برنامه مطالعه روزانه
۲۴ ژوئن
اول سموییل باب ۳
3:1 آن پسر، سموئیل، زیر نظر عیلی، خداوند را خدمت میکرد. کلام خداوند در آن روزها نادر بود و رؤیا غیرمعمول.
2در آن زمان، شبی عیلی که چشمانش رفته رفته تار میشد و نمیتوانست ببیند، در جای خود خفته بود.
3چراغ خدا هنوز خاموش نشده بود، و سموئیل در معبد خداوند، در محل صندوق خدا، خوابیده بود.
4در آن هنگام، خداوند سموئیل را صدا زد و او پاسخ داد: «بلی، گوش به فرمانم!»
5و نزد عیلی دوید و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» اما عیلی گفت: «من تو را نخواندم؛ بازگرد و بخواب.» پس او بازگشت و خوابید.
6خداوند دیگر بار او را صدا زد: «سموئیل!» و سموئیل برخاست و نزد عیلی رفت و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» گفت: «پسرم، من تو را نخواندم؛ بازگرد و بخواب.»
7سموئیل هنوز خداوند را نمیشناخت و کلام خداوند تا آن زمان بر او آشکار نشده بود.
8پس خداوند سموئیل را برای بار سوّم صدا زد. و او برخاسته، نزد عیلی رفت و گفت: «بلی، گوش به فرمانم! زیرا که مرا خواندی.» آنگاه عیلی دریافت خداوند است که پسر را میخواند.
9پس به سموئیل گفت: «برو و بخواب. اگر تو را خواند، بگو، ”خداوندا، بفرما که خدمتگزارت میشنود.“» پس سموئیل رفت و در جای خود خوابید.
10و خداوند آمده، بایستاد و همچون دفعات پیش ندا کرده، گفت: «سموئیل! سموئیل!» سموئیل پاسخ داد: «بفرما که خدمتگزارت میشنود.»
11پس خداوند به سموئیل گفت: «اینک من کاری در اسرائیل خواهم کرد که هر که بشنود، گوشهایش صدا کند.
12در آن روز هرآنچه دربارۀ خاندان عیلی گفتم، از آغاز تا انجام به عمل خواهم آورد.
13زیرا به او گفتم که بر خاندان او به سبب گناهی که میداند، تا به ابد داوری خواهم کرد، از آن رو که پسرانش بر خود لعنت آوردند و او ایشان را بازنداشت.
14بنابراین، برای خاندان عیلی قسم خوردم که گناه آن خاندان تا به ابد با قربانی یا هدیه کفّاره نخواهد شد.»
15پس سموئیل تا بامداد خوابید و آنگاه درهای خانۀ خداوند را گشود. او بیم داشت رؤیا را برای عیلی بازگوید.
16اما عیلی او را فرا~خواند و گفت: «سموئیل، پسرم.» سموئیل پاسخ داد: «بلی، گوش به فرمانم!»
17عیلی پرسید: «با تو چه گفت؟ آن را از من پنهان مدار. خدا تو را سخت مجازات کند اگر از تمامی آنچه به تو گفته است، چیزی از من پنهان داری.»
18پس سموئیل همه چیز را به او گفت و هیچ چیز را از او پنهان نداشت. عیلی گفت: «خداوند است؛ آنچه در نظرش نیکوست، بکند.»
19سموئیل بزرگ میشد و خداوند با او میبود و نمیگذاشت هیچیک از سخنانش بر زمین افتد.
20و تمامی اسرائیل از دان تا بِئِرشِبَع دانستند که سموئیل برقرار شده است تا نبی خداوند باشد.
21و خداوند به دفعات در شیلوه ظاهر میشد، زیرا خداوند در شیلوه خویشتن را به واسطۀ کلام خداوند بر سموئیل ظاهر میساخت.
اشعیا باب ۴۹
49:1 ای سرزمینهای ساحلی، به من گوش فرا~دهید! ای قومهای دوردست، توجه کنید! خداوند مرا از رَحِم فرا~خواند، و از بطن مادرم مرا به نام صدا زد.
2دهان مرا چون شمشیر تیز ساخت، و مرا زیر سایۀ دست خود پنهان کرد. مرا تیرِ صیقلی ساخت، و در تَرکِش خود پنهانم کرد.
3مرا گفت: «تو خادم من هستی، اسرائیل، که در او جلال خود را نمایان خواهم ساخت.»
4اما من گفتم: «بیهوده محنت کشیدهام و قوّت خویش به باطل و عبث صرف کردهام؛ اما بهیقین حقِ من با خداوند است، و پاداش من، با خدای من.»
5و حال، خداوند چنین میفرماید، همان که مرا از رَحِم برای خدمت خویش بسرشت، تا یعقوب را نزدش بازآورم، و اسرائیل را گرد او جمع کنم، زیرا که در نظر خداوند محترم هستم، و خدای من قوّت من است.
6آری، او چنین میفرماید: «سهل است که خادم من باشی، تا قبایل یعقوب را بر پا بداری، و اسرائیلیانی را که محفوظ داشتهام، بازآوری؛ بلکه تو را نوری برای ملتها خواهم ساخت تا نجات مرا به کرانهای زمین برسانی.»
7خداوند، که ولیّ و قدوس اسرائیل است، به او که مورد تحقیر و انزجار قوم، و بندۀ سلاطین است، چنین میفرماید: «پادشاهان با دیدن تو بر پا خواهند ایستاد، و سروران روی بر زمین خواهند نهاد، به سبب خداوند که امین است و قدوس اسرائیل، که تو را برگزیده است.»
8خداوند چنین میفرماید: «در زمان لطف خود، تو را اجابت کردم، و در روز نجات، یاریات دادم؛ تو را حفظ خواهم کرد، و عهدی برای قومْ خواهم ساخت، تا این سرزمین را آباد سازی، و آن را میانشان تقسیم کنی؛
9تا به زندانیان بگویی: ”به در آیید!“ و به آنان که در تاریکیاند، که: ”خویشتن را بنمایانید!“ «آنان در کنار راهها خواهند چرید، و بر همۀ ارتفاعات خشک، چراگاه خواهند یافت.
10گرسنگی و تشنگی نخواهند کشید، و بادِ سوزان و آفتابِ داغ آسیبی بدیشان نخواهد رسانید. زیرا او که بر ایشان شفقت دارد رهبریشان خواهد کرد، و نزد چشمههای آب هدایتشان خواهد نمود.
11من همۀ کوههای خود را راه خواهم ساخت، و شاهراههای من افراشته خواهد شد.
12اینک آنان از دوردستها میآیند؛ برخی از شمال، برخی از غرب، و برخی از دیار سینیم.»
13ای آسمانها بانگ شادی سر دهید، و ای زمین وجد نما! ای کوهها شادمانه بسرایید، زیرا خداوند قوم خود را تسلی میدهد، و بر ستمدیدگان خویش شفقت میکند.
14اما صَهیون گفته است: «خداوند مرا ترک کرده، و خداوندگار مرا از یاد برده است.»
15«آیا ممکن است مادر کودک شیرخوارۀ خود را فراموش کند، و بر پسر رَحِم خویش ترحم ننماید؟ اینان ممکن است فراموش کنند، اما من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد.
16ببین، تو را بر کف دستهایم نقش کردهام، و حصارهایت پیوسته در نظر من است.
17پسرانت بهشتاب باز خواهند آمد و آنان که تو را ویران کردند، از تو دور خواهند شد.
18سر برافراز و به اطراف خود بنگر، همۀ پسرانت گرد آمده، نزدت خواهند آمد. خداوند میفرماید: به حیات خود قسم، تو تمام آنها را همچون زیور خواهی پوشید، و همچون عروس به آنها آراسته خواهی شد.
19«هرچند ویران و متروک شدهای و سرزمینت خرابهای بیش نیست، اما اکنون از کثرتِ ساکنان تنگ خواهی شد، و آنان که تو را فرو~میبلعیدند دور خواهند گشت.
20فرزندان ایام داغداریات، در گوش تو خواهند گفت: ”این مکان برای ما بس تنگ است؛ جای بیشتر برای سکونت ما فراهم کن.“
21آنگاه در دل خود خواهی گفت: ”اینها را چه کسی برایم زاده است؟ من که داغدیده و نازا بودم، تبعیدی و طرد شده بودم؛ پس اینها را چه کسی پرورانیده است؟! یکّه و تنها به حال خود رها شده بودم، پس اینها از کجا آمدهاند؟!“»
22خداوندگارْ یهوه چنین میگوید: «اینک دست خود را به سوی قومها دراز میکنم، و عَلَم خویش را به سوی آنها برمیافرازم؛ آنان پسران تو را بر دستهای خویش خواهند آورد، و دخترانت را بر دوش خود حمل خواهند کرد.
23پادشاهانْ پدرخواندۀ تو خواهند بود، و ملکهها دایهات. در برابرت خم شده، روی بر زمین خواهند نهاد، و خاک پایت را خواهند لیسید. آنگاه خواهی دانست که من یهوه هستم، و هر که بر من امید بندد سرافکنده نخواهد شد.»
24آیا غنیمت از دست جنگاور بازگرفته شود؟ یا اسیران از چنگ ستمپیشه رهانیده گردند؟
25اما خداوند چنین میفرماید: «آری، اسیران از چنگ ستمپیشه رهانیده خواهند گشت، و غنیمت از دست جنگاور بازگرفته خواهد شد. من با مخالفان تو مخالفت خواهم کرد، و من فرزندان تو را نجات خواهم داد.
26من به آنان که بر تو ستم کردند گوشتِ تنِ خودشان را خواهم خورانید، و به خون خویش مست خواهند شد، آن سان که به شراب. آنگاه تمامی بشر خواهند دانست که من یهوه، نجاتدهندۀ تو، ولیّ تو، و قدیرِ یعقوب هستم.»
مکاشفه باب ۷ , ۸ , ۹
7:1 پس از آن، دیدم چهار فرشته در چهارگوشۀ زمین ایستادهاند و چهار بادِ زمین را بازمیدارند تا بر خشکی و دریا و هیچ درختی نوزند.
2آنگاه فرشتهای دیگر دیدم که از محل طلوعِ آفتاب سر میزد و مُهر خدای زنده با او بود. و به بانگ بلند به آن چهار فرشته که قدرت آسیب رساندن به خشکی و دریا به آنها داده شده بود، ندا داد که:
3«پیش از آنکه بر پیشانی بندگان خدایمان مُهر زنیم، به خشکی و دریا و درختان آسیب نرسانید.»
4آنگاه شنیدم که شمار مُهرشدگان صد و چهل و چهار هزار تن از کل قبایل بنیاسرائیل بود.
5از قبیلۀ یهودا دوازده هزار تن مُهر شدند، از قبیلۀ رِئوبین، دوازده هزار تن، از قبیلۀ جاد، دوازده هزار تن،
6از قبیلۀ اَشیر، دوازده هزار تن، از قبیلۀ نَفتالی، دوازده هزار تن، از قبیلۀ مَنَسی، دوازده هزار تن،
7از قبیلۀ شَمعون، دوازده هزار تن، از قبیلۀ لاوی، دوازده هزار تن، از قبیلۀ یِساکار، دوازده هزار تن،
8از قبیلۀ زِبولون، دوازده هزار تن، از قبیلۀ یوسف، دوازده هزار تن، و از قبیلۀ بِنیامین دوازده هزار تن.
9پس از آن نظر کردم و اینک جماعتی عظیم از هر ملت و طایفه و قوم و زبان پیش روی خود دیدم که هیچکس آنان را نمیتوانست شماره کند و همه پیش تخت و در پیشگاه بره ایستاده بودند. همگان ردای سفید بر تن داشتند و شاخۀ نخل به دست.
10آنان به بانگ بلند ندا در دادند که: «نجات از آن خدای ماست، که بر تخت نشسته؛ و از آنِ بره است.»
11و همۀ فرشتگان، گرداگرد تخت و گرداگرد پیران و چهار موجود زنده ایستادند؛ و همه در پیشگاه تخت روی بر زمین نهادند و خدا را پرستش کرده،
12گفتند: «آمین! ستایش و جلال و حکمت و سپاس و اکرام و قدرت و توانایی خدای ما را باد، تا ابد. آمین!»
13آنگاه یکی از آن پیران از من پرسید: «اینان که ردای سفید به تن دارند کیانند و از کجا آمدهاند؟»
14جواب دادم: «این را تو میدانی، سرورم.» و او گفت: «اینان همان کسانند که از عذاب عظیم برگذشتهاند و رداهای خود را در خون بره شستهاند و سفید کردهاند.
15هم از این روست که: «اینان در پیشگاه تخت خدایند و شبانهروز او را در معبدش خدمت میکنند؛ و آن تختنشین، خیمۀ خود را بر آنان میگستراند.
16و دیگر هرگز گرسنه نخواهند شد، و هرگز تشنه نخواهند گردید، و دیگر تابش خورشید به رویشان نخواهد بارید، و نه تابش هیچ گرمای سوزان دیگر.
17زیرا که بره از مرکز تختْ شبان آنان خواهد بود، و آنان را به چشمههای آب حیات رهنمون خواهد شد. و خدا هر قطره اشکی را از چشم آنان خواهد سترد.»
8:1 هنگامی که بره هفتمین مُهر را گشود، حدود نیمساعت سکوت بر آسمان حکمفرما شد.
2و آن هفت فرشته را دیدم که در پیشگاه خدا میایستند، و به آنان هفت شیپور داده شد.
3و فرشتهای دیگر آمد که بخورسوزی از طلا با خود داشت، و پیش مذبح ایستاد. به او بخور بسیار داده شد تا آن را با دعاهای همۀ مقدسین بر مذبح طلاییِ پیش تخت تقدیم کند.
4دود بخور با دعاهای مقدسین از دستهای آن فرشته تا به پیشگاه خدا بالا رفت.
5آنگاه فرشته بخورسوز را برگرفت و از آتش مذبح بیاکند و بر زمین افکند. آنگاه غرّشِ رعد بود و بانگ و غوغا، و آذرخش که برمیخاست و زمین که میلرزید.
6آنگاه آن هفت فرشته که آن هفت شیپور را داشتند، آهنگِ نواختن آنها کردند.
7فرشتۀ اوّل شیپورش را به صدا درآورد، و تگرگ و آتشِ آمیخته با خون بود که ناگهان بر زمین بارید و یک سوّم زمین سوخت و یک سوّم درختان سوختند و همۀ سبزهها سوختند.
8فرشتۀ دوّم شیپورش را به صدا درآورد، و چیزی بسان کوهی بزرگ که مشتعل به آتش بود، به دریا افکنده شد و یک سوّم دریا بدل به خون گشت.
9و یک سوّم از موجودات زندۀ دریا مُردند و یک سوّم از کشتیها نابود شدند.
10فرشتۀ سوّم شیپورش را به صدا درآورد، و ستارهای بزرگ چون مشعلی سوزان از آسمان به روی یک سوّم از رودخانهها و چشمهساران فرو~افتاد.
11نام آن ستاره ’اَفْسَنْتین‘ بود، و یک سوّم از آبها تلخ شد. و مردمان بسیار از آبها که تلخ شده بود، مُردند.
12فرشتۀ چهارم شیپورش را به صدا درآورد، و یک سوّم خورشید ضربت خورد، و یک سوّم ماه و یک سوّم ستارگان نیز، چندان که یک سوّم از آنها تاریک شد. و یک سوّم روز بینور ماند و یک سوّم شب نیز.
13و همچنان که به نظاره ایستاده بودم، شنیدم لاشخوری در دل آسمان به بانگ بلند فریاد زد: «وای، وای، وای بر ساکنان زمین، که چیزی نمانده صدای شیپورهای آن سه فرشتۀ دیگر برخیزد.»
9:1 فرشتۀ پنجم شیپورش را به صدا درآورد، و من ستارهای دیدم افتاده از آسمان به زمین. به این ستاره، کلید هاویه داده شد.
2چون او در از هاویه برگشود، دودی از آن برخاست چون دود کورهای عظیم، چندان که خورشید و آسمان از دود چاه تیره و تاریک شدند.
3و از دلِ دود، ملخها به روی زمین آمدند و به آنها قدرتی چون قدرت عقربهای زمین داده شد،
4و به آنها گفته شد که به سبزههای زمین آسیب نرسانند، و نه به هیچ گیاه یا درختی، بلکه تنها به آن کسان آسیب برسانند که مُهر خدا بر پیشانی ندارند.
5و به آنها اجازه داده شد که آن کسان را پنج ماه شکنجه دهند، بیآنکه آنان را بکشند. و شکنجهای که آن کسان کشیدند به شکنجۀ نیش عقرب میمانست، آنگاه که انسان را بگزد.
6در آن روزها مردم جویای مرگ خواهند بود، امّا آن را نخواهند یافت؛ آرزوی مرگ خواهند کرد، امّا مرگ از آنها خواهد گریخت.
7و آن ملخها به اسبهایی میمانستند آمادۀ کارزار. بر سرشان چیزی بود که به تاج طلا میمانست و چهرههاشان به چهرۀ انسان شباهت داشت.
8موهایی چون موی زنان داشتند و دندانهایی چون دندان شیران.
9سینهپوشی داشتند چون جوشن آهنین، و صدای بالهاشان چون غرّش اسبان و ارابههای بسیار بود که به جنگ بشتابند.
10دُمها و نیشهایی داشتند چون دُم و نیش عقرب، و در دُمهاشان قدرت آن بود که پنج ماه به مردم آزار برسانند.
11پادشاهشان فرشتۀ هاویه بود که به زبان عبرانیان ’اَبَدون‘ نام دارد، و به یونانی ’آپولیون‘.
12’وایِ‘ اوّل از سر گذشت. دو ’وایِ‘ دیگر هنوز باقی است.
13فرشتۀ ششم شیپورش را به صدا درآورد، و من آوازی شنیدم که از چهار شاخ مذبحِ طلایی که در پیشگاه خداست برمیآمد؛
14و شنیدم که به آن فرشتۀ ششم که شیپور داشت، گفت: «آن چهار فرشته را که در کنار رود بزرگ فُرات در بندند، آزاد کن.»
15پس آن چهار فرشته که برای همین ساعت و همین روز و همین ماه و همین سال آماده نگاه داشته شده بودند، آزاد شدند تا یک سوّم آدمیان را بکشند.
16و شنیدم که شمار سوارهنظام دویست میلیون بود.
17اسبان و سوارانی که در رؤیای خود دیدم، اینچنین بودند: جوشنهایی به تن داشتند به سرخی آتش و آبی کبود و زردیِ گوگرد. سرِ اسبان به سرِ شیر میمانست و از دهانشان آتش و دود و گوگرد بیرون میزد.
18یک سوّمِ آدمیان از این سه بلای آتش و دود و گوگرد که از دهانشان بیرون میزد، کشته شدند.
19قدرت اسبان در دهانشان بود و در دُمشان. زیرا دُمشان شبیه مار بود با سری که با آن صدمه میزدند.
20از آدمیان، آنان که از این بلاها هلاک نشدند، باز هم از کارهای دست خود توبه نکردند. باز هم نه از پرستش دیوها دست شستند و نه از پرستش بتهای زرّین و سیمین و برنجین و سنگی و چوبین که نه میبینند و نه میشنوند و نه میجنبند.
21نه نیز از آدمکُشیها و جادوگریها و بیعفتیها و دزدیهای خود توبه کردند.