برنامه مطالعه روزانه
۲۰ آوریل
تثنیه باب ۳
3:1 «سپس رهسپار شده، از راهی که به باشان میرفت بالا رفتیم. اما عوج، شاهِ باشان، با همۀ قومش برای نبرد در اِدرِعی به مقابله با ما بیرون آمد.
2خداوند مرا گفت: ”از او مترس، زیرا او را با تمامیِ قوم و سرزمینش به دست تو تسلیم کردهام. با او همان کن که با سیحون پادشاهِ اَموری که در حِشبون ساکن بود، کردی.“
3پس یهوه خدایمان، عوج، شاهِ باشان را نیز با تمامی قومش به دست ما تسلیم کرد، و او را چنان شکست دادیم که اَحَدی برای او باقی نماند.
4در آن وقت، همۀ شهرهای او را گرفتیم، و شهری نماند که از ایشان نگرفته باشیم - شصت شهر یعنی سراسر ناحیۀ اَرجوب را که مملکت عوج در باشان بود.
5تمامیِ اینها شهرهای حصاردار، با دیوارهای بلند و دروازهها و پشتبندها بود، سوای شمار بسیار از روستاهای بیحصار.
6و آنها را به نابودی کامل سپردیم، چنانکه با سیحون، شاه حِشبون کرده بودیم؛ هر شهر را با مردان و زنان و کودکانش به نابودی کامل سپردیم.
7اما تمامی اَحشام و غنیمت شهرها را برای خود به یغما بردیم.
8در آن وقت، آن سرزمین را، از وادی اَرنون تا کوه حِرمون، از دست دو پادشاهِ اَموریان که در شرق اردن بودند، گرفتیم.
9صیدونیان حِرمون را سیریون، و اَموریان آن را سِنیر میخوانند.
10پس تمامی شهرهای دشت و سراسر جِلعاد و باشان را تا سَلِخَه و اِدرِعی که شهرهای مملکت عوج در باشان بود، تسخیر کردیم.
11زیرا تنها عوج، شاهِ باشان، از باقیماندگان رفائیانِ غولپیکر بر جا مانده بود. اینک تختخواب او تختی آهنین بود. آیا آن در رَبَّتِ بنیعَمّون نیست؟ درازای آن نُه ذِراع و پهنایش چهار ذِراع، بر حسب ذِراع رایج بود.
12«از سرزمینی که در آن وقت تصرف کردیم، نواحی شمال عَروعیر واقع در کنار وادی اَرنون، از جمله نیمی از کوهستان جِلعاد را با شهرهایش به رِئوبینیان و جادیان دادم.
13مابقی جِلعاد و همۀ باشان را که مملکت عوج باشد، یعنی تمامی ناحیۀ اَرجوب را به نیمقبیلۀ مَنَسی دادم. تمام باشان، سرزمین رِفائیان نامیده میشود.
14یائیر از نسل مَنَسی، تمامیِ ناحیه اَرجوب را تا سرحد جِشوریان و مَعَکیان گرفت، و آن مکان یعنی باشان را به نام خود حَووتیائیر نامید، که تا به امروز به همین نام باقی است.
15و جِلعاد را به ماکیر دادم،
16و به رِئوبینیان و جادیان قلمرویی بخشیدم که از جِلعاد در شمال تا به وادی اَرنون در جنوب، یعنی به وسط وادی که سرحد است، میرسید و به سمت شرق تا به نهر یَبّوق که سرحد عَمّونیان است گسترده میشد،
17و سرحد غربی آن عَرَبه و رود اردن بود، از دریاچۀ کِنِرِت در شمال تا به دریای عَرَبه یعنی دریای نمک در جنوب، زیر دامنههای کوه پیسگاه به سمت شرق.
18«در آن وقت به شما فرمان داده، گفتم: ”یهوه خدای شما این سرزمین را به شما داده است تا آن را تصرف کنید. پس همۀ جنگاوران شما مسلح شده پیشاپیش برادرانِ خود، بنیاسرائیل از اردن بگذرند.
19فقط زنان و کودکان و احشامتان، زیرا میدانم که احشام بسیار دارید، در شهرهایی که به شما دادم بمانند،
20تا خداوند به برادران شما نیز همچون شما آرامی دهد، و آنان نیز سرزمینی را که یهوه خدای شما در آن سوی اردن به آنان میدهد، تصرف کنند. آنگاه هر یک از شما به ملک خود که به شما دادهام بازگردید.“
21در آن وقت به یوشَع فرمان داده، گفتم: ”چشمان تو هرآنچه یهوه خدایتان به این دو پادشاه کرد، دیده است. پس خداوند با تمامی ممالکی نیز که بدانها عبور میکنی چنین خواهد کرد.
22از ایشان مترسید، زیرا یهوه خدای شماست که برای شما میجنگد.“
23«آنگاه نزد خداوند تمنا کرده، گفتم:
24”ای خداوندگارْ یهوه، تو به نشان دادن عظمت و دست نیرومند خود بر خدمتگزارت آغاز کردهای. زیرا کدام خدا در آسمان یا بر زمین هست که بتواند چون تو کارها و اعمال نیرومند انجام دهد؟
25تمنا آنکه بگذاری عبور کنم و سرزمین نیکویی را که در آن سوی اردن است، یعنی این کوهستان نیکو و لبنان را، ببینم.“
26اما خداوند به سبب شما بر من خشمگین بود و مرا اجابت نکرد. خداوند مرا گفت: ”تو را کافی است! دیگر در این باره با من سخن مگو.
27به فراز کوه پیسگاه برآی و چشمان خود را به سوی مغرب و شمال و جنوب و مشرق برافراشته، به چشمان خود ببین، زیرا از این اردن نخواهی گذشت.
28اما یوشَع را فرمان بده و او را تشویق و تقویت کن، زیرا او پیشاپیش این قوم از اردن خواهد گذشت و سرزمینی را که خواهی دید، از آنِ ایشان خواهد ساخت.“
29پس در وادی، در برابر بِیتفِعور ماندیم.
امثال سلیمان باب ۳۰
30:1 سخنان آگور پسر یاکه - وحی: آن مرد به ایتیئیل چنین اعلام کرد، یعنی به ایتیئیل و اُکال:
2«بیگمان من نادانترینِ آدمیانم و عاری از فهم بشری.
3حکمت نیاموختهام، و نه از شناخت آن قدوس برخوردارم.
4کیست که به آسمان صعود و از آنجا نزول کرده باشد؟ کیست که باد را در مُشت خود گرد آورده باشد؟ کیست که آبها را در ردایی پیچیده باشد؟ کیست که جملۀ کرانهای زمین را استوار کرده باشد؟ نام او چیست و پسر او چه نام دارد؟ بگو اگر میدانی!
5«هر سخن خدا پیراسته است؛ او کسانی را که به وی پناه میبرند، سپر است.
6به سخنان او میفزا، وگرنه تو را توبیخ خواهد کرد و خود را دروغگو خواهی نمود.
7«دو چیز از تو میخواهم، تا نمردهام آن را از من دریغ مدار:
8بطالت و دروغ را از من دور کن؛ نه فقرم ده، نه ثروت، بلکه به نانی که نصیبم است، مرا بپرور.
9مبادا سیر گشته، تو را انکار کنم، و بگویم: ”خداوند کیست؟“ یا فقیر گشته، دزدی کنم و نام خدای خویش را بیحرمت سازم.
10«از غلام نزد سرورش بد مگو، مبادا تو را لعن کند و تاوانش را بدهی.
11«هستند کسانی که پدر خویش را لعن میکنند و مادر خویش را برکت نمیدهند.
12هستند کسانی که در نظر خویش پاکند، حال آنکه از نجاست خود شسته نشدهاند.
13هستند کسانی که چشمانشان بس متکبر است و نگاهشان بس تحقیرگر.
14هستند کسانی که دندانهایشان چونان شمشیر است و در آروارههایشان کاردهاست، تا فقیران را از روی زمین فرو~بلعند، و نیازمندان را از میان آدمیان.
15«زالو را دو دختر است که فریاد میکشند: ”بده! بده!“ «سه چیز است که سیری ندارد، بلکه چهار چیز، که نمیگوید: ”بس است!“
16گور، رَحِم نازا، زمین که از آب سیری ندارد، و آتش که هرگز نمیگوید: ”بس است!“
17«چشمی که پدر را تمسخر کند و اطاعت از مادر را خوار شمارد، کلاغهای وادی آن را به در میآورند و کرکسها آن را میخورند.
18«سه چیز مرا بس شگفت مینماید، بلکه چهار چیز که آنها را درنمییابم:
19راهِ عقاب در آسمان، راهِ مار بر صخره، راهِ کشتی در پهنۀ دریا، و راهِ مرد با دختر جوان.
20«این است طریق زن زناکار: میخورَد و دهان خویش را پاک میکند و میگوید: ”کارِ بدی نکردم.“
21«زمین از سه چیز به لرزش درمیآید، بلکه چهار چیز است که تاب تحملشان ندارد:
22غلامی که پادشاه شود، نادانی که سیر باشد،
23زن آکنده از نفرت که ازدواج کند، و کنیزی که جای خاتون خویش را بگیرد.
24«چهار چیز است بر زمین که بس کوچک است، اما بهغایت حکیم:
25مورچگان آفریدههایی ناتوانند، اما خوراک خویش را به تابستان فراهم میکنند؛
26گورکنان آفریدههایی ناتوانند، اما خانۀ خود را در پرتگاهها میسازند؛
27مَلَخان را پادشاهی نیست، اما گروه گروه پیش میروند؛
28مارمولک را با دست توان گرفت، اما در قصرهای شاهان یافت میشود.
29«سه چیز است که با وقار راه میرود، بلکه چهار چیز که با متانت میخرامد:
30شیر که بین وحوش تواناست، و در برابر هیچ چیز واپس نمینشیند؛
31خروسِ خرامان، بُزِ نر، و شاهی که سپاهیانش همراه او باشند.
32«اگر حماقت کرده، خویشتن را برافراشتهای، و اگر بدی اندیشیدهای، دست بر دهان خویش بگذار!
33زیرا از فشردن شیر، کره به دست میآید، از فشردن بینی، خون، و از فشردن خشم، نزاع.»
یوحنا باب ۱۳ , ۱۴
13:1 پیش از عید پِسَخ، عیسی آگاه از اینکه ساعت او رسیده است تا از این جهان نزد پدر برود، کسان خود را که در این جهان دوست میداشت، تا به حد کمال محبت کرد.
2هنگام شام بود. ابلیس پیشتر در دل یهودای اَسخَریوطی، پسر شَمعون، نهاده بود که عیسی را تسلیم دشمن کند.
3عیسی که میدانست پدر همه چیز را به دست او سپرده است و از نزد خدا آمده و به نزد او میرود،
4از شام برخاست و ردا از تن به در آورد و حولهای برگرفته، به کمر بست.
5سپس آب در لگنی ریخت و شروع کرد به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حولهای که به کمر داشت.
6چون به شَمعون پطرس رسید، او وی را گفت: «سرور من، آیا تو میخواهی پای مرا بشویی؟»
7عیسی پاسخ داد: «اکنون از درک آنچه میکنم ناتوانی، امّا بعد خواهی فهمید.»
8پطرس به او گفت: «پاهای مرا هرگز نخواهی شست!» عیسی پاسخ داد: «تا تو را نشویم سهمی با من نخواهی داشت.»
9پس شَمعون پطرس گفت: «سرور من، نه تنها پاهایم، بلکه دستها و سرم را نیز بشوی!»
10عیسی پاسخ داد: «آن که استحمام کرده، سراپا پاکیزه است و به شستن نیاز ندارد، مگر پاهایش. باری، شما پاکید، امّا نه همه.»
11زیرا میدانست چه کسی او را تسلیم دشمن خواهد کرد، و از همین رو گفت: «همۀ شما پاک نیستید.»
12پس از آنکه عیسی پاهای ایشان را شست، ردا بر تن کرد و باز بر سفرۀ شام نشست. آنگاه از ایشان پرسید: «آیا دریافتید آنچه برایتان کردم؟
13شما مرا استاد و سرورتان میخوانید و درست هم میگویید، زیرا چنین هستم.
14پس اگر من که سرور و استاد شمایم پاهای شما را شستم، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید.
15من با این کار، سرمشقی به شما دادم تا شما نیز همانگونه رفتار کنید که من با شما کردم.
16آمین، آمین، به شما میگویم، نه غلام از ارباب خود بزرگتر است، نه فرستاده از فرستندۀ خود.
17اکنون که اینها را میدانید، خوشا به حالتان اگر بدانها عمل کنید.
18«آنچه میگویم دربارۀ همۀ شما نیست. من آنان را که برگزیدهام، میشناسم. امّا این گفتۀ کتب مقدّس باید به حقیقت پیوندد که ”آن که نان مرا میخورَد، با من به دشمنی برخاسته است.“
19پس اکنون پیش از وقوع، به شما میگویم تا هنگامی که واقع شد، ایمان آورید که من هستم.
20آمین، آمین، به شما میگویم، هر که فرستادۀ مرا بپذیرد، مرا پذیرفته، و هر که مرا پذیرفت، فرستندۀ مرا پذیرفته است.»
21عیسی پس از آنکه این را گفت، در روح مضطرب شد و آشکارا اعلام داشت: «آمین، آمین، به شما میگویم، یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
22شاگردان به یکدیگر نگریسته، در شگفت بودند که این را دربارۀ که میگوید.
23یکی از شاگردان، که عیسی دوستش میداشت، نزدیک به سینۀ او تکیه زده بود.
24شَمعون پطرس با اشاره از او خواست تا از عیسی بپرسد منظورش کیست.
25پس او کمی به عقب متمایل شد و بر سینۀ عیسی تکیه زد و پرسید: «سرور من، او کیست؟»
26عیسی پاسخ داد: «همان که این تکه نان را پس از فرو~بردن در کاسه به او میدهم.» آنگاه تکهای نان در کاسه فرو~برد و آن را به یهودا پسر شَمعون اَسخَریوطی داد.
27یهودا چون لقمه را گرفت، در دم شیطان به درون او رفت. آنگاه عیسی به او گفت: «آنچه در پی انجامِ آنی، زودتر به انجام رسان.»
28امّا هیچیک از کسانی که بر سفره نشسته بودند، منظور عیسی را درنیافتند.
29بعضی گمان بردند که چون یهودا مسئول دخل و خرج است، عیسی به او میگوید که آنچه برای عید لازم است بخرد، یا آنکه چیزی به فقرا بدهد.
30پس از گرفتن لقمه، یهودا بیدرنگ بیرون رفت. و شب بود.
31پس از بیرون رفتن یهودا، عیسی گفت: «اکنون پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلال یافت.
32اگر خدا در او جلال یافت، پس خدا نیز او را در خود جلال خواهد داد و او را بیدرنگ جلال خواهد داد.
33فرزندان عزیز، اندک زمانی دیگر با شما هستم. مرا خواهید جُست و همانگونه که به یهودیان گفتم، اکنون به شما نیز میگویم که آنجا که من میروم، شما نمیتوانید آمد.
34حکمی تازه به شما میدهم، و آن این که یکدیگر را محبت کنید. همانگونه که من شما را محبت کردم، شما نیز باید یکدیگر را محبت نمایید.
35از همین محبت شما به یکدیگر، همه پی خواهند برد که شاگرد من هستید.»
36شَمعون پطرس گفت: «سرور من، کجا میروی؟» عیسی پاسخ داد: «تو اکنون نمیتوانی به جایی که میروم از پی من بیایی؛ امّا بعدها از پیام خواهی آمد.»
37پطرس گفت: «سرورم، چرا اکنون نتوانم از پیات بیایم؟ من جانم را در راه تو خواهم نهاد.»
38عیسی گفت: «آیا جانت را در راه من خواهی نهاد؟ آمین، آمین، به تو میگویم، پیش از آنکه خروس بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»
14:1 «دل شما مضطرب نباشد. به خدا ایمان داشته باشید؛ به من نیز ایمان داشته باشید.
2در خانۀ پدر من منزل بسیار است، وگرنه به شما میگفتم. میروم تا مکانی برای شما آماده کنم.
3و آنگاه که رفتم و مکانی برای شما آماده کردم، باز میآیم و شما را نزد خود میبرم، تا آنجا که من هستم شما نیز باشید.
4جایی که من میروم راهش را میدانید.»
5توما به او گفت: «ما حتی نمیدانیم به کجا میروی، پس چگونه میتوانیم راه را بدانیم؟»
6عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچکس جز به واسطۀ من، نزد پدر نمیآید.
7اگر مرا میشناختید، پدر مرا نیز میشناختید؛ امّا پس از این او را میشناسید و او را دیدهاید.»
8فیلیپُس به او گفت: «سرور ما، پدر را به ما بنما، که همین ما را کافی است.»
9عیسی به او گفت: «فیلیپُس، دیری است با شما هستم و هنوز مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دیده، پدر را دیده است؛ پس چگونه است که میگویی ”پدر را به ما بنما“؟
10آیا باور نداری که من در پدرم و پدر در من است؟ سخنانی که من به شما میگویم از خودم نیست، بلکه پدری که در من ساکن است، اوست که کارهای خود را به انجام میرساند.
11این سخن مرا باور کنید که من در پدرم و پدر در من است؛ وگرنه به سبب آن کارها این را باور کنید.
12«آمین، آمین، به شما میگویم، آن که به من ایمان داشته باشد، او نیز کارهایی را که من میکنم، خواهد کرد، و حتی کارهایی بزرگتر از آن خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر میروم.
13و هرآنچه به نام من درخواست کنید، من آن را انجام خواهم داد، تا پدر در پسر جلال یابد.
14اگر چیزی به نام من از من بخواهید، آن را انجام خواهم داد.
15«اگر مرا دوست بدارید، احکام مرا نگاه خواهید داشت.
16و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد،
17یعنی روحِ راستی که جهان نمیتواند او را بپذیرد، زیرا نه او را میبیند و نه میشناسد؛ امّا شما او را میشناسید، چرا که نزد شما مسکن میگزیند و در شما خواهد بود.
18«شما را بیکس نمیگذارم؛ نزد شما میآیم.
19پس از اندک زمانی جهان دیگر مرا نخواهد دید، امّا شما خواهید دید، و چون من زندهام، شما نیز خواهید زیست.
20در آن روز، خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما.
21آن که احکام مرا دارد و از آنها پیروی میکند، اوست که مرا دوست میدارد؛ و آن که مرا دوست میدارد، پدرم او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته، خود را بر او ظاهر خواهم ساخت.»
22یهودا، نه اَسخَریوطی، از او پرسید: «سرور من، چگونه است که میخواهی خود را بر ما ظاهر کنی، امّا نه بر این جهان؟»
23عیسی پاسخ داد: «اگر کسی مرا دوست بدارد، کلام مرا نگاه خواهد داشت، و پدرم او را دوست خواهد داشت، و ما نزد او خواهیم آمد و با او مسکن خواهیم گزید.
24آن که مرا دوست نمیدارد، کلام مرا نگاه نخواهد داشت؛ و این کلام که میشنوید از من نیست، بلکه از پدری است که مرا فرستاده است.
25«این چیزها را زمانی به شما گفتم که هنوز با شما هستم.
26امّا آن مدافع، یعنی روحالقدس، که پدر او را به نام من میفرستد، او همه چیز را به شما خواهد آموخت و هرآنچه من به شما گفتم، به یادتان خواهد آورد.
27برای شما آرامش به جا میگذارم؛ آرامش خود را به شما میدهم. آنچه من به شما میدهم، نه چنان است که جهان به شما میدهد. دل شما مضطرب و هراسان نباشد.
28شنیدید که به شما گفتم، ”من میروم، امّا باز نزد شما میآیم.“ اگر مرا دوست میداشتید، شادمان میشدید که نزد پدر میروم، زیرا پدر از من بزرگتر است.
29اکنون این را پیش از وقوع به شما گفتم، تا چون واقع شود ایمان آورید.
30فرصت چندانی باقی نمانده که با شما سخن بگویم، زیرا رئیس این جهان میآید. او هیچ قدرتی بر من ندارد؛
31امّا من کاری را میکنم که پدر به من فرمان داده است، تا جهان بداند که پدر را دوست میدارم. برخیزید، برویم.