برنامه مطالعه روزانه
۲۵ دسامبر
ایوب باب ۳۴
34:1 پس اِلیهو در ادامه گفت:
2«ای حکیمان، سخنان مرا بشنوید، و ای دانایان، به من گوش فرا~دهید؛
3زیرا گوش، سخنان را میسنجد، همچنان که کام، خوراک را میچِشَد.
4بیایید تا آنچه را درست است برای خود اختیار کنیم، و آنچه را نیکوست در میان خود فرا~گیریم.
5«ایوب میگوید: ”من بیگناهم. خدا حق مرا از من دریغ داشته است.
6اگرچه حق با من است، دروغگو شمرده شدهام؛ هرچند بری از هر نافرمانیام، جراحتم علاجناپذیر است.“
7کدام انسان مانند ایوب است، که تمسخر را همچون آب مینوشد؟
8با بدکاران همراه میشود، و با شریران راه میرود؟
9زیرا گفته است: ”انسان را از خشنود ساختنِ خدا سودی عاید نمیشود.“
10«پس ای مردان فهیم، سخنم را بشنوید: حاشا از خدا که بدی کند، و از قادر مطلق که شرارت ورزد!
11زیرا او انسان را بر حسب عملش مکافات میدهد، و هر کس را موافق راهش سزا میرساند.
12براستی که خدا بدی نمیکند، و قادر مطلق عدالت را مخدوش نمیسازد.
13کیست که ادارۀ زمین را به وی سپرده باشد؟ کیست که او را به ریاست بر تمامی جهان نصب کرده باشد؟
14اگر دل خود را بر آن نهد که روح و نَفَس خویش را نزد خود بازگیرد،
15تمامی بشر با هم هلاک خواهند شد، و آدمی به خاک باز خواهد گشت.
16«اگر فهم داری، این را بشنو، و به آنچه میگویم گوش فرا~ده.
17آیا آن که از عدالت نفرت دارد میتواند حکومت کند؟ آیا آن عادلِ قدیر را محکوم میکنی؟
18همان که پادشاه را گوید: ”پست هستی،“ و نُجَبا را که: ”شریرید.“
19همان که از امیران جانبداری نمیکند، و غنی را بر فقیر ترجیح نمیدهد، زیرا که جملگی کارِ دست اویند؟
20در لحظهای میمیرند؛ مردمان در نیمۀ شب به لرزه درآمده، درمیگذرند، و قدرتمندان بدون دخالت دستِ انسان از میان برداشته میشوند.
21«زیرا چشمان او بر راههای انسان است، و تمامی قدمهای وی را میبیند.
22هیچ تاریکی یا ظلمت غلیظی نیست که بدکاران خود را در آن پنهان کنند.
23خدا نیازی ندارد انسان را بیشتر بیازماید، که نیاز باشد انسان به جهت داوری به حضور او بیاید.
24زورآوران را بیتفحص خُرد میکند، و دیگران را بر جای ایشان مینشاند.
25پس او از اعمالشان آگاه است، و ایشان را شبانه سرنگون میسازد، و لِه میشوند.
26ایشان را به سبب شرارتشان میزنَد، در مکانی که همه ببینند،
27زیرا از پیرویِ او منحرف شدند، و به هیچیک از راههای او اعتنا نکردند،
28چندان که سبب گردیدند فریاد بینوایان به حضور او برسد، و او فریاد ستمدیدگان را بشنود.
29اگر خاموش مانَد، کیست که او را محکوم تواند کرد؟ اگر روی خویش نهان سازد، کیست که بر وی نظر تواند کرد؟ بر ملّت و بر فرد به یکسان سلطه دارد،
30تا مرد خدانشناس سلطنت نکند و برای مردم دام نگسترد.
31«آیا کسی هست که به خدا گفته باشد، ”جزا یافتم و دیگر خطا نخواهم کرد؛
32آنچه را نمیبینم، به من بیاموز؛ و اگر گناه کردهام، دیگر نخواهم کرد“؟
33پس آیا خدا باید بر وفقِ مرادِ تو پاداشت دهد، حال آنکه تو از این اِبا داری؟ تصمیم با توست، نه با من؛ پس آنچه صواب میدانی، بگو.
34«اشخاص فهیم مرا خواهند گفت، و مرد حکیمی که سخنم را بشنود خواهد گفت:
35”ایوب بدون شناخت سخن میگوید، و سخنانش خالی از بصیرت است.“
36کاش ایوب تا به نهایت آزموده شود، زیرا همچون شریران پاسخ میدهد؛
37زیرا سرکشی را بر گناه خود میافزاید، و در میان ما به تمسخر دستک میزند، و بر ضد خدا سخنان بسیار میگوید!»
زکریا باب ۱۰
10:1 در موسم باران بهاری، از خداوند باران بطلبید، از خداوندی که برقها پدید میآورد؛ او به آدمیان باران فراوان میبخشد، و به هر کس در مزرعهاش نباتات ارزانی میدارد.
2زیرا بتهای خانگی سخن باطل میگویند، و فالگیران رؤیاهای دروغین میبینند؛ خوابهای باطل بر زبان میآورند، و تسلی پوچ میدهند. از همین رو، همچون گوسفندانْ آوارهاند، و از نبود شبان ستم میبینند.
3«خشم من بر شبانان مشتعل است، و رهبران را مکافات خواهم رسانید؛ زیرا که خداوند لشکرها به گلۀ خود یعنی خاندان یهودا رسیدگی خواهد کرد، و آنان را اسبِ شکوهمندِ خویش در میدان جنگ خواهد ساخت.
4از یهودا سنگ زاویه بیرون خواهد آمد، و از او میخ خیمه، و از او کمان جنگ، و از او، همۀ فرماندهان، با هم.
5آنان همچون دلاوران در عرصۀ کارزار خواهند بود، که دشمن را در گل و لای کوچهها لگدمال میکنند؛ نبرد خواهند کرد، زیرا که خداوند با ایشان است، و اسبسواران را سرافکنده خواهند کرد.
6«من خاندان یهودا را نیرومند خواهم ساخت، و خاندان یوسف را نجات خواهم داد. آنان را باز پس خواهم آورد، زیرا که بر ایشان شفقت دارم. و چنان خواهند بود که گویی هرگز ترکشان نکرده باشم، زیرا من یهوه خدای ایشانم و ایشان را اجابت خواهم کرد.
7اِفرایِم همچون جنگاوری خواهد بود، و دل مردمانش شاد خواهد شد، چنانکه از شراب. فرزندانشان این را دیده، شادی خواهند کرد، و دلهایشان در خداوند شادمان خواهد شد.
8ایشان را صدا زده، گرد خواهم آورد، زیرا که ایشان را فدیه دادهام، و شمارشان به تعدادی که پیشتر بودند، خواهد رسید.
9اگرچه آنان را میان قومها پراکنده ساختم، اما از سرزمینهای دور مرا به یاد خواهند آورد و با فرزندانشان زنده مانده، باز خواهند گشت.
10آنان را از سرزمین مصر باز خواهم آورد، و از آشور جمع خواهم کرد؛ ایشان را به سرزمین جِلعاد و لبنان خواهم برد، چندان که برای ایشان دیگر جا نباشد.
11آنها از میان دریای مصائب عبور خواهند کرد، و امواج دریا مغلوب شده، اعماق رود نیل یکسره خشک خواهد گردید. تکبر آشور به زیر کشیده خواهد شد، و عصای سلطنت مصر رخت خواهد بست.
12من ایشان را در خداوند نیرومند خواهم ساخت و ایشان در نام او سلوک خواهند کرد؛» این است فرمودۀ خداوند.
مکاشفه باب ۱۰ , ۱۱
10:1 آنگاه دیدم فرشتۀ نیرومند دیگری از آسمان فرود میآمد که ردایی از ابر در بر داشت و رنگینکمانی بر فراز سر. چهرهاش مانند خورشید بود و پاهایش چون ستونهای آتش.
2طوماری کوچک و گشوده در دست داشت. پای راست در دریا نهاد و پای چپ بر خشکی.
3و فریادی چندان بلند برآورد که به غرّش شیر میمانست و با فریاد او آن هفت رعد به صدا درآمدند و سخن گفتند.
4و هنگامی که آن هفت رعد سخن گفتند، آهنگِ نوشتن کردم؛ امّا شنیدم صدایی از آسمان گفت: «آنچه را آن هفت رعد گفتهاند، مَمْهور کن و منویس.»
5آنگاه آن فرشته که دیدم بر دریا و خشکی ایستاده بود، دست راست به آسمان بلند کرد
6و به او که تا ابد زنده است و آسمان و هر چه را در آن است آفریده و زمین و هر چه را در آن است و دریا و هر چه را در آن است، سوگند خورد و گفت: «دیگر بیش از این تأخیری در کار نخواهد بود.
7بلکه در آن ایام که هفتمین فرشته آهنگِ نواختن شیپورش کند، راز خدا تحقق خواهد یافت، آنگونه که بشارتش را به خادمان خود، انبیا، داده است.»
8آنگاه آن صدا که از آسمان شنیده بودم بار دیگر به من گفت: «برو و آن طومارِ گشوده در دست آن فرشته را که بر دریا و خشکی ایستاده است، بگیر.»
9پس به سوی آن فرشته رفتم و از او خواستم آن طومار کوچک را به من بدهد. فرشته با من گفت: «این را بگیر و بخور! درونت را تلخ خواهد کرد، امّا در دهانت چون عسلْ شیرین خواهد بود.»
10پس آن طومار کوچک را از دست فرشته گرفتم و خوردم. در دهانم چون عسلْ شیرین بود، امّا به شکم که فرو~بردم، درونم تلخ شد.
11آنگاه مرا گفتند: «تو باز باید دربارۀ ملتهای بسیار و قومهای بسیار و زبانهای بسیار و پادشاهان بسیار نبوّت کنی.»
11:1 آنگاه ساقهای از نی به من داده شد که به چوب اندازهگیری میمانست و به من گفته شد: «برخیز و معبد خدا و مذبح را اندازه بگیر و شمار پرستندگان آنجا را تعیین کن،
2ولی تو را با صحن بیرونی کاری نباشد و آن را اندازه مگیر، زیرا که آن به کافران واگذار شده است. اینان شهر مقدّس را چهل و دو ماه لگدمال خواهند کرد.
3و من دو شاهد خود را مأمور خواهم ساخت که پلاس در بَر، هزار و دویست و شصت روز نبوّت کنند.»
4این دو، همان دو درخت زیتونند و همان دو چراغدان که در حضور خداوندِ زمین میایستند.
5اگر کسی بخواهد آسیبی به آنها برساند، آتش از دهانشان زبانه میکشد و دشمنانشان را فرو~میبلعد. این است طریق مردن هر کس که قصد آزار آنان کند.
6آنان قادرند آسمان را در ببندند تا در ایام نبوّتشان باران نبارد و قادرند آبها را به خون بدل کنند و زمین را هر چند بار که بخواهند به هر بلا مبتلا سازند.
7باری، همین که آنان شهادت خود را یکسره به انجام رسانند، آن وحش که از هاویه بیرون میآید، با آنان خواهد جنگید و بر آنان غالب شده، آنان را خواهد کشت.
8و اجسادشان در میدان آن شهر بزرگ که به کنایه سُدوم و مصر خوانده میشود بر زمین خواهد ماند؛ همان شهر که خداوندشان نیز در آنجا بر صلیب شد.
9تا سه روز و نیم، مردمان از هر ملت و هر طایفه و هر زبان و هر قوم به تماشای اجساد آنان خواهند ایستاد و از خاکسپاریشان خودداری خواهند کرد.
10ساکنان زمین در مرگ آنان شادیها خواهند نمود و برای یکدیگر هدیهها خواهند فرستاد؛ زیرا که آن دو نبی ساکنان زمین را معذب ساخته بودند.
11امّا پس از سه روز و نیم، دَمِ حیات از جانب خدا به آنان داخل شد و به پا ایستادند. وحشتی عظیم بر کسانی که به تماشای آنان ایستاده بودند، مستولی شد.
12آنگاه شنیدند که صدایی بلند از آسمان به آنها گفت: «به اینجا بالا بیایید!» و آنان پیش چشم دشمنانشان در دلِ ابری به آسمان بالا رفتند.
13درست در همان ساعت، زمینلرزهای بزرگ درگرفت و یکدهم شهر فرو~ریخت و هفت هزار تن در آن زمینلرزه کشته شدند و بازماندگان را وحشت فرا~گرفت و خدای آسمانها را جلال دادند.
14’وایِ‘ دوّم از سر گذشت. اینک ’وایِ‘ سوّم بهزودی خواهد رسید.
15آنگاه فرشتۀ هفتم شیپورش را به صدا درآورد؛ و ناگهان صداهایی بلند در آسمان پیچید که میگفت: «حکومت جهان، از آنِ خداوند ما و مسیح او شده است. و او تا ابد حکم خواهد راند.»
16و آن بیست و چهار پیر که در پیشگاه خدا بر تخت مینشینند، روی بر خاک نهادند و خدا را نیایش کرده،
17گفتند: «تو را سپاس میگوییم ای خداوندْ خدای قادر مطلق، ای آن که هستی و بودی. زیرا که قدرت عظیم خود را به دست گرفتهای و سلطنت آغاز کردهای.
18قومها خشمگین بودند، و اینک زمان خشم تو فرا~رسیده است، زمان آن رسیده که مردگان داوری شوند، و خادمان تو، انبیا، پاداش بگیرند، هم مقدسین و هم آنان که حرمت نام تو را نگاه میدارند، از خُرد و بزرگ، و کسانی که زمین را به نابودی کشاندهاند نابود گردند.»
19آنگاه معبد خدا در آسمان گشوده شد؛ و صندوق عهد او در درون معبد مشهود افتاد؛ و ناگهان برقِ آذرخش بود که برمیخاست و بانگ و غوغا بود و غرّشِ رعد بود که به گوش میرسید و زمینلرزه بود و تگرگِ بیامان بود که پدید میآمد.