برنامه مطالعه روزانه
۲۸ ژانویه
پیدایش باب ۴۶ , ۴۷
46:1 پس اسرائیل با هر چه داشت کوچ کرده، به بِئِرشِبَع رسید و برای خدای پدرش اسحاق قربانیها تقدیم کرد.
2و خدا در رؤیاهای شب، اسرائیل را خطاب کرده، گفت: «یعقوب! یعقوب!» پاسخ داد: «لبیک!»
3خدا گفت: «مَنَم خدا، خدای پدرت. از فرود آمدن به مصر ترسان مباش، زیرا در آنجا تو را قومی بزرگ خواهم ساخت.
4من خود با تو به مصر خواهم آمد و نیز من خودْ تو را بهیقین باز خواهم آورد. و دستِ خودِ یوسف چشمانت را خواهد بست.»
5آنگاه یعقوب از بِئِرشِبَع روانه شد، و پسران اسرائیل پدرشان یعقوب و کودکان و زنانشان را بر ارابههایی که فرعون برای آوردن او فرستاده بود، بردند.
6و نیز دامها و اسبابی را که در سرزمین کنعان اندوخته بودند با خود برگرفتند، و یعقوب و همۀ نسل او به مصر رفتند.
7او پسران و پسرانِ پسران خود را و نیز دختران و دخترانِ پسران خویش، یعنی همۀ نسلش را با خود به مصر برد.
8این است نامهای پسران اسرائیل یعنی یعقوب و نسلش که به مصر رفتند: رِئوبین نخستزادۀ یعقوب.
9پسران رِئوبین: خَنوخ و فَلّو و حِصرون و کَرْمی.
10پسران شمعون: یِموئیل و یامین و اوهَد و یاکین و صوحَر و شائول که پسر زنی کنعانی بود.
11پسران لاوی: جِرشون و قُهات و مِراری.
12پسران یهودا: عیر و اونان و شیلَه و فِرِص و زِراح. اما عیر و اونان در سرزمین کنعان مرده بودند؛ و پسران فِرِص، حِصرون و حامول بودند.
13پسران یِساکار: تولَع و فُوَّه و یاشوب و شِمرون.
14پسران زِبولون: سِرِد و ایلون و یاحلِئیل.
15اینان بودند پسران لیَه که آنها را با دختر خود دینَه، در فَدّاناَرام برای یعقوب بزاد. این پسران و دختران یعقوب جملگی سی و سه تن بودند.
16پسران جاد: صِفیون و حَجّی و شونی و اِصبون و عِری و اَرودی و اَرئیلی.
17پسران اَشیر: یِمنَه و یِشوَه و یِشْوی و بِریعَه و خواهرشان سِراخ و پسران بِریعَه، حِبِر و مَلکیئیل.
18اینان بودند پسران زِلفَه، کنیزی که لابان به دخترش لیَه داده بود. او این شانزده را برای یعقوب آورد.
19پسران راحیل، همسر یعقوب: یوسف و بِنیامین.
20و برای یوسف در سرزمین مصر، مَنَسی و اِفرایِم زاده شدند که اَسِنات دختر فوطیفارَع، کاهنِ اون، برایش بزاد.
21پسران بِنیامین: بِلاع و باکِر و اَشبیل و جیرا و نَعَمان و اِیحی و رُش و مُفّیم و حُفّیم و اَرْد.
22اینان بودند پسران راحیل که برای یعقوب زاده شدند، جملگی چهارده تن.
23پسر دان: حوشیم.
24پسران نَفتالی: یَحصِئیل و جونی و یِصِر و شیلِم.
25اینان بودند پسران بِلهَه، کنیزی که لابان به دخترش راحیل داده بود، و اینان را او برای یعقوب بزاد، جملگی هفت تن.
26همۀ کسان که با یعقوب به مصر رفتند، یعنی کسانی که از صُلب او بودند، غیر از عروسانش، شصت و شش تن بودند.
27برای یوسف نیز دو پسر در مصر زاده شدند. پس افراد خاندان یعقوب که به مصر رفتند، جملگی هفتاد تن بودند.
28باری، یعقوب یهودا را پیشاپیش خود نزد یوسف فرستاد تا او را به جوشِن راهنمایی کند. و به سرزمین جوشِن رسیدند.
29آنگاه یوسف ارابۀ خود را آماده کرد تا به پیشواز پدرش اسرائیل به جوشِن رود. یوسف خویشتن را به او نمود و بر گردنش بیاویخت و مدتی بر گردنش گریست.
30اسرائیل به یوسف گفت: «اکنون برای مردن آمادهام، زیرا به چشم خود دیدم که هنوز زندهای.»
31آنگاه یوسف به برادران خود و اهل خانۀ پدرش گفت: «اینک میروم تا فرعون را خبر داده، بگویم: ”برادران و اهل خانۀ پدرم که در سرزمین کنعان بودند نزد من آمدهاند.
32آنان شبان و دامدارند، و گلهها و رمهها و هرآنچه را که دارند با خود آوردهاند.“
33هنگامی که فرعون شما را فرا~خوانَد و بپرسد: ”کار شما چیست؟“
34پاسخ دهید: ”ما بندگانت از جوانی تا کنون دامداری کردهایم، هم ما و هم پدران ما،“ تا در سرزمین جوشِن ساکن شوید، زیرا مصریان از همۀ شبانان کراهت دارند.»
47:1 پس یوسف به دیدار فرعون رفت و به او گفت: «پدر و برادرانم با گله و رمۀ خویش و هر چه دارند از سرزمین کنعان آمدهاند و اکنون در ناحیۀ جوشِن هستند.»
2او از میان برادرانش پنج تن را برگرفت و آنان را در پیشگاه فرعون حاضر ساخت.
3فرعون از برادران او پرسید: «حرفۀ شما چیست؟» آنان به فرعون پاسخ دادند: «بندگانت شبانند، چنانکه پدرانمان نیز بودند.»
4و نیز به او گفتند: «ما آمدهایم تا در این سرزمین غربت گزینیم، چونکه چراگاهی برای گلههای بندگانت نیست، زیرا خشکسالی شدید بر سرزمین کنعان حکمفرماست. پس اکنون تمنا داریم بگذاری بندگانت در ناحیۀ جوشِن سکونت گزینند.»
5فرعون به یوسف گفت: «حال که پدر و برادرانت نزد تو آمدهاند،
6سرزمین مصر پیش روی توست؛ پدر و برادرانت را در بهترین جای این سرزمین ساکن گردان. بگذار در جوشِن قرار یابند. و اگر در میان آنان افرادی توانا میشناسی، آنان را بر دامهای خود من بگمار.»
7آنگاه یوسف پدرش یعقوب را آورده، او را در پیشگاه فرعون بر پا داشت. و یعقوب فرعون را برکت داد.
8فرعون از او پرسید: «سالهای عمر تو چند است؟»
9و یعقوب به فرعون گفت: «سالهای غربت من صد و سی است. سالهای عمر من اندک بوده و به دشواری گذشته است، و به سالهای غربت پدرانم نمیرسد.»
10آنگاه یعقوب فرعون را برکت داد و از حضور او بیرون رفت.
11پس یوسف چنانکه فرعون فرمان داده بود، پدر و برادرانش را مسکن داد و در بهترین جای سرزمین مصر، یعنی در ناحیه رَمِسیس، مِلکی به آنان بخشید.
12و نیز برای پدر و برادران و همۀ اهل خانۀ پدرش، بر حسب تعداد زن و فرزندان ایشان، خوراک فراهم ساخت.
13باری، در تمامی آن منطقه خوراک نبود، چراکه قحطی بسیار سخت بود، چندان که سرزمین مصر و کنعان هر دو به سبب خشکسالی از پای درآمده بودند.
14یوسف همۀ نقدینهای را که در مصر و کنعان یافت میشد، در ازای غلهای که مردم میخریدند جمع کرد و آن را به قصر فرعون درآورد.
15چون نقدینۀ سرزمین مصر و کنعان تمام شد، همۀ مردم مصر نزد یوسف آمدند و گفتند: «ما را خوراک بده. چرا در برابر چشمانت بمیریم؛ زیرا نقدینۀ ما تمام شده است.»
16یوسف گفت: «پس دامهایتان را بیاورید. اکنون که پولتان تمام شده، من در ازای دامهایتان به شما خوراک خواهم داد.»
17پس ایشان دامهایشان را نزد یوسف آوردند و او در ازای اسبها و گوسفندان و بزها و گاوها و الاغهایشان، به آنان خوراک داد. و آن سال در ازای دامهایشان، برای ایشان خوراک فراهم آورد.
18و چون آن سال گذشت، سال بعد نزد او آمدند و گفتند: «از سرورمان پوشیده نیست که پول ما تمام شده و چارپایان ما از آنِ سرورمان گردیده است، و غیر از بدنها و زمینهایمان دیگر چیزی برای تقدیم به سرورمان نداریم.
19چرا در برابر چشمانت از بین برویم، هم ما و هم زمین ما؟ پس ما و زمین ما را در ازای خوراک بخر، و فرعون مالک ما و زمین ما خواهد شد. به ما بذر بده تا زنده بمانیم و نمیریم و تا زمین نیز بایر نماند.»
20پس یوسف تمامی زمینهای مصر را برای فرعون خرید، زیرا همۀ مصریان مزرعههای خویش را فروختند، چونکه قحطی برایشان تحملناپذیر گشته بود. و زمین از آنِ فرعون شد.
21و یوسف مردم را از این سرحد مصر تا به سرحد دیگر به شهرها منتقل ساخت.
22فقط زمین کاهنان را نخرید، زیرا آنان سهمیۀ ثابتی از فرعون دریافت میکردند و از سهمیهای که فرعون به ایشان میداد، میخوردند. از همین رو زمین خود را نفروختند.
23یوسف به مردم گفت: «اینک در این روز شما و زمینهایتان را برای فرعون خریدم. اکنون برای شما بذر هست تا زمین را بکارید.
24و چون محصول برسد، یک پنجم آن را به فرعون بدهید. چهار پنجم دیگر آن را نگاه دارید تا برای مزرعههایتان بذر و برای خود و اهل خانه و کودکانتان خوراک باشد.»
25مردم گفتند: «تو زندگی ما را نجات دادهای و بر ما نظر لطف افکندهای. ما غلام فرعون خواهیم بود.»
26پس یوسف این قانون را برای سرزمین مصر وضع کرد، که تا به امروز نیز باقی است، و آن اینکه یک پنجم محصول از آنِ فرعون است. فقط زمین کاهنان بود که از آنِ فرعون نشد.
27پس اسرائیل در سرزمین مصر و در ناحیۀ جوشِن ساکن شدند. و املاک در آن به دست آوردند و بسیار بارور و کثیر شدند.
28یعقوب هفده سال در مصر بزیست و سالهای عمر وی صد و چهل و هفت بود.
29چون زمان مرگ اسرائیل نزدیک شد، پسرش یوسف را فرا~خواند و به او گفت: «اگر بر من نظر لطف داری، دستت را زیر ران من بگذار و قول بده که با من به محبت و امانت رفتار کنی. مرا در مصر دفن مکن،
30بلکه بگذار با پدران خود بخوابم. مرا از مصر بیرون ببر و در مقبرۀ آنان دفن کن.» یوسف گفت: «هرآنچه گفتی به جا خواهم آورد.»
31یعقوب گفت: «برایم سوگند یاد کن.» آنگاه یوسف برای او سوگند یاد کرد، و اسرائیل بر سر بستر خود سَجده کرد.
مزامیر باب ۵۰
50:1 یهوه، خدای خدایان، سخن میگوید و زمین را از محل طلوع آفتاب تا محل غروبش فرا~میخواند.
2از صَهیون، که کمال زیبایی است، خدا تجلی میکند.
3خدای ما میآید و خاموش نخواهد ماند؛ آتش پیش رویش فرو~میبلعد، و تندباد گرداگردش میخروشد.
4آسمان را در بالا فرا~میخواند، و زمین را، تا بر قوم خود داوری کند:
5«سرسپردگان مرا نزد من گرد آورید آنان را که با من به قربانی عهد بستهاند.»
6آسمانها دادگری او را اعلام میکنند، زیرا خدا، خودْ داور است. سِلاه
7«ای قوم من بشنوید تا سخن گویم، و ای اسرائیل، تا بر ضد تو شهادت دهم. من خدا هستم، خدای تو.
8به سبب قربانیهایت نیست که توبیخَت میکنم، قربانیهای تمامسوز تو همواره در نظر من است.
9گوسالهای از خانۀ تو نمیگیرم و نه بزی از آغلت،
10زیرا تمامی حیوانات جنگل از آن منَند، و چارپایانی نیز که بر هزاران کوهند.
11همۀ پرندگان کوهستانها را میشناسم، و هر جُنبندۀ صحرا از آن من است.
12اگر گرسنه بودم، تو را خبر نمیدادم، چه، جهان و هرآنچه در آن است، از آن من است.
13آیا من گوشت گاوان را میخورم یا خون بُزان را مینوشم؟
14قربانیهای تشکر به خدا تقدیم کن، و نذرهای خویش را به آن متعال ادا نما،
15و در روز تنگی مرا بخوان؛ من تو را بیرون خواهم کشید، و تو مرا جلال خواهی داد.»
16اما به شریر، خدا چنین میفرماید: «تو را چه که فرایض مرا بیان کنی و عهد مرا بر زبان رانی؟
17چراکه از تأدیب من بیزاری و کلام مرا پشت گوش میاندازی.
18چون دزد را میبینی، به او روی خوش نشان میدهی، و با زناکاران همپیاله میشوی.
19دهان خویش به بدی میگشایی و زبانت را به فریب عادت دادهای.
20به سخن گفتن بر ضد برادرت مینشینی، و بر فرزند مادرت افترا میزنی.
21این کارها را کردی و من خاموشی گزیدم؛ پس پنداشتی که من نیز چون توام. اما حال تو را توبیخ خواهم کرد و تقصیراتت را در برابر دیدگانت خواهم گسترد.
22«ای فراموشکنندگان خدا، این را دریافت کنید، مبادا شما را بدرم و رهانندهای نباشد.
23آن که قربانیهای تشکر تقدیم میکند، مرا حرمت میدارد؛ آن که راه خویش میپاید، نجات خدا را به او نشان خواهم داد.»
رومیان باب ۳ , ۴
3:1 پس مزیّت یهودی بودن چیست و ختنه را چه ارزشی است؟
2بسیار از هر لحاظ. نخست آنکه کلام خدا بدیشان به امانت سپرده شده است.
3امّا اگر برخی از آنان امین نبودند، چه باید گفت؟ آیا امین نبودن آنها، امانت خدا را باطل میسازد؟
4به هیچ روی! حتی اگر همۀ انسانها دروغگو باشند، خدا راستگو است! چنانکه نوشته شده است: «از این رو، چون سخن میگویی، برحقی، و چون داوری میکنی، غالب میآیی.»
5امّا اگر نادرستی ما درستی خدا را بیشتر آشکار میسازد، چه باید گفت؟ آیا خدا ظالم است آنگاه که بر ما غضب میکند؟ به شیوۀ انسان سخن میگویم.
6بهیقین چنین نیست. وگرنه خدا چگونه میتوانست دنیا را داوری کند؟
7زیرا ممکن است کسی استدلال کند که «اگر با ناراستیِ من راستیِ خدا آشکارتر میگردد و او بیشتر جلال مییابد، دیگر چرا من به عنوان گناهکار محکوم میشوم؟»
8و چرا نگوییم: «بیایید بدی کنیم تا نیکویی حاصل آید»، چنانکه بعضی بر ما افترا زده، ادعا میکنند که چنین میگوییم؟ محکومیت اینان بس منصفانه است.
9پس چه باید گفت؟ آیا وضع ما بهتر از دیگران است؟ به هیچ روی! زیرا پیشتر ادعا وارد آوردیم که یهود و یونانی هر دو زیر سلطۀ گناهند.
10چنانکه نوشته شده است: «پارسایی نیست، حتی یکی.
11هیچکس فهیم نیست، هیچکس جویای خدا نیست.
12همه گمراه گشتهاند، و با هم باطل گردیدهاند. نیکوکاری نیست، حتی یکی.»
13«گلویشان گوری است گشاده و زبانشان به فریب سخن میگوید.» «زهر افعی زیر لبهایشان است؛»
14«دهانشان آکنده از نفرین و تلخی است.»
15«پاهایشان برای ریختن خون شتابان است؛
16هر کجا میروند، ویرانی و تیرهبختی بر جای میگذارند،
17و طریق صلح و سلامت را نمیشناسند.»
18«ترس خدا در چشمانشان نیست.»
19اکنون آگاهیم که آنچه شریعت میگوید خطاب به کسانی است که زیر شریعتند تا هر دهانی بسته شود و دنیا به تمامی در پیشگاه خدا محکوم شناخته شود.
20زیرا هیچ بشری با به جا آوردن اعمال شریعت، در نظر خدا پارسا شمرده نمیشود، بلکه شریعتْ گناه را به ما میشناساند.
21امّا اکنون جدا از شریعت، آن پارسایی که از خداست به ظهور رسیده است، چنانکه شریعت و پیامبران بر آن گواهی میدهند.
22این پارسایی که از خداست از راه ایمان به عیسی مسیح است و نصیب همۀ کسانی میشود که ایمان میآورند. در این باره هیچ تفاوتی نیست.
23زیرا همه گناه کردهاند و از جلال خدا کوتاه میآیند.
24امّا به فیض او و به واسطۀ آن بهای رهایی که در مسیحْ عیسی است، بهرایگان پارسا شمرده میشوند.
25خدا او را چون کفّارۀ گناهان عرضه داشت، کفّارهای که توسط خون او و از راه ایمان حاصل میشود. او این را برای نشان دادن عدالت خود انجام داد، زیرا در تحمل الهی خویش، از گناهانی که پیشتر صورت گرفته بود، چشم پوشیده بود.
26او چنین کرد تا عدالت خود را در زمان حاضر ثابت کند، و تا خودْ عادل باشد و کسی را نیز که به عیسی ایمان دارد، پارسا بشمارد.
27پس دیگر چه جای فخر است؟ از میان برداشته شده است! بر چه پایهای؟ بر پایۀ شریعتِ اعمال؟ نه، بلکه بر پایۀ قانون ایمان.
28زیرا ما بر این اعتقادیم که انسان از راه ایمان و بدون انجام اعمالِ شریعت، پارسا شمرده میشود.
29آیا خدا فقط خدای یهودیان است؟ آیا خدای غیریهودیان نیست؟ البته که او خدای غیریهودیان نیز هست.
30زیرا تنها یک خدا وجود دارد، و این خدا ختنهشدگان را