برنامه مطالعه روزانه
۱۸ آوریل
تثنیه باب ۱
1:1 این است سخنانی که موسی در آن سوی اردن در بیابان، یعنی در عَرَبه، مقابل سوف، بین فاران و توفِل، لابان، حَضیروت و دیذَهَب، به تمامی اسرائیل گفت.
2از حوریب تا قادِشبَرنِع از راه کوه سِعیر، سفر یازده روزه است.
3در نخستین روز ماه یازدهم، در سال چهلم، موسی با بنیاسرائیل مطابق هرآنچه خداوند به او دربارۀ ایشان فرمان داده بود، سخن گفت،
4پس از آنکه سیحون پادشاه اَموریان را که در حِشبون ساکن بود، و عوج پادشاه باشان را که در عَشتاروت در اِدرِعی سکونت داشت، شکست داده بود.
5در آن سوی اردن در سرزمین موآب، موسی به شرح این شریعت پرداخته، گفت:
6«یهوه خدای ما، ما را در حوریب خطاب کرده، گفت: ”توقف شما در این کوه کافی است.
7پس برخاسته، کوچ کنید و به نواحی مرتفع اَموریان و تمامی حوالی آن در عَرَبه، در نواحی مرتفع، در دشت، در نِگِب و کنارۀ دریا، یعنی سرزمین کنعانیان، و لبنان تا رودخانۀ بزرگ که فُرات باشد، بروید.
8بنگرید که این سرزمین را پیش روی شما نهادهام. پس داخل شده، سرزمینی را که خداوند برای پدرانتان، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، قسم خورد که آن را به ایشان و بعد از آنها به نسل ایشان ببخشد، تصرف کنید.“
9«در آن هنگام به شما متکلم شده، گفتم: ”من به تنهایی نمیتوانم متحمل شما باشم.
10یهوه خدایتان شما را کثیر گردانیده است، و اینک امروز چون ستارگان آسمان بیشمارید.
11یهوه خدای پدرانتان شما را هزار برابر بیفزاید و مطابق آنچه به شما وعده داده است، برکت دهد.
12اما من چگونه به تنهایی متحمل محنت و بار و نزاعهای شما شوم؟
13پس برای قبایل خود مردانی حکیم و فهمیده و سرشناس برگزینید تا آنها را به ریاست بر شما برگمارم.“
14و شما در پاسخ من گفتید: ”آنچه گفتی نیکوست که انجام دهیم.“
15پس من سران قبایل شما را که مردانی حکیم و سرشناس بودند برگرفتم، و آنان را به ریاست شما نصب کردم، تا سردارانِ هزارهها و سردارانِ صدها و سردارانِ پنجاهها و سردارانِ دهها، و صاحبمنصبان در قبیلههای شما باشند.
16در آن هنگام داورانِ شما را امر کرده، گفتم: ”دعاوی برادرانتان را بشنوید، و در میان هر کس و برادرش یا غریبی که نزد وی است، به انصاف داوری کنید.
17در داوری ظاهربینی مکنید. به کوچک مانند بزرگ، گوش فرا~دهید. از انسان مهراسید، زیرا داوری از آنِ خداست. هر دعوایی که برای شما دشوار باشد، نزد من آورید تا آن را بشنوم.“
18در آن هنگام هر چه میبایست انجام دهید، به شما فرمان دادم.
19«پس از حوریب عزیمت کرده، از سراسر آن بیابان بزرگ و ترسناک که شما دیدید گذشته، به راه نواحی مرتفع اَموریان رفتیم، چنانکه یهوه خدایمان به ما امر فرمود، و به قادِشبَرنِع رسیدیم.
20آنگاه به شما گفتم: ”به نواحی مرتفع اَموریان که یهوه خدایمان به ما میدهد، رسیدهاید.
21بنگرید که یهوه خدای شما این سرزمین را پیش روی شما نهاده است. پس برآیید و چنانکه یهوه خدای پدرانتان به شما گفته است، آن را به تصرف درآورید. ترسان و هراسان مباشید.“
22«سپس همۀ شما نزد من آمده، گفتید: ”مردانی پیشاپیش خود بفرستیم تا این سرزمین را برای ما تجسس کنند و ما را از راهی که باید از آن برویم و شهرهایی که به آنها درمیآییم، خبر آورند.“
23این سخن مرا پسند آمد، پس دوازده تن از شما، یعنی یک مرد را از هر قبیله گرفتم.
24ایشان رو به سوی نواحی مرتفع نهاده، به وادی اِشکول رسیدند و آن را جاسوسی کردند.
25و از میوۀ آن سرزمین به دست خود گرفته، نزد ما آوردند و ما را خبر داده، گفتند: ”سرزمینی که یهوه خدایمان به ما میدهد نیکوست.“
26«اما شما نخواستید بروید، بلکه از فرمان یهوه خدای خود سر پیچیدید.
27در خیمههای خود شِکوِه کرده، گفتید: ”خداوند از سرِ دشمنی، ما را از سرزمین مصر بیرون آورد تا به دست اَموریان تسلیممان کرده، هلاک سازد.
28حال کجا میرویم؟ برادرانمان در دل ما هراس افکنده، گفتهاند: ’این مردمان از ما بزرگتر و بلندقامتترند. شهرهایشان بزرگ است و حصارهایشان سر به فلک کشیده، و عَناقیان را نیز در آنجا دیدهایم!“‘
29آنگاه من به شما گفتم: ”مترسید و از ایشان هراسان مباشید.
30یهوه خدایتان که پیشاپیش شما میرود، برای شما خواهد جنگید، درست همانگونه که در برابر دیدگانتان در مصر برای شما کرد،
31و نیز در بیابان، جایی که دیدید چگونه یهوه خدایتان همچون کسی که پسر خود را میبَرد، شما را در تمام راهی که پیمودید، میبُرد تا به این مکان رسیدید.“
32با وجود این همه، به یهوه خدایتان اعتماد نکردید،
33که شبانگاه در آتش و هنگامِ ظهر در ابر پیشاپیش شما در راه میرفت تا برای شما مکانی به جهت اردو زدن بجوید و راهی را که باید به آن بروید به شما بنمایاند.
34«خداوند سخنان شما را شنیده، خشمگین شد و سوگند خورده، گفت:
35”هیچیک از مردمانِ این نسل شریر، سرزمین نیکویی را که سوگند خوردم به پدرانتان بدهم، نخواهند دید،
36مگر کالیب پسر یِفُنّه. او آن را خواهد دید و من زمینی را که بر آن گام زده است، به او و به فرزندانش خواهم داد، زیرا خداوند را پیروی کامل نمود.“
37خداوند به سبب شما، حتی بر من نیز خشم گرفته، گفت: ”تو نیز به آنجا داخل نخواهی شد.
38یوشَع پسر نون، که به حضور تو میایستد، به آنجا داخل خواهد شد. پس او را تقویت کن، زیرا اوست که آن سرزمین را به ملکیت بنیاسرائیل در خواهد آورد.
39و اما کودکان شما که میگفتید به اسارت خواهند رفت، و فرزندانتان که امروز نیک و بد را تمیز نمیدهند، بدانجا در خواهند آمد. من آن را به ایشان خواهم بخشید و مالک آن خواهند شد.
40اما شما، برگشته از راه دریای سرخ به بیابان کوچ کنید.“
41«آنگاه در پاسخ من گفتید: ”به خداوند گناه کردهایم. پس رفته، مطابق هرآنچه یهوه خدایمان به ما فرمان داد، جنگ خواهیم کرد.“ سپس هر یک از شما اسلحه برگرفته عزیمت کردید که به نواحی مرتفع برآیید.
42اما خداوند به من فرمود: ”ایشان را بگو نروند و نجنگند، زیرا که من در میان شما نیستم، مبادا در برابر دشمنان خود شکست بخورید.“
43پس به شما گفتم، اما گوش نگرفتید، بلکه از فرمان خداوند سر پیچیدید و با گستاخی به نواحی مرتفع برآمدید.
44آنگاه اَموریانی که در آن نواحی مرتفع ساکن بودند به مقابله با شما بیرون آمده، همچون زنبور شما را تعقیب کردند و شما را از سِعیر تا حُرما شکست دادند.
45پس بازگشته، در حضور خداوند گریستید، اما خداوند صدای شما را نشنید و به شما گوش فرا~نداد.
46پس روزهای بسیار در قادِش سکونت گزیدید، تمام ایامی که در آنجا به سر بردید.
امثال سلیمان باب ۲۸
28:1 شریران میگریزند حتی آنگاه که تعقیبکنندهای نیست، اما پارسایان همچون شیر شجاعاند.
2از شورشگریِ مملکت، حاکمانش بسیار میشوند، اما مرد فهیم و دانا استواری به بار میآورد.
3مرد فقیر که بر بینوایان ظلم کند، بارانی سیلآسا را مانَد که محصولی باقی نمیگذارد.
4آنان که به شریعت پشت میکنند، شریران را میستایند، اما آنان که شریعت را نگاه میدارند، به مبارزه با ایشان برمیخیزند.
5مردمان شریر، عدالت را درنمییابند، اما جویندگان خداوند همه چیز را درک میکنند.
6فقیر بودن با راستی، بِه از ثروتمند شدن با کجرَوی.
7فهیم است پسری که به رهنمود گوش میسپارد، اما رفیق عیاشان مایۀ ننگ پدر خویش است.
8هر که ثروت خویش با بهرۀ گزاف بیفزاید، آن را برای کسی میاندوزد که با بینوایان گشادهدست است!
9آن که از گوش فرا~دادن به شریعت سر باز زند، حتی دعایش کراهتآور است.
10آن که صالحان را به راه بد منحرف سازد، در چاهی که خود کنده است خواهد افتاد، اما راستان را میراث نیکو خواهد بود.
11ثروتمند، در نظر خویش حکیم مینماید، اما بینوای خردمند مشت او را باز میکند.
12شادمانی پارسایان، فخری عظیم به بار میآورد؛ اما چون شریران به پا میخیزند، مردم خود را پنهان میکنند.
13هر که نافرمانیهای خود را بپوشاند، کامیاب نخواهد شد، اما هر که آنها را اعتراف کند و ترک نماید، رحمت خواهد یافت.
14خوشا به حال کسی که همواره میترسد، اما آن که دل خود را سخت سازد، به بلا گرفتار خواهد شد.
15شیرِ غرّان و خرسِ مهاجم است، حاکم شریر بر ملت بینوا.
16حاکم بیفهم، استاد ظلم است، اما آن که از سود نامشروع نفرت کند، عمر خویش دراز خواهد ساخت.
17آن که دستش به خون آلوده است به گور میگریزد! مباد که کسی حمایتش کند.
18آن که در راستی گام برمیدارد، نجات مییابد، اما آن که راهش کج است، به یکباره سقوط میکند.
19آن که بر زمین خود کار کند، از نانْ سیر خواهد خورد، آن که از پی باد بدود، از فقر!
20شخص امین برکت فراوان خواهد یافت، اما آن که در پی ثروت میشتابد، بیسزا نخواهد ماند.
21جانبداری به هیچ وجه نیکو نیست، اما هستند که به خاطر لقمه نانی بیانصافی میکنند!
22مرد تنگچشم در پی ثروت میشتابد، بیخبر که تنگدستی در انتظار اوست.
23توبیخکننده در آخر محبوبتر از تملقگو خواهد بود!
24آن که پدر یا مادر خود را غارت کند و گوید: «جرمی نیست»، رفیق اوباش و اراذل است.
25مرد حریص، نزاع برمیانگیزد، اما هر که را که بر خداوند توکل کند، فراوانی خواهد بود.
26نادان است آن که بر خویشتن توکل دارد، اما آن که در طریق حکمت گام بردارد، در امان میماند.
27آن که به فقیران میبخشد، به ناداری گرفتار نمیآید، اما لعنت بسیار نصیب کسی است که چشمان بیشفقت دارد.
28چون شریران به پا میخیزند، مردم خود را پنهان میکنند، اما چون هلاک میشوند، پارسایان فزونی مییابند.
یوحنا باب ۱۱
11:1 مردی ایلعازَر نام بیمار بود. او از مردمان بِیتعَنْیا، دهکدۀ مریم و خواهرش مارتا بود.
2مریم همان زنی بود که خداوند را با عطر تدهین کرد و با گیسوانش پاهای او را خشک نمود. اینک برادرش ایلعازَر بیمار شده بود.
3پس خواهرانِ ایلعازَر برای عیسی پیغام فرستاده، گفتند: «سرور ما، دوست عزیزت بیمار است.»
4عیسی چون این خبر را شنید، گفت: «این بیماری به مرگ ختم نمیشود، بلکه برای تجلیل خداست، تا پسر خدا به واسطۀ آن جلال یابد.»
5عیسی، مارتا و خواهرش و ایلعازَر را دوست میداشت.
6پس چون شنید که ایلعازَر بیمار است، دو روز دیگر در جایی که بود، ماند.
7سپس به شاگردان خود گفت: «بیایید باز به یهودیه برویم.»
8شاگردانش گفتند: «استاد، دیری نمیگذرد که یهودیان میخواستند سنگسارت کنند، و تو باز میخواهی بدانجا بروی؟»
9عیسی پاسخ داد: «مگر روز، دوازده ساعت نیست؟ آن که در روز راه رود، نمیلغزد، زیرا نور این جهان را میبیند.
10امّا آن که در شب راه رود، خواهد لغزید، زیرا نوری ندارد.»
11پس از این سخنان بدانها گفت: «دوست ما ایلعازَر خفته است، امّا میروم تا بیدارش کنم.»
12پس شاگردان به او گفتند: «سرور ما، اگر خفته است، بهبود خواهد یافت.»
13امّا عیسی از مرگ او سخن میگفت، حال آنکه شاگردان گمان میکردند به خواب او اشاره میکند.
14آنگاه عیسی آشکارا به آنان گفت: «ایلعازَر مرده است.
15و بهخاطر شما شادمانم که آنجا نبودم، تا ایمان آورید. امّا اکنون نزد او برویم.»
16پس توما، که به دوقلو ملقّب بود، به شاگردان دیگر گفت: «بیایید ما نیز برویم تا با او بمیریم.»
17چون عیسی بدانجا رسید، دریافت چهار روز است که ایلعازَر را در قبر نهادهاند.
18بِیتعَنْیا پانزده پرتابِ تیر با اورشلیم فاصله داشت.
19یهودیانِ بسیار نزد مریم و مارتا آمده بودند تا آنان را در مرگ برادرشان تسلی دهند.
20پس چون مارتا شنید که عیسی بدانجا میآید به استقبالش رفت، امّا مریم در خانه ماند.
21مارتا به عیسی گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمیمرد.
22امّا میدانم که هماکنون نیز هر چه از خدا بخواهی، به تو خواهد داد.»
23عیسی به او گفت: «برادرت بر خواهد خاست.»
24مارتا به او گفت: «میدانم که در روز قیامت بر خواهد خاست.»
25عیسی گفت: «قیامت و حیات مَنَم. آن که به من ایمان آوَرَد، حتی اگر بمیرد، زنده خواهد شد.
26و هر که زنده است و به من ایمان دارد، بهیقین تا به ابد نخواهد مرد؛ آیا این را باور میکنی؟»
27مارتا گفت: «آری، سرورم، من ایمان آوردهام که تویی مسیح، پسر خدا، همان که باید به جهان میآمد.»
28این را گفت و رفت و خواهر خود مریم را فرا~خوانده، در خلوت به او گفت: «استاد اینجاست و تو را میخواند.»
29مریم چون این را شنید، بیدرنگ برخاست و نزد او شتافت.
30عیسی هنوز وارد دهکده نشده بود، بلکه همانجا بود که مارتا به دیدارش رفته بود.
31یهودیانی که با مریم در خانه بودند و او را تسلی میدادند، چون دیدند مریم با شتاب برخاست و بیرون رفت، از پی او روانه شدند. گمان میکردند بر سر قبر میرود تا در آنجا زاری کند.
32چون مریم به آنجا که عیسی بود رسید و او را دید، به پاهای او افتاد و گفت: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمیمرد.»
33چون عیسی زاری مریم و یهودیانِ همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت.
34پرسید: «او را کجا گذاشتهاید؟» گفتند: «سرور ما، بیا و ببین.»
35اشک از چشمان عیسی سرازیر شد.
36پس یهودیان گفتند: «بنگرید چقدر او را دوست میداشت!»
37امّا بعضی گفتند: «آیا کسی که چشمان آن مردِ کور را گشود، نمیتوانست مانع از مرگ ایلعازَر شود؟»
38سپس عیسی، باز در حالی که برآشفته بود، بر سر قبر آمد. قبر، غاری بود که بر دهانهاش سنگی نهاده بودند.
39فرمود: «سنگ را بردارید.» مارتا خواهرِ متوفا گفت: «سرورم، اکنون دیگر بوی ناخوش میدهد، زیرا چهار روز گذشته است.»
40عیسی به او گفت: «مگر تو را نگفتم که اگر ایمان آوری، جلال خدا را خواهی دید؟»
41پس سنگ را برداشتند. آنگاه عیسی به بالا نگریست و گفت: «پدر، تو را شکر میگویم که مرا شنیدی.
42من میدانستم که همیشه مرا میشنوی. امّا این را بهخاطر کسانی گفتم که در اینجا حاضرند، تا ایمان آورند که تو مرا فرستادهای.»
43این را گفت و سپس به بانگ بلند ندا درداد: «ایلعازَر، بیرون بیا!»
44پس آن مرده، دست و پا در کفن بسته و دستمالی گِرد صورت پیچیده، بیرون آمد. عیسی به ایشان گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.»
45پس بسیاری از یهودیان که به دیدار مریم آمده و کار عیسی را دیده بودند، به او ایمان آوردند.
46امّا برخی نزد فَریسیان رفتند و آنها را از آنچه عیسی کرده بود، آگاه ساختند.
47پس سرانِ کاهنان و فَریسیان به مشورت نشسته، گفتند: «چه کنیم؟ آیاتِ بسیار از این مرد به ظهور میرسد.
48اگر بگذاریم همچنان پیش رود، همه به او ایمان خواهند آورد، و رومیان آمده، این مکان و این قوم را از دست ما خواهند ستاند.»
49امّا یکی از آنها، قیافا نام، که در آن سال کاهن اعظم بود، به دیگران گفت: «شما هیچ نمیدانید
50و نمیاندیشید که صلاحتان در این است که یک تن برای قوم بمیرد، تا آنکه همۀ قوم نابود شوند.»
51امّا این سخن از خودش نبود، بلکه چون در آن سال کاهن اعظم بود، چنین نبوّت کرد که عیسی برای قوم خواهد مرد،
52و نه تنها برای قوم، بلکه برای گرد آوردن و یگانه ساختن فرزندان خدا که پراکندهاند.
53پس، از همان روز توطئۀ قتل او را چیدند.
54از این رو عیسی دیگر آشکارا در میان یهودیان رفت و آمد نمیکرد، بلکه به شهری به نام اِفرایِم در ناحیهای نزدیک به بیابان رفت و با شاگردان خود در آنجا ماند.
55چون عید پِسَخ یهود نزدیک شد، گروهی بسیار از نواحی مختلف به اورشلیم رفتند تا آیین تطهیرِ قبل از پِسَخ را به جا آورند.
56آنها در جستجوی عیسی بودند و در همان حال که در صحن معبد ایستاده بودند، به یکدیگر میگفتند: «چه گمان میبرید؟ آیا هیچ به عید نخواهد آمد؟»
57امّا سران کاهنان و فَریسیان دستور داده بودند که هر گاه کسی بداند عیسی کجاست، خبر دهد تا گرفتارش سازند.