برنامه مطالعه روزانه
۶ نوامبر
دوم تواریخ باب ۳۵
35:1 یوشیا عید پِسَخی برای خداوند در اورشلیم نگاه داشت. ایشان برۀ پِسَخ را در چهاردهمین روز از ماه نخست ذبح کردند.
2یوشیا کاهنان را به وظایفشان برگماشت، و ایشان را در خدمت خانۀ خداوند دلگرم ساخت.
3او به لاویان که تمامی اسرائیل را تعلیم میدادند و برای خداوند تقدیس شده بودند، گفت: «صندوق مقدس را در خانهای که سلیمان پسر داوود، پادشاه اسرائیل بنا کرد، بگذارید. دیگر آن را بر شانههایتان حمل نکنید. حال یهوه خدایتان، و قوم او اسرائیل را، خدمت نمایید.
4خود را مطابق نوشتههای داوود پادشاه اسرائیل و پسرش سلیمان، بر حسبِ خاندانهایتان، در گروههای خویش آماده سازید.
5و بر حسبِ گروههای خاندانهای برادرانتان، یعنی عامۀ مردم، و بر حسبِ گروههای خاندانهای پدرانِ لاویان، در قُدس بایستید.
6برۀ پِسَخ را ذبح کنید و خود را تقدیس کرده، برای برادرانتان تدارک ببینید، تا ایشان مطابق کلامی که خداوند توسط موسی گفته است عمل کنند.»
7یوشیا برای عامۀ مردم، یعنی برای همۀ کسانی که حاضر بودند، سی هزار بره و بزغاله از گله و سه هزار گاو به جهت قربانی پِسَخ تدارک دید، که همه از داراییهای شخصی پادشاه بود.
8صاحبمنصبانش نیز داوطلبانه هدایایی به قوم و به کاهنان و لاویان دادند. حِلقیا، زکریا و یِحیئیل که سرپرستان خانۀ خدا بودند، دو هزار و ششصد بره و سیصد گاو به جهت قربانی پِسَخ به کاهنان دادند.
9کونَنیا نیز با برادرانش شِمَعیا و نِتَنئیل، و همچنین حَشَبیا و یِعیئیل و یوزاباد که رؤسای لاویان بودند، پنج هزار بره و بزغاله و پانصد گاو به جهت قربانی پِسَخ به لاویان دادند.
10باری، ترتیبات کار خدمت داده شد و کاهنان در جایهای خود و لاویان در گروههایشان ایستادند، آن سان که پادشاه فرمان داده بود.
11سپس برۀ پِسَخ را ذبح کردند، و کاهنان خونی را که به دستشان داده شد پاشیدند و لاویان نیز پوست قربانیها را کندند.
12آنگاه قربانیهای تمامسوز را برگرفتند، تا آنها را برحسبِ گروههای خاندانهای عامۀ مردم تقسیم کنند، تا مطابق آنچه در کتاب موسی نوشته شده است، به خداوند تقدیم گردد. و با گاوها نیز به همین ترتیب عمل کردند.
13ایشان برۀ پِسَخ را بر حسبِ قانون در آتش بِریان کردند، اما قربانیهای مقدس را در دیگها و پاتیلها و تابهها پخته، آنها را بهسرعت به تمامی عامۀ مردم رساندند.
14سپس برای خود و برای کاهنان تدارک دیدند، زیرا کاهنان از نسل هارون، تا شامگاه مشغول تقدیم قربانیهای تمامسوز و تکههای چربی بودند؛ بنابراین لاویان برای خود و برای کاهنان تدارک دیدند.
15نوازندگان، از نسل آساف، مطابق جایگاهی که داوود، آساف، هیمان، و یِدوتون نبیِ پادشاه فرمان داده بودند، در جای خود قرار گرفتند. نگهبانان دروازهها نیز نزد دروازهها ماندند و لازم نبود خدمتشان را ترک کنند، زیرا برادرانشان، یعنی لاویان، برایشان تدارک میدیدند.
16بدینترتیب، در آن روز تمامی خدمتِ خداوند به جهت برگزاری پِسَخ و تقدیم قربانیهای تمامسوز بر مذبح خداوند، مطابق فرمان یوشیای پادشاه به انجام رسید.
17آن کسان از بنیاسرائیل که حضور داشتند، پِسَخ را در آن هنگام برگزار کردند و عید نانِ بیخمیرمایه را هفت روز نگاه داشتند.
18از روزگار سموئیل نبی، هرگز چنین عید پِسَخی در اسرائیل برگزار نشده بود؛ و هیچیک از پادشاهان اسرائیل نیز پِسَخی نظیر این پِسَخِ یوشیا برگزار نکرده بودند، با کاهنان و لاویان، و با حضور تمامی یهودا و اسرائیل و ساکنین اورشلیم.
19این پِسَخ در هجدهمین سال سلطنت یوشیا برگزار شد.
20پس از این همه، و پس از آنکه یوشیا معبد را سر و سامان داده بود، نِکو پادشاه مصر برای جنگ به کَرکِمیش واقع در کنار رود فُرات برآمد، و یوشیا به مقابله با او بیرون شد.
21اما نِکو قاصدان نزد او فرستاد و گفت: «ای پادشاه یهودا، مرا با تو چه کار است؟ من امروز به ضد تو برنخاستهام، بلکه به ضد خاندانی که با آن در جنگم. خدا به من فرمان داده است که بشتابم. پس، از مخالفت با خدا که با من است بازایست، مبادا تو را هلاک سازد.»
22اما یوشیا نخواست از او روی بگرداند، بلکه سیمای خود را مبدل ساخت تا با او بجنگد. او به آنچه نِکو از جانب خدا گفته بود گوش فرا~نداد، بلکه عازم نبرد در دشت مِجِدّو شد.
23کمانداران، یوشیای پادشاه را به تیر زدند؛ پس او به خادمانش گفت: «مرا از اینجا ببرید، زیرا سخت مجروح شدهام.»
24آنان وی را از آن ارابه پایین آوردند، و بر ارابۀ دیگرش سوار کرده، به اورشلیم بردند. یوشیا بمرد، و او را در مقبرۀ پدرانش به خاک سپردند. و تمامی یهودا و اورشلیم برای یوشیا سوگواری کردند.
25اِرمیا نیز برای یوشیا مرثیهای خواند، و همۀ سرایندگان از مرد و زن تا به امروز در مرثیههای خویش از یوشیا یاد میکنند. این مرثیهها در اسرائیل به صورت فریضه درآمد، و اینک در کتاب مراثی مکتوب است.
26و اما دیگر امور مربوط به یوشیا، و کارهای نیکویی که مطابق نوشتههای شریعت خداوند انجام داد،
27و کردار او، از آغاز تا پایان، اینک در کتاب پادشاهان اسرائیل و یهودا نوشته شده است.
هوشع باب ۳
3:1 خداوند مرا گفت: «بار دیگر برو و زنی را که محبوبۀ مردی دیگر و زناکار است دوست بدار، چنانکه خداوند بنیاسرائیل را دوست میدارد هرچند ایشان به خدایانِ غیر روی میکنند و نانهای کشمشی را دوست میدارند.»
2پس او را برای خود به پانزده مثقال نقره و یک حومِر و نیم جو خریدم.
3آنگاه بدو گفتم: «تو باید روزهای بسیار از آنِ من بمانی. نباید فاحشگی کنی و نباید خویشتن را به مردی دیگر بدهی، و من نیز با تو چنین خواهم بود.»
4زیرا بنیاسرائیل روزهای بسیار بدون پادشاه و فرمانده، بدون قربانی و ستون، و بدون ایفود و بتهای خانگی خواهند بود.
5پس از آن بازگشته، یهوه خدای خویش و پادشاه خود داوود را خواهند جُست و در روزهای بازپسین با ترس به سوی خداوند و نیکویی او خواهند آمد.
اعمال رسولان باب ۱۸ , ۱۹
18:1 پس از این، پولس آتن را ترک گفت و به قُرِنتُس رفت.
2در آنجا با مردی یهودی، آکیلا نام، از مردمان پونتوس آشنا شد که با همسرش پْریسکیلا بهتازگی از ایتالیا آمده بود، زیرا کْلودیوسِ قیصر دستور داده بود که یهودیان همگی روم را ترک کنند. پولس به دیدار آنها رفت،
3و از آنجا که او نیز مانند ایشان پیشۀ خیمهدوزی داشت، نزدشان ماند و به کار مشغول شد.
4او هر شَبّات در کنیسه با یهودیان و یونانیان مباحثه میکرد و میکوشید آنان را مجاب سازد.
5چون سیلاس و تیموتائوس از مقدونیه آمدند، پولس خود را به تمامی، وقف موعظۀ کلام کرده، به یهودیان شهادت میداد که عیسی همان مسیح است.
6امّا چون با او بنای مخالفت گذاشتند و ناسزایش گفتند، به اعتراض، غبار جامهاش را تکاند و به آنها گفت: «خونتان بر گردن خودتان! من از آن مبرا هستم. از این پس، نزد غیریهودیان میروم.»
7سپس از کنیسه تغییر مکان داد و به خانۀ تیتوس یوستوس رفت که شخصی خداپرست بود و در جوار کنیسه منزل داشت.
8امّا کْریسپوس، رئیس کنیسه، با تمام اهل خانهاش به خداوند ایمان آوردند. همچنین بسیاری از اهالی قُرِنتُس چون پیام را شنیدند، ایمان آورده، تعمید گرفتند.
9شبی خداوند در رؤیا به پولس گفت: «مترس! سخن بگو و خاموش مباش!
10زیرا من با تو هستم و هیچکس دست خود را بر تو دراز نخواهد کرد تا گزندی به تو برساند، چرا که در این شهر مرا خلق بسیار است.»
11پس، پولس یک سال و نیم در آنجا ماند و کلام خدا را به آنها تعلیم داد.
12امّا هنگامی که گالیو، والی اَخائیه بود، یهودیان همداستان شده، بر سر پولس تاختند و او را به محکمه کشانده،
13گفتند: «این شخص مردم را وامیدارد خدا را به شیوهای خلاف شریعت عبادت کنند.»
14چون پولس خواست سخن بگوید، گالیو به یهودیان گفت: «اگر جرم یا جنایتی در میان بود، میبایست شکایت شما را بشنوم.
15امّا چون مسئله بر سر کلمات و نامها و شریعت خودتان است، پس خود به آن رسیدگی کنید. من نمیخواهم دربارۀ چنین اموری داوری کنم.»
16پس آنها را از مقابل مسند داوری راند.
17آنان نیز همگی به سوسْتِنِس، رئیس کنیسه حمله بردند و او را در مقابل مسند والی زدند. امّا گالیو هیچ اعتنا نکرد.
18پولس پس از اقامتی طولانی در قُرِنتُس، با برادران وداع کرد و از راه دریا عازم سوریه شد. در این سفر، پْریسکیلا و آکیلا نیز همراهش بودند. او در کِنخْریه سر خود را تراشید، زیرا چنین نذر کرده بود.
19چون به اَفِسُس رسیدند، همسفران خود را ترک گفت و خود به کنیسه رفته، با یهودیان به مباحثه پرداخت.
20از او خواستند مدتی بیشتر با ایشان بماند، امّا نپذیرفت
21و با ایشان وداع کرده، گفت: «اگر خدا بخواهد باز نزد شما خواهم آمد.» سپس سوار کشتی شد و اَفِسُس را ترک گفت.
22در قیصریه از کشتی فرود آمده، به اورشلیم رفت و پس از دیدار با کلیسا، راهی اَنطاکیه شد.
23چندی در آنجا ماند و باز عازم سفر شده، در سرتاسر دیار غَلاطیه و فْریجیه جا به جا میگشت و همۀ شاگردان را استوار میکرد.
24در آن ایام، فردی یهودی، آپولس نام، از مردمان اسکندریه، به اَفِسُس آمد. او سخنوری ماهر بود و دانشی وسیع از کتب مقدّس داشت؛
25در طریق خداوند آموزش یافته بود و با حرارت روح سخن میگفت و بهدقّت دربارۀ عیسی تعلیم میداد، هرچند فقط از تعمید یحیی آگاهی داشت.
26او دلیرانه در کنیسه به سخن گفتن آغاز کرد. چون پْریسکیلا و آکیلا سخنانش را شنیدند، او را به خانۀ خود بردند و طریق خدا را دقیقتر به وی آموختند.
27چون آپولس قصد سفر به اَخائیه کرد، برادران تشویقش کردند و به شاگردان نوشتند که او را بهگرمی پذیرا شوند. چون آپولس بدانجا رسید، کسانی را که به واسطۀ فیض ایمان آورده بودند، یاری فراوان داد.
28زیرا پیش روی همگان با یهودیان مباحثه کرده، عقاید آنان را با دلایل قوی رد میکرد، و با استناد به کتب مقدّس ثابت مینمود که عیسی همان مسیح است.
19:1 و امّا هنگامی که آپولس در قُرِنتُس بود، پولس پس از گذر از نواحی مرتفع مرکزی، به اَفِسُس رسید. در آنجا شاگردانی چند یافت
2و از ایشان پرسید: «آیا هنگامی که ایمان آوردید، روحالقدس را یافتید؟» گفتند: «ما حتی نشنیدهایم که روحالقدس هست.»
3به ایشان گفت: «پس چه تعمیدی یافتید؟» گفتند: «تعمید یحیی.»
4پولس گفت: «تعمید یحیی، تعمیدِ توبه بود. او به قوم میگفت به آن که پس از او میآمد ایمان بیاورند، یعنی به عیسی.»
5چون این را شنیدند، در نام خداوندْ عیسی تعمید گرفتند.
6و هنگامی که پولس دست بر آنان نهاد، روحالقدس بر ایشان آمد، به گونهای که به زبانهای غیر سخن گفتند و نبوّت کردند.
7آن مردان، جملگی حدود دوازده تن بودند.
8سپس پولس به کنیسه رفته، در آنجا سه ماه دلیرانه سخن میگفت و دربارۀ پادشاهی خدا مباحثه میکرد و دلایل قاطع میآورد.
9امّا بعضی سرسختی میکردند و ایمان نمیآوردند و پیش روی همگان، ’طریقت‘ را بد میگفتند. پس پولس از آنها کناره گرفت و شاگردان را با خود برداشته، همه روزه در تالار سخنرانی تیرانوس به بحث و گفتگو پرداخت.
10دو سال بدین منوال گذشت و در این مدت، همۀ سکنۀ ایالت آسیا، چه یهود و چه یونانی، کلام خداوند را شنیدند.
11خدا به دست پولس معجزات خارقالعاده ظاهر میساخت،
12به گونهای که مردم دستمالها و پیشبندهایی را که با بدن او تماس یافته بود برای بیماران میبردند، و بیماری آنها بهبود مییافت و ارواح پلید از ایشان بیرون میرفت.
13پس تنی چند از جنگیرانِ دورهگرد یهودی نیز کوشیدند نام خداوند عیسی را بر کسانی که ارواح پلید داشتند، بخوانند. آنان میگفتند: «به آن عیسی که پولس به او موعظه میکند شما را قسم میدهیم!»
14کسانی که چنین میکردند، هفت پسر اِسکیوا، یکی از سران کاهنان یهود بودند.
15امّا روح پلید در پاسخ آنها گفت: «عیسی را میشناسم، پولس را هم میشناسم، امّا شما کیستید؟»
16پس مردی که روح پلید داشت بر آنها جَسته، بر همگی ایشان غلبه یافت و چنان آنها را زد که برهنه و زخمی از آن خانه گریختند.
17چون همۀ ساکنان اَفِسُس، چه یهودی و چه یونانی، از این امر آگاه شدند، ترس بر همۀ آنان مستولی گشت، به گونهای که از آن پس نام خداوندْ عیسی را بسیار محترم میداشتند.
18و بسیار کسان که ایمان آورده بودند، پیش آمده، آشکارا به کارهای خود اعتراف کردند.
19بسیاری نیز که پیش از آن جادوگری میکردند، کتابهای خود را آوردند و در برابر همگان سوزاندند. چون بهای کتابها را حساب کردند، پنجاه هزار دِرْهَم بود.
20بدینگونه، کلام خداوند بهطور گسترده منتشر میشد و قوّت میگرفت.
21پس از این وقایع، پولس در روح بر آن شد از راه مقدونیه و اَخائیه، به اورشلیم بازگردد. گفت: «پس از رفتنم به آنجا، باید از روم نیز دیدار کنم.»
22سپس دو تن از دستیاران خود، تیموتائوس و اِراستوس را به مقدونیه فرستاد و خود چندی در آسیا ماند.
23در این زمان، بلوای بزرگی دربارۀ ’طریقت‘ بر پا شد.
24نقرهکاری دیمیتریوس نام که تمثالهای نقرهای از آرتِمیس میساخت و از این راه درآمدی سرشار عاید صنعتگران کرده بود،
25ایشان و صاحبان اینگونه حرفهها را گرد آورد و به آنها گفت: «ای سروران، میدانید که این پیشه، مایۀ رونقِ روزیِ ماست.
26امّا چنانکه میبینید و میشنوید، این پولس نه تنها در اَفِسُس، بلکه بهتقریب در سرتاسر آسیا، بسیاری را متقاعد و گمراه کرده است. او میگوید خدایانِ ساختۀ دست بشر، خدا نیستند.
27پس این خطر هست که نه تنها کسب ما از رونق بیفتد، بلکه معبد الهۀ بزرگمان آرتِمیس نیز حقیر گردد و او که در آسیا و در سرتاسر جهان پرستیده میشود، عظمت خود را از دست بدهد.»
28چون این را شنیدند، بهغایت خشمگین شده، فریاد سر دادند که «بزرگ است آرتِمیسِ اَفِسُسیان!»
29در تمام شهر آشوبی به پا شد! مردم یکپارچه به سوی میدان مسابقات هجوم بردند و گایوس و آریستارخوس را که اهل مقدونیه و از همراهان پولس بودند، کشانکشان با خود میبردند.
30پولس خواست در برابر جمعیت ظاهر شود، امّا شاگردان نگذاشتند.
31حتی بعضی از مقامات ایالت آسیا که از دوستان وی بودند، برایش پیغام فرستاده، خواهش کردند پا به میدان مسابقات نگذارد.
32جمعیت آشفته بود. همه فریاد میزدند و هر کس چیزی میگفت و بیشتر مردم نمیدانستند برای چه گرد آمدهاند.
33یهودیان، اسکندر را پیش انداخته بودند، و بعضی از میان جمعیت به او دستورهایی میدادند. او دست تکان داده، از مردم خواست خاموش باشند و کوشید دفاعی عرضه دارد.
34امّا چون مردم دریافتند یهودی است، همه یکصدا، حدود دو ساعت فریاد میزدند: «بزرگ است آرتِمیسِ اَفِسُسیان!»
35سرانجام، داروغۀ شهر جمعیت را آرام کرد و گفت: «ای مردان اَفِسُس، کیست که نداند شهر اَفِسُس نگهبان معبد آرتِمیسِ بزرگ و حافظِ تمثال اوست که از آسمان نازل شده است؟
36پس چون این حقایق انکارناپذیر است، باید آرام باشید و شتابزده کاری نکنید.
37این مردان که به اینجا آوردهاید، نه به معبد ما دستبرد زدهاند و نه به الهۀ ما کفر گفتهاند.
38پس اگر دیمیتریوس و همکاران صنعتگرش از کسی شکایت دارند، درِ محکمهها باز است و والیان نیز حاضرند. میتوانند شکایات خود را به آنجا ببرند.
39امّا اگر مسئلۀ دیگری دارید، باید آن را در جلسات رسمی انجمن شهر حل و فصل کنید.
40زیرا بیم آن میرود که بهخاطر وقایع امروز، به شورشگری متهم شویم. اگر چنین شود، نخواهیم توانست دلیلی برای توجیه این بلوا بیاوریم.»
41این را گفت و جماعت را متفرق ساخت.