برنامه مطالعه روزانه
۱۶ جولای
اول سموییل باب ۳۱
31:1 باری، فلسطینیان با اسرائیلیان جنگیدند، و مردان اسرائیل از برابر فلسطینیان گریخته، بسیاری از ایشان بر کوه جِلبواَع از پای درآمدند.
2فلسطینیان شائول و پسرانش را سخت تعقیب کرده، پسران شائول یعنی یوناتان، اَبیناداب و مَلکیشوعَ را کشتند.
3جنگ بر شائول سخت شد، و تیراندازان او را هدف قرار داده، بهشدت مجروح کردند.
4آنگاه شائول به سلاحدار خود گفت: «شمشیرت را برگیر و بر من فرو~بَر، مبادا این نامختونان آمده، شمشیرشان را بر من فرو~بَرَند و استهزایم کنند.» اما سلاحدار او نخواست چنین کند، زیرا بسیار میترسید. پس شائول شمشیر خود را برگرفته، خویشتن را بر آن افکند.
5سلاحدار شائول چون او را مرده دید، او نیز خود را بر شمشیر خویش افکند و با او مرد.
6بدینسان شائول، سه پسر او، سلاحدارش و همۀ مردان وی با هم در همان روز مردند.
7چون اسرائیلیانی که در آن سوی وادی و در طرف دیگر اردن بودند، دیدند که مردان اسرائیل گریخته و شائول و پسرانش نیز مردهاند، شهرهای خویش را واگذاشته، پا به فرار نهادند، و فلسطینیان آمده، در آنها ساکن شدند.
8روز بعد، چون فلسطینیان برای برهنه کردن کشتگان آمدند، اجساد شائول و سه پسرش را یافتند که بر کوه جِلبواَع افتاده بود.
9پس سر شائول را بریدند و زرهاش را از تنش برکندند، و به سراسر سرزمین فلسطین قاصدان فرستادند تا این مژده را در بتخانهها و به مردم اعلام کنند.
10آنان زرۀ شائول را در معبد عَشتاروت نهادند و جسدش را بر دیوار بِیتْشان آویختند.
11اما چون ساکنان یابیش جِلعاد شنیدند که فلسطینیان با شائول چه کردهاند،
12مردان دلاورشان جملگی برخاسته، تمامی شب سفر کردند و به بِیتْشان رفته، اجساد شائول و پسرانش را از دیوار بِیتْشان برگرفتند و به یابیش آمده، آنها را در آنجا سوزاندند.
13سپس استخوانهای ایشان را برگرفتند و زیر درخت گز در یابیش دفن کردند، و هفت روز، روزه گرفتند.
ارمیا باب ۶
6:1 ای مردم بنیامین، به دور از اورشلیم پناه گیرید! در تِقوعَ کَرِنا بنوازید! بر بِیتهَکّاریم علامتی برافرازید! زیرا بلایی از جانب شمال به ظهور میرسد؛ نابودی عظیم!
2من دختر صَهیون را نابود خواهم کرد، آن دختر زیبا و ظریف را.
3شبانان با گلههای خود بر ضد او بر خواهند آمد، آنان خیمههای خود را گرداگرد او بر پا خواهند کرد، و هر یک در جای خود به چرانیدن مشغول خواهند شد.
4«برای نبرد با وی آماده شوید؛ به پا خیزید تا به هنگام ظهر حمله کنیم! وای بر ما، زیرا که روز رو به زوال است، و سایههای عصر دراز میشود.
5به پا خیزید، تا شبانگاه بر آن یورش بَریم، و کاخهایش را ویران کنیم!»
6زیرا خداوندِ لشکرها میفرماید: «درختان را قطع کرده، در برابر اورشلیم سنگر بسازید؛ این شهر باید مکافات ببیند، زیرا درون آن آکنده از ظلم است.
7چنانکه چاه آبِ خود را خنک نگاه میدارد، او نیز شرارتش را تازه نگاه میدارد؛ در اندرونش خشونت و ویرانی طنینانداز است؛ بیماریها و زخمهایش پیوسته در نظر من است.
8ای اورشلیم، هشدار بپذیر، مبادا از تو رویگردان شوم، و تو را به ویرانهای بَدَل سازم، به سرزمینی خالی از سکنه!»
9خداوندِ لشکرها چنین میفرماید: «باقیماندگانِ اسرائیل را همچون تاکی، به تمامی خوشهچینی خواهند کرد؛ پس همچون کسی که انگور میچیند، دست خود را دیگر بار بر شاخههایش دراز کن!»
10با چه کسانی سخن گویم و هشدارشان دهم، تا بشنوند؟ اینک گوشهایشان ختنهناشده است، و توانِ شنیدن ندارند؛ کلام خداوند برای ایشان مایۀ تمسخر است، و رغبتی بدان ندارند.
11از این رو از خشمِ خداوند آکندهام، و از بازداشتنِ آن خسته گشتهام. «آن را بر کودکان در کوچهها بریز، بر گردهمآییِ جوانان، مرد و زن، هر دو بدان گرفتار خواهند آمد، و پیران و کهنسالان نیز.
12خانههایشان از آنِ دیگران خواهد شد، و مزارع و زنانشان جملگی؛ زیرا من دست خویش را بر ضد ساکنان این سرزمین دراز خواهم کرد؛» این است فرمودۀ خداوند.
13«زیرا که از خُرد و بزرگ، جملگی در طمع سود نامشروعند؛ از نبی و کاهن، جملگی دغلکارند.
14جراحاتِ قوم مرا اندک شفایی داده، میگویند: ”سلامتی است؛ سلامتی است،“ حال آنکه سلامتی نیست.
15آیا از انجام کارهای کراهتآور شرم دارند؟ نه! هیچ شرمی ندارند؛ آنان بویی از شرم و حیا نبردهاند. از این رو در میان افتادگان خواهند افتاد، و هنگامی که مجازاتشان کنم، سرنگون خواهند شد؛» این است فرمودۀ خداوند.
16خداوند چنین میفرماید: «بر طریقها ایستاده، بنگرید؛ دربارۀ راههای قدیم بپرسید که راه نیکو کدام است. در آن گام بردارید تا برای جانهای خود استراحت بیابید. اما گفتید، ”گام بر نخواهیم داشت.“
17من بر شما دیدبانان گماشته، گفتم: ”به آواز کَرِنا گوش دهید!“ اما گفتید، ”گوش نخواهیم داد.“
18پس حال ای قومها، بشنوید، و ای جماعت، بدانید که بر سر ایشان چه خواهد آمد.
19ای زمین بشنو: اکنون من بلایی بر این قوم نازل خواهم کرد، ثمرۀ نقشههای خودشان را؛ زیرا که به کلام من گوش فرا~ندادند، و شریعت مرا ترک کردند.
20بخورِ صَبا و نی خوشبویی که از راه دور میآورند، به چه کار من میآید؟ هدایای تمامسوزتان مقبول نیست، و قربانیهای شما مرا خوشنود نمیسازد.
21از این رو خداوند چنین میفرماید: ”اینک من پیش روی این قوم سنگهای لغزشدهنده مینهم؛ پدران و پسران با هم بر آن خواهند لغزید، و همسایگان و دوستان هلاک خواهند شد.“»
22خداوند میفرماید: «هان ملتی از سرزمین شمال میآید؛ قومی عظیم از کرانهای زمین برانگیخته شده است.
23آنان کمان و نیزه برمیگیرند، و ستمکیش و بیرحمند. صدایشان همچون خروش دریاست؛ سوار بر اسب همچون رزمآوران صفآرایی کردهاند، بر ضد تو، ای دختر صَهیون!»
24خبر آن را شنیدهایم، و دستهایمان سست شده است؛ عذاب ما را درگرفته، درد، همچون زنی در حالِ زا.
25به مزرعه بیرون مشوید، و در راهها گام مزنید، زیرا دشمن شمشیر به دست دارد، و در هر سو رُعب و وحشت است.
26ای قوم عزیز من، پلاس در بر کن و در خاکستر غَلتان شو؛ مرثیهای تلخ بخوان، چنانکه گویی برای یگانه فرزندت! زیرا که به ناگاه، هلاککننده بر ما فرود خواهد آمد.
27«من تو را آزمایندۀ فلزات قرار دادم، تا قوم مرا همچون سنگ معدن بیازمایی، و راههای ایشان را بدانی.
28آنان جملگی بهغایت سرکِشند، دور میگردند و بدگویی میکنند. همچون برنج و آهنند، و جملگی فساد را به عمل میآورند.
29دَمِ کوره بهشدت میدمد، سرب در آتش محو میشود؛ ولی تصفیه بیهوده ادامه مییابد، زیرا شریران زدوده نمیشوند.
30آنان ’نقرۀ مردود‘ خوانده میشوند، زیرا خداوند آنان را رد کرده است.»
متی باب ۱۷
17:1 شش روز بعد، عیسی، پطرس و یعقوب و برادرش یوحنا را برگرفت و آنان را با خود بر فراز کوهی بلند، به خلوت برد.
2در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون شد: چهرهاش چون خورشید میدرخشید و جامهاش همچون نور، سفید شده بود.
3در این هنگام، موسی و ایلیا در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
4پطرس به عیسی گفت: «ای سرورم، بودن ما در اینجا نیکوست. اگر بخواهی، سه سرپناه میسازم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.»
5هنوز این سخن بر زبان پطرس بود که ناگاه ابری درخشان ایشان را در بر گرفت و ندایی از ابر در رسید که: «این است پسر محبوبم که از او خشنودم؛ به او گوش فرا~دهید!»
6با شنیدن این ندا، شاگردان سخت ترسیدند و به روی، بر خاک افتادند.
7امّا عیسی نزدیک شد و دست بر آنان گذاشت و گفت: «برخیزید و مترسید!»
8چون چشمان خود را برافراشتند، هیچکس دیگر را ندیدند جز عیسی و بس.
9هنگامی که از کوه فرود میآمدند، عیسی به آنان فرمود: «آنچه دیدید برای کسی بازگو نکنید، تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد.»
10شاگردان از او پرسیدند: «چرا علمای دین میگویند که نخست باید ایلیا بیاید؟»
11پاسخ داد: «البته که ایلیا میآید و همه چیز را اصلاح میکند.
12امّا به شما میگویم که ایلیا آمده است، ولی او را نشناختند و هرآنچه خواستند با وی کردند. به همینسان پسر انسان نیز به دست آنان آزار خواهد دید.»
13آنگاه شاگردان دریافتند که دربارۀ یحیای تعمیددهنده با آنها سخن میگوید.
14چون نزد جماعت بازگشتند، مردی به عیسی نزدیک شد و در برابر او زانو زد و گفت:
15«سرورم، بر پسر من رحم کن. او صرع دارد و سخت رنج میکشد. اغلب در آتش و در آب میافتد.
16او را نزد شاگردانت آوردم، ولی نتوانستند شفایش دهند.»
17عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بیایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من آورید.»
18پس عیسی بر دیو نهیب زد و دیو از پسر بیرون شد و او در همان دم شفا یافت.
19آنگاه شاگردان نزد عیسی آمدند و در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن دیو را بیرون کنیم؟»
20پاسخ داد: «از آن رو که ایمانتان کم است. آمین، به شما میگویم، اگر ایمانی به کوچکی دانۀ خردل داشته باشید، میتوانید به این کوه بگویید ”از اینجا به آنجا منتقل شو“ و منتقل خواهد شد و هیچ امری برای شما ناممکن نخواهد بود. [
21امّا این جنس جز به روزه و دعا بیرون نمیرود.]»
22هنگامی که در جلیل گرد هم آمدند، عیسی به ایشان گفت: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.
23آنها او را خواهند کُشت و او در روز سوّم بر خواهد خاست.» و شاگردان بسیار اندوهگین شدند.
24پس از آن که عیسی و شاگردانش به کَفَرناحوم رسیدند، مأموران اخذ مالیاتِ دو دِرْهَم، نزد پطرس آمدند و گفتند: «آیا استاد شما مالیات معبد را نمیپردازد؟»
25او پاسخ داد: «البته که میپردازد!» چون پطرس به خانه درآمد، پیش از آنکه چیزی بگوید، عیسی به او گفت: «ای شَمعون، پادشاهان جهان از چه کسانی باج و خَراج میگیرند؟ از فرزندان خود یا از بیگانگان؟ چه میگویی؟»
26پطرس جواب داد: «از بیگانگان.» عیسی به او گفت: «پس فرزندان معافند!
27امّا برای اینکه ایشان را نرنجانیم، به کنارۀ دریا برو و قلّابی بینداز. نخستین ماهی را که گرفتی، دهانش را بگشا. سکهای چهار دِرْهَمی خواهی یافت. با آن سهم من و خودت را به ایشان بپرداز.»