برنامه مطالعه روزانه
۱۳ فوریه
خروج باب ۲۳
23:1 «خبر دروغ را پخش مکن و با شهادتِ بدخواهانه، با شریران همداستان مشو.
2در عمل بد با اکثریت همراه مشو. چون در مرافعهای شهادت میدهی، با گرفتن جانبِ اکثریت، عدالت را مخدوش مساز،
3و در مرافعۀ فقیران نیز از او طرفداری مکن.
4«هرگاه به گاو یا الاغِ سرگردان دشمنت برخوردی، حتماً آن را نزد وی بازآور.
5اگر دیدی الاغ کسی که از تو نفرت دارد زیر بار افتاده است، آن را به حال خود وامگذار؛ حتماً او را در این امر یاری ده.
6«در مرافعۀ نیازمندانِ قوم خود، عدالت را از ایشان دریغ مدار.
7تو را با اتهام دروغ کاری نباشد و افراد بیگناه و پارسا را به مرگ مسپار، زیرا من شریر را تبرئه نخواهم کرد.
8رشوه مپذیر، زیرا رشوه چشم بینایان را کور میکند و سخن پارسایان را کج میسازد.
9«بر غریبان ظلم مکن؛ چه خود از دل غریبان خبر دارید، زیرا در سرزمین مصر غریب بودید.
10«شش سال مزرعۀ خود را بکار و محصولش را درو کن،
11اما در سال هفتم بگذار بیاساید و آن را به حال خود واگذار، تا نیازمندانِ قوم تو بتوانند از آن بخورند، و از آنچه باقی ماند وحوش صحرا بهرهمند گردند. با تاکستان و باغ زیتون خود نیز چنین عمل نما.
12«شش روز به کار خویش مشغول باش، اما در روز هفتم فراغت جو تا گاو و الاغت بیاسایند و پسر کنیزت و غریبی که در خانهات مهمان است، جانی تازه کند.
13«به هرآنچه به شما گفتم بهدقّت گوش بسپارید. نام خدایانِ غیر را ذکر مکنید و از زبانتان شنیده نشود.
14«سالی سه بار برای من عید نگاه دارید.
15عید فطیر را نگاه دارید؛ همانگونه که شما را امر کردم، هفت روز نانِ بیخمیرمایه بخورید. این را در موعد مقرر در ماه اَبیب انجام دهید زیرا در آن ماه بود که از مصر بیرون آمدید. هیچکس به حضور من دستخالی حاضر نشود.
16عید برداشتِ نوبرِ محصول خود را که در مزارع کاشتهاید، نگاه دارید. عید جمعآوری را نیز در پایان سال، هنگام جمعآوری محصول از مزارع، نگاه دارید.
17تمامی مردان شما باید سالی سه بار در پیشگاه خداوندگارْ یهوه حاضر شوند.
18«خون قربانی را همراه چیزی که خمیرمایه در آن به کار رفته، به من تقدیم مکن. چربی هدایای اعیاد من نباید تا صبح نگاه داشته شود.
19«بهترین نوبر زمین خود را به خانۀ یهوه خدایت بیاور. «بزغاله را در شیر مادرش مپز.
20«اینک من فرشتهای پیشاپیش تو میفرستم تا در طول راه از تو نگاهبانی کند و تو را به مکانی که برایت آماده کردهام برساند.
21از او باحذر باش و به سخنانش گوش فرا~ده. او را به خشم میاور، زیرا نافرمانی شما را نخواهد آمرزید؛ چراکه نام من در اوست.
22اگر بهدقّت به سخنان او گوش بسپاری و هر چه میگویم انجام دهی، آنگاه من دشمنِ دشمنانت خواهم بود و مخالفِ مخالفانت.
23فرشتۀ من پیشاپیش تو خواهد رفت و تو را به سرزمین اَموریان، حیتّیان، فِرِزّیان، کنعانیان، حِویان و یِبوسیان رهنمون خواهد شد، و من ایشان را نابود خواهم کرد.
24در برابر خدایان ایشان سَجده مکن، آنها را عبادت منما و مطابق رسومشان رفتار مکن، بلکه آنها را بهکل منهدم ساز و ستونهای سنگیشان را در هم شِکَن.
25یهوه خدایتان را عبادت کنید، که او به آب و نانت برکت خواهد داد. من بیماری را از میان تو دور خواهم کرد،
26و هیچکس در دیار تو سِقط نخواهد کرد و نازا نخواهد بود. به شما عمرِ کامل خواهم بخشید.
27رُعب و وحشت خود را پیش روی تو خواهم فرستاد تا هر قومی را که بدان برخوری، به اغتشاش افکَنَد. کاری میکنم که دشمنانت جملگی از برابرت بگریزند.
28پیش روی تو زنبورها میفرستم تا حِویان، کنعانیان و حیتّیان را از سر راهت برانند.
29اما ایشان را یک ساله بیرون نخواهم راند، مبادا زمین متروک شود و حیوانات وحشی بر تو بس فزونی گیرند.
30ایشان را اندک اندک از پیش رویت خواهم راند، تا آنگاه که شمار تو آنقدر افزون شود که بتوانی این سرزمین را به تصرف آوری.
31مرزهای تو را از دریای سرخ، تا دریای فلسطینیان، و از صحرا تا رود فُرات تعیین خواهم کرد، و ساکنانِ این سرزمین را به دست تو خواهم سپرد و تو ایشان را از پیش روی خود خواهی راند.
32با آنها و با خدایانشان عهد مبند.
33مگذار در سرزمینت زیست کنند، وگرنه تو را به گناه ورزیدن به من بر خواهند انگیخت. زیرا اگر خدایان ایشان را عبادت کنی، دامی برای تو خواهد بود.»
مزامیر باب ۷۷
77:1 آواز من به سوی خداست، و فریاد برمیآورم؛ آواز من به سوی خداست، و او به من گوش فرا~خواهد داد!
2در روز تنگی خویش خداوندگار را میجویم؛ شبانگاه دست من دراز شده، بازکشیده نمیشود، و جانم از تسلی پذیرفتن ابا میکند.
3خدا را یاد میکنم و مینالم؛ تأمل میکنم و روحم بیهوش میشود. سِلاه
4چشمانم را باز نگاه میداری؛ چنان پریشانم که سخن نمیتوانم گفت.
5به ایام گذشته میاندیشم، به سالهای روزگاران پیشین.
6شبانگاه سرود خویش را به یاد میآورم؛ در دل میاندیشم و روح من تفتیش میکند:
7«آیا خداوندگار تا به ابد طرد خواهد نمود؟ و دیگر هرگز نظر لطف نخواهد افکند؟
8آیا محبت او برای همیشه پایان پذیرفته، و وعدۀ او برای همۀ نسلها باطل گردیده است؟
9آیا خدا فیض خود را از یاد برده، و در خشم خویش، رحمت خود را بازداشته است؟» سِلاه
10آنگاه گفتم: «این ضعف من است.» زِهی سالهای دست راست آن متعال!
11کارهای خداوند را یاد خواهم کرد؛ آری، عجایب تو را که از قدیم است، به یاد خواهم آورد.
12در تمامی کارهای تو تأمل خواهم کرد و به اعمال تو خواهم اندیشید.
13خدایا، طریق تو در قدوسیت است. کیست خدای بزرگ همچون خدای ما؟
14تو خدایی هستی که کارهای عجیب میکنی؛ تو قدرت خویش را در میان قومها معروف گردانیدهای.
15به بازوی خود قوم خویش را رهانیدی، فرزندان یعقوب و یوسف را. سِلاه
16خدایا، آبها تو را دیدند؛ آبها تو را دیدند و به تلاطم درآمدند؛ و ژرفناها به لرزه افتادند.
17ابرها آب ریختند و آسمانها غرّش کردند؛ و تیرهای تو به هر سو روان شدند!
18صدای رعدِ تو در گردباد بود، و آذرخشِ تو جهان را روشن ساخت؛ زمین لرزید و به جنبش درآمد.
19مسیر تو از میان دریا بود، و راهت از میان آبهای عظیم، ولی جای پایت دیده نمیشد.
20تو قوم خویش را چون گله رهبری کردی، به دست موسی و هارون.
مرقس باب ۹
9:1 نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما میگویم، برخی اینجا ایستادهاند که تا آمدن نیرومندانۀ پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
2شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت.
3جامهاش درخشان و بسیار سفید شد، آنگونه که در جهان هیچ مادّهای نمیتواند جامهای را چنان سفید گرداند.
4در آن هنگام، ایلیا و موسی در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
5پطرس به عیسی گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.»
6پطرس نمیدانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند.
7آنگاه ابری آنها را در بر گرفت و ندایی از ابر در رسید که، «این است پسر محبوبم، به او گوش فرا~دهید.»
8بهناگاه، چون به اطراف نگریستند، هیچکس دیگر را نزد خود ندیدند، جز عیسی و بس.
9هنگامی که از کوه فرود میآمدند، عیسی به ایشان فرمان داد که آنچه دیدهاند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد.
10آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، امّا از یکدیگر میپرسیدند که ’برخاستن از مردگان‘ چیست.
11آنگاه از عیسی پرسیدند: «چرا علمای دین میگویند نخست باید ایلیا بیاید؟»
12عیسی پاسخ داد: «البته که نخست ایلیا میآید تا همه چیز را اصلاح کند. امّا چرا در مورد پسر انسان نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟
13بهعلاوه، من به شما میگویم که ایلیا، همانگونه که دربارۀ او نوشته شده است، آمد و آنان هرآنچه خواستند با وی کردند.»
14چون نزد دیگر شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بیشمار گردشان ایستادهاند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه میکنند.
15جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان~دوان آمده، او را سلام دادند.
16عیسی پرسید: «دربارۀ چه چیز با آنها بحث میکنید؟»
17مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آوردهام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است.
18چون او را میگیرد، به زمینش میافکند، به گونهای که دهانش کف میکند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک میشود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، امّا نتوانستند.»
19عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بیایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.»
20پس او را آوردند. روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونهای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد.
21عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی.
22این روح بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر میتوانی بر ما شفقت فرما و یاریمان ده.»
23عیسی گفت: «اگر میتوانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.»
24پدرِ آن پسر بیدرنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاریام ده تا بر بیایمانی خود غالب آیم!»
25چون عیسی دید که گروهی دوان~دوان به آن سو میآیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور میدهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!»
26روح نعرهای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بیجان شد، به گونهای که بسیاری گفتند: «مرده است.»
27امّا عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد.
28چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟»
29پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمیآید.»
30آنها آن مکان را ترک کردند و از میان جلیل گذشتند. عیسی نمیخواست کسی بداند او کجاست،
31زیرا شاگردان خود را تعلیم میداد و در این باره بدیشان سخن میگفت که: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. امّا سه روز پس از کشته شدن، بر خواهد خاست.»
32ولی منظور او را درنیافتند و میترسیدند از او سؤال کنند.
33سپس به کَفَرناحوم آمدند. هنگامی که در خانه بودند، عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارۀ چه چیز بحث میکردید؟»
34ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث میکردند که کدامیک از آنها بزرگتر است.
35عیسی بنشست و آن دوازده تن را فرا~خواند و گفت: «هر که میخواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.»
36سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت:
37«هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»
38یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج میکرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»
39عیسی گفت: «بازش مدارید، زیرا کسی نمیتواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید.
40زیرا هر که بر ضد ما نیست، با ماست.
41آمین، به شما میگویم، هر که از آن سبب که به مسیح تعلّق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بیگمان بیپاداش نخواهد ماند.
42«و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن میبود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند!
43اگر دستت تو را میلغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به دوزخ روی، به آتشی که هرگز خاموش نمیشود. [
44جایی که کرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.]
45و اگر پایت تو را میلغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به دوزخ افکنده شوی.
46[جایی که کِرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.]
47و اگر چشمت تو را میلغزاند، آن را به در آر، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به پادشاهی خدا راه یابی، تا آنکه با دو چشم به دوزخ افکنده شوی،
48جایی که «”کِرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.“
49«زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد.
50نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به سر برید.»