برنامه مطالعه روزانه
۳۰ ژانویه
خروج باب ۱ , ۲
1:1 چنین است نام پسران اسرائیل که هر یک با اهل خانۀ خویش همراه یعقوب به مصر رفتند:
2رِئوبین، شمعون، لاوی و یهودا؛
3یِساکار، زِبولون و بِنیامین؛
4دان و نَفتالی، جاد و اَشیر.
5شمار نسل یعقوب بر روی هم هفتاد تن بود؛ و یوسف از پیش در مصر به سر میبرد.
6باری، یوسف و جملۀ برادرانش و همۀ آنان که از نسل او بودند مردند،
7اما بنیاسرائیل بارور و کثیر گشته، به شماره بسیار زیاد شدند، چندان که آن سرزمین از آنان پر شد.
8آنگاه پادشاهی تازه در مصر به پا خاست که یوسف را نمیشناخت.
9او به قوم خود گفت: «به خود آیید که بنیاسرائیل از ما فزونتر و نیرومندتر گشتهاند.
10باید به زیرکی با آنان رفتار کنیم، وگرنه از این نیز فزونتر خواهند شد و اگر جنگی درگیرد، به دشمنانمان خواهند پیوست و با ما خواهند جنگید، و از سرزمین ما خواهند گریخت.»
11پس مصریان سرکارگرانی بیرحم بر بنیاسرائیل گماشتند تا بر آنان با کارِ اجباری ستم کنند. بنیاسرائیل شهرهای فیتوم و رَمِسیس را برای فرعون ساختند تا انبار آذوقۀ آنها گردد.
12ولی هر چه بیشتر بر بنیاسرائیل ستم میکردند، بیشتر افزوده و منتشر میگشتند؛ پس مصریان از بنیاسرائیل بیمناک شدند
13و بیرحمانه آنان را به بیگاری واداشتند.
14آنها با تحمیل کارهای طاقتفرسا چون خشت زدن و ملاط ساختن و هر نوع کار دیگر در مزارع، زندگی را به کام بنیاسرائیل تلخ میکردند. ایشان در هر کارِ اجباری که بر دوش بنیاسرائیل مینهادند با ایشان بیرحمانه رفتار میکردند.
15و اما پادشاه مصر، شِفْرَه و فوعَه را که قابلههایی عبرانی بودند، امر کرده،
16گفت: «چون فرزندانِ زنانِ عبرانی را به دنیا میآورید و آنها را معاینه میکنید، اگر نوزاد پسر بود او را بکشید، ولی اگر دختر بود زنده بگذارید.»
17اما قابلهها از خدا ترسیدند و آنچه پادشاه مصر بدیشان گفته بود نکردند بلکه پسران را زنده گذاشتند.
18پس پادشاه مصر احضارشان کرد و پرسید: «چرا چنین کردید؟ چرا پسران را زنده گذاشتید؟»
19قابلهها پاسخ دادند: «زنان عبرانی همچون زنان مصری نیستند. آنها پُر زورند و پیش از رسیدن قابله میزایند.»
20پس خدا به قابلهها احسان کرد؛ و بر شمار قوم افزوده شده، بس نیرومند گشتند.
21و چون قابلهها از خدا ترسیدند، خدا نیز آنان را صاحب خانواده ساخت.
22آنگاه فرعون به تمام افراد خویش فرمان داده، گفت: «هر پسری را که به دنیا آید، به رود نیل افکنید؛ ولی دختران را زنده بگذارید.»
2:1 و اما مردی از خاندان لاوی رفته، یکی از دختران لاوی را به زنی گرفت.
2آن زن باردار شده پسری بزاد. چون دید کودکی نیکوست، او را سه ماه پنهان داشت.
3اما چون نتوانست بیش از آن پنهانش کند، سبدی از نی برگرفت و آن را به قیر و زِفت اندود؛ سپس کودک را در سبد نهاد و آن را در نیزارِ کنارۀ رود نیل گذاشت.
4خواهر آن کودک از دور ایستاد تا ببیند بر سر کودک چه خواهد آمد.
5باری، دختر فرعون برای شستشو به رود نیل فرود آمد، و ندیمههایش در کنارۀ رود میگشتند. او سبد را میان نیزارها دید و کنیزش را فرستاد تا آن را بیاورد.
6چون سبد را گشود چشمش به کودک افتاد، و اینک پسری گریان بود. دل دختر فرعون بر وی بسوخت و گفت: «این یکی از کودکان عبرانیان است.»
7آنگاه خواهر کودک از دختر فرعون پرسید: «میخواهی بروم و از زنان عبرانی یکی را نزدت آورم تا طفل را برایت شیر دهد؟»
8دختر فرعون پاسخ داد: «برو.» پس دخترک رفت و مادر کودک را آورد.
9دختر فرعون به آن زن گفت: «این طفل را ببر و او را برای من شیر بده و من اُجرت این کار را به تو خواهم داد.» پس آن زن کودک را با خود برده، به او شیر میداد.
10چون کودک بزرگتر شد، مادرش او را نزد دختر فرعون برد و او پسر وی شد. دختر فرعون کودک را موسی نام نهاد زیرا گفت: «او را از آب برکشیدم.»
11چون موسی بزرگ شد، روزی به دیدار برادران خویش رفت و بر کار طاقتفرسای ایشان نظر افکند. آنجا مردی مصری را دید که یکی از برادران عبرانی او را میزد.
12نگاهی به این سو و آن سو افکند و چون کسی را ندید، مرد مصری را کشت و او را زیر شنها پنهان کرد.
13روز بعد باز بیرون رفت و دو عبرانی را دید که با هم نزاع میکنند. از آن که مقصر بود پرسید: «چرا برادر خود را میزنی؟»
14آن مرد گفت: «چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟ آیا میخواهی مرا نیز بکشی، همانگونه که آن مصری را کشتی؟» موسی ترسید و با خود اندیشید: «بیگمان کار من برملا شده است.»
15چون ماجرا به گوش فرعون رسید، بر آن شد که موسی را بکشد. ولی موسی از نزد فرعون گریخت و به سرزمین مِدیان رفته، کنار چاهی نشست.
16و اما کاهن مِدیان را هفت دختر بود. آن دختران آمدند تا از چاه آب برکِشند و آبشخورها را از آب پر کرده، گلۀ پدر را سیراب کنند.
17اما چوپانی چند آمدند و دختران را از آنجا راندند. موسی برخاست و ایشان را رهانیده، به گلۀ آنها آب داد.
18چون دختران به خانه بازگشتند، پدرشان رِعوئیل از آنها پرسید: «چگونه امروز به این زودی بازگشتید؟»
19دختران پاسخ دادند: «مردی مصری ما را از دست چوپانان رهانید. او حتی برای ما آب برکشید و گله را نیز آب داد.»
20پدر از دخترانش پرسید: «او کجاست؟ چرا آن مرد را ترک گفتید؟ دعوتش کنید تا چیزی بخورد.»
21موسی راضی شد و نزد آن مرد ماند، و او دخترش صِفّورَه را به موسی داد.
22صِفّورَه برای موسی پسری بزاد، و موسی او را جِرشوم نام نهاد، زیرا گفت: «در سرزمین بیگانه غریبم.»
23پس از روزهای بسیار، پادشاه مصر مرد. بنیاسرائیل زیر بندگی ناله سر داده، فریاد برآوردند و فریاد التماس ایشان به سبب بندگی به درگاه خدا رسید.
24خدا نالۀ ایشان را شنید و خدا عهد خود را با ابراهیم، اسحاق و یعقوب به یاد آورد.
25و خدا بر بنیاسرائیل نظر کرد و خدا دانست.
مزامیر باب ۵۳ , ۵۴ , ۵۵
53:1 ابله در دل خود میگوید: «خدایی نیست!» اینان فاسدند و ستمگریشان کراهتآور است! نیکوکاری نیست!
2خدا از آسمان بر بنی آدم مینگرد، تا ببیند آیا کسی هست که عاقلانه رفتار کند و خدا را بجوید.
3همه گمراه گشتهاند، و با هم فاسد شدهاند! نیکوکاری نیست، حتی یکی!
4آیا بدکاران را شناختی نیست؟ آنان که قوم مرا فرو~میبلعند چنانکه گویی نان میخورند، و خدا را نمیخوانند.
5آنجا ایشان سخت ترسانند، جایی که ترسی نیست. زیرا خدا استخوانهای محاصرهکنندگان تو را میپراکند. تو ایشان را شرمنده میسازی، زیرا خدا آنان را رد کرده است.
6کاش که نجات برای اسرائیل از صَهیون فرا~میرسید! چون خداوند سعادت گذشته را به قوم خویش بازگردانَد یعقوب به وجد آید و اسرائیل شادی کند!
54:1 خدایا، به نام خویش نجاتم ده! به قدرت خود، دادرسیام کن!
2خدایا، دعایم بشنو، و به سخنان دهانم گوش بسپار!
3زیرا بیگانگان بر ضد من برخاستهاند، و بیدادگران قصد جان من دارند، آنان که خدا در برابر دیدگانشان نیست. سِلاه
4هان، خداست یاور من؛ خداوندگار است زنده نگاهدارندۀ جان من.
5بدیِ دشمنان مرا به خود ایشان بازگردان! در وفاداری خویش، از میانشان بردار!
6و من قربانی اختیاری به تو تقدیم خواهم کرد، و نام تو را، ای خداوند، خواهم ستود، چراکه نیکوست!
7زیرا تو مرا از هر تنگی رهانیدهای، و چشمانم پیروزمندانه بر دشمنانم نگریسته است.
55:1 خدایا، به دعایم گوش فرا~ده، و خود را از فریادِ التماسم پنهان مکن؛
2به من گوش بسپار و اجابتم فرما. در شکایت خود بیقرارم، و ناله برمیآورم،
3از آواز دشمن، و بیداد شریران؛ زیرا که رنجم میدهند و خشمگینانه بر من دشمنی میورزند.
4دل در سینهام به درد آمده، و رعب و وحشتِ مرگ بر من مستولی شده است.
5ترس و لرز مرا درگرفته، و دهشت بر من چیره گشته است!
6با خود گفتم: «کاش مرا بالهای کبوتر بود، تا پرواز کرده، میآسودم؛
7آری، به دوردستها میگریختم و در صحرا مأوا میگزیدم؛ سِلاه
8به سوی پناهگاهی میشتافتم، به دور از تندباد و توفان!»
9خداوندگارا، شریران را هلاک کن، و زبانشان را مشوش گردان، زیرا که در شهر خشونت و نزاع میبینم.
10روز و شب بر حصارهایش میگردند، و جنایت و شرارت در درون آن است.
11ویرانگری در میان آن غوغا میکند، و ظلم و تقلب از میدان آن دور نمیشود.
12زیرا دشمنِ من نیست که بر من طعنه میزند، وگرنه تاب میآوردم؛ و بدخواه من نیست که در برابرم قد برمیافرازد، وگرنه از او پنهان میشدم.
13بلکه تویی! مرد همتای من، یار خالص و دوست نزدیکم،
14که روزگاری با هم رفاقتی شیرین داشتیم، آنگاه که با انبوه جمعیت در خانۀ خدا گام میزدیم.
15مرگ بر ایشان ناگهان بیاید، و زنده به گور فرو~روند. زیرا شرارت در مسکنهای ایشان و در میانشان است.
16اما من خدا را میخوانم، و خداوند مرا نجات میدهد.
17شبانگاه و بامداد و نیمروز شِکْوِه و ناله میکنم؛ و او صدایم را میشنود.
18جانم را از جنگی که بر من بر پا شده است به سلامتی فدیه میدهد؛ زیرا که بسیاری بر ضد منند.
19خدا، که از ازل جلوس فرموده است، خواهد شنید و خوارشان خواهد ساخت؛ سِلاه زیرا تغییر نمیکنند و ترسی از خدا ندارند.
20همقطار من دست خویش بر دوستان خود بلند کرده، و پیمان خود را شکسته است.
21زبانش چرب و نرم است، اما دلش خواهان جنگ است! سخنش از روغن ملایمتر است، لیکن شمشیری برهنه است.
22نگرانی خود را به خداوند بسپار، که او تکیهگاه تو خواهد بود؛ او هرگز نخواهد گذاشت پارسایان جنبش خورند.
23تو خدایا، شریران را به گودال نابودی فرو~خواهی آورد؛ مردمان خونریز و خیانتپیشه، حتی نیمِ عمر خود را نیز به سر نخواهند رسانید! اما من، بر تو توکل خواهم کرد.
رومیان باب ۷ , ۸
7:1 ای برادران، آیا نمیدانید - زیرا با کسانی سخن میگویم که از شریعت آگاهند - که شریعت تنها تا زمانی بر انسان حکم میراند که انسان زنده است؟
2برای مثال، بنا بر شریعت، زن شوهردار تا زمان زنده بودن شوهرش، به او بسته است. امّا اگر شوهر بمیرد، زن از قید تعهد شرعی به وی آزاد میشود.
3پس اگر آن زمان که شوهرش زنده است، با مردی دیگر وصلت کند، زناکار خوانده میشود. امّا اگر شوهرش بمیرد، از این شریعت آزاد است، و چنانکه با مردی دیگر وصلت کند، زناکار شمرده نمیشود.
4به همینسان، ای برادران من، شما نیز به واسطۀ جسد مسیح در قبال شریعت به مرگ سپرده شدید تا با شخصی دیگر وصلت کنید، یعنی با او که از مردگان برخیزانیده شد، تا برای خدا ثمر آوریم.
5زیرا زمانی که در سیطرۀ نَفْس به سر میبردیم، امیالی گناهآلود که شریعت آنها را برمیانگیخت، در اعضای ما عمل میکرد تا برای مرگ ثمر آوریم.
6امّا اکنون با مردن نسبت به آنچه در قید آن بودیم، از شریعت آزاد شدهایم تا از راه نوینِ روح خدمت کنیم، نه از راه کهنۀ آنچه نوشتهای بیش نیست.
7پس چه گوییم؟ آیا شریعت گناه است؟ به هیچ روی! براستی اگر شریعت نبود، هرگز درنمییافتم گناه چیست. زیرا اگر شریعت نگفته بود «طمع مورز»، نمیتوانستم دریابم طمع ورزیدن چیست.
8امّا گناه با سوءاستفاده از این حکمِ شریعت، فرصت یافت تا هر نوع طمع را در من پدید آورد. زیرا جدا از شریعت، گناه مرده است.
9زمانی من جدا از شریعتْ زنده بودم؛ امّا چون حکم آمد، گناه زنده گشت و من مُردم.
10همان حکم که میبایست به حیات راهبر شود، در عمل به مرگ من انجامید.
11زیرا گناه با سود جستن از فرصتی که حکم پدید آورده بود، مرا فریفت و به واسطۀ آن مرا کشت.
12بنابراین، شریعتْ مقدّس است و حکمِ شریعت نیز مقدّس، عادلانه و نیکوست.
13پس آیا آنچه نیکو بود، برای من باعث مرگ شد؟ هرگز! بلکه گناه به واسطۀ آنچه نیکو بود، مرگ را در من پدید آورد تا بدینگونه گناه بودنش جلوهگر شود و پلیدی گناه از طریق حکم شریعت به اوج برسد.
14ما میدانیم که شریعت روحانی است، امّا من انسانی نفسانیام و همچون برده به گناه فروخته شدهام.
15من نمیدانم چه میکنم، زیرا نه آنچه را که میخواهم، بلکه آنچه را که از آن بیزارم، انجام میدهم.
16امّا اگر آنچه را که نمیخواهم، انجام میدهم، پس میپذیرم که شریعت نیکوست.
17در این صورت، دیگر من نیستم که آن عمل را انجام میدهم، بلکه گناهی است که در من ساکن است.
18میدانم که در من، یعنی در نَفْس من، هیچ چیز نیکویی ساکن نیست. زیرا هرچند میل به انجام آنچه نیکوست در من هست، امّا نمیتوانم آن را به انجام رسانم.
19زیرا آن عمل نیکو را که میخواهم، انجام نمیدهم، بلکه عمل بدی را که نمیخواهم، به جا میآورم.
20حال اگر دست به عملی میزنم که نمیخواهم انجام دهم، پس دیگر من انجامدهندۀ آن نیستم، بلکه گناهی که در من ساکن است.
21پس این قانون را مییابم که وقتی میخواهم نیکویی کنم، بدی نزد من است.
22من در باطن از شریعت خدا مسرورم،
23امّا قانونی دیگر در اعضای خود میبینم که با شریعتی که ذهن من آن را میپذیرد، در ستیز است و مرا اسیر قانونِ گناه میسازد که در اعضای من است.
24آه که چه شخص نگونبختی هستم! کیست که مرا از این پیکرِ مرگ رهایی بخشد؟
25خدا را سپاس باد - به واسطۀ خداوند ما عیسی مسیح! باری، من با ذهن خود شریعت خدا را بندگی میکنم، امّا با نَفْس خود قانون گناه را.
8:1 پس اکنون برای آنان که در مسیحْ عیسی هستند، دیگر هیچ محکومیتی نیست،
2زیرا در مسیحْ عیسی، قانونِ روحِ حیاتْ مرا از قانون گناه و مرگ آزاد کرد؛
3چون آنچه شریعت قادر به انجامش نبود، از آن رو که به سبب انسان نفسانیْ ناتوان بود، خدا به انجام رسانید. او پسر خود را به شباهت انسان گناهکار فرستاد تا ’قربانی گناه‘ باشد، و بدینسان در پیکری بشری، حکم محکومیتِ گناه را اجرا کرد
4تا آنچه شریعت مطالبه میکند، در ما تحقق یابد، در ما که نه بر طبق نَفْس بلکه بر طبق روح رفتار میکنیم.
5آنان که نفسانی هستند، به آنچه از نَفْس است میاندیشند، امّا آنان که روحانیاند، به آنچه از روح است.
6طرز فکر انسانِ نفسانی، مرگ است، امّا طرز فکری که در حاکمیتِ روح قرار دارد، حیات و سلامتی است.