برنامه مطالعه روزانه
۱۵ آوریل
اعداد باب ۳۴
34:1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
2«بنیاسرائیل را فرمان داده، بدیشان بگو: هنگامی که به سرزمین کنعان درآمدید، یعنی به سرزمینی که به شما به ارث خواهد رسید، مرزهای سرزمین کنعان چنین خواهد بود:
3ضلع جنوبی شما، از بیابان صین در جوار اَدوم خواهد بود، و سرحد جنوبی شما از انتهای دریای نمک در مشرق.
4و سرحد شما گَردَنۀ عَقرَبیم را از جنوب دور زده، به صین عبور خواهد کرد و منتهیالیه آن جنوب قادِشبَرنِع خواهد بود. آنگاه به سوی حَصَراَدّار رفته، تا عَصمون ادامه خواهد یافت.
5و این سرحد از عَصمون تا به وادی مصر دور زده، به دریا منتهی خواهد شد.
6«سرحد غربی شما دریای بزرگ خواهد بود. این است مرز غربی شما.
7«سرحد شمالی شما این خواهد بود: از دریای بزرگ تا کوه هور خطی بکشید،
8و نیز از کوه هور تا لِبوحَمات. این سرحد تا صِدَد ادامه خواهد یافت،
9سپس تا به زِفرون کشیده شده، به حَصَرعینان منتهی خواهد شد. این سرحد شمالی شما خواهد بود.
10«برای سرحد شرقیتان از حَصَرعینان تا شِفام خطی بکشید.
11این سرحد رو به پایین از شِفام تا رِبلَه در شرق عَین کشیده شده، از آنجا پایین خواهد رفت و به موازات دامنههای شرق دریای کِنِرِت امتداد خواهد یافت.
12و این سرحد تا اردن پایین رفته، به دریای نمک منتهی خواهد شد. سرزمین شما بر حسب سرحدات اطرافش چنین خواهد بود.»
13موسی بنیاسرائیل را فرمان داده، گفت: «این است سرزمینی که شما به حکم قرعه به میراث خواهید یافت، سرزمینی که خداوند فرمان داده تا به نُه قبیله و نیم داده شود.
14زیرا قبیلۀ بنیرِئوبین، و قبیلۀ بنیجاد و نیمقبیلۀ مَنَسی، بر حسب خاندانهایشان، میراث خود را پیشتر دریافت کردهاند.
15این دو قبیله و نیم، میراث خود را در آن سوی اردن، مقابل اَریحا، به جانبِ طلوع آفتاب، دریافت داشتهاند.»
16و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
17«این است نامهای مردانی که این سرزمین را به عنوان میراث میان شما تقسیم خواهند کرد: اِلعازارِ کاهن و یوشَع پسر نون.
18از هر قبیله، یک رهبر برای تقسیم کردن زمین بگیرید.
19این است نامهای ایشان: کالیب پسر یِفُنّه، از قبیلۀ یهودا؛
20شِموئیل پسر عَمّیهود، از قبیلۀ شمعون؛
21اِلیداد پسر کیسلون، از قبیلۀ بِنیامین؛
22بُقّیِ رهبر، پسر یُجلی، از قبیلۀ دان؛
23از بنییوسف، حَنّیئیلِ رهبر، پسر ایفود، از قبیلۀ مَنَسی؛
24و قِموئیلِ رهبر پسر شِفطان، از قبیلۀ اِفرایِم؛
25اِلیصافانِ رهبر، پسر فَرناک، از قبیلۀ زِبولون؛
26فَلطیئیلِ رهبر، پسر عَزّان، از قبیلۀ یِساکار؛
27اَخیهودِ رهبر، پسر شِلومی، از قبیلۀ اَشیر؛
28فِدَهئیلِ رهبر، پسر عَمّیهود، از قبیلۀ نَفتالی.»
29اینانند مردانی که خداوند فرمان داد تا میراث را در سرزمین کنعان میان بنیاسرائیل تقسیم کنند.
امثال سلیمان باب ۲۵
25:1 اینها نیز امثال سلیمان است که به وسیلۀ مردان حِزِقیا، پادشاه یهودا، نگاشته شد:
2پنهان داشتن امور، امتیاز خداست؛ تفحص امور، امتیازِ شاهان.
3همچون بلندای آسمان و ژرفای زمین، تفحصناپذیر است دل شاهان.
4زنگار را از نقره بزدا، که ظرفی برای نقرهکار بیرون میآید؛
5شریران را از حضور پادشاه دور کن، که تخت او در پارسایی استوار میماند.
6خویشتن را در حضور پادشاه برمیفراز، و تکیه بر جای بزرگان مزن؛
7بهتر آن است که تو را گویند: «اینجا بالا بیا»، تا آنکه در حضور نجیبزادهای پایین برده شوی. آنچه چشمانت دیده است،
8شتابزده به محکمه مبر، زیرا در آخر چه خواهی کرد اگر همسایهات تو را شرمنده سازد؟
9مشاجرهات را مستقیم با همسایهات بکن، و اسرار دیگری را فاش منما،
10مبادا آن که میشنود شرمسارت سازد و بدنامیات رفع نشود.
11سخن سنجیده، سیب طلاست در سینی نقره!
12حلقۀ زرین و زیورِ طلاست توبیخکنندۀ حکیم برای گوش شنوا.
13پیک امین برای فرستندگان خود، خنکی برف است در گرمای تابستان؛ او جان سروران خویش را تازه میسازد.
14ابر و بادی است بیباران، آن که لافِ بخششهای توخالی را میزند.
15با شکیبایی حاکمی را مجاب توان کرد، با زبان نرم استخوان را توان شکست.
16گر عسل یافتی، به اندازه بخور مبادا از آن سیر شوی و قیاش کنی.
17از زیاد رفتن به خانۀ همسایهات بپرهیز مبادا از دیدنت سیر شود و از تو بیزار گردد.
18گرز و شمشیر و تیرِ تیز است آن که بر همنوع خویش شهادت دروغ دهد.
19دندان لق و پای لنگ است اعتماد بر خیانتپیشه در روز تنگی.
20آواز خواندن نزد دلی دردمند، کندن لباس او در سرماست و پاشیدن نمک بر زخمش.
21اگر دشمنت گرسنه است، به او خوراک بده! و اگر تشنه است، به او آب بنوشان!
22چه اینگونه، اخگرها بر سرش خواهی انباشت، و خداوند پاداشَت خواهد داد.
23باد شمالی باران میآورد، زبان غیبتگو، نگاههای خشمگین.
24سکونت در کُنجِ بام، بِه از زندگی زیر یک سقف با زن ستیزهجو.
25خبر خوش از دیار دوردست، آبی است خنک به کام تشنهلب.
26پارسایی که در برابر شریران سست میشود، چشمهای گلآلود و چاهی آلوده را مانَد.
27عسلِ زیاد خوردن، نیکو نیست، در پی جلال خود بودن، جلال نیست.
28آن که بر نَفْس خود مسلط نباشد، شهری بیحصار را مانَد که بدان رخنه کرده باشند.
یوحنا باب ۷
7:1 پس از این، عیسی چندی در جلیل میگشت، زیرا نمیخواست در یهودیه باشد، چرا که یهودیان در پی کشتنش بودند.
2چون عید خیمهها که از اعیاد یهود بود، نزدیک شد،
3برادران عیسی به او گفتند: «اینجا را ترک کن و به یهودیه برو تا پیروانت کارهایی را که میکنی ببینند،
4زیرا هر که بخواهد شناخته شود، در نهان کار نمیکند. تو که این کارها را میکنی، خود را به جهان بنما.»
5زیرا حتی برادرانش نیز به او ایمان نیاورده بودند.
6پس عیسی به ایشان گفت: «هنوز وقت من فرا~نرسیده، امّا برای شما هر وقتی مناسب است.
7جهان نمیتواند از شما متنفر باشد امّا از من نفرت دارد، زیرا من شهادت میدهم که کارهایش بد است.
8شما خود برای عید بروید، من [فعلاً] به این عید نمیآیم، زیرا وقت من هنوز فرا~نرسیده است.»
9این را گفت و در جلیل ماند.
10امّا پس از آن که برادرانش برای آن عید رفتند، خود نیز رفت، امّا نه آشکارا بلکه در نهان.
11پس یهودیان، هنگام عید او را جُسته، میپرسیدند: «آن مرد کجاست؟»
12و دربارۀ او بین مردم همهمۀ بسیار بود. بعضی میگفتند: «مردی است نیک.» امّا بعضی دیگر میگفتند: «نه! بلکه مردم را گمراه میکند.»
13لیکن چون از یهودیان میترسیدند، هیچکس دربارۀ او آشکارا سخن نمیگفت.
14امّا چون نیمی از عید گذشته بود، عیسی به صحن معبد آمد و به تعلیم دادن آغاز کرد.
15یهودیان در شگفت شده، میپرسیدند: «این مرد که علمِ دین نیاموخته، چگونه میتواند از چنین دانشی برخوردار باشد؟»
16عیسی در جواب ایشان گفت: «تعالیم من از خودم نیست، بلکه از اوست که مرا فرستاده است.
17اگر کسی براستی بخواهد ارادۀ او را به عمل آورد، در خواهد یافت که آیا این تعالیم از خداست یا من از خود میگویم.
18آن که از خود میگوید، در پی جلال خویشتن است، امّا آن که خواهان جلال فرستندۀ خویش است، راستگوست و در او هیچ ناراستی نیست.
19آیا موسی شریعت را به شما نداد؟ امّا هیچیک از شما بدان عمل نمیکند. از چه رو کمر به قتل من بستهاید؟»
20مردم پاسخ دادند: «تو دیوزدهای! کیست که در پی کشتن تو باشد؟»
21عیسی در پاسخ ایشان گفت: «من یک معجزه کردم و شما همگی از آن در شگفت شدهاید.
22موسی حکم ختنه را به شما داد - البته این نه از موسی بلکه از پدران قوم بود - و بر این پایه، در روز شَبّات نیز پسران را ختنه میکنید.
23پس اگر انسان در روز شَبّات نیز ختنه میشود تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا خشمگینید از اینکه تمام بدن انسانی را در روز شَبّات سلامتی بخشیدم؟
24به ظاهر داوری مکنید، بلکه به حق داوری کنید.»
25پس، برخی از اورشلیمیان گفتند: «آیا این همان نیست که قصد کشتنش دارند؟
26ببینید چگونه آشکارا سخن میگوید و بدو هیچ نمیگویند! آیا ممکن است بزرگان قوم براستی دریافته باشند که او همان مسیح است؟
27ما میدانیم این مرد از کجا آمده است، حال آنکه چون مسیح ظهور کند، کسی نخواهد دانست از کجا آمده است.»
28آنگاه عیسی به هنگام تعلیم در معبد، ندا در داد که: «مرا میشناسید و میدانید از کجایم. امّا من از جانب خود نیامدهام. او که مرا فرستاده، حق است؛ و شما او را نمیشناسید.
29امّا من او را میشناسم، زیرا من از اویم و او مرا فرستاده است.»
30پس خواستند گرفتارش کنند، امّا هیچکس بر او دست دراز نکرد، چرا که ساعت او هنوز فرا~نرسیده بود.
31با این حال، بسیاری از آن جماعت بدو ایمان آوردند. آنان میگفتند: «آیا چون مسیح بیاید، بیش از این مرد معجزه خواهد کرد؟»
32امّا به گوش فَریسیان رسید که مردم دربارۀ او چنین همهمه میکنند. پس سران کاهنان و فَریسیان، نگهبانان معبد را فرستادند تا او را گرفتار کنند.
33آنگاه عیسی گفت: «اندک زمانی دیگر با شما هستم، و سپس نزد فرستندۀ خود میروم.
34مرا خواهید جُست، امّا نخواهید یافت؛ و آنجا که من هستم، شما نمیتوانید آمد.»
35پس یهودیان به یکدیگر میگفتند: «این مرد کجا میخواهد برود که ما نمیتوانیم او را بیابیم؟ آیا میخواهد نزد یهودیانِ پراکنده در میان یونانیان برود و یونانیان را تعلیم دهد؟
36مقصودش چه بود که گفت، ”مرا خواهید جُست، امّا نخواهید یافت؛ و آنجا که من هستم، شما نمیتوانید آمد“؟»
37در روز آخر که روز بزرگ عید بود، عیسی ایستاد و به بانگ بلند ندا در داد: «هر که تشنه است، نزد من آید و بنوشد.
38هر که به من ایمان آوَرَد، همانگونه که کتاب میگوید، از بطن او نهرهای آب زنده روان خواهد شد.»
39این سخن را دربارۀ روح گفت، که آنان که به او ایمان بیاورند، آن را خواهند یافت؛ زیرا روح هنوز عطا نشده بود، از آن رو که عیسی هنوز جلال نیافته بود.
40برخی از جماعت، با شنیدن این سخنان گفتند: «براستی که این مرد همان پیامبر موعود است.»
41دیگران میگفتند: «مسیح است.» امّا گروهی دیگر میپرسیدند: «مگر مسیح از جلیل ظهور میکند؟
42آیا کتاب نگفته است که مسیح از نسل داوود خواهد بود و از بِیتلِحِم، دهکدهای که داوود در آن میزیست، ظهور خواهد کرد؟»
43پس دربارۀ عیسی بین مردم اختلاف افتاد.
44عدهای میخواستند او را گرفتار کنند، امّا هیچکس بر او دست دراز نکرد.
45پس نگهبانانِ معبد نزد سران کاهنان و فَریسیان بازگشتند. ایشان از آنها پرسیدند: «چرا او را نیاوردید؟»
46نگهبانان پاسخ دادند: «تا کنون، کسی چون این مرد سخن نگفته است!»
47پس فَریسیان گفتند: «مگر شما نیز فریب خوردهاید؟
48آیا از بزرگان قوم یا فَریسیان کسی هست که به او ایمان آورده باشد؟
49البته که نه! امّا این مردمِ عامی که چیزی از شریعت نمیدانند، ملعونند.»
50نیقودیموس، که پیشتر نزد عیسی رفته و یکی از آنها بود، گفت:
51«آیا شریعت ما کسی را محکوم میکند بدون اینکه نخست سخن او را بشنود و دریابد چه کرده است؟»
52در پاسخ گفتند: «مگر تو نیز جلیلی هستی؟ تحقیق کن و ببین که هیچ پیامبری از جلیل برنخاسته است.» [
53سپس هر یک به خانۀ خویش رفتند.