برنامه مطالعه روزانه
۲۱ ژوئن
روت باب ۳ , ۴
3:1 روزی نَعومی، مادرشوهر روت، وی را گفت: «دخترم، آیا به جهت تو آسایش نجویم تا برایت نیکو شود؟
2آیا بوعَز که تو با کنیزانش بودی، خویشِ ما نیست؟ اینک او امشب در خرمنگاه، به پاک کردن جو مشغول خواهد بود.
3پس شستشو کرده، به خود عطر بزن و جامهات را در بر کرده، به خرمنگاه برو، اما تا آن مرد از خوردن و نوشیدن فارغ نشده، خود را به او نشناسان.
4وقتی او دراز میکشد، جایگاه خوابش را نشان کن. سپس برو و پوشش پایش را کنار بزن و همانجا دراز بکش و او به تو خواهد گفت که چه بکنی.»
5روت پاسخ داد: «هرآنچه گفتی، خواهم کرد.»
6پس به خرمنگاه رفت و مطابق هرآنچه مادرشوهرش به او امر فرموده بود، به عمل آورد.
7چون بوعَز خورد و نوشید و دلش شادمان شد، رفت تا در انتهای پشتۀ غَله بخوابد. آنگاه روت آهسته آمده، پوشش پاهای بوعز را کنار زد و همانجا خوابید.
8نیمههای شب، بوعَز از خواب پرید و چون به سوی برگشت دید که اینک زنی نزد پاهایش خوابیده است!
9گفت: «تو کیستی؟» روت گفت: «کنیزت روت هستم. بالهای خود را بر کنیزت بگستران زیرا که تو ولیّ هستی.»
10بوعَز گفت: «دخترم، خداوند تو را برکت دهد! این محبت آخر تو از نخستین بهتر است، چراکه از پی مردان جوان، چه فقیر و چه غنی، نرفتی.
11پس اکنون، ای دخترم، ترسان مباش. هرآنچه گفتی برایت خواهم کرد؛ زیرا همۀ همشهریان من میدانند که تو زنی شایستهای.
12حال هرچند راست است که من ولیّ تو هستم، اما ولیّ نزدیکتر از من نیز هست.
13امشب اینجا بمان، و بامدادان اگر او حق ولیّ را به تو ادا کرد، چه خوب، بگذار ادا کند. اما اگر نخواست ادا کند، آنگاه به حیات خداوند سوگند که من آن را ادا خواهم کرد. اکنون تا صبح همینجا بخواب.»
14پس روت تا صبح نزد پاهای او خوابید، اما پیش از آنکه کسی قادر به تشخیص دیگری باشد برخاست، زیرا بوعَز گفت: «کسی نفهمد زنی به خرمنگاه آمده است.»
15او همچنین گفت: «چارقدی را که بر توست، بیاور و بر دستانت بگیر.» پس روت چارقدِ خود را به دست گرفت و او شش پیمانه جو پیمود و بر وی نهاد. آنگاه او به شهر رفت.
16چون نزد مادرشوهر خود آمد، او پرسید: «دخترم، بر تو چه گذشت؟» پس او را از هرآنچه آن مرد برایش کرده بود، خبر داد
17و گفت: «او این شش پیمانه جو را به من داد، زیرا گفت: ”دستِ خالی نزد مادرشوهرت بازمگرد.“»
18نَعومی پاسخ داد: «دخترم، آرام بنشین تا بدانی که این امر چگونه خواهد شد، زیرا آن مرد تا این کار را امروز تمام نکند، آرام نخواهد گرفت.»
4:1 و اما بوعَز به دروازۀ شهر رفت و آنجا بنشست. اینک آن ولیّ که بوعَز دربارهاش سخن گفته بود، میگذشت. پس بوعَز گفت: «فلانی، بدین سو آمده، بنشین.» پس او آمده، بنشست.
2آنگاه بوعَز ده تن از مشایخ شهر را برگرفته، بدیشان گفت: «اینجا بنشینید.» پس ایشان بنشستند.
3سپس به آن ولیّ گفت: «نَعومی که از دیار موآب بازگشته، قطعه زمینی را که از آنِ برادرمان اِلیمِلِک بود، میفروشد.
4پس فکر کردم تو را از این امر باخبر سازم و بگویم: ”در حضور کسانی که اینجا نشستهاند و در حضور مشایخ قوم من، آن را بخر.“ اگر آن را بازخرید میکنی، بکن. و اگر نمیکنی، به من بگو تا بدانم، زیرا جز تو کسی نیست که آن را بازخرید کند، و من پس از تو هستم.» آن مرد گفت: «آن را بازخرید میکنم.»
5آنگاه بوعَز گفت: «روزی که زمین را از دست نَعومی بخری، روت موآبی را نیز که بیوۀ آن درگذشته است، از آنِ خود خواهی ساخت تا نام آن متوفی را بر میراثش احیا کنی.»
6اما آن ولیّ گفت: «من نمیتوانم آن را برای خود بازخرید کنم، مبادا میراث خویش را به خطر افکنم. تو حق بازخرید مرا برای خود بگیر، زیرا مرا توان بازخرید نیست.»
7در ایام قدیم رسم بازخرید و مبادله در اسرائیل این بود که برای رسمیت بخشیدن به هر چیز، شخص کفش خود را از پا به در میکرد و آن را به شخص دیگر میداد. این بود روش گواهی دادن در اسرائیل.
8پس آن ولیّ به بوعَز گفت: «تو آن را برای خود بخر»، و کفش از پا به در آورد.
9آنگاه بوعَز به مشایخ و همۀ قوم گفت: «امروز شما شاهدید که من تمامی مایملک اِلیمِلِک و تمامی مایملک کِلیون و مَحلون را از دست نَعومی خریدم.
10همچنین، روتِ موآبی، بیوۀ مَحلون را نیز به زنی خود گرفتم تا نام آن درگذشته را بر میراث وی باقی نگاه دارم، تا نام او از میان برادرانش و از دروازۀ شهرش محو نگردد. امروز شما شاهد باشید.»
11آنگاه همۀ مردمانی که نزد دروازه بودند، و مشایخ گفتند: «ما شاهدیم. باشد که خداوند این زن را که به خانۀ تو میآید، همچون راحیل و لیَه گرداند که با هم خانۀ اسرائیل را بنا کردند. باشد که در اِفراتَه به شایستگی عمل کنی و در بِیتلِحِم پرآوازه شوی
12و به واسطۀ فرزندانی که خداوند از این زن جوان به تو میبخشد، خاندان تو همچون خاندان فِرِص باشد که تامار برای یهودا زایید.»
13بدینسان بوعَز، روت را گرفت و او زن وی شد. پس به او درآمد و خداوند روت را بارور کرد و او پسری به دنیا آورد.
14آنگاه زنان به نَعومی گفتند: «متبارک باد خداوندی که امروز تو را بدون ولیّ نگذاشته است. باشد که نام او در اسرائیل پرآوازه شود!
15این پسر جان تو را تازه کند و در وقت پیری برایت تدارک ببیند، زیرا عروست که تو را دوست میدارد و برایت از هفت پسر نیکوتر است، او را زاده است.»
16آنگاه نَعومی طفل را گرفته، بر دامن خویش نهاد و دایۀ او شد.
17و زنان همسایهاش طفل را نام نهاده، گفتند: «پسری برای نَعومی زاده شده است»، و او را عوبید نامیدند. او پدر یَسا، پدر داوود است.
18این است نسل فِرِص: فِرِص پدر حِصرون بود؛
19حِصرون پدر رام، رام پدر عَمّیناداب،
20عَمّیناداب پدر نَحشون، نَحشون پدر سَلمون،
21سَلمون پدر بوعَز، بوعَز پدر عوبید،
22عوبید پدر یَسا و یَسا پدر داوود.
اشعیا باب ۴۵
45:1 این است آنچه خداوند به مرد مسحشدۀ خود میگوید، به کوروش، که دست راستش را گرفتم تا قومها را در برابرش به زانو درآورم، و توان ایستادگی را از آنان سلب کنم، تا درها را در برابرش بگشایم و دروازهها دیگر بسته نشوند:
2«من پیش روی تو خواهم خرامید، و بلندیها را هموار خواهم کرد؛ دروازههای برنجین را در هم خواهم شکست و پشتبندهای آهنین را خواهم بُرید.
3گنجهای نهان در تاریکی را به تو خواهم بخشید، و خزائن پنهان در جایهای مخفی را از آنِ تو خواهم ساخت. تا بدانی که من یهوه، خدای اسرائیل، هستم، که تو را به نام میخوانم.
4بهخاطر خدمتگزارم یعقوب، و برگزیدهام اسرائیل است که تو را به نام میخوانم و لقبی پرافتخار به تو میبخشم، اگرچه مرا نمیشناسی.
5من یهوه هستم و دیگری نیست؛ بهجز من خدایی نیست. اگرچه مرا نمیشناسی، تو را تجهیز خواهم کرد،
6تا از محل طلوع آفتاب تا محل غروب آن، بدانند که غیر از من کسی نیست؛ من یهوه هستم و دیگری نیست؛
7پدیدآورندۀ روشنایی و خالق تاریکی، موجد سعادت و آفرینندۀ مصیبت؛ آری من، یهوه، تمام اینها را به جا میآورم.
8ای آسمانها از بالا ببارانید، و ابرها عدالت را فرو~ریزند؛ زمین بشکافد و نجات و عدالت بار آورد، و آنها را با هم برویاند؛ من، خداوند، اینها را آفریدهام.
9وای بر کسی که با صانع خود مجادله میکند، حال آنکه سفالی از سفالهای زمین بیش نیست! آیا گِل به کوزهگر میگوید: ”این چیست که میسازی؟“، یا، ”کوزۀ تو را دسته نیست“؟
10وای بر آن که به پدرش بگوید: ”این چیست که تولید میکنی؟!“ یا به مادرش، که: ”چه میزایی؟!“»
11خداوند که قدوس اسرائیل و صانع اوست، دربارۀ امور آینده چنین میفرماید: «آیا دربارۀ فرزندانم مرا زیر سؤال میبرید؟ آیا درمورد اعمال دستانم به من امر و نهی میکنید؟
12منم که زمین را ساختم و انسان را بر آن آفریدم؛ دستان من بود که آسمانها را گسترانید، و تمامی لشکریان آسمان را من فرمان دادم.
13من کوروش را برای اجرای عدالتم برانگیختهام، و راههایش را جملگی راست خواهم گردانید. او شهر مرا بنا خواهد کرد، و اسیرانم را آزاد خواهد ساخت، اما نه برای دستمزد یا پاداش؛» این را خداوند لشکرها میگوید.
14خداوند چنین میفرماید: «ثروت مصر و منفعتِ کوش و مردان بلندقامت سِبا، جملگی نزد تو آمده، از آن تو خواهند گشت. آنان از پی تو خواهند آمد، و در غُل و زنجیر به نزد تو عبور خواهند کرد، و در برابرت تعظیم کرده، التماسکنان خواهند گفت: ”براستی که خدا با توست و جز او کسی نیست؛ غیر از او خدایی نیست.“»
15ای خدا و ای نجاتدهندۀ اسرائیل، براستی که تو خدایی هستی که خود را پنهان میکنی.
16همۀ سازندگان بتها سرافکنده و رسوا خواهند شد، آری همه با هم به رسوایی گرفتار خواهند آمد.
17اما اسرائیل به دست خداوند به نجات جاودانی نجات خواهد یافت، و تا به ابد سرافکنده و رسوا نخواهد گشت.
18زیرا خداوند که آسمانها را آفرید، او که خداست و زمین را شکل داد، و آن را ساخت و استوار نمود، و آن را نیافرید تا تهی باشد، بلکه تا از سکنه پر گردد، هماو چنین میفرماید: «من خداوند هستم، و جز من کسی نیست.
19من در خفا سخن نگفتم و نه در جایی از سرزمین تاریک؛ و به نسل یعقوب نگفتم که ”مرا عبث بطلبید.“ من، یهوه، به امانت سخن میگویم و آنچه را که راست است اعلام میکنم.
20«ای بازماندگان قومها، گرد هم آیید! بیایید و به هم نزدیک شوید! نادانند کسانی که تمثالهای تراشیدۀ چوبین خویش را حمل میکنند، و نزد خدایی که نجات نتواند داد، دست به دعا برمیدارند.
21پس ادعای خود را مطرح سازید؛ با یکدیگر مشورت کنید. کیست که اینها را از ایام قدیم بیان کرد، و این همه را از گذشتههای دور اعلام داشت؟ آیا نه من که یهوه هستم؟ غیر از من خدایی نیست، خدایی عادل و نجاتدهنده؛ آری، جز من خدایی نیست.
22«ای همۀ کرانهای زمین، به من روی آورید و نجات یابید! زیرا که من خدا هستم، و جز من خدایی نیست.
23به ذاتِ خود قسم خوردهام و این کلام به عدالت از دهانم صادر گشته، و بر زمین نخواهد افتاد، که هر زانویی در برابر من خم خواهد شد و به من هر زبانی سوگند وفاداری خواهد خورد.
24و ایشان دربارۀ من خواهند گفت: پارسایی و قوّت تنها در خداوند است. تمام آنان که از او خشمگینند نزد وی آمده، سرافکنده خواهند شد.
25اما در خداوند، همۀ فرزندان اسرائیل پارسا محسوب شده، فخر خواهند کرد.»
مکاشفه باب ۱ , ۲
1:1 مکاشفۀ عیسی مسیح، که خدا به او عطا فرمود تا آنچه را میباید زود واقع شود، به خادمان خود بازنماید، و آن را با فرستادن فرشتۀ خود بر خادمش یوحنا آشکار ساخت.
2و یوحنا بر هرآنچه دید، یعنی بر کلام خدا و شهادت عیسی مسیح، گواهی میدهد.
3خوشا به حال کسی که این کلامِ نبوّت را قرائت میکند و خوشا به حال آنان که آن را میشنوند و آنچه را در آن نوشته شده، نگاه میدارند؛ زیرا وقت نزدیک است.
4از یوحنا، به هفت کلیسا که در ایالت آسیا هستند: فیض و سلامتی از جانب او که هست و بود و میآید بر شما باد، و از جانب هفت روحِ پیشگاه تخت او،
5و از جانب عیسی مسیح، آن شاهد امین و نخستزاده از میان مردگان و فرمانروای پادشاهان جهان. بر او که ما را محبت میکند و با خون خود ما را از گناهانمان رهانید،
6و از ما پادشاهیای ساخت و کاهنانی برای خدا و پدر خود، بر او جلال و قدرت باد، تا ابد. آمین.
7هان با ابرها میآید، هر چشمی او را خواهد دید، حتی چشم آنان که نیزه به او زدند؛ و همۀ طوایفِ زمین به سوگش خواهند نشست. آری چنین خواهد بود. آمین.
8خداوندْ خدا میگوید: «مَنَم ’الف‘ و مَنَم ’ی‘؛ مَنَم آن که هست و بود و میآید، آن قادر مطلق.»
9من یوحنا، برادر شما، که در رنجها و در پادشاهی و در استقامتی که در عیسی از آن ماست، با شما شریکم، بهخاطر کلام خدا و شهادت عیسی، در جزیرۀ پاتموس بودم.
10در روزِ خداوند، در روح شدم و صدایی بلند چون بانگ شیپور از پشت سر شنیدم
11که میگفت: «آنچه را که میبینی بر طوماری بنویس و به هفت کلیسای اَفِسُس، اِسمیرنا، پِرگاموم، تیاتیرا، ساردِس، فیلادِلفیه و لائودیکیه بفرست.»
12پس رو به عقب برگردانیدم تا ببینم آن چه صدایی است که با من سخن میگوید؛ و چون برگشتم، هفت چراغدان طلا دیدم،
13و در میان آن چراغدانها یکی را دیدم که به ’پسر انسان‘ میمانست. او ردایی بلند بر تن داشت و شالی زرّین بر گرد سینه.
14سر و مویش چون پشم سفید بود، به سفیدی برف، و چشمانش چون آتشِ مشتعل بود.
15پاهایش چون برنجِ تافته بود در کوره گداخته، و صدایش به غرّش سیلابهای خروشان میمانست.
16و در دست راستش هفت ستاره داشت و از دهانش شمشیری بُرّان و دو دم بیرون میآمد، و چهرهاش چونان خورشید بود در درخشش کاملش.
17چون او را دیدم همچون مرده پیش پاهایش افتادم. امّا او دست راستش را بر من نهاد و گفت: «بیم مدار، من اوّلم و من آخر؛
18و من آن که زنده اوست. مرده بودم، امّا اینک ببین که زندۀ جاویدم و کلیدهای مرگ و جهانِ مردگان در دست من است.
19«پس آنچه دیدهای، و آنچه اکنون هست و آنچه از این پس خواهد شد، همه را بنویس.
20راز آن هفت ستاره که در دست راست من دیدی و راز آن هفت چراغدان طلا این است: آن هفت ستاره، فرشتگان هفت کلیسایند، و آن هفت چراغدان، همان هفت کلیسا.
2:1 «به فرشتۀ کلیسای اَفِسُس بنویس: «آن که هفت ستاره را در دست راست دارد و در میان هفت چراغدان طلا گام میزند، چنین میگوید:
2اعمال تو را میدانم و از سختکوشی و پایداری تو آگاهم. میدانم که شریران را تحمّل نمیتوانی کرد و کسانی را که خود را رسول میخوانند و نیستند، آزمودهای و آنان را دروغگو یافتهای.
3میدانم که استقامت نشان دادهای و به پاس نام من سختیها تحمّل کردهای و خسته نشدهای.
4«امّا این ایراد را بر تو دارم که محبتِ نخستینِ خود را فرو~گذاشتهای.
5به یاد آر که از کجا سقوط کردهای. پس توبه کن و اعمالی را به جا آور که در آغاز به جا میآوردی. چه اگر توبه نکنی، خود خواهم آمد و چراغدانت را از آنجا که هست برمیگیرم.
6ولی این حُسن را داری که از کارهای نیکولاییان بیزاری، آنگونه که من نیز بیزارم.
7«آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه میگوید. هر که غالب آید، به او نعمت خوردن از درخت حیات را خواهم بخشید که در فردوس خداست.
8«به فرشتۀ کلیسای اِسمیرنا بنویس: «آن اوّل و آن آخر که مُرد و زنده شد، چنین میگوید:
9از سختیها و فقر تو آگاهم، با این همه ثروتمندی! از تهمتهای ناروای آنان که خود را یهود میخوانند و نیستند، بلکه کنیسۀ شیطانند، باخبرم.
10از رنجی که خواهی کشید، مترس. باخبر باش که ابلیس برخی از شما را به زندان خواهد افکند تا آزموده شوید و ده روز آزار خواهید دید. لیکن تا به مرگ وفادار بمان که من تاج حیات را به تو خواهم بخشید.
11«آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه میگوید. هر که غالب آید، از مرگ دوّم گزند نخواهد دید.
12«به فرشتۀ کلیسای پِرگاموم بنویس: «او که شمشیر بُرّانِ دو دم دارد، چنین میگوید:
13میدانم کجا مسکن داری، آنجا که پایتخت شیطان است. با این همه به نام من وفادار ماندهای و حتی در ایام آنتیپاس، آن گواهِ امینِ من که او را در شهر شما که زیستگاه شیطان است کشتند، ایمانی را که به من داشتی انکار نکردی.
14«با وجود این، یکی دو ایراد بر تو دارم. در آنجا کسانی را داری که از تعلیم بَلعام پیروی میکنند؛ همان که بالاق را آموخت که بنیاسرائیل را برانگیزاند تا از خوراک تقدیمی به بتها بخورند و دست به بیعفتی بیالایند.
15از این گذشته، کسانی را هم داری که از تعلیم نیکولاییان پیروی میکنند.
16پس توبه کن، وگرنه بهزودی نزد تو خواهم آمد و با شمشیر دهانم با آنها خواهم جنگید.
17«آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه میگوید. هر که غالب آید، به او از آن ’مَنّای‘ مخفی خواهم داد. هم به او سنگی سفید خواهم بخشید که بر آن نام تازهای حک شده است، نامی که جز بر آن که دریافتش میکند، شناخته نیست.
18«به فرشتۀ کلیسای تیاتیرا بنویس: «پسر خدا که چشمانی چون آتشِ مشتعل دارد و پاهایی چون برنجِ تافته، چنین میگوید:
19من از اعمال تو، از محبت و وفاداری و خدمت و پایداری تو آگاهم، و آگاهم که اعمال تو اکنون بیش از گذشته است.
20امّا این ایراد را بر تو دارم که بر آن زن ایزابل نام که خود را نبیه میخواند، آسان میگیری. هم او که با تعلیم خود بندگان مرا میفریبد تا دست به بیعفتی بیالایند و از خوراک تقدیمی به بتها بخورند.
21به او مهلت دادهام تا از هرزگی توبه کند، امّا به توبه تمایل ندارد.
22پس او را به بستر رنجوری خواهم افکند و آنان را که با او زنا میکنند به رنجی عظیم گرفتار خواهم کرد، مگر اینکه از رفتن به راههای او توبه کنند.
23و فرزندان او را به هلاکت خواهم رساند. آنگاه همۀ کلیساها خواهند دانست که من کاوشگر دلها و افکارم و به هر یک از شما بر حسب اعمالش پاداش خواهم داد.
24امّا به بقیۀ شما در تیاتیرا، به شما که پیرو این تعلیم نیستید و به اصطلاح ’اسرار نهانی شیطان‘ را نیاموختهاید، این را میگویم که بر شما باری بیش از آنکه بر دوش دارید، نمیگذارم.
25تنها به پاسداری از آنچه دارید بکوشید تا من بیایم.
26«هر که غالب آید و اعمال مرا تا به آخر نگاه دارد، او را بر ملتها اقتدار خواهم بخشید،
27«”با عصای آهنین بر آنان حکم خواهد راند؛ و آنان را چون کوزۀ سفالین خُرد خواهد کرد،“ همانگونه که من این اقتدار را از پدرم یافتهام.
28آری، به او ستارۀ صبح را خواهم بخشید.
29آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه میگوید.