برنامه مطالعه روزانه
۲۷ ژانویه
پیدایش باب ۴۴ , ۴۵
44:1 آنگاه یوسف به پیشکار خانۀ خویش فرمان داده، گفت: «خورجینهای این مردمان را تا آنجا که بتوانند ببرند از آذوقه پر کن و نقد هر یک را در دهانۀ خورجینش بگذار.
2سپس جام من، یعنی جام نقره را، در دهانۀ خورجین کوچکترین بگذار، همراه با بهای غلهاش.» و پیشکار آنچه را که یوسف به او گفته بود، انجام داد.
3چون صبح هوا روشن شد، آن مردان را با الاغهایشان روانه کردند.
4ولی هنوز چندان از شهر دور نشده بودند که یوسف به پیشکار خانهاش گفت: «برخیز و در پی آن مردان برو و چون به آنان رسیدی، به ایشان بگو: ”چرا پاسخ نیکویی را با بدی دادید؟
5آیا این جامی نیست که سرور من از آن مینوشد و با آن فال میگیرد؟ شما کار بدی کردهاید.“»
6چون پیشکار به آنان رسید، همین سخنان را به ایشان گفت.
7ولی آنان به او گفتند: «چرا سرور ما چنین میگوید؟ از بندگانت به دور باشد که چنین کاری کنند!
8ما حتی پولی را که در دهانه خورجینهایمان یافتیم، از سرزمین کنعان نزد تو بازآوردیم؛ پس چگونه ممکن است از خانۀ سرورت طلا یا نقره بدزدیم؟
9هر کدام از بندگانت که جام نزد او یافت شود، بمیرد و بقیۀ ما نیز غلامان سرورمان خواهیم شد.»
10پیشکار گفت: «بسیار خوب، چنان شود که میگویید. نزد هر که یافت شود، او غلام من خواهد شد؛ بقیۀ شما بری خواهید بود.»
11پس هر یک از آنان بهشتاب خورجین خود را بر زمین پایین آوردند، و هر یک خورجین خود را گشودند.
12آنگاه او از خورجین برادر بزرگتر شروع به تفتیش کرد تا به کوچکترین رسید. و جام در خورجین بِنیامین یافت شد.
13آنگاه آنان جامههای خویش را دریدند و هر یک الاغ خود را بار کرده، به شهر بازگشتند.
14هنگامی که یهودا و برادرانش به خانۀ یوسف درآمدند، او هنوز آنجا بود. آنها در برابر او بر زمین افتادند.
15یوسف به آنان گفت: «این چه کاریست که کردید؟ آیا نمیدانید که مردی چون من میتواند با فالگیری به امور پی ببرد؟»
16یهودا پاسخ داد: «به سرورمان چه بگوییم، و چه جوابی بدهیم؟ چگونه بیگناهی خود را ثابت کنیم؟ خدا تقصیر بندگانت را دریافته است. اینک ما و آن که جام در دست او یافت شد، غلامان سرور خویش خواهیم بود.»
17ولی یوسف گفت: «از من به دور باشد که چنین کنم! فقط مردی که جام در دست او یافت شد غلام من خواهد بود. بقیۀ شما به سلامت نزد پدرتان بازگردید.»
18آنگاه یهودا نزدیک او رفت و گفت: «سرورم، تمنا دارم بگذاری بندهات سخنی در گوش سرورم بگوید. و خشمت بر بندهات افروخته نشود، زیرا تو چون خودِ فرعون هستی.
19سرورم از بندگانش پرسید: ”آیا پدر یا برادری دارید؟“
20و ما به سرورمان پاسخ دادیم: ”پدری داریم سالخورده، و برادری جوان که فرزند ایام پیری اوست. برادر آن پسر مرده است و او تنها پسر مادر خویش است که باقی مانده و پدرش او را دوست میدارد.“
21آنگاه به بندگانت گفتی: ”او را نزد من آورید تا به چشم خود او را ببینم.“
22و ما به سرور خویش گفتیم: ”آن پسر نمیتواند پدر خود را ترک گوید، چون اگر پدرش را ترک گوید، پدرش خواهد مرد.“
23ولی تو به بندگانت گفتی: ”تا برادر کوچک خود را با خود نیاورید، روی مرا دیگر نخواهید دید.“
24پس چون نزد بندهات، پدر خویش رفتیم، سخنان سرورمان را بدو بازگفتیم.
25آنگاه پدرمان گفت: ”بازگردید و کمی آذوقه برای ما بخرید.“
26ولی ما گفتیم: ”نمیتوانیم برویم. تنها اگر برادر کوچکمان با ما بیاید، خواهیم رفت. زیرا نمیتوانیم روی آن مرد را ببینیم، مگر آن که برادر کوچکمان با ما باشد.“
27آنگاه بندهات پدرم به ما گفت: ”میدانید که همسرم دو پسر برای من بزاد.
28یکی از آنان از نزد من رفت و گفتم: ’بیگمان دریده شده است.‘ و از آن زمان دیگر او را ندیدهام.
29اگر این یکی را نیز از من بگیرید و زیانی به او برسد، موی سپید مرا در اندوه به گور فرو~خواهید برد.“
30پس اکنون اگر نزد بندهات پدرم بازگردیم، و این جوان با ما نباشد، و اگر پدرم، که زندگیش به زندگی این پسر بسته است،
31ببیند که پسر نیست، در دَم خواهد مرد. و بندگانت موی سپید پدرمان را در اندوه به گور فرو~خواهیم برد.
32بندهات نزد پدر ضامن سلامت این جوان شده، گفتم: ”اگر او را نزد تو بازنگردانم، تقصیرش تا آخر عمر بر گردن من باشد!“
33پس اکنون تمنا این که بندهات به جای این جوان بمانم و غلام سرورم باشم و جوان همراه برادرانش بازگردد.
34زیرا چگونه میتوانم نزد پدر خویش بازگردم اگر این جوان با من نباشد؟ من یارای دیدن این را که بلایی بر سر پدرم بیاید ندارم.»
45:1 و یوسف دیگر نتوانست نزد کسانی که در حضورش ایستاده بودند، خودداری کند و فریاد برآورد: «همه را از نزد من بیرون کنید!» پس هنگامی که یوسف خود را به برادرانش شناسانید، کسی دیگر آنجا نبود.
2و او به صدای بلند گریست، چندان که مصریان و اهل خانۀ فرعون نیز صدایش را شنیدند.
3یوسف به برادرانش گفت: «من یوسف هستم! آیا پدرم هنوز زنده است؟» ولی برادرانش نتوانستند به او پاسخ دهند، زیرا از حضور وی هراسان گشته بودند.
4آنگاه یوسف به برادرانش گفت: «نزدیک من بیایید.» و نزدیک آمدند. سپس گفت: «مَنَم، یوسف، برادر شما، همان که او را به مصر فروختید!
5و اکنون مضطرب نباشید و از این که مرا به اینجا فروختید بر خود خشم مگیرید، زیرا برای حفظ جانها بود که خدا مرا پیشاپیش شما فرستاد.
6چراکه هماکنون دو سال است که قحطی بر این سرزمین حکمفرما است و پنج سال دیگر نیز نه شخم خواهد بود نه درو.
7اما خدا مرا پیشاپیش شما فرستاد تا برای شما باقیماندگانی بر زمین نگاه دارد و به رهاییِ عظیم جانتان را زنده نگاه دارد.
8پس این شما نبودید که مرا به اینجا فرستادید بلکه خدا بود. او مرا پدر بر فرعون و سرور بر تمامی اهل خانۀ او و فرمانروای سرتاسر سرزمین مصر ساخت.
9اکنون بشتابید و نزد پدرم رفته، به او بگویید: ”پسرت یوسف چنین میگوید: خدا مرا سَروَرِ مصر گردانیده است. نزد من بیا و تأخیر مکن.
10تو و فرزندان و نوههایت، و گلهات و رمهات و هرآنچه داری، در ناحیۀ جوشِن ساکن شو تا نزدیک من باشی.
11در آنجا برای تو تدارک خواهم دید، زیرا هنوز پنج سال از قحطی باقی است. مبادا تو و اهل خانهات و همۀ کسانت فقیر گردید.“
12اینک شما به چشم خود میبینید و برادرم بِنیامین نیز میبیند، که براستی این منم که با شما سخن میگویم.
13پس پدر مرا از همۀ جلالی که در مصر دارم و از هرآنچه دیدهاید، خبر دهید. و هر چه زودتر پدرم را به اینجا بیاورید.»
14آنگاه بر گردن برادرش بِنیامین آویخت و بگریست و بِنیامین نیز بر گردن وی بگریست.
15و یوسف همۀ برادرانش را بوسید و بر ایشان گریست. سپس برادرانش با وی سخن گفتند.
16چون به قصر فرعون خبر رسید که برادران یوسف آمدهاند، فرعون و خدمتگزارانش جملگی خشنود شدند.
17فرعون به یوسف گفت: «برادرانت را بگو: ”چنین کنید: چارپایان خویش را بار کنید و به سرزمین کنعان بازگردید،
18و پدر و اهل خانههای خود را برگرفته، نزد من آیید. بهترین زمین مصر را به شما خواهم داد تا از فربهی زمین بخورید.“
19و تو یوسف مأموری که به آنان بگویی: ”چنین کنید: ارابهها از سرزمین مصر برای کودکان و زنانتان بگیرید و پدرتان را برگیرید و بیایید.
20دغدغۀ اسباب خود را نداشته باشید زیرا نیکویی تمامی سرزمین مصر از آنِ شماست.“»
21پس پسران اسرائیل چنین کردند: طبق فرمان فرعون، یوسف ارابهها و توشۀ سفر بدیشان داد.
22به هر یک از آنان یک دست جامۀ نو بخشید ولی به بِنیامین سیصد مثقال نقره و پنج دست جامه داد.
23و برای پدرش نیز اینها را فرستاد: ده الاغِ بار شده به نفایس مصر و ده ماده الاغِ بار شده به غله و نان و توشۀ سفر برای پدرش.
24آنگاه یوسف برادرانش را روانه کرد و به هنگام رفتنشان به آنان گفت: «در راه با یکدیگر نزاع نکنید!»
25پس ایشان از مصر برآمده، نزد پدرشان یعقوب به سرزمین کنعان رفتند.
26و به پدرشان گفتند: «یوسف هنوز زنده است! او حاکم تمامی سرزمین مصر است.» آنگاه دل او ضعف کرد، زیرا سخن آنان را باور نکرد.
27ولی چون همۀ سخنانی را که یوسف به ایشان گفته بود برای او بازگفتند، و ارابههایی را که یوسف برای آوردن او فرستاده بود دید، پدرشان یعقوب جان تازهای گرفت.
28و اسرائیل گفت: «این برایم کافی است! پسرم یوسف هنوز زنده است. میروم و پیش از مردنم او را خواهم دید.»
مزامیر باب ۴۹
49:1 ای همۀ قومها، این را بشنوید! ای تمامی ساکنان جهان، گوش فرا~دهید،
2از عام و خاص، از نیازمند و توانگر، جملگی:
3دهان من حکمت را بیان میکند؛ تفکر دلم فهم را جاری میسازد.
4گوش خود را به مثلی میسپارم؛ معمای خویش را به آوای چنگ شرح میدهم:
5چرا در روزهای بلا ترسان باشم، آنگاه که شرارتِ خیانتکاران احاطهام کند؛
6همانها که بر اموال خود توکل دارند و به ثروت بسیار خویش میبالند؟
7بهیقین کسی فدیۀ جان برادر خویش نتواند داد و خونبهای او را به خدا نتواند پرداخت؛
8زیرا فدیۀ جان انسان گرانبهاست، و هیچ بهایی کافی نخواهد بود
9تا انسان جاودانه زنده بماند و گودال را نبیند.
10زیرا میبینیم که حتی حکیمان نیز میمیرند، و جاهلان و ابلهان جملگی هلاک میشوند و ثروت خویش به دیگران وا میگذارند.
11گورهایشان خانۀ ابدی آنها میگردد، و تا نسلهای بیپایان مسکن ایشان خواهد بود، هرچند نامهای خود را بر زمینهای خویش مینهند.
12اما آدمی، در توانگریاش، بر جا نخواهد ماند؛ او چارپایان را مانَد که از میان میروند.
13این است سرنوشت آنان که جاهلانه بر خویشتن توکل دارند، و سرانجامِ آنان که از لابهگوییهای خویش خرسندند. سِلاه
14همچون گوسفندان برای هاویه مقرر گشتهاند، و مرگ، ایشان را شبانی میکند. صبحگاهان صالحان بر ایشان فرمان خواهند راند، و جمال ایشان در گور خواهد پوسید، به دور از کاخهایشان.
15اما خدا جان مرا از چنگال هاویه فدیه خواهد داد، و مرا نزد خود خواهد پذیرفت. سِلاه
16چون بینی کسی توانگر شود، و شوکتِ خانهاش افزون گردد، تو را باکی نباشد!
17زیرا چون بمیرد چیزی با خود نخواهد برد، و شوکتش همراه او فرو~نخواهد رفت!
18هرچند در زمان حیات، خویشتن را مبارک پندارد - و هرچند چون کامروا باشی همگان تو را میستایند -
19اما به جرگۀ پدران خود خواهد پیوست، که روشنایی را دیگر هرگز نخواهند دید!
20آدمی در توانگریاش فهم ندارد، او چارپایان را مانَد که از میان میروند.
رومیان باب ۱ , ۲
1:1 از پولس، خادم مسیحْ عیسی، که به رسالت فرا~خوانده شده و به انجیلِ خدا وقف گردیده است؛
2همان انجیل که خدا از پیش، به واسطۀ پیامبران خود، وعدهاش را در کتب مقدّس داده بود،
3و دربارۀ پسر اوست، که چون انسانی خاکی از صُلب داوود به دنیا آمد،
4و با رستاخیز از میان مردگان، به سبب روحِ قدّوسیت، به مقام پسر قدرتمند خدا منصوب شد، یعنی خداوند ما عیسی مسیح.
5ما به واسطۀ وی و بهخاطر نام او فیض و رسالت یافتیم تا از میان همۀ غیریهودیان، مردمان را به اطاعتی که در ایمان است، فرا~خوانیم.
6و این شما را نیز در بر میگیرد، که فرا~خوانده شدهاید تا از آنِ عیسی مسیح باشید؛
7به همۀ آنان که در روم، محبوب خدایند و فرا~خوانده شدهاند تا از مقدسین باشند: فیض و سلامتی از جانب خدا، پدر ما، و خداوندْ عیسی مسیح، بر شما باد.
8پیش از هر چیز، خدای خود را به واسطۀ عیسی مسیح، بهخاطر همۀ شما شکر میگزارم زیرا آوازۀ ایمان شما در همۀ عالم پیچیده است.
9خدایی که او را با تمام قلبم در کار انجیل پسرش خدمت میکنم، بر من شاهد است که چگونه پیوسته در دعاهایم شما را در همۀ اوقات یاد میکنم
10و استدعا مینمایم که اگر خدا بخواهد سرانجام به نحوی به دیدار شما نایل شوم.
11زیرا مشتاق دیدارتان هستم تا عطایی روحانی به شما برسانم که موجب استواریتان گردد؛
12یعنی تا من و شما هر دو از ایمان یکدیگر دلگرم شویم.
13ای برادران، نمیخواهم بیخبر باشید که بارها قصد آن داشتهام که نزدتان بیایم، امّا هر بار مانعی پیش آمده است. بر آنم که در میان شما نیز محصولی برداشت کنم، همانگونه که در میان دیگر غیریهودیان کردهام.
14من خود را چه به یونانیان و چه به بَربَرها، چه به حکیمان و چه به جاهلان مدیون میدانم.
15از این رو، اشتیاق بسیار دارم که شما را نیز که در روم به سر میبرید، بشارت دهم.
16زیرا از انجیل سرافکنده نیستم، چرا که قدرت خداست برای نجات هر کس که ایمان آوَرَد، نخست یهود و سپس یونانی.
17زیرا در انجیل، آن پارسایی که از خداست به ظهور میرسد، که از آغاز تا به انجام بر پایۀ ایمان است. چنانکه نوشته شده است: «پارسا به ایمان زیست خواهد کرد.»
18زیرا غضب خدا از آسمان به ظهور میرسد بر هر گونه بیدینی و شرارت انسانهایی که با شرارت خود حقیقت را سرکوب میکنند.
19زیرا آنچه از خدا میتوان شناخت بر آنان آشکار است، چون خدا آن را بر ایشان آشکار ساخته است.
20زیرا از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنیِ خدا، یعنی قدرتِ سرمدی و الوهیت او را میتوان با ادراک از امور جهانِ مخلوق، بهروشنی دید. پس آنان را هیچ عذری نیست.
21زیرا هرچند خدا را شناختند، امّا او را چون خدا حرمت نداشتند و سپاس نگفتند، بلکه در اندیشۀ خود به بطالت گرفتار آمدند و دلهای بیفهمِ ایشان را تاریکی فرا~گرفت.
22اگرچه ادعای حکمت میکردند، امّا احمق گردیدند
23و جلال خدای غیرفانی را با تمثالهایی شبیه انسان فانی و پرندگان و حیوانات و خزندگان معاوضه کردند.
24پس خدا نیز ایشان را در شهوات دلشان به ناپاکی واگذاشت، تا در میان خودْ بدنهای خویش را بیحرمت سازند.
25آنان حقیقتِ خدا را با دروغ معاوضه کردند و مخلوق را به جای خالق پرستش و خدمت نمودند، خالقی که تا ابد او را سپاس باد. آمین.
26پس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان، روابط طبیعی را با روابط غیرطبیعی معاوضه کردند.
27به همینسان، مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافاتِ درخورِ انحرافشان را در خود یافتند.
28و همانگونه که برای آنان شناخت خدا ارزشی نداشت، خدا نیز آنان را به ذهنی فرومایه واگذاشت تا مرتکب اعمال ناشایست شوند.
29ایشان از هر گونه نادرستی، شرارت، طمع و خباثت آکندهاند. مملو از حسد، قتل، جدال، فریب و بدخواهیاند. شایعهساز،
30تهمتزن، متنفر از خدا، گستاخ، متکبر و خودستایند. برای انجام اعمال شریرانه، راههایی نو ابداع میکنند. نافرمان ب