برنامه مطالعه روزانه
۳ جولای
اول سموییل باب ۱۵
15:1 و اما سموئیل به شائول گفت: «مَنَم آن که خداوند فرستاد تا تو را به پادشاهیِ قومش اسرائیل مسح کنم؛ پس اکنون به پیام خداوند گوش فرا~ده.
2خداوندِ لشکرها چنین میفرماید: ”من بر آنم که عَمالیقیان را به سبب آنچه بر اسرائیل روا داشتند، مجازات کنم، زیرا آنگاه که قوم از مصر بیرون میآمدند، در راه با ایشان به ضدیت برخاستند.
3پس اکنون برو و عَمالیقیان را شکست داده، تمامی اموالشان را به نابودی کامل بسپار. بر ایشان رحم مکن، بلکه مرد و زن و کودک و نوزاد، گاو و گوسفند و شتر و الاغ، همه را بِکُش“.»
4پس شائول لشکریان را فرا~خوانده، آنان را در طِلایِم شمرد. دویست هزار سرباز پیاده و ده هزار سرباز از یهودا بودند.
5سپس به شهر عَمالیقیان رفت و در وادی کمین نهاد.
6شائول به قینیان گفت: «از اینجا بروید و از میان عَمالیقیان دور شوید، مبادا شما را با ایشان نابود سازم. زیرا آنگاه که قوم اسرائیل از مصر بیرون میآمدند، شما به همگی ایشان احسان کردید.» پس قینیان از میان عَمالیقیان رفتند.
7آنگاه شائول عَمالیقیان را از حَویلَه تا شور، که در شرق مصر است، شکست داد
8و پادشاهشان اَجاج را زنده گرفتار کرد و قومِ او را یکسره از دم شمشیر گذرانیده، به نابودی کامل سپرد.
9اما شائول و لشکریان، اَجاج را با بهترین گوسفندان و گاوان و گوسالههای پرواری و برهها و هر چیز خوب نگاه داشتند و نخواستند آنها را به تمامی نابود کنند، بلکه فقط هرآنچه را خوار و بیارزش بود، به نابودی کامل سپردند.
10آنگاه کلام خداوند بر سموئیل نازل شده، گفت:
11«از اینکه شائول را پادشاه ساختم متأسفم، زیرا از پیروی من بازگشته و فرمانهای مرا به جا نیاورده است.» و سموئیل برآشفت و تمامی شب نزد خداوند فریاد برآورد.
12بامدادان برخاست تا به دیدار شائول برود. به او گفتند: «شائول به کَرمِل رفته و در آنجا ستونی به افتخار خویش بر پا داشته است؛ سپس بازگشته و به جِلجال فرود آمده است.»
13چون سموئیل نزد شائول رسید، شائول به او گفت: «برکت خداوند بر تو باد! فرمان خداوند را به جا آوردهام.»
14اما سموئیل پاسخ داد: «پس این بَع بَع گوسفندان در گوشم و ماغ ماغِ گاوان که میشنوم، چیست؟»
15شائول گفت: «سربازان آنها را از عَمالیقیان ستاندهاند و بهترین گوسفندان و گاوان را زنده نگاه داشتهاند تا برای یهوه خدایت قربانی کنند، ولی مابقی را به نابودی کامل سپردهایم.»
16سموئیل به شائول گفت: «تأمل کن تا آنچه را خداوند دیشب به من فرموده است، برایت بازگویم.» شائول گفت: «بفرما.»
17سموئیل گفت: «اگرچه در نظر خویش حقیر هستی، آیا رئیس قبایل اسرائیل نشدی؟ خداوند تو را به پادشاهی بر اسرائیل مسح کرد،
18و تو را به مأموریتی فرستاده، فرمود: ”برو و آن گناهکاران، یعنی عَمالیقیان را به نابودی کامل بسپار و با ایشان بجنگ تا محو و نابود شوند!“
19پس چرا آواز خداوند را نشنیدی، بلکه بر غنایم هجوم برده، آنچه را که در نظر خداوند بد است، به جا آوردی؟»
20شائول به سموئیل گفت: «آواز خداوند را شنیدم و به مأموریتی که مرا فرستاد، رفتم. اَجاج، پادشاه عَمالیق را با خود آوردم و عَمالیقیان را به نابودی کامل سپردم.
21اما سربازان از غنایم، گوسفندان و گاوان، یعنی بهترینِ آنچه را حرام شده بود، گرفتند تا برای یهوه خدایت در جِلجال قربانی کنند.»
22سموئیل پاسخ داد: «آیا هدایای تمامسوز و قربانیها خداوند را بیشتر خشنود میسازد یا اطاعت از فرمان خداوند؟ اینک اطاعت از قربانیها نیکوتر است، و گوش سپردن از چربی قوچها بهتر.
23زیرا تمرد همچون گناه غیبگویی است، و گردنکِشی همچون شرارتِ بتپرستی. از آنجا که تو کلام خداوند را رد کردی، خداوند نیز تو را از پادشاهی رد کرده است.»
24آنگاه شائول به سموئیل گفت: «گناه کردم، زیرا فرمان خداوند و سخنان تو را زیر پا نهادم، چونکه از مردم ترسیدم و سخن ایشان را شنیدم.
25پس اکنون تمنا دارم گناهم را عفو فرمایی و با من بازگردی تا خداوند را پرستش کنم.»
26اما سموئیل پاسخ داد: «با تو باز نخواهم گشت، زیرا کلام خداوند را رد کردی و خداوند نیز تو را از پادشاهی بر اسرائیل رد کرده است!»
27چون سموئیل برگشت تا برود، شائول دامن ردای او را گرفت، که پاره شد.
28سموئیل وی را گفت: «امروز خداوند پادشاهی اسرائیل را از تو پاره کرده و آن را به همسایهات که بهتر از توست، بخشیده است.
29بهعلاوه، جلال اسرائیل دروغ نمیگوید و از تصمیم خود منصرف نمیشود؛ زیرا او انسان نیست که از تصمیم خود منصرف شود.»
30شائول گفت: «گناه کردهام؛ اما حال تمنا دارم حرمت مرا در حضور مشایخ قومم و در حضور اسرائیل نگاه داری و همراه من بازگردی تا یهوه خدایت را پرستش کنم.»
31پس سموئیل از پی شائول بازگشت و شائول خداوند را پرستش کرد.
32آنگاه سموئیل گفت: «اَجاج، پادشاه عَمالیقیان را اینجا نزد من آورید.» اَجاج به خُرمی نزد او آمد و گفت: «بهیقین تلخی مرگ گذشته است.»
33اما سموئیل گفت: «همانگونه که شمشیر تو زنان را بیاولاد کرد، مادرت در میان زنان بیاولاد خواهد شد.» و سموئیل اَجاج را در حضور خداوند در جِلجال قطعه~قطعه کرد.
34آنگاه سموئیل به رامَه رفت و شائول نیز به خانۀ خود در جِبعَۀ شائول بازگشت.
35و سموئیل تا روزی که چشم از جهان فرو~بست، دیگر شائول را ندید، اما برای شائول ماتم میگرفت. و خداوند از اینکه شائول را بر اسرائیل پادشاه ساخته بود، متأسف بود.
اشعیا باب ۵۹
59:1 هان دست خداوند کوتاه نیست که نجات ندهد، و نه گوش او سنگین تا نشنود.
2بلکه تقصیرات شما، میان شما و خدایتان جدایی افکنده است، و گناهانتان روی او را از شما نهان ساخته است تا نشنود.
3زیرا دستان شما به خون آغشته است، و انگشتانتان به تقصیر آلوده! لبهایتان به دروغ تکلم میکند، و زبانتان به انحراف سخن میگوید.
4کسی عادلانه اقامۀ دعوی نمیکند، و هیچکس به امانت محاکمه نمیشود. بر بطالت توکل میدارند، و به دروغ سخن میگویند؛ به آزار آبستن میشوند، و شرارت میزایند!
5از تخمهای افعی، بچه برمیآورند، و تار عنکبوت میتَنَند. هر که از تخمهای آنان بخورد، میمیرد، و هر کدام که بشکند، افعی بیرون میآید.
6از تارهای ایشان جامه حاصل نمیشود، و از صنعت خویش خود را نتوانند پوشانید. کارهای ایشان شریرانه است، و اعمال خشونتآمیز در دستهایشان!
7پاهایشان برای شرارت دوان است، و برای ریختن خون بیگناهان شتابانند! افکار ایشان شریرانه است، و هر کجا میروند، ویرانی و خرابی بر جای میگذارند.
8طریق صلح و سلامت را نمیشناسند، و در راههای ایشان عدالت جایی ندارد. راههای خویش را کج ساختهاند، و آن که در آنها گام زند روی سلامت نخواهد دید.
9از این رو انصاف از ما دور است، و عدالت به ما نمیرسد. انتظار نور میکشیم، و اینک ظلمت است؛ منتظر روشنایی هستیم، اما در تاریکی گام میزنیم!
10چون نابینایان با لمسِ دیوار قدم برمیداریم؛ مانند کسانی که چشم ندارند کورمال راه میرویم. در نیمروز، همچون شامگاهان میلغزیم؛ در میان تندرستان همچون مردگانیم!
11جملگی چون خرسها خرناس میکشیم، و مانند کبوتران ناله میکنیم. برای عدالت انتظار میکشیم، و نیست! برای نجات، اما از ما دور است!
12زیرا که نافرمانیهای ما در نظر تو بسیار است، و گناهانمان بر ضد ما شهادت میدهد. عِصیانهای ما پیوسته با ماست، و تقصیرهای خود را میدانیم.
13عِصیان کرده و به خداوند خیانت ورزیدهایم، و از خدای خود روی برتافتهایم. به ظلم و فتنه سخن گفتهایم، و در دل به دروغ آبستن شده، آن را بر زبان آوردهایم.
14پس انصاف به عقب رانده شده، و عدالت دور ایستاده است. حقیقت در معابر فرو~افتاده، و صداقت نمیتواند داخل شود.
15راستی مفقود شده، و هر که از شرارت دوری گزیند، به یغما میرَوَد.
16او دید که کسی نبود، و به شگفت آمد که شفاعتکنندهای وجود نداشت. پس بازوی خودش برای او نجات به ارمغان آورد، و عدالت وی، از او حمایت کرد.
17پس عدالت را چون زره بر تن کرد، و کلاهخود نجات را بر سر نهاد؛ جامۀ انتقام را در بر کرد، و خویشتن را به ردای غیرت ملبس ساخت.
18بدیشان بر حسب اعمالشان سزا خواهد داد: بر دشمنان خویش غضب را فرو~خواهد ریخت، بر خصمانش مکافات را، و بر سواحل دوردست، آنچه را سزاوار آنند.
19از جانب غرب، مردمان از نام یهوه خواهند ترسید، و از محل طلوع آفتاب، از جلال وی ترسان خواهند بود. زیرا او همچون جویبار پُر شتابی که دَمِ خداوند آن را براند، خواهد آمد.
20و خداوند میفرماید: «برای کسانی در یعقوب که از نافرمانیهای خویش بازگشت کنند، رهانندهای به صَهیون خواهد آمد.»
21باز خداوند میگوید: «و اما این است عهد من با ایشان: روح من که بر تو است و سخنان من که بر دهانت نهادهام، هرگز از دهان تو، از دهان فرزندانت، و از دهان فرزندان فرزندانت دور نخواهد شد، از حال تا ابدالآباد.» این است فرمودۀ خداوند.
متی باب ۳ , ۴
3:1 در آن روزها یحیای تعمیددهنده ظهور کرد. او در بیابان یهودیه موعظه میکرد و
2میگفت: «توبه کنید زیرا پادشاهی آسمان نزدیک شده است!»
3این همان است که اِشعیای نبی دربارهاش میگوید: «ندای آن که در بیابان فریاد برمیآورد: ”راه خداوند را آماده کنید! طریقهای او را هموار سازید!“»
4یحیی جامه از پشم شتر بر تن داشت و کمربندی چرمین بر کمر میبست، و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود.
5مردمان اورشلیم و سراسر یهودیه و تمامی نواحی اطراف رود اردن، جملگی نزد او میرفتند
6و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید میگرفتند.
7امّا یحیی چون بسیاری از فَریسیان و صَدّوقیان را دید که به آنجا که او تعمید میداد میآمدند، به آنان گفت: «ای افعیزادگان! چه کسی به شما هشدار داد تا از غضبی که در پیش است، بگریزید؟
8پس ثمری شایستۀ توبه بیاورید
9و با خود مگویید ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا به شما میگویم خدا قادر است از این سنگها فرزندان برای ابراهیم پدید آورد.
10هماکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.
11«من شما را برای توبه، با آب تعمید میدهم؛ امّا آن که پس از من میآید تواناتر از من است و من حتی شایستۀ برگرفتن کفشهایش نیستم. او شما را با روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد.
12او کجبیل خود را در دست دارد و خرمنگاه خود را پاک خواهد کرد و گندم خویش را در انبار ذخیره خواهد نمود، امّا کاه را با آتشی خاموشیناپذیر خواهد سوزانید.»
13آنگاه عیسی از جلیل به رود اردن آمد تا از یحیی تعمید گیرد.
14ولی یحیی کوشید او را بازدارد و به او گفت: «مَنَم که باید از تو تعمید بگیرم، و حال تو نزد من میآیی؟»
15عیسی در پاسخ گفت: «بگذار اکنون چنین شود، زیرا شایسته است که ما پارسایی را به کمال تحقق بخشیم.» پس یحیی رضایت داد.
16چون عیسی تعمید گرفت، بیدرنگ از آب برآمد. همان دم آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که همچون کبوتری فرود آمد و بر وی قرار گرفت.
17سپس ندایی از آسمان در رسید که «این است پسر محبوبم که از او خشنودم.»
4:1 آنگاه روح، عیسی را به بیابان هدایت کرد تا ابلیس وسوسهاش کند.
2عیسی پس از آنکه چهل شبانهروز را در روزه سپری کرد گرسنه شد.
3آنگاه وسوسهگر نزدش آمد و گفت: «اگر پسر خدایی، به این سنگها بگو نان شوند!»
4عیسی در پاسخ گفت: «نوشته شده است که: «”انسان تنها به نان زنده نیست، بلکه به هر کلامی که از دهان خدا صادر شود.“»
5سپس ابلیس او را به شهر مقدّس برد و بر فراز معبد قرار داد
6و به او گفت: «اگر پسر خدایی، خود را به زیر افکن، زیرا نوشته شده است: «”فرشتگان خود را دربارۀ تو فرمان خواهد داد و آنها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت، مبادا پایت را به سنگی بزنی.“»
7عیسی به او پاسخ داد: «این نیز نوشته شده که، «”خداوند، خدای خود را میازما.“»
8دیگر بار، ابلیس او را بر فراز کوهی بس بلند برد و همۀ حکومتهای جهان را با تمام شکوه و جلالشان به او نشان داد
9و گفت: «اگر در برابرم به خاک افتی و مرا سَجده کنی، این همه را به تو خواهم بخشید.»
10عیسی به او گفت: «دور شو ای شیطان! زیرا نوشته شده است: «”خداوند، خدای خود را بپرست و تنها او را عبادت کن.“»
11آنگاه ابلیس او را رها کرد و فرشتگان آمده، خدمتش کردند.
12چون عیسی شنید که یحیی گرفتار شده است، به جلیل بازگشت.
13سپس ناصره را ترک کرده، به کَفَرناحوم رفت و در آنجا اقامت گزید. کَفَرناحوم در کنار دریاچۀ جلیل و در نواحی زِبولون و نَفتالی واقع بود.
14این واقع شد تا کلام اِشعیای نبی به حقیقت پیوندد که گفته بود:
15«دیار زِبولون و نَفتالی، راه دریا، فراسوی اردن، جلیلِ ملتها؛
16مردمی که در تاریکی به سر میبردند، نوری عظیم دیدند، و بر آنان که در دیار سایۀ مرگ ساکن بودند، روشنایی درخشید.»
17از آن زمان عیسی به موعظۀ این پیام آغاز کرد که: «توبه کنید، زیرا پادشاهی آسمان نزدیک شده است!»
18چون عیسی در کنار دریاچۀ جلیل راه میرفت، دو برادر را دید به نامهای شَمعون، ملقّب به پطرس، و برادرش آندریاس، که تور به دریا میافکندند، زیرا ماهیگیر بودند.
19به ایشان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»
20آنان بیدرنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او شتافتند.
21چون به راه خود ادامه داد، دو برادر دیگر یعنی یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که با پدرشان زِبِدی در قایق بودند و تورهای خود را آماده میکردند. آنان را نیز فرا~خواند؛
22ایشان بیدرنگ قایق و پدر خود را ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
23بدینسان، عیسی در سرتاسر جلیل میگشت و در کنیسههای ایشان تعلیم میداد و بشارتِ پادشاهی را اعلام میکرد و هر درد و بیماری مردم را شفا میبخشید.
24پس آوازهاش در سرتاسر سوریه پیچید و مردم همۀ بیماران را که به انواع امراض و دردها دچار بودند، و نیز دیوزدگان و مصروعان و مفلوجان را نزدش میآوردند و آنان را شفا میبخشید.
25پس جماعتهای بزرگ از جلیل و دِکاپولیس، اورشلیم و یهودیه و فراسوی اردن از پی او روانه شدند.