیست که دستت را بگیرد.
19این دو بلا بر تو نازل شده است؛ کیست که با تو ماتم کند؟ ویرانی و هلاکت، قحطی و شمشیر؛ کیست که تو را تسلی بخشد؟
20پسران تو ضعف کردهاند و بر سر هر کوی و برزن افتادهاند، همچون آهویی گرفتار در دام. از خشم خداوند پر گشتهاند، و از توبیخ خدایت آکندهاند.
21پس ای ستمدیده، این را بشنو؛ ای تو که مستی اما نه از شراب!
22خداوندگار تو یهوه چنین میگوید، خدای تو که از حق قومش دفاع میکند: «اینک جام سرگیجهآور را از دست تو میگیرم، و از پیالۀ غضب من دیگر نخواهی نوشید.
23آن را در دست عذابکنندگان تو مینهم، که به تو میگفتند: ”خم شو تا بر تو پا نهیم“، و تو پشتت را مانند زمین میساختی، و مانند کوچه، تا بر تو بگذرند.»
مکاشفه باب ۱۲ , ۱۳
12:1 آنگاه نشانی عظیم و شگرف در آسمان پدیدار شد: زنی که خورشید به تن داشت و ماه زیر پا داشت و تاجی از دوازده ستاره بر سر داشت.
2زن آبستن بود و فریادش از دردِ زا و عذاب زاییدن بلند بود.
3آنگاه نشانی دیگر در آسمان پدیدار شد: اژدهایی سرخفام و عظیم که هفت سر داشت و ده شاخ، و هفت تاج بر سرهایش بود.
4دُمش یک سوّم ستارگان آسمان را جاروب کرد و بر زمین فرو~ریخت. اژدها پیش روی آن زن که در آستانۀ زایمان بود ایستاد، بدان قصد که فرزند او را تا به دنیا آمد، ببلعد.
5آن زن پسری به دنیا آورد، فرزند ذکوری که با عصای آهنین بر همۀ قومها فرمان خواهد راند. و فرزند او ربوده شد و نزد خدا و پیش تخت او فرستاده شد.
6و زن به بیابان، به جایی که خدا برای او مهیا کرده بود، گریخت تا در آنجا از او به مدت هزار و دویست و شصت روز نگهداری کنند.
7و ناگهان جنگی در آسمان درگرفت. میکائیل و فرشتگانش با اژدها جنگیدند و اژدها و فرشتگانش در برابر آنان به پیکار ایستادند،
8امّا شکست خوردند و پایگاه خود را در آسمان از دست دادند.
9اژدهای بزرگ به زیر افکنده شد، همان مار کهن که ابلیس یا شیطان نام دارد و جملۀ جهان را به گمراهی میکشاند. هم او و هم فرشتگانش به زمین افکنده شدند.
10آنگاه صدایی بلند در آسمان شنیدم که میگفت: «اکنون نجات و قدرت و پادشاهی خدای ما، و اقتدار مسیح او فرا~رسیده است. زیرا که آن مدّعیِ برادران ما که شبانهروز در پیشگاه خدای ما بر آنان اتهام میزند، به زیر افکنده شده است.
11آنان با خون بره و با کلام شهادت خود بر او پیروز شدهاند. زیرا که جان خود را عزیز نشمردند، حتی تا به مرگ.
12پس شادی کنید ای آسمانها و ای ساکنان آنها! امّا وای بر تو ای زمین، و وای بر تو ای دریا، که ابلیس با خشم بسیار بر شما فرود آمده است، زیرا که میداند فرصت چندانی ندارد.»
13و چون اژدها دید که به زمین فرو~افکنده شده است، به تعقیب آن زن پرداخت که فرزند ذکور زاده بود.
14امّا دو بالِ آن عقاب بزرگ به آن زن داده شد تا به جایگاهی در بیابان پرواز کند که برای او مهیا شده بود و در آنجا، دور از دسترس آن مار، زمانی و زمانها و نیمزمانی از او نگهداری شود.
15آنگاه مار از دهان خود آبی بسان رود جاری ساخت تا در پی آن زن روان شود و سیلابْ او را با خود ببرد.
16امّا زمین به یاری زن آمد و دهان گشود و سیلاب را که اژدها از دهان خود جاری ساخته بود، فرو~خورد.
17آنگاه اژدها به زن خشم برد و عزم آن کرد تا با دیگر فرزندان او بجنگد؛ یعنی با آنان که احکام خدا را اطاعت میکنند و شهادت عیسی را نگاه میدارند.
13:1 و اژدها بر شنهای کنار دریا ایستاد. آنگاه دیدم وحشی از دریا بیرون میآید. ده شاخ داشت و هفت سر، با ده تاج بر شاخهایش؛ و بر هر سرش نامی کفرآمیز نوشته شده بود.
2آن وحش که من دیدم به پلنگ میمانست، امّا پاهای خرس داشت و دهان شیر. و اژدها قدرت خود را و تخت خود را به وحش داد و اقتداری عظیم به او بخشید.
3از سرهای آن وحش، یکی گویی زخمی مهلک برداشته بود، امّا آن زخم مهلک بهبود یافته بود. تمام جهان در حیرت فرو~شد و به پیروی از آن وحش گردن نهاد.
4مردم اژدها را پرستش میکردند زیرا که به آن وحش اقتدار بخشیده بود. نیز آن وحش را پرستش میکردند و میپرسیدند: «کیست آن که همتای این وحش باشد؟ کیست آن که بتواند با او بجنگد؟»
5به وحش دهانی داده شد تا سخنان نخوتبار و کفرآمیز بگوید، و اجازه یافت تا اقتدار خود را چهل و دو ماه به کار بَرَد.
6پس دهان خود را به کفرگویی بر خدا گشود و به نام او و به مسکن او، یعنی آنان که در آسمان میزیند، اهانت کرد.
7به او اجازه داده شد با مقدسین بجنگد و بر آنها پیروز شود؛ و به او اقتدار بر هر طایفه و ملت و زبان و قوم داده شد.
8همۀ ساکنان زمین آن وحش را خواهند پرستید - همۀ آن کسان که نامشان در آن دفتر حیات نیامده که از آنِ آن بره است که از بدو آفرینش جهان ذبح شده بود.
9آن که گوش دارد بشنود:
10اگر کسی میباید به اسارت برود، به اسارت خواهد رفت. اگر کسی میباید به شمشیر کشته شود، به شمشیر کشته خواهد شد. این پایداریِ مقدسین را میطلبد و ایمان آنان را.
11آنگاه دیدم وحشی دیگر از زمین بیرون میآید. همچون بره دو شاخ داشت ولی مانند اژدها سخن میگفت.
12با تمام اقتدارِ وحش اوّل و به نام او عمل میکرد، و زمین و ساکنانش را به نیایشِ وحش اوّل که زخم مهلکش بهبود یافته بود، برمیگماشت.
13آیات عظیم از او به ظهور میرسید و حتی موجب میشد پیش چشم مردم آتش از آسمان بر زمین فرو~بارَد.
14به سبب آیاتی که اجازه داشت به حضور آن وحش به ظهور آورد، ساکنان زمین را بفریفت و به آنها دستور داد تمثالی از آن وحش بسازند که به شمشیرْ زخم خورده، امّا همچنان زنده بود.
15به او قدرت داده شد که جان در تمثال آن وحش بدمد تا آن تمثال بتواند سخن بگوید و اسباب کشتن همۀ آن کسان را فراهم آورد که از پرستش تمثال سر باز میزدند.
16همچنین، همۀ کسان را، از خُرد و بزرگ، دارا و نادار، و غلام و آزاد واداشت تا بر دست راست خود یا بر پیشانی خویش علامت گذارند.
17تا هیچکس نتواند بدون آن علامت بخرد یا بفروشد، و آن علامتْ یا نامِ آن وحش بود، یا شمارۀ نام او.
18و این حکمت میطلبد. هر که بصیرت دارد، بگذار تا عدد آن وحش را محاسبه کند، چرا که آن، عدد انسان است. و عدد او ششصد و شصت و شش است.