برنامه مطالعه روزانه
۲۳ دسامبر
ایوب باب ۳۱ , ۳۲
31:1 «با چشمان خود عهد بستهام؛ پس چگونه بر دوشیزهای چشم بدوزم؟
2نصیبِ من از خدایی که در بالاست چه خواهد بود، و میراث من از قادر مطلق که در عرش برین است؟
3آیا مصیبت نصیبِ شریران نیست، و بلا میراث بدکاران نِی؟
4آیا او راههای مرا نمیبیند، و قدمهایم را به تمامی نمیشمارد؟
5«اگر با دروغ گام زدهام، و پاهایم برای فریفتن شتابان بوده است،
6باشد که به میزانِ درست سنجیده شوم، تا خدا کاملیت مرا بداند!
7اگر قدمهایم از راه منحرف گشته، یا دلم از پی چشمانم رفته، یا لکهای به دستانم چسبیده است،
8باشد که من بکارم و دیگری بخورد، باشد که محصول من از ریشه کنده شود!
9«اگر دلم به زنی فریفته شده، یا نزد دَرِ همسایۀ خویش به کمین نشستهام،
10باشد که زن من برای دیگری آسیاب کند، و دیگران بر وی خم شوند!
11زیرا که آن کارْ قباحت است؛ گناهی مستوجب مجازات؛
12آتشی است که تا اَبَدون میسوزانَد، و تمامی محصول مرا از ریشه برمیکَنَد.
13«اگر حق غلام یا کنیز خود را پایمال کردهام، آنگاه که از من شکایت داشتهاند،
14پس چون خدا به ضد من برخیزد، چه خواهم کرد؟ و چون بازخواست کند، او را چه جواب خواهم داد؟
15آیا آن که مرا در رَحِم آفرید، او را نیز نیافرید؟ آیا ما هر دو را یکی در رَحِم نسرشت؟
16«اگر آرزوی بینوایان را از ایشان دریغ کرده و چشمان بیوهزنان را از انتظار تار گردانیدهام،
17اگر لقمۀ خویش به تنهایی خورده، و آن را با یتیم قسمت نکردهام -
18حال آنکه از جوانی یتیمان را چون پدرْ بزرگ کردهام، و از رَحِم مادر، بیوهزنان را رَهنما بودهام -
19اگر کسی را که از برهنگی تلف میشود، دیدهام یا نیازمندی را که بیجامه است،
20و جان او مرا برکت نداده، و از پشم گوسفندانم گرم نشده است،
21اگر دست خویش بر یتیم بلند کردهام، از آن رو که از حمایت محکمه برخوردار بودهام،
22باشد که بازویم از کتفم بیفتد، و ساعدم از آرنج قطع شود!
23زیرا که از بلای خدا وحشت دارم، و تاب تحمل کبریایی او را ندارم.
24«اگر اعتمادم به طلا بوده است، و به طلای ناب گفتهام: ”تو امنیت منی“،
25اگر از کثرت دارایی خویش شادمان بودهام، و از اینکه دستم بسیار کسب کرده است،
26اگر بر درخشش آفتاب نظر کردهام، یا بر خرامیدن تابناک ماه،
27و دل من در نهان فریفته شده است، و به دست خویش بوسه فرستادهام،
28این نیز گناهی است مستوجب مجازات، زیرا خدای متعال را منکر شدهام.
29«اگر از مصیبتِ دشمن خویش شادی کردهام، یا از بلایی که دامنگیرش شده به وجد آمدهام -
30حال آنکه زبان از گناه بازداشته و بر جانش لعنت نفرستادهام -
31اگر اهل خیمۀ من نگفتهاند: ”کیست که از خوراک او سیر نشده باشد؟“
32- غریب شب را در کوچه به سر نیاورده، زیرا درِ خانۀ من به روی مسافر باز بوده است -
33اگر چون آدمیان عِصیان خود را پوشاندهام و گناه خویش در سینه مخفی ساختهام،
34از آن رو که از جماعتِ بزرگ ترسان بودهام، و اهانت طوایف مرا هراسان ساخته است، چندان که لب فرو~بسته، از خانه بیرون نرفتهام -
35«(کاش کسی بود که سخنم را میشنید! هان، امضای من حاضر است؛ باشد که قادر مطلق مرا پاسخ گوید، و مدعی من ادعای خود را در کتابی بنگارد!
36زیرا بهیقین آن را بر دوش خود برمیداشتم، و چون تاج بر سر خود میبستم.
37حساب همۀ قدمهایم را به او میدادم، و همچون امیران به او نزدیک میشدم.)
38«اگر زمینم بر ضد من فریاد برآورده است، و شیارهایش با هم گریستهاند،
39اگر محصول آن را بی بها خوردهام، و جان رعایای آن را تلف کردهام،
40باشد که خارها به عوض گندم برویَد، و کرکاس به عوض جو!» سخنان ایوب به پایان رسید.
32:1 پس آن سه مرد از پاسخ دادن به ایوب بازایستادند، زیرا او در نظر خود پارسا بود.
2آنگاه خشم اِلیهو فرزند بَرَکئیلِ بوزی، از طایفۀ رام، افروخته شده، بر ایوب خشم گرفت، زیرا خود را برحق میشمرد، نه خدا را.
3او بر سه دوست ایوب نیز خشم گرفت، زیرا بیآنکه پاسخی بیابند، ایوب را محکوم میکردند.
4اِلیهو برای سخن گفتن با ایوب منتظر مانده بود، زیرا سایرین از او بزرگتر بودند.
5اما چون دید در دهان آن سه مرد پاسخی نیست، خشمش افروخته شد.
6پس اِلیهو فرزند بَرَکئیلِ بوزی به سخن آمده، گفت: «من جوانم و شما سپیدموی؛ پس ترسیدم و جرأت نکردم نظر خویش بیان کنم.
7گفتم، ”بگذار روزها سخن بگوید، و کثرت سالها حکمت را بیان دارد.“
8اما روحی که در انسان است، یعنی دمِ قادر مطلق، آن است که انسان را فهم میبخشد.
9ریشسفیدان نیستند که از حکمت برخوردارند، و نه پیران که آنچه را درست است، درمییابند.
10پس میگویم به من گوش فرا~دهید؛ من نیز نظر خویش بیان خواهم کرد.
11«تا کنون درنگ کردهام تا شما سخن گویید، و به بَراهین شما گوش فرا~دادهام، آنگاه که به کَند و کاو در سخنان پرداختید.
12من بهدقّت به شما توجه کردم، اما هیچیک نتوانستید بر خطا بودنِ ایوب را ثابت کنید، و هیچیک سخنانش را پاسخ نگفتید.
13پس نگویید: ”حکمت را دریافتهایم؛ خداست که باید او را محکوم سازد، نه انسان.“
14ایوب سخنان خود را بر ضد من ترتیب نداده است، و من با سخنان شما او را پاسخ نخواهم داد.
15«ایشان درماندهاند و دیگر پاسخ نمیدهند، و سخنی برای گفتن ندارند.
16پس آیا باید انتظار بِکِشم از آن رو که سخن نمیگویند، از آن رو که بازایستادهاند، و دیگر پاسخ نمیدهند؟
17من نیز به سهم خود جواب خواهم داد، و نظر خویش بیان خواهم کرد.
18زیرا که مرا سخنْ بسیار است، و روح در اندرونم مرا ناگزیر میسازد.
19هان دل من چون شرابی است ناگشوده، و چون مَشکی تازه که نزدیک است بترکد.
20پس سخن خواهم گفت تا راحت یابم، و لب گشوده، پاسخ خواهم داد.
21از کسی جانبداری نخواهم کرد، و احدی را تملق نخواهم گفت.
22زیرا که تملقگویی نمیدانم، وگرنه آفریدگارم بهزودی مرا برمیگرفت.
زکریا باب ۸
8:1 کلام خداوند لشکرها نازل شده، گفت:
2«خداوند لشکرها چنین میفرماید: برای صَهیون غیرتی بس عظیم دارم، و با خشمی عظیم برایش غیورم.
3خداوند چنین میگوید: به صَهیون بازمیگردم و در میان اورشلیم ساکن خواهم شد. اورشلیم ’شهر امین‘، و کوهِ خداوند لشکرها ’کوه مقدس‘ نام خواهد گرفت.
4خداوند لشکرها چنین میفرماید: مردان و زنان سالخورده بار دیگر در کوچههای اورشلیم خواهند نشست و هر یک به سبب عمر طولانی، عصا به دست خواهند داشت.
5و کوچههای شهر آکنده از پسران و دخترانی خواهد بود که در کوچههایش به بازی مشغولند.
6خداوند لشکرها چنین میگوید: اگرچه در آن ایام این امر در نظر باقیماندگان این قوم شگفت بنماید، آیا در نظر من نیز شگفت خواهد بود؟ این است فرمودۀ خداوند لشکرها.
7خداوند لشکرها میفرماید: اینک من قوم خویش را از ممالک شرقی و غربی نجات خواهم بخشید،
8و آنان را خواهم آورد تا در اورشلیم ساکن شوند. ایشان قوم من خواهند بود و من در امانت و عدالت خدای ایشان خواهم بود.»
9خداوند لشکرها چنین میفرماید: «دستهای شما قوی شود، ای کسانی که در این روزها این سخنان را از دهان انبیا میشنوید، انبیایی که چون پیِ خانۀ خداوند لشکرها به جهت بنای معبد نهاده میشد، حضور داشتند.
10زیرا پیش از آن ایام، انسان یا حیوان را هیچ مزدی نبود، و نه امنیت از دشمن برای کسانی که خروج و دخول میکردند، زیرا من هر کس را بر ضد همسایهاش برانگیخته بودم.
11اما، خداوند لشکرها میفرماید، اکنون دیگر با باقیماندگان این قوم همچون گذشته عمل نخواهم کرد.
12زیرا بذر به فراوانی خواهد رویید، تاک میوۀ خود را خواهد داد، زمین محصول خود را خواهد آورد و آسمان شبنم خویش را ارزانی خواهد داشت. آری، من باقیماندگان این قوم را وارث تمامی این چیزها خواهم ساخت.
13و واقع خواهد شد، ای خاندان یهودا و ای خاندان اسرائیل، که چنانکه شما در میان قومها لعنت به شمار میآمدید، به همانگونه شما را نجات خواهم داد تا برکت باشید. پس ترسان مباشید، بلکه دستان شما قوی شود.»
14زیرا خداوند لشکرها چنین میفرماید: «آنگاه که پدران شما خشم مرا برانگیختند، قصد کردم بر شما بلا نازل کنم؛ و خداوند لشکرها میگوید که از این کار چشم نپوشیدم.
15به همینگونه در این ایام بار دیگر قصد کردهام تا به اورشلیم و خاندان یهودا احسان کنم؛ پس ترسان مباشید!
16این است آنچه باید انجام دهید: هر یک با همسایۀ خود سخن به راستی گویید؛ در محکمههای خویش به حق و در جهت برقراری صلح و صفا داوری کنید؛
17هیچیک در دل خویش در حق دیگری بد میندیشید، و قسم دروغ را دوست مدارید. زیرا خداوند میفرماید: از همۀ اینها متنفرم.»
18و کلام خداوند لشکرها بر من نازل شده، گفت:
19«خداوند لشکرها چنین میفرماید: روزۀ ماه چهارم و روزۀ ماه پنجم و روزۀ ماه هفتم و روزۀ ماه دهم برای خاندان یهودا به شادمانی و سرور و اعیاد خوش بدل خواهد شد. پس راستی و صلح را دوست بدارید.
20«خداوند لشکرها چنین میفرماید: بار دیگر قومها و ساکنان شهرهای بسیار خواهند آمد
21و ساکنان یک شهر به شهر دیگر رفته، خواهند گفت: ”بیایید برویم تا از خداوند مسئلت نماییم و خداوند لشکرها را بجوییم، و من نیز خود خواهم آمد.“
22آری، قومهای بسیار و ملتهای نیرومند خواهند آمد تا خداوند لشکرها را در اورشلیم بجویند و از خداوند مسئلت کنند.
23خداوند لشکرها چنین میفرماید: در آن روزها، ده تن از همۀ زبانها و قومها دست به دامن یک یهودی شده، خواهند گفت: ”بگذارید همراه شما بیاییم، زیرا شنیدهایم که خدا با شماست.“»
مکاشفه باب ۵ , ۶
5:1 آنگاه در دست راست آن تختنشین طوماری دیدم با نوشتههایی بر پشت و روی آن، و طومار به هفت مُهر مَمْهور بود.
2و فرشتهای نیرومند دیدم که به بانگ بلند ندا میداد: «کیست که سزاوار برداشتن مُهرها و برگشودن طومار باشد؟»
3و هیچکس، نه در آسمان، نه بر زمین، و نه در زیر زمین، توانِ آن نداشت که طومار را برگشاید یا حتی در آن نظر کند.
4من زار زار میگریستم زیرا هیچکس یافت نشد که سزاوار گشودن طومار یا نظر کردن در آن باشد.
5آنگاه یکی از پیران به من گفت: «گریان مباش. اینک آن شیرِ قبیلۀ یهودا، آن ریشۀ داوود، غالب آمده است، تا طومار و هفت مُهر آن را بگشاید.»
6آنگاه برهای دیدم که گویی ذبح شده باشد، ایستاده در مرکز تخت و محصور میان آن چهار موجود زنده و پیران. هفت شاخ داشت و هفت چشم که هفت روحِ خدایند که به تمام زمین فرستاده شدهاند.
7او پیش آمد و طومار را از دست راست آن تختنشین گرفت.
8پس از آنکه طومار را گرفت، آن چهار موجود زنده و آن بیست و چهار پیر پیش پای بره بر خاک افتادند. آنها هر یک چنگی در دست داشتند و جامی زرّینْ آکنده از بخوری که همان دعاهای مقدسین است.
9و سرودی تازه بدینسان میسرودند که: «تو سزاوار گرفتن طوماری و سزاوار گشودن مُهرهای آن، چرا که ذبح شدی، و با خون خود مردم را از هر طایفه و زبان و قوم و ملت، برای خدا خریدی؛
10و از آنان حکومتی ساختی و کاهنانی که خدمتگزار خدای ما باشند و اینان بر زمین سلطنت خواهند کرد.»
11آنگاه نظر کردم و صدای خیل فرشتگان را شنیدم که گرداگرد آن تخت فراهم آمده بودند و گرداگرد آن موجودهای زنده و آن پیران. شمار آنها از هزاران هزار و کُرورها کُرور بیشتر بود.
12و با صدای بلند چنین میگفتند: «آن برۀ ذبح شده سزاوار قدرت و دولت و حکمت و توانایی است، و سزاوار حرمت و جلال و ستایش.»
13سپس شنیدم هر مخلوقی که در آسمان و بر زمین و زیر زمین و در دریاست، با هرآنچه در آنهاست، چنین میسرودند که: «ستایش و حرمت، و جلال و قدرت، تا ابد از آنِ تختنشین و بره باد.»
14و آن چهار موجود زنده گفتند: «آمین»، و آن پیران بر زمین افتادند و نیایش کردند.
6:1 هنگامی که بره نخستین مُهر از آن هفت مُهر را گشود، من ناظر بودم و شنیدم یکی از آن چهار موجود زنده با صدایی چون رعد گفت: «پیش آی!»
2همین که نظر کردم اسبی سفید پیش رویم پدیدار شد. آن که بر آن اسب سوار بود، کمانی در دست داشت؛ به او تاجی داده شد و او پیروزمندانه به پیش تاخت تا ظفر بیابد.
3و هنگامی که دوّمین مُهر را گشود، شنیدم که دوّمین موجود زنده گفت: «پیش آی!»
4و اسبی دیگر بیرون آمد که به سرخی آتش بود، و به آن که بر آن اسب سوار بود قدرت داده شد تا صلح از روی زمین برگیرد و آدمیان را به کشتار یکدیگر برگمارد. و به او شمشیری بزرگ داده شد.
5و هنگامی که سوّمین مُهر را گشود، شنیدم که سوّمین موجود زنده گفت: «پیش آی!» همین که نظر کردم، اسبی سیاه پیش رویم پدیدار شد و آن که بر آن اسب سوار بود ترازویی در دست داشت.
6و از میان آن چهار موجود زنده، چیزی شبیه صدایی شنیدم که میگفت: «یک پیمانه گندم، یک دینار، و سه پیمانه جو، یک دینار؛ و روغن و شراب را ضایع مکن!»
7و هنگامی که چهارمین مُهر را گشود، شنیدم که چهارمین موجود زنده گفت: «پیش آی!»
8همین که نظر کردم، اسبی پریدهرنگ پیش رویم پدیدار شد و آن که بر آن اسب سوار بود مرگ نام داشت و جهانِ مردگان از پی او میآمد. و به آنها بر یکربع زمین قدرت داده شد تا بکشند با شمشیر و قحطی و بیماری مهلک و وحوش روی زمین.
9و هنگامی که مُهر پنجم را گشود، زیر مذبح، نفوس کسانی را دیدم که در راه کلام خدا و شهادتی که داشتند، کشته شده بودند.
10اینان بانگ بلند برداشتند که: «ای سرور مقتدر، ای قدّوس، ای برحق، تا به کی از داوری زمینیان و گرفتن انتقام خون ما از آنان بازمیایستی؟»
11آنگاه به هر یک از آن نفوس، ردایی سفید داده شد و به آنان گفته شد که پاسی دیگر بیارامند تا شمار همردیفان و برادرانشان که میباید چون آنان کشته شوند، کامل گردد.
12و هنگامی که ششمین مُهر را گشود، من ناظر بودم که ناگاه زمینلرزهای عظیم روی داد و خورشید سیاه شد، چون پلاسینْجامهای پشمین؛ و ماه، یکپارچه به رنگِ خون گشت.
13و ستارگان آسمان بر زمین فرو~ریختند، آنگونه که انجیرهای دیررَس به تکان تندبادی از درخت فرو~میریزند.
14و آسمان جمع شد، چون طوماری که در خود پیچیده شود، و هر کوه و جزیرهای از جای خود برگرفته شد.
15آنگاه پادشاهان زمین و بزرگان، و سپهسالاران و دولتمندان و قدرتمندان، و هر غلام و هر آزادمردی در غارها و در میان صخرههای کوهها پنهان شدند.
16آنان خطاب به کوهها و صخرهها میگفتند: «بر ما فرود آیید و ما را از روی آن تختنشین و از خشم بره فرو~پوشانید.
17زیرا که روز بزرگ خشم آنان فرا~رسیده و که را توان ایستادگی است؟»