برنامه مطالعه روزانه
۶ آوریل
اعداد باب ۲۲ , ۲۳
22:1 آنگاه بنیاسرائیل کوچ کرده، در همواریهای موآب در آن سوی اردن، مقابل اَریحا، اردو زدند.
2بالاق پسر صِفّور، تمامی آنچه را اسرائیل با اَموریان کرده بودند، دید.
3موآبیان از قوم بسیار هراسناک شدند، از آن رو که بیشمار بودند، و وحشت بنیاسرائیل بر موآب مستولی گشت.
4پس موآبیان به مشایخ مِدیان گفتند: «این ایل هرآنچه را که اطراف ماست خواهند لیسید، همچون گاوی که علف صحرا را بلیسد!» پس بالاق پسر صِفّور که در آن زمان پادشاه موآب بود،
5فرستادگانی به فِتور در سرزمین قوم خویش در کنارۀ نهر گسیل داشت تا بَلعام پسر بِعور را فرا~خوانده بگویند: «اینک قومی از مصر بیرون آمدهاند که تمامی روی زمین را پوشانیدهاند و در برابر من ساکنند.
6تمنا اینکه اکنون بیایی و این قوم را برای من لعن کنی، زیرا از من نیرومندترند؛ شاید بتوانم ایشان را شکست داده، از این سرزمین برانم. زیرا میدانم هر که را تو برکت دهی مبارک خواهد بود، و هر که را تو لعن کنی، ملعون.»
7پس مشایخ موآب و مشایخ مِدیان مزد فالگیری را به دست گرفته، روانه شدند. آنان نزد بَلعام رسیدند و سخنان بالاق را به او بازگفتند.
8او به ایشان گفت: «امشب را در اینجا بمانید و من چنانکه خداوند مرا گوید، به شما باز خواهم گفت.» پس سروران موآب نزد بَلعام ماندند.
9و خدا نزد بَلعام آمده، گفت: «این مردانی که با تواند، کیستند؟»
10بَلعام به خدا گفت: «بالاق پسر صِفّور، پادشاه موآب، برایم چنین پیغام فرستاده است:
11”اینک قومی از مصر بیرون آمدهاند که تمامی روی زمین را پوشانیدهاند. اکنون بیا و ایشان را برای من لعن کن؛ شاید بتوانم با ایشان جنگیده، بیرونشان برانم.“»
12اما خدا به بَلعام گفت: «همراه ایشان مرو و آن قوم را لعن مکن زیرا مبارکند.»
13پس بامدادان بَلعام برخاست و به سروران بالاق گفت: «به سرزمین خود بروید، زیرا خداوند اجازه نمیدهد با شما بیایم.»
14آنگاه سروران موآب برخاسته، نزد بالاق رفتند و او را گفتند: «بَلعام از آمدن با ما اِبا نمود.»
15دیگر بار بالاق سروران پرشمارتر و محترمتر از آنان گسیل داشت.
16ایشان نزد بَلعام آمدند و به او گفتند: «بالاق پسر صِفّور چنین میگوید: ”تمنا اینکه مگذاری چیزی مانع از آمدنت نزد من شود،
17زیرا بهیقین تو را حرمت بسیار خواهم نهاد، و هرآنچه بگویی به جا خواهم آورد. تمنا اینکه بیایی و این قوم را برای من لعن کنی.“»
18ولی بَلعام به خادمان بالاق پاسخ داده، گفت: «حتی اگر بالاق خانۀ خویش را پر از نقره و طلا به من بخشد، نمیتوانم از فرمان یهوه خدایم تجاوز کنم و کمتر یا بیشتر انجام دهم.
19اکنون تمنا اینکه شما نیز امشب را در اینجا بمانید، و من در خواهم یافت که خداوند دیگر به من چه خواهد گفت.»
20خدا شبانگاه نزد بَلعام آمد و به او گفت: «اگر این مردان برای فرا~خواندن تو آمدهاند، برخیز و همراه ایشان برو، ولی فقط آنچه را من به تو میگویم به عمل آور.»
21پس بَلعام بامدادان برخاسته، الاغ خود را زین کرد و همراه سروران موآب روانه شد.
22اما خشم خدا به سبب رفتن بَلعام برافروخته شد و فرشتۀ خداوند بر سر راه برای مقابله با وی موضع گرفت. بَلعام بر الاغ خویش سوار بود و دو نوکر او نیز همراهش بودند.
23چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید که شمشیر برهنه به دست بر سر راه ایستاده است، از راه منحرف شده، به مزرعهای درآمد. اما بَلعام الاغ را زد تا او را به راه بازگرداند.
24آنگاه فرشتۀ خداوند در راهی باریک میان دو تاکستان، که در هر دو سوی آن دیواری بود، بایستاد.
25چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید، خود را به دیوار چسبانید و پای بَلعام را به دیوار فشرد. پس او بار دیگر الاغ را زد.
26آنگاه فرشتۀ خداوند پیشتر رفته، در جایی تنگ ایستاد که نه امکان رفتن به سمت راست بود و نه به چپ.
27چون الاغ، فرشتۀ خداوند را دید، زیر بَلعام بر زمین دراز کشید. و خشم بَلعام افروخته شده، الاغ را با چوبدستیِ خود زد.
28آنگاه خداوند دهان الاغ را گشود، و الاغ به بَلعام گفت: «به تو چه کردهام که مرا این سه بار زدی؟»
29بَلعام به الاغ گفت: «چون تو مرا مسخره کردهای! اگر شمشیری در دست من بود، هماکنون تو را میکشتم.»
30الاغ به بَلعام گفت: «آیا من همان الاغت نیستم که تمام ایام عمرم تا به امروز بر آن سوار شدهای؟ آیا عادت من این بوده که با تو چنین کنم؟» بَلعام گفت: «نه.»
31آنگاه خداوند چشمان بَلعام را گشود و او فرشتۀ خداوند را دید که شمشیر برهنه به دست، بر سر راه موضع گرفته بود. پس بَلعام خم شده، روی بر زمین نهاد.
32فرشتۀ خداوند به وی گفت: «چرا الاغ خود را این سه بار زدی؟ اینک به مقابله با تو بیرون آمدم، زیرا راه تو را نزد خویش فاسد یافتم.
33الاغ مرا دید و این سه بار از حضور من راه خود را کج کرد. اگر راه خود را از حضور من کج نکرده بود، بهیقین هماکنون تو را کشته و او را زنده گذاشته بودم.»
34آنگاه بَلعام به فرشتۀ خداوند گفت: «گناه کردم، زیرا نمیدانستم بر سر راه به مقابله با من موضع گرفتهای. حال اگر رفتنم در نظرت ناپسند است، باز خواهم گشت.»
35فرشتۀ خداوند به بَلعام گفت: «با این مردان برو، ولی کلامی را که من به تو میگویم، همان را بگو و بس.» پس بَلعام همراه سروران بالاق رفت.
36چون بالاق شنید که بَلعام میآید، به استقبال او به شهر موآب بیرون رفت. آن شهر در مرز اَرنون در منتهیالیه قلمرو او واقع بود.
37بالاق به بَلعام گفت: «آیا نزد تو نفرستادم تا تو را فرا~خوانم؟ چرا نزدم نیامدی؟ آیا براستی توانِ آن ندارم که تو را حرمت نهم؟»
38بَلعام به بالاق گفت: «اینک، اکنون نزدت حاضرم! آیا بهواقع توان آن دارم که کلمهای بر زبان آورم؟ کلامی را که خدا در دهانم بگذارد، همان را خواهم گفت.»
39آنگاه بَلعام همراه بالاق رفت و آنها به قَریَتحُصوت آمدند.
40بالاق گاوان و گوسفندان قربانی کرد و قدری از آن را برای بَلعام و سرورانی که با او بودند، فرستاد.
41بامدادان، بالاق بَلعام را برگرفته، او را به باموتبَعَل آورد، و بَلعام از آنجا حاشیۀ بیرونی قوم را دید.
23:1 بَلعام به بالاق گفت: «اینجا هفت مذبح برای من بساز و هفت گاو نر و هفت قوچ برایم آماده کن.»
2بالاق به گونهای که بَلعام گفته بود به عمل آورد، و بالاق و بَلعام یک گاو و یک قوچ بر هر مذبح تقدیم کردند.
3بَلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی تمامسوزِ خود بایست تا من بروم؛ شاید خداوند به ملاقات من بیاید. آنگاه هرآنچه را که به من بنماید، به تو باز خواهم گفت.» پس بَلعام به فراز تلی برآمد.
4خدا با بَلعام ملاقات کرد، و بَلعام به او گفت: «هفت مذبح بر پا داشتهام و گاوی و قوچی بر هر مذبح تقدیم کردهام.»
5آنگاه خداوند در دهان بَلعام کلامی نهاد و گفت: «نزد بالاق بازگرد و چنین بگو.»
6پس بَلعام نزد بالاق بازگشت و اینک او با تمامی سروران موآب، کنار قربانی تمامسوزِ خود ایستاده بود.
7آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت: «بالاق مرا از اَرام برگرفت، پادشاه موآب مرا از کوههای مشرق آورد. گفت: ”بیا و یعقوب را برایم لعن کن، بیا و اسرائیل را نفرین نما!“
8چگونه لعن کنم او را که خدا لعن نکرده است؟ چگونه نفرین کنم کسی را که خداوند نفرین نکرده است؟
9زیرا از فراز صخرهها او را میبینم، و از بالای کوهها نظارهاش میکنم. هان قومی که جدا از دیگران مسکن دارد، و خود را از دیگر اقوام نمیشمارد!
10کیست که غبار یعقوب را تواند شمرد، یا ربع اسرائیل را حساب تواند کرد؟ باشد که به مرگ صالحان بمیرم، و سرانجامی چون آنان داشته باشم!»
11بالاق به بَلعام گفت: «با من چه کردی؟ تو را آوردم تا دشمنانم را لعن کنی، اما تو ایشان را برکت تمام دادی!»
12بَلعام او را پاسخ داد: «آیا نمیبایست به هوش باشم تا آنچه را خداوند در دهانم میگذارد، بگویم؟»
13آنگاه بالاق وی را گفت: «تمنا اینکه با من به مکانی دیگر بیایی که از آنجا ایشان را ببینی. تنها حاشیۀ بیرونی ایشان را خواهی دید، و نه همگیشان را. از آنجا ایشان را برایم لعن کن.»
14پس او را به صحرای صوفیم بر فراز کوه پیسگاه برد و هفت مذبح ساخته، بر هر مذبح گاوی و قوچی تقدیم کرد.
15آنگاه بَلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی تمامسوزِ خود بایست تا من در آنجا با خداوند ملاقات کنم.»
16خداوند با بَلعام ملاقات کرد و کلامی در دهان او نهاد و گفت: «نزد بالاق بازگرد و چنین بگو.»
17پس بَلعام نزد بالاق آمد و اینک او با سروران موآب کنار قربانی تمامسوزِ خود ایستاده بود. بالاق از او پرسید: «خداوند چه گفت؟»
18آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت: «ای بالاق، برخیز و بشنو؛ ای پسر صِفّور، به من گوش فرا~ده:
19خدا انسان نیست که دروغ گوید، و نه بنیآدم که از تصمیم خود منصرف شود. آیا او سخنی گفته که بدان عمل نکرده باشد؟ یا کلامی بر زبان آورده که به انجام نرسانده باشد؟
20هان فرمان یافتم که برکت دهم؛ او برکت داده، و آن را باطل نتوانم کرد.
21او تیرهبختی در یعقوب ندیده، و مشقتی در اسرائیل مشاهده نکرده است. یهوه خدایش با اوست، و غریوِ درود بر شاه، در میان او.
22خدا او را از مصر بیرون میآورد، او وی را همچون شاخهای گاو وحشی است.
23بهیقین هیچ افسونی بر ضد یعقوب کارگر نیست، و نه هیچ فالی بر علیه اسرائیل. اکنون دربارۀ یعقوب و اسرائیل خواهند گفت: ”بنگرید که خدا چهها کرده است!“
24اینک قومی همچون شیر ماده برمیخیزد، و چون شیر نر خویشتن را بر پا میدارد. تا شکار را نخورد و خون کشتگان را ننوشد، نمیخوابد.»
25آنگاه بالاق به بَلعام گفت: «ایشان را نه لعن کن و نه برکت ده.»
26اما بَلعام پاسخ داده، به بالاق گفت: «آیا تو را نگفتم، ”هرآنچه خداوند بفرماید، همان را باید انجام دهم“؟»
27آنگاه بالاق به بَلعام گفت: «تمنا اینکه بیایی تا تو را به مکانی دیگر بَرم. شاید در نظر خدا پسند آید که ایشان را از آنجا برایم لعن کنی.»
28پس بالاق بَلعام را بر فراز فِعور که مشرف بر بیابان است، برد.
29بَلعام به بالاق گفت: «در اینجا هفت مذبح برای من بساز و هفت گاو نر و هفت قوچ برایم آماده کن.»
30بالاق به گونهای که بَلعام گفته بود، به عمل آورد و یک گاو و یک قوچ بر هر مذبح تقدیم کرد.
امثال سلیمان باب ۱۶
16:1 تدبیرهای دل از آنِ انسان است، اما پاسخ زبان از جانب خداوند میآید.
2همۀ راههای انسان در نظر وی پاک مینماید، اما خداوند است که انگیزهها را میآزماید.
3کارهای خویش را به خداوند بسپار که تدبیرهایت استوار خواهد شد.
4خداوند هر چیز را برای هدفش ساخته است، شریران را نیز برای روز بلا.
5خداوند از هر که دلش متکبر باشد کراهت دارد، یقین دان که چنین کس بیسزا نخواهد ماند.
6از محبت و امانت، تقصیر کفاره میشود، از ترسِ خداوند، آدمی از بدی اجتناب میکند.
7آنگاه که راههای انسان خداوند را خشنود سازد، حتی دشمنانش را نیز به صلح با او وا میدارد.
8دارایی اندک با پارسایی، بِه از عایدیِ فراوان با بیانصافی.
9دل آدمی به راههایش میاندیشد، اما خداوند است که قدمهایش را استوار میسازد.
10لبهای پادشاه چون صاحب وحی سخن میگوید، و دهانش به عدالت خیانت نمیورزد.
11میزان و ترازوهای درست از آنِ خداوند است، همۀ وزنههای کیسه، ساختۀ اوست.
12پادشاهان از شرارت کراهت دارند، زیرا تخت سلطنت از پارسایی استوار میماند.
13خشنودی پادشاهان نصیب لبهای راستگوست، آنان راستگویان را دوست میدارند.
14غضب پادشاه پیک مرگ است، اما مرد حکیم آن را فرو~مینشاند.
15روی خندان پادشاه، به منزلۀ حیات است، خشنودی او، ابر بارانزای بهاری.
16کسب حکمت چه بسیار نیکوتر از طلاست، و کسب فهم، گزیدهای بِه از نقره!
17شاهراه صالحان از بدی به دور میماند؛ آن که مراقب راه خویش است، مراقب جان خویش است.
18غرور پیشروِ نابودی است، و دل متکبر پیشروِ لغزش.
19افتادگی با افتادگان، بِه از تقسیم غنیمت با متکبران.
20آن که در مَثَل تأمل کند کامیاب خواهد شد، آن که بر خداوند توکل کند مبارک خواهد بود.
21دانادل فهیم خوانده میشود، و زبان شیرین آموزش را رواج میدهد.
22عقل برای دارندهاش چشمۀ حیات است، اما تأدیب احمقان، حماقت است.
23دل شخص حکیم زبانش را عاقل میگرداند، لبهای او آموزش را رواج میدهد.
24شانۀ عسل است سخنان دلپذیر، شیرین برای جان و شفابخشِ استخوان.
25پیش روی هر کس راهی هست که در نظرش درست مینماید، اما عاقبت به مرگ میانجامد.
26اشتهای کارگر برایش کار میکند، گرسنگی، او را به پیش میراند.
27شخص رذل نقشههای پلید میکشد، سخنان او همچون آتش میسوزاند.
28شخص منحرف تخم نزاع میپاشد، سخنچین بین دوستانِ نزدیک جدایی میافکند.
29خشونتکاران همقطار خود را اغوا میکنند، و او را به راهی که نیکو نیست، میکشانند.
30آن که چشمک میزند، نقشههای منحرف در سر دارد، آن که لب وَر میچیند، شرارت را به انجام میرساند.
31موی سفید تاج جلال است که در طریق پارسایی به دست میآید.
32شخصِ دیرخشم از دلاور بهتر است، و آن که بر نَفْس خود مسلط باشد از فاتح شهر، برتر.
33قرعه بر زمین افکنده میشود، اما تمامی حکم آن از جانب خداوند میآید.
افسسیان باب ۳ , ۴
3:1 از این رو من، پولس، که بهخاطر شما غیریهودیان زندانی مسیحْ عیسی هستم -
2و بیگمان شما دربارۀ مباشرت فیض خدا که برای شما به من بخشیده شده است، شنیدهاید.
3مقصودم رازی است که از راه مکاشفه بر من معلوم گردید، چنانکه تا به حال مختصری دربارۀ آن به شما نوشتهام،
4و با خواندن آن میتوانید به چگونگی درک من از راز مسیح پی ببرید،
5رازی که در نسلهای گذشته بر آدمیان آشکار نشده بود، آنگونه که اکنون به واسطۀ روح بر رسولان مقدّس او و بر انبیا آشکار شده است.
6آن راز این است که غیریهودیان در مسیح و به واسطۀ انجیل، در میراث و در بدن و در برخورداری از وعدۀ او شریکند.
7من به موهبت فیض خدا که از طریق عمل قدرت او به من عطا شده است، خادم این انجیل شدهام.
8هرچند از کمترینِ مقدسین هم کمترم، این فیض به من عطا شد که بشارتِ غَنایِ بیقیاسِ مسیح را به غیریهودیان برسانم،
9و بر همگان طرح اجرای رازی را روشن سازم که طی اعصار گذشته نزد خدایی که همه چیز را آفرید، پوشیده نگاه داشته شده بود.
10تا اکنون از طریق کلیسا حکمت گوناگون خدا بر ریاستها و قدرتهای جایهای آسمانی آشکار شود،
11مطابق با آن قصد ازلی خدا که بدان در خداوند ما مسیحْ عیسی جامۀ عمل پوشانید.
12ما در او و به واسطۀ ایمان به او، میتوانیم آزادانه و با اطمینان به خدا نزدیک شویم.
13پس تمنا دارم به سبب رنجهایی که بهخاطر شما بر خود هموار میکنم، دلسرد نشوید، چرا که آنها مایۀ افتخار شماست.
14از این رو، زانو میزنم در برابر آن پدر که
15هر خانوادهای در آسمان و بر زمین، از او نام میگیرد،
16و دعا میکنم که بر حسب غنای جلال خود به شما عطا فرماید که در انسانِ باطنیِ خویش به مدد روح او قوی و نیرومند شوید،
17تا مسیح به واسطۀ ایمان در دلهای شما ساکن شود، و در محبت ریشه دوانیده، استوار گردید،
18تا توان آن بیابید که با همۀ مقدسین، به درازا و پهنا و ژرفا و بلندای محبت مسیح پی ببرید
19و آن محبت را که فراتر از معرفت بشری است، بشناسید - تا از همۀ کمالات خدا آکنده شوید.
20جلال باد بر او که میتواند به وسیلۀ آن نیرو که در ما فعال است، بینهایت فزونتر از هرآنچه بخواهیم یا تصور کنیم، عمل کند.
21بر او در کلیسا و در مسیحْ عیسی، در تمامی نسلها، تا ابد جلال باد! آمین.
4:1 پس من که بهخاطر خداوند در بندم، از شما تمنا دارم به شایستگی دعوتی که از شما به عمل آمده است، رفتار کنید،
2در کمال فروتنی و ملایمت؛ و با بردباری و محبت یکدیگر را تحمل کنید.
3به سعی تمام بکوشید تا آن یگانگی را که از روح است، به مدد رشتۀ صلح حفظ کنید.
4زیرا یک بدن هست و یک روح، چنانکه فرا~خوانده شدهاید به یک امیدِ دعوت خویش؛
5یک خداوند، یک ایمان، یک تعمید؛
6و یک خدا و پدر همه که فوق همه، از طریق همه، و در همه است.
7امّا به هر یک از ما به فراخور اندازۀ بخشش مسیح، فیض بخشیده شده است.
8از این رو میگوید: «هنگامی که به عرش برین صعود کرد، اسیران را به اسیری برد و هدایا به مردم داد.»
9عبارت ’صعود کرد‘، حاکی از چیست، جز آن که به جایهای پستتر زمینی نیز نزول کرد؟
10او که نزول کرد، همان است که از همۀ آسمانها بسی فراتر رفت، تا همه چیز را پر سازد.
11و اوست که بخشید برخی را به عنوان رسول، برخی را به عنوان نبی، برخی را به عنوان مبشر، و برخی را به عنوان شبان و معلّم،
12تا مقدسین را برای کار خدمت آماده سازند، برای بنای بدن مسیح،
13تا زمانی که همه به یگانگی ایمان و شناخت پسر خدا دست یابیم و بالغ شده، به بلندای کامل قامت مسیح برسیم.
14آنگاه دیگر همچون کودکان نخواهیم بود تا در اثر امواج به هر سو پرتاب شویم و باد تعالیمِ گوناگون و مکر و حیلۀ آدمیان در نقشههایی که برای گمراهی میکشند، ما را به این سو و آن سو براند.
15بلکه با بیان محبتآمیز حقیقت، از هرحیث تا به حدّ او که سر است، یعنی مسیح، رشد خواهیم کرد.
16او منشاء رشد تمامی بدن است، بدنی که به وسیلۀ همۀ مفاصلِ نگاهدارندۀ خود، به هم پیوند و اتصال مییابد و در اثر عمل متناسبِ هر عضو رشد میکند و خود را در محبت بنا مینماید.
17پس این را میگویم و در خداوند تأکید میکنم که رفتار شما دیگر نباید همانند اقوام دور از خدا باشد که در بطالت ذهن خود رفتار میکنند.
18عقل آنها تاریک شده است، و به علت جهالتی که نتیجۀ سختدلیشان است، از حیات خدا به دور افتادهاند.
19آنان چون هر حساسیتی را از دست دادهاند، خویشتن را یکسره در هرزگی رها کردهاند، چندان که حریصانه دست به هر ناپاکی میآلایند.
20امّا شما مسیح را بدینگونه نیاموختید،
21چه بیگمان دربارۀ او شنیدید و مطابق آن حقیقت که در عیسی است، تعلیم یافتید.
22شما آموختید که باید به لحاظ شیوۀ زندگی پیشین خود، آن انسان قدیم را که تحتتأثیر امیالِ فریبنده دستخوش فساد بود، از تن به در آورید.
23باید طرز فکر شما نو شود،
24و انسان جدید را در بر کنید، که آفریده شده است تا در پارسایی و قدّوسیت حقیقی، شبیه خدا باشد.
25پس، از دروغ روی برتافته، هر یک با همسایۀ خود سخن به راستی گویید، چرا که ما همه، اعضای یکدیگریم.
26«خشمگین باشید، اما گناه مکنید»: مگذارید روزتان در خشم به سر رسد،
27و ابلیس را مجال ندهید.
28دزد دیگر دزدی نکند، بلکه به کار مشغول شود، و با دستهای خود کاری سودمند انجام دهد، تا بتواند نیازمندان را نیز چیزی دهد.
29دهانتان به هیچ سخن بد گشوده نشود، بلکه گفتارتان بهتمامی برای بنای دیگران به کار آید و نیازی را برآورده، شنوندگان را فیض رساند.
30روح قدّوس خدا را که بدان برای روز رهایی مهر شدهاید، غمگین مسازید.
31هر گونه تلخی، خشم، عصبانیت، فریاد، ناسزاگویی و هر نوع بدخواهی را از خود دور کنید.
32با یکدیگر مهربان و دلسوز باشید و همانگونه که خدا شما را در مسیح بخشوده است، شما نیز یکدیگر را ببخشایید.