برنامه مطالعه روزانه
۹ سپتامبر
دوم پادشاهان باب ۱۵
15:1 در بیست و هفتمین سال سلطنت یِرُبعام بر اسرائیل، عَزَریا پسر اَمَصیا پادشاه یهودا به پادشاهی رسید.
2او شانزده ساله بود که پادشاه شد، و پنجاه و دو سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِکُلیا بود، از مردمان اورشلیم.
3عَزَریا آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا میآورد، درست به همانگونه که پدرش اَمَصیا کرده بود.
4با این حال مکانهای بلند از بین برده نشد، و مردم همچنان در آنجا قربانی میکردند و بخور میسوزاندند.
5خداوند عَزَریای پادشاه را تا روز مرگش به جذام مبتلا کرد و او در خانهای مجزا میزیست. پسر او یوتام، ریاست خانۀ پادشاه را بر عهده گرفت، و بر مردم آن دیار حکومت میکرد.
6و اما دیگر امور مربوط به عَزَریا، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
7عَزَریا با پدران خود آرمید و او را در کنار ایشان در شهر داوود به خاک سپردند. و پسرش یوتام به جای او پادشاه شد.
8در سی و هشتمین سال سلطنت عَزَریا بر یهودا، زکریا پسر یِرُبعام در سامِرِه پادشاه شد و شش ماه بر اسرائیل سلطنت کرد.
9زَکریا همچون پدرانش آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
10شَلّوم پسر یابیش علیه او دسیسه کرد و در برابر چشم همگان به وی حمله آورده، او را به قتل رسانید و خود به جایش پادشاه شد.
11دیگر امور مربوط به زکریا، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
12این بود وعدهای که خداوند به یِیهو داده و گفته بود: «پسران تو تا چهار نسل بر تخت پادشاهی اسرائیل خواهند نشست.» و چنین نیز شد.
13در سی و نهمین سال سلطنت عُزّیا پادشاه یهودا، شَلّوم پسر یابیش پادشاه شد و یک ماه در سامِرِه سلطنت کرد.
14آنگاه مِنَحیم پسر جادی از تِرصَه به سامِرِه برآمد و به شَلّوم پسر یابیش حمله آورده، او را کشت و خود به جای وی پادشاه شد.
15و اما دیگر امور مربوط به شَلّوم، و دسیسهای که کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
16در آن زمان، مِنَحیم که از تِرصَه آمده بود به تِفصَح و هر که در آن بود و حومۀ آن حمله آورد و همه را کشت و شکم زنان آبستن را درید، زیرا مردم آنجا حاضر نشده بودند دروازههای شهر را به روی او بگشایند.
17در سی و نهمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، مِنَحیم پسر جادی در اسرائیل پادشاه شد و ده سال در سامِرِه سلطنت کرد.
18او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و در تمام دوران سلطنت خود از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
19در آن زمان فول، پادشاه آشور، به سرزمین اسرائیل حمله آورد، اما مِنَحیم با پرداخت ده هزار وزنه نقره حمایت او را جلب کرد و به کمک او سلطنت خود را بر اسرائیل تثبیت نمود.
20مِنَحیم این مبلغ را به زور از تمامی ثروتمندان اسرائیلی گرفت. آنها هر کدام پنجاه مثقال نقره پرداختند تا به پادشاه آشور داده شود. بدینسان پادشاه آشور عقب نشست و در آن سرزمین نماند.
21و اما دیگر امور مربوط به مِنَحیم، و هرآنچه کرد، آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته نشده است؟
22مِنَحیم با پدران خود آرمید و پسرش فِقَحْیا به جای او پادشاه شد.
23در پنجاهمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، فِقَحْیا پسر مِنَحیم در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و دو سال سلطنت کرد.
24فِقَحْیا آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
25یکی از سردارانش به نام فِقَح پسر رِمَلیا علیه او دسیسه کرد و به اتفاق پنجاه تن از مردمان جِلعاد، فِقَحْیا و نیز اَرجوب و اَریِه را در دژ کاخ سلطنتی در سامِرِه کشت. بدینسان فِقَح، فِقَحْیا را کشت و خود به جای او پادشاه شد.
26دیگر امور مربوط به فِقَحْیا، و هرآنچه کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
27در پنجاه و دوّمین سال سلطنت عَزَریا پادشاه یهودا، فِقَح پسر رِمَلیا در سامِرِه پادشاه اسرائیل شد و بیست سال سلطنت کرد.
28او آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آورد، و از گناهان یِرُبعام پسر نِباط که اسرائیل را به گناه کشانده بود، دست نکشید.
29در دوران سلطنت فِقَح، تِغلَتفِلاسِر پادشاه آشور به اسرائیل حمله آورد و شهرهای عیون، آبِلبِیتمَعَکاه، یانُوَح، قِدِش، حاصور، جِلعاد، جَلیل و نیز سرتاسر سرزمین نَفتالی را به تصرف درآورد و مردمان آنجا را نیز به آشور تبعید کرد.
30آنگاه هوشع پسر ایلَه علیه فِقَح پسر رِمَلیا دسیسه کرد و ضربتی بر او نواخته، وی را کشت و خود به جای فِقَح در بیستمین سال سلطنت یوتام پسر عُزّیا، پادشاه شد.
31دیگر امور مربوط به فِقَح، و هرآنچه کرد، اینک در کتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل نوشته شده است.
32در دوّمین سال سلطنت فِقَح پسر رِمَلیا پادشاه اسرائیل، یوتام پسر عُزّیا پادشاه یهودا شد.
33او بیست و پنج ساله بود که بر تخت نشست، و شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش یِروشا بود، دختر صادوق.
34یوتام آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا میآورد، مطابق هرآنچه پدرش عُزّیا کرده بود.
35با این حال مکانهای بلند از میان برداشته نشد و مردم همچنان در مکانهای بلند قربانی میکردند و بخور میسوزاندند. یوتام دروازۀ بالایی خانۀ خداوند را بازسازی کرد.
36و اما دیگر امور مربوط به یوتام که او کرد، آیا در کتاب تواریخ پادشاهان یهودا نوشته نشده است؟
37(در آن روزها، خداوند به فرستادن رِصین پادشاه اَرام و فِقَح پسر رِمَلیا علیه یهودا آغاز کرد.)
38یوتام با پدران خویش آرمید و با ایشان در شهر داوود به خاک سپرده شد. و پسرش آحاز به جای او پادشاه شد.
حزقیال باب ۵
5:1 «و تو ای پسر انسان، برای خود شمشیری تیز بگیر و آن را چون تیغ سرتراشان به کار بَر و موی سر و ریش خود را با آن بتراش. سپس ترازویی بگیر و مویها را تقسیم کن.
2زمانی که روزهای محاصره به پایان رسیده باشد، ثُلثِ مویها را در میان شهر به آتش بسوزان. سپس ثُلثِ دیگر را برگیر و آنها را در تمامی اطراف شهر به شمشیر بزن؛ و ثُلثِ باقی را به دست باد بسپار، و من از پی آنها شمشیری از نیام خواهم کشید.
3و از آن مویها اندکی برگیر و بر دامن ردای خود ببند.
4و باز قدری از آن مویها برگیر و در میان آتش افکنده، بسوزان. از آنجا آتشی بیرون آمده، به تمامی خاندان اسرائیل گسترش خواهد یافت.
5«خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: این اورشلیم است. من آن را در مرکز تمامی قومها قرار دادهام، و مملکتها را در پیرامون آن.
6اما اورشلیم با شرارتی بیش از قومهای دیگر بر ضد قوانین من عِصیان ورزیده و بدتر از مملکتهای اطراف خود بر ضد فرایض من طغیان کرده است، زیرا که آنان قوانین مرا نپذیرفته و در فرایض من سلوک نکردهاند.
7بنابراین، خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: از آنجا که بیش از قومهای پیرامون خود آشوب به پا کردهای و در فرایض من سلوک نکرده و قوانین مرا به جا نیاوردهای، بلکه حتی مطابق قوانین قومهای گرداگرد خود نیز رفتار نکردهای،
8پس خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: اینک من، حتی من، بر ضد توام و در برابر دیدگان قومها، داوری را در میان تو به اجرا خواهم گذاشت.
9به سبب همۀ اعمال کراهتآورت با تو چنان خواهم کرد که تا کنون نکردهام و مانند آن را هرگز بار دیگر نخواهم کرد.
10بنابراین، پدرانْ پسران خود را در میان شما خواهند خورد، و پسرانْ پدران خود را. و من تو را مجازات خواهم کرد و همۀ باقیماندگانِ تو را به دست باد پراکنده خواهم ساخت.
11پس خداوندگارْ یهوه میفرماید: به حیات خودم قسم، از آنجا که قُدس مرا به تمامی چیزهای کراهتآور و اعمال قبیحت نجس ساختهای، بهیقین من نیز تو را قلیل خواهم ساخت و بر تو با شفقت نخواهم نگریست و رحم نخواهم کرد.
12ثُلثِ تو در میانت از طاعون خواهند مرد و از قحطی تلف خواهند شد، و ثُلثِ دیگر در اطرافت به شمشیر خواهند افتاد؛ ثُلثِ باقی را نیز به دست هر باد خواهم سپرد و از پی آنها شمشیری از نیام خواهم کشید.
13«پس خشم خود را به کمال جاری ساخته، غضب خویش را بهنهایت بر ایشان خواهم ریخت و آنگاه خرسند خواهم شد؛ و چون غضب خود را به کمال بر ایشان جاری کرده باشم، آنگاه خواهند دانست که من یهوه در غیرت خود سخن گفتهام.
14آری، من تو را در میان قومهای پیرامونت و در نظر همۀ رهگذران، به ویرانی و رسوایی خواهم سپرد.
15چون در خشم و غضب و سرزنشهای سخت بر تو داوری کنم، تو در میان قومهای پیرامونت رسوا و بیحرمت و مایۀ عبرت و حیرت خواهی بود؛ من یهوه سخن گفتهام.
16و چون تیرهای مصیبتبار و مُهلِکِ قحطی را که برای هلاک کردنت میفرستم، بر تو بیفکنم، آنگاه قحطی را بر تو سختتر خواهم گردانید و عرضۀ نان را در میانت قطع خواهم کرد.
17قحطی و حیوانات درنده بر تو خواهم فرستاد تا تو را بیاولاد سازند. طاعون و خون از میان تو خواهد گذشت و شمشیر بر تو وارد خواهم آورد. من یهوه سخن گفتهام.»
لوقا باب ۱
1:1 از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زدهاند که نزد ما به انجام رسیده است،
2درست همانگونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند،
3من نیز که همه چیز را از آغاز بهدقّت بررسی کردهام، مصلحت چنان دیدم که آنها را به شکلی منظم برای شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنگارم،
4تا از درستی آنچه آموختهاید، یقین پیدا کنید.
5در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی میزیست، زکریا نام، از کاهنان گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارون بود.
6هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بیعیب رفتار میکردند.
7امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.
8یک بار که نوبتِ خدمت گروه زکریا بود، و او در پیشگاه خدا کهانت میکرد،
9بنا به رسم کاهنان، قرعۀ دخول به قُدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بخور به نام وی افتاد.
10در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند
11که ناگاه فرشتۀ خداوند، ایستاده بر جانب راست مذبح بخور، بر زکریا ظاهر شد.
12زکریا با دیدن او، بهتزده شد و ترس وجودش را فرا~گرفت.
13امّا فرشته به او گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یحیی خواهی نامید.
14تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیاری نیز از میلاد او شادمان خواهند گردید،
15زیرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. یحیی نباید هرگز به شراب یا دیگر مُسکِرات لب زند. حتی از شکم مادر، پر از روحالقدس خواهد بود،
16و بسیاری از قوم اسرائیل را به سوی خداوند، خدای ایشان باز خواهد گردانید.
17او به روح و قدرت ایلیا، پیشاپیش خداوند خواهد آمد تا دل پدران را به سوی فرزندان، و عاصیان را به سوی حکمت پارسایان بگرداند، تا قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.»
18زکریا از فرشته پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.»
19فرشته پاسخ داد: «من جبرائیلم که در حضور خدا میایستم. اکنون فرستاده شدهام تا با تو سخن گویم و این بشارت را به تو رسانم.
20اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یارای سخن گفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا که در زمان مقرر به حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.»
21در این میان، جماعت منتظر زکریا بودند و حیران از طول توقف او در قُدس.
22چون بیرون آمد، نمیتوانست با مردم سخن گوید. پس دریافتند رؤیایی در قُدس دیده است، زیرا تنها ایما و اشاره میکرد و توان سخن گفتن نداشت.
23زکریا پس از پایان نوبت خدمتش، به خانۀ خود بازگشت.
24چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانهنشینی اختیار کرد.
25اِلیزابِت میگفت: «خداوند برایم چنین کرده است. او در این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»
26در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری در جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت،
27تا نزد باکرهای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود، یوسف نام، از خاندان داوود.
28فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفتهای. خداوند با توست.»
29مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید که این چگونه سلامی است.
30امّا فرشته وی را گفت: «ای مریم، مترس! لطف خدا شامل حال تو شده است.
31اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را عیسی خواهی نهاد.
32او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوندْ خدا تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود.
33او تا ابد بر خاندان یعقوب سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود.»
34مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است، زیرا من با مردی نبودهام؟»
35فرشته پاسخ داد: «روحالقدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن مولودْ مقدّس و پسر خدا خوانده خواهد شد.
36اینک اِلیزابِت نیز که از خویشان توست، در سن پیری آبستن است و پسری در راه دارد. آری، او که میگویند نازاست، در ششمین ماهِ آبستنی است.
37زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست!»
38مریم گفت: «کنیزِ خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه فرشته از نزد او رفت.
39در آن روزها، مریم برخاست و بهشتاب به شهری در کوهستان یهودیه رفت،
40و به خانۀ زکریا درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت.
41چون اِلیزابِت سلام مریم را شنید، طفل در رَحِمش به جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از روحالقدس پر شده،
42به بانگ بلند گفت: «تو در میان زنان خجستهای، و خجسته است ثمرۀ رَحِم تو!
43من که باشم که مادرِ سرورم نزد من آید؟
44چون صدای سلام تو به گوشم رسید، طفل از شادی در رَحِمِ من به جست و خیز آمد.
45خوشا به حال آن که ایمان آورْد، زیرا آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است، به انجام خواهد رسید.»
46مریم در پاسخ گفت: «جان من خداوند را تمجید میکند
47و روحم در نجاتدهندهام خدا، به وجد میآید،
48زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است. زین پس، همۀ نسلها خجستهام خواهند خواند،
49زیرا آن قادر که نامش قدوس است، کارهای عظیم برایم کرده است.
50رحمت او، نسل اندر نسل، همۀ ترسندگانش را در بر میگیرد.
51او به بازوی خود، نیرومندانه عمل کرده و آنان را که در اندیشههای دل خود متکبرند، پراکنده ساخته است؛
52فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده و فروتنان را سرافراز کرده است؛
53گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده امّا دولتمندان را تهیدست روانه ساخته است.
54او رحمت خود را به یاد آورده، و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است،
55همانگونه که به پدران ما ابراهیم و نسل او وعده داده بود که تا ابد چنین کند.»
56پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.
57چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرا~رسید، پسری به دنیا آورد.
58همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند.
59روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و میخواستند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند.
60امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید یحیی باشد.»
61گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.»
62پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند.
63زکریا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!»
64در دم، زبانش باز شد و دهان به ستایش خدا گشود.
65ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان یهودیه در این باره گفتگو میکردند.
66هر که این سخنان را میشنید، در دل خود میاندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.
67آنگاه پدر او، زکریا، از روحالقدس پر شد و چنین نبوّت کرد:
68«متبارک باد خداوند، خدای اسرائیل، زیرا به یاری قوم خویش آمده و ایشان را رهایی بخشیده است.
69او برای ما شاخِ نجاتی در خاندان خادمش داوود، بر پای داشته است،
70چنانکه از دیرباز به زبان پیامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که
71ما را از دست دشمنان و همۀ کسانی که از ما نفرت دارند، نجات بخشد،
72تا بر پدرانمان رحمت بنماید و عهد مقدّس خویش به یاد آورَد؛
73همان سوگندی را که برای پدرمان ابراهیم یاد کرد
74که ما را از دست دشمن رهایی بخشد و یاریمان دهد که او را بی هیچ واهمه عبادت کنیم،
75در حضورش، با قدّوسیت و پارسایی، همۀ ایام عمر.
76و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛ زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد تا راه را برای او آماده سازی،
77و به قوم او این معرفت را عطا کنی که با آمرزیدن گناهانشان، ایشان را نجات میبخشد.
78زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت، وَز همین رو، آفتاب تابان از عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد
79تا کسانی را که در تاریکی و سایۀ مرگ ساکنند، روشنایی بخشد، و گامهای ما را در مسیر صلح و سلامت هدایت فرماید.»
80و امّا آن کودک رشد میکرد و در روح، نیرومند میشد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در بیابان به سر میبرد.