برنامه مطالعه روزانه
۲ دسامبر
ایوب باب ۱ , ۲
1:1 در دیار عوص مردی بود ایوب نام. آن مرد بیعیب و صالح بود؛ از خدا میترسید و از بدی اجتناب میکرد.
2برای ایوب هفت پسر و سه دختر زاده شد.
3دارایی او هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود، و خدمتکاران بسیار زیاد داشت. ایوب از تمامی مردمان مشرقزمین بزرگتر بود.
4پسرانش هر یک به نوبۀ خود ضیافتی در خانۀ خویش میدادند و فرستاده، سه خواهر خود را دعوت میکردند تا با ایشان بخورند و بیاشامند.
5و چون دورۀ روزهای میهمانی ایشان به پایان میرسید، ایوب از پی ایشان فرستاده، تقدیسشان میکرد، و صبح زود برخاسته، به شمار همۀ آنان قربانی تمامسوز تقدیم مینمود. زیرا ایوب میگفت: «شاید فرزندانم گناه ورزیده و در دل خود به خدا لعن کرده باشند.» ایوب همواره چنین میکرد.
6روزی پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان ایشان آمد.
7خداوند از شیطان پرسید: «از کجا میآیی؟» شیطان به خداوند پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»
8خداوند گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کردهای؟ کسی مانند او بر زمین نیست. مردی بیعیب و صالح که از خدا میترسد و از بدی اجتناب میکند.»
9شیطان در پاسخ خداوند گفت: «آیا ایوب بیچشمداشت از خدا میترسد؟
10آیا جز این است که گِرد او و اهل خانه و همۀ اموالش از هر سو حصار کشیدهای؟ تو دسترنج او را برکت دادهای، و چارپایانش در زمین افزون گشتهاند.
11اما اکنون دست خود دراز کن و هرآنچه دارد لمس نما، که رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»
12خداوند به شیطان گفت: «اینک هرآنچه دارد در دست توست. فقط دستت را بر خودِ او دراز مکن.» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت.
13روزی پسران و دختران ایوب در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،
14که قاصدی نزد ایوب آمد و گفت: «گاوها شخم میزدند و مادهالاغان در کنار آنها میچریدند،
15که صَبایان حمله آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
16او هنوز سخن میگفت که دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرو~افتاد و گله و خدمتکاران را در کام کشیده، سوزانید. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
17او هنوز سخن میگفت که دیگری آمد و گفت: «کَلدانیان سه دسته شدند و بر شتران هجوم آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را نیز از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
18او هنوز سخن میگفت که دیگری آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،
19که ناگاه تندبادی از جانب بیابان وزیده، چهار گوشۀ خانه را زد و خانه بر جوانان فرو~ریخت، و مردند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»
20آنگاه ایوب برخاسته، ردای خود چاک زد و سر خویش تراشید، و بر زمین افتاده، پرستشکنان
21گفت: «عریان از رَحِم مادر بیرون آمدم و عریان نیز باز خواهم گشت. خداوند داد و خداوند گرفت! نام خداوند متبارک باد!»
22در این همه، ایوب گناه نکرد و به خدا بیانصافی نسبت نداد.
2:1 روزی دیگر پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان آنها آمد تا به حضور خداوند شرفیاب شود.
2خداوند از شیطان پرسید: «از کجا میآیی؟» شیطان پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»
3آنگاه خداوند به شیطان گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کردی؟ کسی مانند او بر زمین نیست، مردی بیعیب و صالح که از خدا میترسد و از بدی اجتناب میکند. او همچنان کاملیت خود را حفظ کرده است، هرچند مرا بر ضد او برانگیختی تا او را بیسبب ضرر رسانم.»
4شیطان در پاسخ خداوند گفت: «پوست به عوض پوست! انسان هر چه دارد برای جان خود خواهد داد.
5اکنون دست خود دراز کرده، گوشت و استخوانِ او را لمس کن و او رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»
6خداوند به شیطان گفت: «اینک او در دست توست. فقط جانِ او را حفظ کن.»
7پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت، و ایوب را از کف پا تا تارَکِ سر به دُملهایی دردناک مبتلا ساخت.
8پس او تکه سفالی برگرفت تا در حالی که در خاکستر نشسته بود، خود را با آن بخراشد.
9آنگاه زنش به او گفت: «آیا همچنان کاملیت خود را حفظ میکنی؟ خدا را لعن کن و بمیر!»
10او وی را گفت: «همچون یکی از زنان ابله سخن میگویی! آیا نیکویی را از خدا بپذیریم و بدی را نپذیریم؟» و در این همه، ایوب به لبان خود گناه نکرد.
11و چون سه دوست ایوب، یعنی اِلیفازِ تیمانی، بِلدَدِ شوحی و صوفَرِ نَعَماتی از این همه بلا که بر سر او آمده بود آگاهی یافتند، هر یک از مکانِ خویش روانه شده، با یکدیگر ملاقات کردند تا رفته با او ماتم کنند و تسلایش دهند.
12چون از دور او را دیدند، نشناختند. پس آواز خود را بلند کرده، گریستند و ردای خویش چاک زدند و خاک به هوا افشانده، بر سر خود ریختند.
13آنگاه هفت شبانه روز همراه وی بر زمین نشستند، و هیچیک به او سخنی نگفتند، زیرا دیدند که درد او بسیار عظیم است.
یونس باب ۲ , ۳
2:1 و یونس از شکم ماهی نزد یهوه، خدای خود دعا کرد
2و گفت: «در تنگی خویش نزد خداوند فریاد برآوردم و او مرا مستجاب فرمود. از شکم هاویه فریاد کمک سر دادم و تو آواز مرا شنیدی.
3مرا به ژرفا افکنده بودی، به قعر دریاها؛ سیلابها مرا احاطه کرد، و همۀ موج و خیزابهایت مرا درنوردید.
4گفتم: ”از چشم تو افتادم. چگونه دیگربار بر قُدس تو خواهم نگریست؟“
5آبهای خروشان جانم را تهدید کرد، ژرفا مرا در میان گرفت؛ خزهها گِرد سرم تنید.
6به بُنِ کوهها فرو~رفتم، و زمین برای همیشه در بندم کشید. «اما تو حیاتم را از گور برکشیدی، تو ای یهوه، خدای من.
7چون جانم در اندرونم بیهوش میشد، خداوند را یاد کردم؛ دعایم به درگاه تو بلند شد و به معبد مقدس تو رسید.
8آنان که بتهای بیارزش را عبادت میکنند، وفاداری خویش را ترک میگویند.
9اما من با آواز شکرگزاری برای تو قربانی خواهم کرد، و نذرم را اَدا خواهم نمود. نجات از آن خداوند است.»
10پس خداوند ماهی را امر فرمود، و ماهی یونس را بر زمین خشک قِی کرد.
3:1 آنگاه کلام خداوند بار دوّم بر یونس نازل شده، گفت:
2«برخیز و به نینوا، آن شهر بزرگ برو و پیامی را که به تو میگویم، بدان ندا کن.»
3یونس برخاست و مطابق کلام خداوند به نینوا رفت. نینوا شهری بسیار بزرگ بود که دیدار از آن سه روز به طول میانجامید.
4یونس به شهر داخل شد و به ندا کردن آغاز کرده، گفت: «پس از چهل روز نینوا بهتمامی واژگون خواهد شد.» اما هنوز بیش از یک روز نگذشته بود که
5مردمان نینوا به خدا ایمان آورده، به روزۀ عمومی ندا کردند و از خُرد و بزرگ، پلاس پوشیدند.
6چون خبر این وقایع به پادشاه نینوا رسید، از تخت خود برخاست و ردای شاهانه بَر کنده، پلاس در بر کرد و بر خاکستر نشست.
7آنگاه در سراسر نینوا ندا در داده، گفت: «به فرمان پادشاه و بزرگانش، هیچ انسان یا حیوان، گله یا رمه، نباید چیزی بخورند یا بچرند یا بیاشامند.
8انسان و حیوان باید پلاس بپوشند و به درگاه خدا فریاد بلند سر دهند و هر یک از راههای بد و از خشونت دستان خویش بازگشت کنند.
9کسی چه داند؟ شاید خدا منصرف شده، به رحم آید و خشم تند خویش بازدارد، تا هلاک نشویم.»
10چون خدا عمل آنان را دید و اینکه چگونه از راههای بد خویش بازگشتند، منصرف شده، بلایی را که بدان تهدیدشان کرده بود بر سرشان نیاورد.
عبرانیان باب ۸ , ۹
8:1 جان کلام در آنچه میگوییم این است که ما چنین کاهن اعظمی داریم که بر جانب راست تختِ مقام کبریا در آسمان نشسته
2و خدمتگزار مکان اقدس یعنی آن خیمۀ حقیقی است که خداوند بر پا کرده، نه انسان.
3هر کاهن اعظم برای تقدیم هدایا و قربانیها منصوب میشود. از همین رو، این کاهن نیز میبایست چیزی برای تقدیم کردن داشته باشد.
4اگر او بر زمین بود، کاهن نمیبود، زیرا کاهنانی دیگر هستند که بنا بر شریعت هدایا تقدیم میکنند.
5امّا آنها تنها شبیه و سایۀ چیزهای آسمانی را خدمت میکنند. به همین سبب، هنگامی که موسی میخواست خیمه را بسازد، به او هشدار داده شد: «آگاه باش که همه چیز را مطابق نمونهای بسازی که در کوه به تو نشان داده شد.»
6امّا خدمتی که عیسی یافته، به مراتب برتر از خدمت آنهاست، به همان میزان که او واسطۀ عهدی به مراتب بهتر از عهد قدیم است، عهدی که بر وعدههای نیکوتر بنا شده است.
7زیرا اگر عهدِ نخست نقصی نداشت، نیازی به طلب کردن عهدی دیگر نبود.
8امّا خدا نقصی یافت و بدیشان فرمود: «خداوند میگوید، هان روزهایی فرا~میرسد که من با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهدی تازه خواهم بست.
9نه مانند عهدی که با پدرانشان بستم، آن روز که دست ایشان را گرفتم تا از سرزمین مصر به در آورم؛ زیرا، خداوند میگوید، آنان به عهد من وفادار نماندند. پس، از ایشان روی گرداندم.
10امّا خداوند چنین اعلام میکند: این است عهدی که پس از آن ایام با خاندان اسرائیل خواهم بست. احکام خود را در ذهن ایشان خواهم نهاد، و بر دلهای ایشان خواهم نگاشت. من خدای ایشان خواهم بود، و ایشان قوم من خواهند بود.
11دیگر کسی به همسایۀ خود تعلیم نخواهد داد و یا کسی به برادر خود نخواهد گفت، ”خداوند را بشناس!“ زیرا همه از خُرد و بزرگ، مرا خواهند شناخت،
12از آن رو که شرارت ایشان را خواهم آمرزید و گناهانشان را دیگر هرگز به یاد نخواهم آورد.»
13خدا با سخنگفتن از عهدی ’جدید‘، آن عهد نخست را کهنه میسازد؛ و آنچه کهنه و قدیمی میشود، زود از میان خواهد رفت.
9:1 عهد نخست، قوانینی برای عبادت داشت و نیز از محرابگاهی زمینی برخوردار بود.
2خیمهای بر پا شده بود که در اتاق نخست آن، چراغدان، میز، و نان حضور قرار داشت؛ این مکان ’قُدس‘ خوانده میشد.
3پشت پردۀ دوّم نیز اتاقی بود که ’قُدسالاقداس‘ نام داشت؛
4در این اتاق، مذبح زرّینِ بخور و صندوق عهد قرار داشت که با طلا پوشانیده شده بود. در این صندوق، ظرفِ زرّینِ ’مَنّا‘، عصای هارون که شکوفه آورده بود، و الواح سنگی عهد قرار داده شده بود.
5بر بالای صندوق، کروبیانِ ’جلال‘ بر جایگاه کفّاره سایهگستر بودند. اکنون جای آن نیست که به شرح جزئیات بپردازیم.
6پس از آنکه همه چیز بدین صورت نظام یافت، کاهنان مرتب به اتاق نخست داخل میشدند تا خدمت خود را به انجام رسانند.
7امّا تنها کاهن اعظم به اتاق دوّم داخل میشد، آن هم تنها سالی یک بار، و همیشه نیز خون به همراه داشت تا برای خود و برای گناهانی که قوم ناآگاهانه کرده بودند، تقدیم کند.
8روحالقدس بدینگونه نشان میدهد که تا زمانی که اتاق نخست برقرار