برنامه مطالعه روزانه
۵ فوریه
خروج باب ۱۱ , ۱۲
11:1 خداوند به موسی گفت: «یک بلای دیگر نیز بر فرعون و بر مصر خواهم فرستاد. پس از آن شما را رها خواهد کرد تا از اینجا بروید، و چون چنین کند شما را کاملاً بیرون خواهد راند.
2به قوم بگو هر مرد از همسایهاش و هر زن از همسایهاش اشیاء نقره و طلا بخواهد.»
3خداوند نظر لطف مصریان را نسبت به قوم برانگیخت و خود موسی نیز در سرزمین مصر از احترام بسیار در نظر خادمان فرعون و مردم برخوردار بود.
4پس موسی گفت: «خداوند چنین میفرماید: نیمههای شب در سرتاسر مصر بیرون خواهم آمد.
5هر نخستزاده که در مصر باشد خواهد مرد، از نخستزادۀ فرعون که بر تخت مینشیند تا نخستزادۀ کنیزی که کنار آسیاب نشسته، و نیز نخستزادۀ تمام چارپایان، همه خواهند مرد.
6در سرتاسر مصر چنان گریه و شیونی بر پا خواهد شد که نظیر آن هرگز شنیده نشده و نخواهد شد.
7ولی در میان قوم اسرائیل، حتی سگی به انسان یا چارپا پارس نخواهد کرد. آنگاه خواهید دانست که خداوند میان مصر و اسرائیل فرق میگذارد.
8همۀ این خادمانت نزد من خواهند آمد و در برابرم تعظیم کرده، خواهند گفت: ”تو و تمامی قومی که تو را پیروی میکنند، همگی از اینجا بروید!“ آنگاه از اینجا خواهم رفت.» موسی پس از این سخنان، خشمگینانه فرعون را ترک کرد.
9خداوند به موسی گفته بود: «فرعون به شما گوش نخواهد سپرد، تا علامات من در مصر افزون شود.»
10موسی و هارون همۀ این علامات را در برابر فرعون به ظهور رساندند، اما خداوند دل فرعون را سخت ساخت و او نمیگذاشت قوم اسرائیل سرزمین او را ترک کنند.
12:1 خداوند در سرزمین مصر به موسی و هارون گفت:
2«این ماه برای شما سرِ ماهها یعنی اوّلین ماه سال باشد.
3به همۀ جماعت اسرائیل بگویید در روز دهمِ این ماه، هر مرد باید برهای برای اهل خانهاش برگزیند، برای هر خانهوار یک بره.
4اگر شمار افراد خانهواری برای یک بره کم باشد، بره را با همسایۀ مجاور خود قسمت کنند، و تعداد افراد را در نظر بگیرند. بر حسب مقداری که هر کس میخورد باید بره را حساب کنید.
5برۀ شما باید بیعیب باشد و نَرینۀ یک ساله. از گوسفندان یا بزها آن را بگیرید.
6تا روز چهاردهم این ماه از آن نگهداری کنید، و هنگام عصر تمام جماعت اسرائیل برههای خود را ذبح کنند.
7آنگاه مقداری از خون را گرفته، آن را بر دو تیر عمودی و بر سردرِ خانههایی که در آن به خوردن آنها مشغولند، بمالند.
8گوشت را همان شب بر آتش کباب کنند و با نانِ بیخمیرمایه و سبزیجات تلخ بخورند.
9گوشت را خام یا آبپز نخورید، بلکه آن را با کله، پاچه و درون شکمش روی آتش کباب کنید.
10چیزی از آن را تا صبح نگاه مدارید و اگر چیزی تا صبح باقی ماند، بر آتش بسوزانید.
11آن را بدینگونه بخورید: کمربندهای خود را ببندید، کفش به پا کنید و عصا به دست بگیرید. شتابان بخورید که این پِسَخ خداوند است.
12در همان شب، من از سرزمین مصر عبور خواهم کرد و هر نخستزاده را در سرزمین مصر، اعم از انسان و چارپا، خواهم زد و بر همۀ خدایان مصر داوری خواهم کرد. من خداوند هستم.
13آن خون نشانهای خواهد بود برای شما بر خانههایی که در آن به سر میبرید: خون را که ببینم از شما خواهم گذشت، و آنگاه که مصر را بزنم، کوچکترین بلایی بر شما نخواهد آمد.
14«این روز برای شما روز یادبود باشد؛ در آن برای خداوند عیدی نگاه دارید. نسل اندر نسل آن را به عنوان فریضهای ابدی جشن بگیرید.
15تا هفت روز نانِ بیخمیرمایه بخورید. همان روز اوّل خمیرمایه را از خانههایتان بزدایید، زیرا از روز اوّل تا روز هفتم هر که چیزی با خمیرمایه بخورد، باید از میان اسرائیل منقطع شود.
16در روز اوّل، محفل مقدّس تشکیل دهید، و نیز در روز هفتم. در آنها به هیچ وجه کار نکنید، مگر برای تهیه غذایی که هر کس باید بخورد؛ این تنها کاری است که میتوانید انجام دهید.
17عید فطیر را نگاه دارید، زیرا در این روز بود که لشکرهای شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم. این روز را به عنوان فریضۀ ابدی، نسل اندر نسل نگاه دارید.
18در ماه اوّل، از شامگاهِ روز چهاردهم تا شامگاهِ روز بیست و یکم، نانِ بیخمیرمایه بخورید.
19تا هفت روز نباید در خانههای شما اثری از خمیرمایه باشد. هر که چیزی با خمیرمایه بخورد باید از جماعت اسرائیل منقطع شود، خواه غریب باشد، خواه بومی.
20هیچ چیز که با خمیرمایه تهیه شده باشد، نخورید. هر جا که زندگی میکنید، نانِ بیخمیرمایه بخورید.»
21آنگاه موسی همۀ مشایخ اسرائیل را گرد آورد و گفت: «بروید و برههایی برای خود، بر حسب خانوادههای خود بگیرید و پِسَخ را ذبح نمایید.
22دستهای از گیاهِ زوفا گرفته، در خونی که در تشت است فرو~برید و بر سردر و دو تیر عمودی دَرِ خانههای خود بمالید. هیچیک از شما تا صبح از درِ خانۀ خود بیرون نرود.
23هنگامی که خداوند میگذرد تا مصریان را هلاک کند، خونی را که بر سردر و دو تیر عمودی در است خواهد دید و از دَرِ آن خانه خواهد گذشت، و اجازه نخواهد داد که هلاککننده به خانههایتان درآید و شما را بزند.
24بر شماست که این آیین را به عنوان فریضهای برای خود و فرزندانتان تا به ابد نگاه دارید.
25چون وارد سرزمینی شدید که خداوند آن را به شما وعده داده است، این عبادت را به جا آورید.
26اگر فرزندانتان از شما بپرسند که، ”معنای این عبادت شما چیست؟“
27بگویید: ”این قربانی پِسَخ برای خداوند است که در مصر از خانههای بنیاسرائیل حفاظت کرد، آنگاه که مصریان را زد ولی خانههای ما را رهایی بخشید.“» آنگاه قوم خم شده، سَجده کردند.
28بنیاسرائیل هرآنچه را خداوند به موسی و هارون فرمان داده بود، به تمامی به جا آوردند.
29نیمهشب، خداوند همۀ نخستزادگان سرزمین مصر را، از نخستزادۀ فرعون که بر تخت مینشست تا نخستزادگان زندانیانی که در سیاهچالها بودند و نیز نخستزادههای همۀ چارپایان را زد.
30فرعون و همۀ خادمان و تمامی مصریان شبهنگام بیدار شدند و صدای شیونی بلند در سرتاسر مصر برخاست، زیرا خانهای نبود که کسی در آن نمرده باشد.
31شبانه، فرعون موسی و هارون را فرا~خواند و گفت: «برخیزید و از میان قوم من بیرون روید! هم شما و هم جملۀ بنیاسرائیل. بروید و خداوند را همانگونه که گفتید عبادت کنید.
32گلهها و رمههایتان را هم بردارید و بروید. برای من نیز برکت بطلبید!»
33مصریان نیز به اصرار از قوم اسرائیل خواستند که سرزمینشان را هر چه زودتر ترک کنند. زیرا میگفتند: «اگر نه، همه خواهیم مرد!»
34پس قوم خمیر نانهایشان را بیآنکه بر آن خمیرمایه بیفزایند، در تُغارهایی گذاشتند و در پارچه پیچیده، بر دوش خود حمل کردند.
35بنیاسرائیل همانگونه که موسی گفته بود، از مصریان آلات نقره و طلا و لباس خواستند.
36و خداوند نظر لطف مصریان را نسبت به قوم برانگیخته بود به گونهای که هر چه خواستند، بدیشان دادند. پس، بنیاسرائیل مصریان را غارت کردند.
37بنیاسرائیل از رَمِسیس به سُکّوت سفر کردند. شمار آنان، بدون احتساب زنان و کودکان، ششصد هزار مردِ پیاده بود.
38گروه مختلط بسیاری نیز همراه آنان رفتند، همچنین چارپایان فراوان، اعم از گله و رمه.
39آنان با خمیری که از مصر با خود برداشته بودند گِردهنانهای بیخمیرمایه پختند. خمیر ایشان بدون خمیرمایه بود، زیرا از مصر رانده شده بودند. آنها نمیتوانستند درنگ کنند یا برای خود توشۀ راه تدارک بینند.
40مدتی که قوم اسرائیل در مصر زیستند چهارصد و سی سال بود.
41در پایان این چهارصد و سی سال، درست در آخرین روز آن، لشکریان خداوند جملگی از مصر بیرون رفتند.
42این است شبی که باید برای خداوند نگاه داشت، زیرا ایشان را از زمین مصر بیرون آورد. آری، این همان شب است که بنیاسرائیل باید نسل اندر نسل برای خداوند نگاه دارند.
43خداوند به موسی و هارون گفت: «این است قانون پِسَخ: هیچ بیگانهای از آن نخورد.
44غلام زرخرید میتواند پس از آن که او را ختنه کردی از آن بخورد،
45ولی میهمان یا کارگر مزدبگیر نباید بخورد.
46باید تنها داخلِ یک خانه خورده شود؛ چیزی از گوشت آن را از خانه بیرون نبرید و هیچیک از استخوانهای آن را مشکنید.
47جماعت اسرائیل همگی باید این را به جا آورند.
48اگر غریبی در میان شما ساکن است که میخواهد پِسَخِ خداوند را به جا آورد، همۀ ذکورانش باید نخست ختنه شوند؛ آنگاه میتواند مانند افراد بومی در آن شرکت کند. هیچ ذکور ختنه نشدهای نباید از آن بخورد.
49همه را یک قانون خواهد بود، خواه بومیان، خواه غریبانی که در میان شما به سر میبرند.»
50پس بنیاسرائیل جملگی هرآنچه را که خداوند به موسی و هارون فرمان داده بود، به جا آوردند.
51و در همان روز خداوند بنیاسرائیل را لشکر به لشکر از سرزمین مصر بیرون آورد.
مزامیر باب ۶۶ , ۶۷
66:1 ای تمامی زمین، خدا را بانگ شادی دهید!
2جلال نام او را بسرایید و ستایشی پرجلال نثار او کنید!
3خدا را بگویید: «چه مَهیب است کارهای تو! به سبب عظمت تواناییات دشمنانت در برابر تو کُرنِش میکنند.
4تمامی زمین تو را پرستش خواهند کرد، و در ستایش تو خواهند سرایید؛ آری، در ستایش نام تو خواهند سرایید.» سِلاه
5بیایید و ببینید خدا چهها کرده است، او در کارهای خود برای بنیآدم، مَهیب است.
6دریا را به خشکی مبدل ساخت و مردم پیاده از رودخانه گذشتند. آنجا در او شادی کردیم،
7در او که به قدرت خود جاودانه فرمان میراند، و چشمانش مراقب قومهاست. پس طغیانگران خویشتن را برنیفرازند. سِلاه
8ای قومها، خدای ما را متبارک خوانید؛ آوای ستایش او را بشنوانید.
9زیرا جانهای ما را در میان زندگان نگاه داشته و پاهایمان را از لغزش باز داشته است.
10زیرا تو، خدایا، ما را آزمودهای؛ تو ما را همچون نقره در بوتۀ آزمایش گذاشتهای.
11ما را به دام درآوردی و باری بس گران بر پشت ما نهادی.
12مردمان را بر سر ما سوار کردی و از آب و آتش گذشتیم، لیکن ما را به جای خُرَّم درآوردی.
13با قربانیهای تمامسوز به خانهات در خواهم آمد و نذرهایم را به تو ادا خواهم کرد،
14که لبهای خویش را بدانها گشودم و در زمان تنگی بر زبانشان آوردم.
15قربانیهای تمامسوزِ پروار به تو تقدیم خواهم کرد با رایحۀ قربانی قوچها؛ گوسالهها و بزها به تو پیشکش خواهم کرد. سِلاه
16ای همۀ خداترسان، بیایید و بشنوید؛ بگذارید آنچه را برای جان من کرده است، بازگویم.
17به دهان خویش نزد او فریاد برآوردم؛ و ستایش او بر زبان من بود.
18اگر بدی را در دل خود منظور میداشتم، خداوندگار نمیشنید.
19اما خدا براستی شنیده و به آواز دعای من گوش فرا~داده است.
20متبارک باد خدا که دعای مرا رد نکرده و محبت خویش را از من دریغ نداشته است.
67:1 خدا ما را فیض و برکت عطا فرماید و روی خود را بر ما تابان کند، سِلاه
2تا راههای تو در جهان شناخته شود و نجاتت در میان همۀ قومها.
3خدایا، قومها تو را بستایند، همۀ قومها تو را بستایند.
4قومها شاد باشند و بانگ شادی برآورند چراکه تو قومها را به انصاف حکم میکنی و امتهای جهان را هدایت مینمایی. سِلاه
5خدایا، قومها تو را بستایند، همۀ قومها تو را بستایند.
6آنگاه زمین محصول خود را خواهد داد و خدا، خدای ما، ما را مبارک خواهد ساخت.
7خدا ما را مبارک خواهد ساخت و همۀ کرانهای زمین از او خواهند ترسید.
مرقس باب ۱
1:1 آغاز خبر خوش دربارۀ عیسی مسیح پسر خدا.
2در کتاب اِشعیای نبی نوشته شده است: «اینک پیامآور خود را پیشاپیش تو میفرستم، که راهت را مهیا خواهد کرد؛»
3«ندای آن که در بیابان فریاد برمیآورد: ”راه خداوند را آماده کنید! طریقهای او را هموار سازید.“»
4پس یحیای تعمیددهنده در بیابان ظهور کرده، به تعمیدِ توبه برای آمرزش گناهان موعظه میکرد.
5اهالی دیار یهودیه و مردمان اورشلیم، همگی نزد او میرفتند و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید میگرفتند.
6یحیی جامه از پشم شتر بر تن میکرد و کمربندی چرمین بر کمر میبست، و ملخ و عسل صحرایی میخورد.
7او موعظه میکرد و میگفت: «پس از من، کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم خم شوم و بند کفشهایش را بگشایم.
8من شما را با آب تعمید دادهام، امّا او با روحالقدس تعمیدتان خواهد داد.»
9در آن روزها، عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت.
10چون عیسی از آب برمیآمد، در دم دید که آسمان گشوده شده و روح همچون کبوتری بر او فرود میآید.
11و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم.»
12روح بیدرنگ عیسی را به بیابان برد.
13عیسی چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسهاش میکرد. او با حیوانات وحشی به سر میبرد و فرشتگان خدمتش میکردند.
14عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او خبر خوشِ خدا را اعلام میکرد
15و میگفت: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این خبر خوش ایمان آورید.»
16چون عیسی از کنارۀ دریاچۀ جلیل میگذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا میافکندند، زیرا ماهیگیر بودند.
17به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»
18آنها بیدرنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند.
19چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده میکردند.
20بیدرنگ ایشان را فرا~خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
21آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرا~رسید، عیسی بیدرنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت.
22مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم میداد، نه همچون علمای دین.
23در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد:
24«ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمدهای نابودمان کنی؟ میدانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!»
25عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!»
26آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعرهزنان از او بیرون آمد.
27مردم همه چنان شگفتزده شده بودند که از یکدیگر میپرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان میدهد و آنها اطاعتش میکنند.»
28پس دیری نپایید که آوازۀ او در سرتاسر ناحیۀ جلیل پیچید.
29چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بیدرنگ به اتفاق یعقوب و یوحنا به خانۀ شَمعون و آندریاس رفت.
30مادرزن شَمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بیدرنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند.
31پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفته، او را برخیزانید. تب او قطع شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
32شامگاهان، پس از غروب آفتاب، همۀ بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند.
33مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند!
34عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، امّا نگذاشت دیوها سخنی بگویند، زیرا او را میشناختند.
35بامدادان که هوا هنوز تاریک بود، عیسی برخاست و خانه را ترک کرده، به خلوتگاهی رفت و در آنجا به دعا مشغول شد.
36شَمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند.
37چون او را یافتند، به وی گفتند: «همه در جستجوی تو هستند!»
38عیسی ایشان را گفت: «بیایید به روستاهای مجاور برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا برای همین آمدهام.»
39پس روانه شده، در سراسر جلیل در کنیسههای ایشان موعظه میکرد و دیوها را بیرون میراند.
40مردی جذامی نزد عیسی آمده، زانو زد و لابهکنان گفت: «اگر بخواهی، میتوانی پاکم سازی.»
41عیسی با شفقت دست خود را دراز کرده، آن مرد را لمس نمود و گفت: «میخواهم، پاک شو!»
42در دم، جذامْ ترکش گفت و او پاک شد.
43عیسی بیدرنگ او را مرخص کرد و با تأکید بسیار
44به وی فرمود: «آگاه باش که در این باره به کسی چیزی نگویی؛ بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود، آنچه را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.»
45امّا آن مرد چون بیرون رفت، آزادانه در این باره سخن گفت و خبر آن را پخش کرد. از این رو عیسی دیگر نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در جاهای دورافتادۀ بیرون از شهر میماند. با این حال، مردم از همۀ اطراف نزد او میآمدند.