برنامه مطالعه روزانه
۲ سپتامبر
دوم پادشاهان باب ۷
7:1 اما اِلیشَع گفت: «کلام خداوند را بشنوید! خداوند چنین میفرماید: ”فردا همین وقت، نزد دروازۀ سامِرِه یک پیمانه آرد به بهای یک مثقالنقره، و دو پیمانه جو به یک مثقال معامله خواهد شد.“»
2سرداری که پادشاه به بازویش تکیه میزد به مرد خدا گفت: «ببین، اگر خداوند پنجرهها نیز در آسمان بگشاید، چنین چیزی ممکن نخواهد بود!» اِلیشَع پاسخ داد: «تو با چشمان خودت این را خواهی دید، ولی از آن نخواهی خورد!»
3و اما چهار مرد جذامی بر دروازۀ شهر میبودند. آنان به یکدیگر گفتند: «چرا اینجا بمانیم تا بمیریم؟
4اگر گوییم: ”بیایید به شهر درآییم،“ آنجا قحطی است و خواهیم مرد. و اگر اینجا بمانیم نیز تلف خواهیم شد. پس به اردوگاه اَرامیان برویم و خود را تسلیم کنیم. اگر ما را زنده بگذارند، که جان به در بردهایم؛ و اگر هم ما را بکشند، خواهیم مرد.»
5پس شامگاهان برخاستند تا به اردوگاه اَرامیان بروند. اما چون نزدیک اردوگاه رسیدند، کسی آنجا نبود،
6زیرا خداوند چنان کرد که صدای اسبان و ارابهها و لشکری عظیم به گوش اَرامیان رسید، چندان که به یکدیگر گفتند: «اینک پادشاه اسرائیل، پادشاهان حیتّیان و مصریان را به ضد ما اجیر کرده تا به ما حمله آورند!»
7پس برخاسته، در تاریکی شب گریختند و خیمهها و اسبان و الاغهایشان را همگی بر جای نهادند. آری، آنان اردوگاه را همانسان که بود رها کرده و از بیم جان گریخته بودند.
8چون آن جذامیان به نزدیکی اردوگاه رسیدند، به یکی از خیمهها درآمدند و خوردند و نوشیدند و با خود زر و سیم و جامه برگرفتند و رفته، آنها را جایی در بیرون پنهان کردند. سپس بازگشتند و به خیمۀ دیگری درآمدند. از اموال آن نیز برگرفتند و پنهان کردند.
9آنگاه به یکدیگر گفتند: «ما کار خوبی نمیکنیم. امروز روز بشارت است، حال آنکه ما خاموش ماندهایم. اگر تا سپیدهدم درنگ کنیم، بلایی بر ما نازل خواهد شد. پس حال بیایید تا برویم و این خبر را به کاخ سلطنتی برسانیم.»
10پس رفته، قراولان دروازۀ شهر را خواندند و ندا در دادند که: «ما به اردوگاه اَرامیان رفتیم، ولی در آنجا نه کسی بود و نه صدای کسی به گوش میرسید. هر چه بود، اسبان و الاغانِ بسته شده و خیمههایی بود که به حال خود رها شده بودند.»
11پس قراولان دروازه این خبر را به بانگ بلند بازگفتند، و خبر به کاخ سلطنتی رسید.
12پادشاه شبانگاه برخاست و به خادمانش گفت: «اکنون به شما میگویم که اَرامیان به ما چه کردهاند. آنان میدانند ما گرسنهایم، پس از اردوگاه به در آمده، در مزارع اطراف پنهان شدهاند و با خود میاندیشند که، ”اسرائیلیان از شهر بیرون خواهند آمد. پس آنها را زنده گرفتار میکنیم و به شهر درمیآییم.“»
13یکی از خادمان او در جواب گفت: «فرمان بده چند تن از افراد با پنج اسبی که در شهر باقی است، بروند. اگر گرفتار شدند، که سرنوشتشان همچون دیگر اسرائیلیان ساکن شهر خواهد بود. آری، سرانجام مانند همۀ این اسرائیلیان از میان خواهند رفت. پس اجازه فرما آنها را بفرستیم و ببینیم چه روی داده است.»
14پس دو ارابه با اسبانش گرفتند و پادشاه آنها را از پی لشکر اَرامیان فرستاد. او به ارابهرانان گفت: «بروید و ببینید چه روی داده است.»
15آنان اَرامیان را تا اردن دنبال کردند و اینک در تمام طول راه، جامهها و وسایل ایشان را یافتند که به هنگام فرارِ شتابزده بر جای گذاشته بودند. پس آن فرستادگان بازگشتند و پادشاه را خبر دادند.
16آنگاه مردم به غارت اردوگاه اَرامیان شتافتند. و همانسان که خداوند فرموده بود، یک پیمانه آرد به بهای یک مثقال نقره، و دو پیمانه جو به بهای یک مثقال نقره معامله شد.
17و اما پادشاه سرداری را که بر بازویش تکیه میزد به نظارت بر دروازۀ شهر برگماشت. ولی مردم او را در نزدیکی دروازه لگدمال کردند و او مُرد، همانگونه که مرد خدا گفته بود، آنگاه که پادشاه نزد او رفت.
18این واقعه به همان شکلی که مرد خدا به پادشاه گفته بود، رخ داد. او گفته بود: «فردا همین زمان کنار دروازۀ سامِرِه، یک پیمانه آرد به بهای یک مثقال نقره و دو پیمانه جو به بهای یک مثقال نقره معامله خواهد شد.»
19ولی آن سردار به مرد خدا گفته بود: «ببین، اگر خداوند پنجرهها نیز در آسمان بگشاید، چنین چیزی ممکن نخواهد بود!» و مرد خدا در پاسخ گفته بود: «تو با چشمان خودت این را خواهی دید، ولی از آن نخواهی خورد!»
20و چنین نیز شد. مردم او را نزد دروازه لگدمال کردند، و او مرد.
مراثی ارمیا باب ۳
3:1 مَن آن مرد هستم که از چوب غضب او مصیبت دیدهام؛
2او مرا رانده و به تاریکی درآورده است، بدون ذرهای روشنایی.
3بهیقین همۀ روز، بارها، دست خویش به ضد من برمیگردانَد.
4گوشت و پوست مرا مندرس ساخته، و استخوانهایم را خرد کرده است؛
5به تلخی و مصیبت مرا محاصره نموده، و از هر سو احاطهام کرده است؛
6همچون کسانی که از دیرباز مردهاند، مرا در تاریکی ساکن گردانیده است.
7گِرد من حصار کشیده که نتوانم گریخت، و زنجیرهایم را سنگین ساخته است؛
8هرچند آواز درمیدهم و فریاد کمک برمیآورم، از گوش فرا~دادن به دعایم اِبا میکند.
9راههایم را با سنگهای بزرگ سد کرده، و طریقهایم را مُعَوّج ساخته است.
10همچون خرسی در کمین من نشسته، و همچون شیر خود را پنهان کرده است.
11مرا از راهم بیرون کشیده و پاره پاره کرده است، و آنگاه مرا در حالِ زارم وانهاده است.
12کمان خود را برکشیده، و مرا هدف تیرهایش ساخته است.
13تیرهای تَرکِش خویش را به جگرم فرو~برده است.
14مضحکۀ همۀ قومها گشتهام؛ تمامی روز بر من سرود تمسخر میخوانند.
15مرا به چیزهای تلخ سیر کرده، از اَفسَنتین مستم کرده است.
16دندانهایم را به سنگریزهها شکسته، و مرا در خاک پایمال کرده است.
17جانم از آسایش محروم است، و سعادتمندی را از یاد بردهام.
18پس گفتم: «دیگر تاب تحمل ندارم، و امیدم به خداوند بر باد شده است.»
19مصیبت و سرگردانیام را به یاد آور، اَفسَنتین و زهر تلخ را!
20جانم آنها را پیوسته به یاد میآورد و در درونم افسرده میشود.
21لیکن به این میاندیشم، و از این رو امیدوار خواهم بود:
22محبتهای خداوند هرگز پایان نمیپذیرد، زیرا که رحمتهای او بیزوال است؛
23آنها هر بامداد تازه میشود؛ وفاداری تو عظیم است.
24جان من میگوید: «خداوند نصیب من است، پس بر او امید خواهم بست.»
25خداوند برای منتظران خود نیکوست، و برای هر که او را بجوید.
26نیکوست در خاموشی، نجات خداوند را انتظار کشیدن؛
27نیکوست برای انسان، یوغ را در جوانی حمل کردن.
28بگذار در خاموشی تنها بنشیند، آنگاه که یوغ بر او نهاده میشود؛
29بگذار دهان خویش بر خاک نهد، که شاید هنوز امیدی باشد؛
30بگذار رخسار خود را به سیلیزنندگان بسپارد، و از رسوایی سیر شود.
31زیرا خداوند آدمی را تا به ابد ترک نمیکند،
32بلکه هرچند کسی را محزون سازد، بر حسب کثرت محبتش رحم خواهد کرد؛
33زیرا از دل نمیخواهد آدمی را به مصیبت و اندوه دچار سازد.
34اسیرانِ زمین را جملگی زیر پا لِه کردن،
35در حضور آن متعال حقِ انسانی را ضایع کردن،
36دادرسیِ کسی را در محکمه منحرف ساختن، اینگونه کارها پسندیدۀ خداوندگار نیست.
37کیست که سخنی بگوید و واقع شود، اگر خداوندگار بدان امر نکرده باشد؟
38آیا از دهان آن متعال نیست، که هم مصیبت و هم خوشی صادر میشود؟
39چرا باید انسانی که هنوز زنده است، شِکوِه سر دهد آنگاه که به سبب گناهانش مکافات میبیند؟
40بیایید تا راههای خویش را بسنجیم و آنها را بیازماییم؛ بیایید تا به سوی خداوند بازگشت کنیم!
41بیایید تا دلها و دستانمان را به سوی خدایی که در آسمان است برافراشته، بگوییم:
42«ما گناه کردیم و عِصیان ورزیدیم، و تو نیامرزیدی.
43«خویشتن را به خشم پوشانیدی و ما را تعقیب کرده، بیترحم هلاک نمودی؛
44خود را به ابر مستور ساختی تا هیچ دعایی به تو نرسد.
45ما را در میان قومها، خاکروبه و زباله ساختی.
46«دشمنانمان جملگی دهان خویش را بر ضد ما میگشایند؛
47خوف و خطر بر ما عارض گشته، خرابی و ویرانی؛
48به سبب ویرانیِ قوم عزیزم، جویهای اشک از دیدگانم روان است.
49«چشمانم بیامان اشک میریزد و باز نمیایستد،
50تا اینکه خداوند از آسمان نظر کند و ببیند.
51به سبب جملۀ دختران شهرم، چشمانم جان مرا قرین اندوه میسازد.
52«آنان که بیسبب دشمن من بودند، مرا همچون مرغی تعقیب کردند؛
53جان مرا به گودالی فرو~افکندند، و سنگها بر من فرو~ریختند؛
54آبها از سرم گذشت، و گفتم: ”دیگر هلاک شدم.“
55«آنگاه خداوندا، از اعماق سیاهچال نامت را خواندم؛
56تو تمنایم را شنیدی: ”گوش خود را بر فریاد کمکم مبند!“
57چون تو را خواندم، نزدیک آمدی، و فرمودی: ”مترس!“
58«خداوندگارا، تو به دادرسی من آمدی، و حیاتم را فدیه کردی.
59خداوندا، تو ظلمی را که بر من روا داشتهاند، دیدهای؛ پس دادم بستان!
60تو تمامی بدخواهی ایشان را مشاهده کردهای، همۀ دسیسههایشان را بر ضد من.
61«خداوندا، تو اهانتهای ایشان را شنیدهای، همۀ دسیسههایشان را بر ضد من؛
62سخنان و اندیشههای مخالفانم، تمامی روز، بر ضد من است.
63نشست و برخاستِ ایشان را ملاحظه کن، زیرا که موضوع سرودهای طعنهآمیز ایشان گشتهام.
64«خداوندا، بر وفق اعمال دستانشان، بدیشان مکافات برسان.
65دل مشوش بدیشان بده؛ لعنت تو بر ایشان باد!
66خداوندا، در خشم خود تعقیبشان کن، و از زیر آسمانهایت نابودشان فرما.»
اول قرنتیان باب ۱۶
16:1 و امّا در خصوص جمعآوری هدایا برای مقدسین: شما نیز آنچه را که به کلیساهای غَلاطیه گفتهام، انجام دهید.
2روز اوّل هر هفته، هر یک از شما به فراخور درآمد خود پولی کنار گذاشته، پسانداز کند، تا به هنگام آمدنم نزد شما، لزومی به جمعآوری هدایا نباشد.
3وقتی آمدم، به افراد مورد تأیید شما معرفینامههایی خواهم داد و آنان را با هدایای شما به اورشلیم خواهم فرستاد.
4اگر صلاح بر این باشد که خود نیز بروم، در این صورت آنان مرا همراهی خواهند کرد.
5پس از گذر از مقدونیه نزد شما خواهم آمد، زیرا از مقدونیه خواهم گذشت.
6شاید مدتی نزدتان بمانم، و یا حتی تمام زمستان را با شما بگذرانم، تا بتوانید مرا در سفرم به هر کجا که باشد، مدد رسانده، مشایعت کنید.
7زیرا نمیخواهم اکنون به دیدارتان بیایم و تنها توقفی کوتاه نزد شما داشته باشم؛ بلکه امید دارم، اگر خداوند اجازه دهد، مدتی را با شما به سر برم.
8امّا تا عید پِنتیکاست در اَفِسُس میمانم
9زیرا دری بزرگ برای خدمت مؤثر به رویم گشوده شده، و مخالفان نیز بسیارند.
10اگر تیموتائوس آمد، با او به گونهای رفتار کنید که نزد شما از چیزی واهمه نداشته باشد. زیرا او نیز چون من به انجام کار خداوند مشغول است؛
11پس کسی به دیدۀ تحقیر در او ننگرد. او را بهسلامتی راهی سفر کنید تا نزد من بازگردد؛ زیرا من و برادران منتظر اوییم.
12و امّا در مورد برادر ما آپولس، او را بسیار ترغیب کردم که با سایر برادران نزد شما بیاید، امّا به هیچ روی رضا نداد که اکنون بیاید. امّا هر وقت فرصت داشت، خواهد آمد.
13هوشیار باشید؛ در ایمان استوار بمانید؛ مرد باشید و نیرومند شوید.
14همۀ کارهای شما با محبت باشد.
15میدانید که خانوادۀ اِستِفاناس نخستین کسانی بودند که در ایالت اَخائیه ایمان آوردند، و ایشان خود را وقف خدمت مقدسین کردهاند. ای برادران، از شما استدعا دارم
16مطیع چنین کسان باشید و همچنین مطیع هر کس دیگر که در این خدمت همکاری میکند و زحمت میکشد.
17از آمدن اِستِفاناس، فورتوناتوس و اَخائیکوس شادمانم، زیرا جای خالی شما را پر کردهاند.
18آنان روح مرا و نیز روح شما را تازه ساختند. چنین کسان را پاس بدارید.
19کلیساهای آسیا برایتان سلام میفرستند. آکیلا و پْریسکیلا و نیز کلیسایی که در منزلشان تشکیل میشود، به شما در خداوند بهگرمی سلام میگویند.
20همۀ برادرانی که در اینجا هستند برای شما سلام میفرستند. با بوسۀ مقدّس یکدیگر را سلام گویید.
21من، پولس، به خط خود این سلام را به شما مینویسم.
22کسی که خداوند را دوست ندارد، ملعون باد. خداوند ما، بیا!
23فیض خداوندْ عیسی با شما باد.
24محبت من در مسیحْ عیسی همراه همۀ شما. آمین.