برنامه مطالعه روزانه
۱۳ اکتبر
دوم تواریخ باب ۱ , ۲
1:1 سلیمان پسر داوود خویشتن را بر مملکت خویش استوار گردانید، و یهوه خدایش با وی بود و او را بهغایت بزرگ ساخت.
2آنگاه سلیمان با تمامی اسرائیل، یعنی با سرداران هزارها و صدها، با داوران، و با تمامی رهبرانِ سراسر اسرائیل که سران خاندانها بودند، سخن گفت.
3سلیمان و تمامی آن جماعت به مکانِ بلندِ واقع در جِبعون رفتند، زیرا خیمۀ ملاقاتِ خدا که موسی خادم خداوند آن را در بیابان ساخته بود، آنجا بود.
4داوود صندوق خدا را از قَریهیِعاریم به مکانی که برای آن مهیا کرده بود برآورده بود، زیرا خیمهای در اورشلیم به جهت آن بر پا کرده بود.
5بهعلاوه، مذبح برنجینی که بِصَلئیل پسر اوری پسر حور ساخته بود، آنجا در برابر مسکن خداوند بود؛ پس سلیمان و آن جماعت، در آن مکان او را جُستند.
6سلیمان آنجا نزد مذبح برنجینی که به حضور خداوند در خیمۀ ملاقات بود برآمده، هزار قربانی تمامسوز بر روی آن تقدیم کرد.
7آن شب، خدا به سلیمان ظاهر شد و گفت: «آنچه میخواهی به تو بدهم درخواست کن.»
8سلیمان به خدا گفت: «تو به پدرم داوود محبتی عظیم نشان دادی، و مرا به جای او پادشاه ساختی.
9حال ای یهوه خدا، وعدهای که به پدرم داوود دادی تحقق یابد، زیرا مرا بر قومی پادشاه ساختهای که چون غبارِ زمین بیشمارند.
10حال مرا حکمت و معرفت عطا فرما، تا پیش روی این قوم خروج و دخول کنم. زیرا کیست که این قومِ عظیم تو را حکمرانی تواند کرد؟»
11خدا به سلیمان گفت: «از آنجا که این در دل تو بود، و مال و ثروت و شوکت یا جانِ دشمنانت را نطلبیدی، و نه حتی عمر دراز، بلکه حکمت و معرفت برای خود طلبیدی تا بر قوم من که تو را به پادشاهی بر ایشان نصب کردهام حکمرانی کنی،
12پس حکمت و معرفت به تو بخشیده خواهد شد. و مال و ثروت و شوکت نیز به تو خواهم بخشید، آن سان که هیچیک از پادشاهان پیش از تو نداشتهاند و آنان که پس از تو خواهند آمد نیز مانندِ آن را نخواهند داشت.»
13آنگاه سلیمان از مکان بلندِ واقع در جِبعون، از حضور خیمۀ ملاقات به اورشلیم بازگشت، و بر اسرائیل سلطنت کرد.
14سلیمان ارابهها و سواران گِرد آورد. او هزار و چهارصد ارابه و دوازده هزار اسبسوار داشت، که آنها را در شهرهای ارابهها و نزد پادشاه در اورشلیم مستقر ساخت.
15پادشاه نقره و طلا را در اورشلیم به اندازۀ سنگ، و چوب سرو را به اندازۀ چوب چنار که در صحراست، فراوان ساخت.
16اسبهای سلیمان از مصر و از قوئِه وارد میشد. بازرگانان پادشاه آنها را به بهای معین از قوئِه میخریدند.
17ارابه را به بهای ششصد مثقال نقره، و یک رأس اسب را به بهای یکصد و پنجاه مثقال نقره، از مصر وارد میکردند. و از طریق آنان، اینها به تمامی ممالک پادشاهان حیتّی و اَرامی صادر میشد.
2:1 سلیمان قصد کرد معبدی برای نام خداوند، و کاخی سلطنتی برای خود بنا کند.
2او هفتاد هزار تن را برای حمل بار و هشتاد هزار را به جهت سنگتراشی در تپهها به خدمت گرفت، و سه هزار و ششصد تن را نیز به نظارت بر ایشان گماشت.
3سلیمان برای حیرام پادشاه صور پیغام فرستاده، گفت: «همانگونه که با پدرم داوود رفتار کردی و برایش چوب سرو آزاد فرستادی تا خانهای به جهت سکونت خویش بنا کند، برای من نیز چنین کن.
4اینک بر آنم تا خانهای برای نام یهوه خدایم بنا کنم و آن را وقفِ او نمایم، به جهت سوزانیدن بخور خوشبو درحضورش، به جهت قرار دادن دائمیِ نانِ حضور، و به جهت تقدیم قربانیهای تمامسوزِ، هر صبح و شام، و در روزهای شَبّات و ماهِ نو، و در اعیاد یهوه خدایمان. بر اسرائیل است که این را تا به ابد به جای آورَد.
5معبدی که بنا میکنم عظیم خواهد بود، زیرا که خدای ما از تمامی خدایان بزرگتر است.
6اما کیست که برای وی خانهای توانَد ساخت؟ زیرا که آسمانها، حتی رفیعترین آسمانها، گنجایش او را ندارد! من که باشم که خانهای برایش بسازم، جز آنکه به عنوان مکانی برای تقدیم قربانی به حضور وی.
7پس حال، کسی را نزد من بفرست که در کار کردن با زر و سیم و برنج و آهن، و پارچههای ارغوانی و سرخ و آبی چیرهدست باشد، و نیز حکاکی بداند، تا با صنعتگران چیرهدستی که در یهودا و اورشلیم نزد مَنَند و پدرم داوود مهیا کرده است، همکاری کند.
8الوارهای سرو آزاد، صنوبر و چوب صندل نیز از لبنان برایم بفرست، زیرا میدانم خادمان تو در بریدن چوب درختان لبنان چیرهدستند. خادمان من نیز همراه خدمتگزاران تو خواهند بود،
9تا به فراوانی برایم الوار فراهم کنند، زیرا خانهای که خواهم ساخت عظیم و شکوهمند خواهد بود.
10من به خادمانت که چوبها را میبُرند، بیست هزار کُر گندم کوبیده، بیست هزار کُر جو، بیست هزار بَت شراب و بیست هزار بَت روغن خواهم پرداخت.»
11آنگاه حیرام پادشاه صور طی نامهای به سلیمان پاسخ داده، گفت: «خداوند چون قوم خویش را دوست میدارد، تو را بر ایشان پادشاه کرده است.»
12و حیرام چنین افزود: «متبارک باد یهوه، خدای اسرائیل که آسمان و زمین را بساخت! او به داوودِ پادشاه پسری حکیم بخشیده، که خردمند است و فرزانه، و معبدی برای خداوند و کاخ سلطنتی برای خویشتن میسازد.
13«اکنون حوراماَبی را که مردی چیرهدست و صاحب فهم است نزدت میفرستم.
14مادر او از قبیلۀ دان بود و پدرش از مردمان صور. او برای کار با زر و سیم، و برنج و آهن، و سنگ و چوب، و پارچههای ارغوانی و آبی و سرخ و کتانِ لطیف مهارت کسب کرده است. در همه گونه کندهکاری آزموده است، و قادر به اجرای هر طرحی است که به او داده شود. او با صنعتگران تو و صنعتگران سرورم، پدرت داوود، کار خواهد کرد.
15اکنون سرورم گندم و جو و روغن زیتون و شرابی را که به خدمتگزارانش وعده داده است، بفرستد؛
16و ما تمامی الوارِ مورد نیاز تو را از لبنان میبُریم و آنها را به هم بسته، شناور بر دریا به یافا میفرستیم تا تو آنها را به اورشلیم ببری.»
17سلیمان تمامی غریبانِ ساکن اسرائیل را سرشماری کرد، مانند آن سرشماری که پدرش داوود کرده بود؛ شمار آنها یکصد و پنجاه و سه هزار و ششصد تن بود.
18او هفتاد هزار تن از ایشان را برای حمل بار، هشتاد هزار تن را به سنگتراشی در تپهها، و سه هزار و ششصد تن را نیز به جهت نظارت بر ایشان به خدمت گرفت، تا ایشان را به کار وادارند.
حزقیال باب ۳۹
39:1 «تو ای پسر انسان، بر ضد جوج نبوّت کرده، بگو، خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: اینک ای جوج، حاکم اعظم ماشِک و توبال، هان من بر ضد توام!
2من تو را برگردانیده، به پیش میرانم، و تو را از دورترین نواحی شمال برآورده، به ضد کوههای اسرائیل رهبری میکنم.
3آنگاه کمان تو را از دست چپت انداخته، تیرهای تو را از دست راستت خواهم افکند.
4تو با همۀ لشکریانت و قومهایی که با تواَند بر کوههای اسرائیل خواهید افتاد و تو را به مرغان شکاری از هر قِسم و حیوانات صحرا، به جهت خوراک خواهم داد.
5خداوندگارْ یهوه میفرماید که بر پهنۀ دشت خواهی افتاد، زیرا که من سخن گفتهام.
6و من بر ماجوج و بر کسانی که در سرزمینهای ساحلی در امنیت ساکنند، آتش خواهم فرستاد و آنگاه خواهند دانست که من یهوه هستم.
7«من نام قدوس خود را در میان قوم خویش اسرائیل خواهم شناسانید و دیگر نخواهم گذاشت نام قدوسم بیحرمت شود، و قومها خواهند دانست که من یهوه هستم، قدوس در اسرائیل!
8خداوندگارْ یهوه میگوید: اینک آن میآید و واقع خواهد شد! این همان روز است که دربارهاش سخن گفتم.
9«آنگاه ساکنان شهرهای اسرائیل بیرون خواهند رفت و اسلحه، یعنی سپرهای کوچک و بزرگ و تیر و کمانها و گُرزها و نیزهها را آتش زده، خواهند سوزانید و هفت سال آتشها بدانها بر پا خواهند داشت.
10هیزم از صحرا نخواهند آورد و چوب از جنگلها نخواهند بُرید، زیرا با اسلحه آتش خواهند افروخت. و خداوندگارْ یهوه میفرماید که غارتکنندگانِ خویش را غارت خواهند کرد و تاراجکنندگانِ خویش را تاراج خواهند نمود.
11«در آن روز، به جوج مکانی در اسرائیل به جهت دفن خواهم داد، یعنی وادی مسافران را در شرق دریا، که راهِ عبورکنندگان را مسدود خواهد ساخت، چراکه جوج و تمامی خلق بیشمارش در آنجا دفن خواهند شد، و آن را وادی هامونجوج خواهند نامید.
12خاندان اسرائیل به مدت هفت ماه ایشان را دفن خواهند کرد تا زمین را طاهر سازند.
13و تمامی مردم این سرزمین ایشان را دفن خواهند کرد، و خداوندگارْ یهوه میفرماید این در روزی که جلال خود را بنمایم مایۀ شهرت ایشان خواهد شد.
14ایشان مردانی را مقرر خواهند کرد که پیوسته در تمامی زمین بگردند و اجساد آنانی را که هنوز بر روی زمین باقی مانده باشند، دفن کرده، زمین را طاهر سازند. اینان در پایان هفت ماه، جستجوی خود را آغاز خواهند کرد.
15و هنگامی که ایشان در زمین میگَردند، اگر یکی از ایشان استخوان آدمی بیند، نشانی نزد آن بر پا خواهد کرد، تا زمانی که دفنکنندگان آن را در وادی هامونجوج دفن کنند.
16و شهر هامونَه نیز در آنجا خواهد بود. پس بدینگونه زمین را طاهر خواهند ساخت.
17«و اما تو ای پسر انسان، خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: به هر جنس از مرغان و به همۀ حیوانات صحرا سخن گفته، بگو: ”جمع شوید و بیایید! از همۀ نواحی اطراف به جهت قربانیای که برای شما تقدیم خواهم کرد، گرد آیید، به جهت قربانی عظیمی بر کوههای اسرائیل، تا گوشت بخورید و خون بنوشید.
18گوشت جنگاوران را خواهید خورد و خون حاکمان زمین را خواهید نوشید، چنانکه از گوشت قوچها و برهها و بزان و گاوان، همگیِ پرواریهای باشان.
19در قربانیای که برایتان تدارک میبینم، از پیهْ سیر خواهید خورد و از خونْ سرمست خواهید شد.
20و خداوندگارْ یهوه میگوید که بر سفرۀ من از اسبان و سواران، و از جنگاوران و همه گونه مردان جنگی سیر خواهید شد.“
21«من جلال خود را در میان ملل خواهم نهاد و همۀ ملتها داوری مرا که آنرا به اجرا خواهم گذاشت و دست مرا که بر ایشان خواهم نهاد، مشاهده خواهند کرد.
22از آن روز به بعد خاندان اسرائیل خواهند دانست که من یهوه، خدای ایشان هستم.
23و ملتها در خواهند یافت که خاندان اسرائیل به سبب گناه خود به اسارت رفتند، زیرا چون به من خیانت ورزیدند، روی خود را از ایشان پنهان کردم و ایشان را به دست مخالفان ایشان سپردم و جملگی به دَمِ شمشیر افتادند.
24آری من بر حسب نجاسات و نافرمانیهای ایشان با ایشان عمل کردم و روی خود را از ایشان پنهان ساختم.
25«پس خداوندگارْ یهوه چنین میفرماید: اکنون سعادتِ گذشته را به یعقوب بازگردانیده، بر همۀ خاندان اسرائیل رحم خواهم کرد و برای نام قدوس خود به غیرت خواهم آمد.
26و چون ایشان در سرزمین خود به امنیت ساکن شوند و کسی نباشد که ایشان را بترساند، آنگاه خجالت خود و تمامی خیانتی را که به من ورزیدند، دیگر به یاد نخواهند آورد.
27و چون ایشان را از میان ملتها بازگردانم و از زمین دشمنانشان گرد آورم و قدوسیت خویش را به واسطۀ ایشان در نظر ملتهای بسیار آشکار سازم،
28آنگاه خواهند دانست که من یهوه خدای ایشان هستم که ایشان را به میان ملتها به تبعید فرستادم و سپس در زمین خودشان گرد آوردم. من دیگر هیچیک از آنان را در میان ملتها باقی نخواهم گذاشت.
29و خداوندگارْ یهوه میفرماید که دیگر روی خود را از ایشان پنهان نخواهم ساخت، زیرا روح خود را بر خاندان اسرائیل فرو~خواهم ریخت.»
یوحنا باب ۵
5:1 چندی بعد، عیسی برای یکی از اعیاد یهود، به اورشلیم رفت.
2در اورشلیم، در کنار ’دروازۀ گوسفند‘ حوضی است که در زبان عبرانیان آن را ’بِیتحِسْدا‘ گویند و پنج ایوان دارد.
3در آنها گروهی بسیار از علیلان، همچون کوران، شلان و مفلوجان میخوابیدند [و منتظر حرکت آب بودند.] [
4زیرا هر از گاهی فرشتهای از جانب خداوند نازل میشد و آب را حرکت میداد؛ اوّلین کسی که پس از جنبش آب وارد حوض میشد، از هر مرضی که داشت شفا مییافت.]
5در آن میان، مردی بود که سی و هشت سال زمینگیر بود.
6چون عیسی او را در آنجا خوابیده دید و دریافت که دیری است بدین حال دچار است، از او پرسید: «آیا میخواهی سلامت خود را بازیابی؟»
7مرد علیل گفت: «سرورم، کسی را ندارم که چون آب به حرکت میآید، مرا به درون حوض بَرَد، و تا خود را به آنجا میرسانم، دیگری پیش از من داخل شده است.»
8عیسی به او گفت: «برخیز، بستر خود را برگیر و راه برو.»
9آن مرد در همان دم سلامت خود را بازیافت و بستر خود را برگرفته، راه رفتن آغاز کرد. آن روز، شَبّات بود.
10پس یهودیان به مرد شفا یافته گفتند: «امروز شَبّات است و بر تو جایز نیست که بستر خود را حمل کنی.»
11او پاسخ داد: «آن که مرا شفا داد به من گفت، ”بسترت را برگیر و راه برو“.»
12از او پرسیدند: «آن که به تو گفت بسترت را برگیری و راه بروی، که بود؟»
13امّا مرد شفا یافته نمیدانست او کیست، زیرا عیسی در میان جمعیتِ آنجا ناپدید شده بود.
14اندکی بعد، عیسی او را در معبد یافت و به او گفت: «حال که سلامت خود را بازیافتهای، دیگر گناه مکن تا به حال بدتر دچار نشوی.»
15آن مرد رفت و به یهودیان گفت: «آن که مرا شفا داد، عیسی است.»
16به همین سبب بود که یهودیان عیسی را آزار میکردند، زیرا در شَبّات دست به چنین کارها میزد.
17پاسخ عیسی این بود که «پدرِ من هنوز کار میکند، من نیز کار میکنم.»
18از همین رو، یهودیان بیش از پیش درصدد قتل او برآمدند، زیرا نه تنها شَبّات را میشکست، بلکه خدا را نیز پدر خود میخواند و خود را با خدا برابر میساخت.
19پاسخ عیسی چنین بود: «آمین، آمین، به شما میگویم که پسر از خود کاری نمیتواند کرد مگر کارهایی که میبیند پدرش انجام میدهد؛ زیرا هر چه پدر میکند، پسر نیز میکند.
20زیرا پدر، پسر را دوست میدارد و هرآنچه میکند به او مینمایاند و کارهای بزرگتر از این نیز به او خواهد نمایاند تا به شگفت آیید.
21زیرا همانگونه که پدر مردگان را برمیخیزاند و به آنها حیات میبخشد، پسر نیز به هر که بخواهد، حیات میبخشد.
22و پدر بر کسی داوری نمیکند، بلکه تمام کارِ داوری را به پسر سپرده است.
23تا همه پسر را حرمت گذارند، همانگونه که پدر را حرمت مینهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمیگذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است.
24آمین، آمین، به شما میگویم، هر که کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندۀ من ایمان آورد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمیآید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است.
25آمین، آمین، به شما میگویم، زمانی فرا~میرسد، بلکه هماکنون است، که مردگان صدای پسر خدا را میشنوند و کسانی که به گوش گیرند، زنده خواهند شد.
26زیرا همانگونه که پدر در خود حیات دارد، به پسر نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد،
27و به او این اقتدار را بخشیده که داوری نیز بکند، زیرا پسر انسان است.
28از این سخنان در شگفت مباشید، زیرا زمانی فرا~میرسد که همۀ آنان که در قبرند، صدای او را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد.
29آنان که نیکی کرده باشند، برای قیامتی که به حیات میانجامد، و آنان که بدی کرده باشند، برای قیامتی که مکافات در پی دارد.
30من از خود کاری نمیتوانم کرد، بلکه بنا بر آنچه میشنوم داوری میکنم و داوری من عادلانه است، زیرا در پی انجام خواست خود نیستم، بلکه انجام ارادۀ فرستندۀ خود را خواهانم.
31«اگر من خود بر خویشتن شهادت دهم، شهادتم معتبر نیست.
32امّا دیگری هست که بر من شهادت میدهد و میدانم شهادتش دربارۀ من معتبر است.
33البته شما کسانی نزد یحیی فرستادید و او بر حقیقت شهادت داد.
34نه اینکه من شهادت انسان را بپذیرم، بلکه این سخنان را میگویم تا نجات یابید.
35او چراغی بود سوزان و فروزان، و شما خواستید دمی در نورش خوش باشید.
36امّا من شهادتی استوارتر از شهادت یحیی دارم، زیرا کارهایی که پدر به من سپرده تا به کمال رسانم، یعنی همین کارها که میکنم، خودْ بر من شهادت میدهند که مرا پدر فرستاده است.
37و همان پدری که مرا فرستاد، خودْ بر من شهادت میدهد. شما هرگز صدای او را نشنیده و روی او را ندیدهاید
38و کلام او در شما ساکن نیست، زیرا به فرستادۀ او ایمان ندارید.
39شما کتب مقدّس را میکاوید، زیرا میپندارید به واسطۀ آن حیات جاویدان دارید، حال آنکه همین کتابها بر من شهادت میدهند.
40امّا نمیخواهید نزد من آیید تا حیات یابید.
41«جلال از انسانها نمیپذیرم،
42امّا شما را خوب میشناسم که محبت خدا را در دل ندارید.
43من به نام پدر خود آمدم، ولی شما مرا نمیپذیرید. امّا اگر دیگری به نام خود آید، او را خواهید پذیرفت.
44چگونه میتوانید ایمان آورید در حالی که جلال از یکدیگر میپذیرید، امّا در پی جلالی که از خدای یکتا باشد، نیستید؟
45مپندارید مَنَم که در حضور پدرْ شما را متهم خواهم کرد؛ متهمکنندۀ شما موسی است، همان که به او امید بستهاید.
46زیرا اگر موسی را تصدیق میکردید، مرا نیز تصدیق میکردید، چرا که او دربارۀ من نوشته است.
47امّا اگر نوشتههای او را باور ندارید، چگونه سخنان مرا خواهید پذیرفت؟»