برنامه مطالعه روزانه
۲۱ جولای
دوم سموییل باب ۶
6:1 داوود بار دیگر تمامی مردان برگزیدۀ اسرائیل را که سی هزار بودند، گرد آورد.
2او برخاسته، با تمامی مردانی که همراهش بودند، صندوق خدا را از بَعَلییهودا برگرفت، صندوقی را که به آن ’نام‘ مُسَمّی است، یعنی نام خداوند لشکرها که میان کروبیان جلوس فرموده.
3آنان صندوق خدا را بر ارابهای نو نهادند و از خانۀ اَبیناداب که بر تپه بود، بیرون آوردند. و عُزَّه و اَخیو، پسران اَبیناداب، ارابۀ نو را هدایت میکردند،
4در حالی که صندوق خدا نیز بر آن بود. اَخیو پیشاپیش صندوق میرفت
5و داوود و تمامی خاندان اسرائیل به قوّتِ تمام با سرودها و با چنگ و بَربَط و دَف و دُهُل و سَنج در حضور خداوند وجد میکردند.
6چون به خرمنگاه ناکُن رسیدند، عُزَّه دست خود را دراز کرده، صندوق خدا را گرفت، زیرا گاوها میلغزیدند.
7اما خشم خداوند بر عُزَّه افروخته شد، و خدا او را بهخاطر بیحرمتیاش زد و او همانجا کنار صندوق خدا مرد.
8و داوود به خشم آمد، زیرا خداوند عُزَّه را زده بود. به همین جهت آن مکان تا به امروز فِرِصعُزَّه نامیده میشود.
9داوود آن روز از خداوند ترسید و با خود گفت: «چگونه ممکن است صندوق خداوند نزد من بیاید؟»
10پس نخواست آن را نزد خود به شهر داوود بیاورد، بلکه تغییر مسیر داده، آن را به خانۀ عوبیداَدومِ جِتّی برد.
11بدین ترتیب صندوق خداوند سه ماه در خانۀ عوبیداَدومِ جِتّی ماند، و خداوند عوبیداَدوم و تمامی اهل خانهاش را برکت داد.
12داوود پادشاه را خبر آورده، گفتند: «خداوند اهل خانۀ عوبیداَدوم و همۀ اموالش را به سبب صندوق خدا برکت داده است.» پس داوود رفت و با شادمانی صندوق خدا را از خانۀ عوبیداَدوم به شهر داوود آورد.
13چون حاملانِ صندوق خداوند شش قدم پیش رفته بودند، داوود گاوی نر و گوسالهای پرواری قربانی کرد.
14و داوود ایفودِ کتان بر تن، به تمامی قوّت خود در حضور خداوند میرقصید.
15بدینگونه داوود و همۀ خاندان اسرائیل صندوق خداوند را با فریادها و نوای کَرِنا آوردند.
16چون صندوق خداوند به شهر داوود داخل میشد، میکال دختر شائول از پنجره نگریسته، داوود پادشاه را دید که در حضور خداوند جست و خیزکنان میرقصد، و در دل خود او را خوار شمرد.
17پس صندوق خداوند را آورده، آن را درون خیمهای که داوود برای آن بر پا کرده بود، در جایش نهادند، و داوود قربانیهای تمامسوز و قربانیهای رفاقت به حضور خداوند تقدیم کرد.
18پس از تقدیم قربانیهای تمامسوز و قربانیهای رفاقت، داوود قوم را به نام خداوند لشکرها برکت داد.
19و به همۀ قوم، یعنی به تمامی جماعت اسرائیل، از مرد و زن، یک قرص نان، یک تکه گوشت و یک قرص نان کشمش بخشید. آنگاه تمامی قوم روانه شده، هر یک به خانۀ خود رفتند.
20چون داوود برگشت تا اهل خانۀ خود را برکت دهد، میکال دختر شائول به پیشبازش بیرون آمد و گفت: «براستی که پادشاه اسرائیل امروز چقدر خویشتن را بزرگ ساخت آنگاه که خود را همچون یکی از عوام، بیجامه در انظار کنیزان خادمان خویش به نمایش گذاشت!»
21داوود به میکال گفت: «این در حضور خداوند بود، که مرا به جای پدرت و به جای تمامی خاندانش برگزید تا مرا بر قوم خودْ اسرائیل پیشوا سازد. آری، در حضور این خداوند پایکوبی خواهم کرد.
22و خود را از این نیز بیشتر خوار خواهم ساخت و در نظر خویش پست خواهم بود. اما در نظر کنیزانی که از آنان سخن گفتی، در نظر آنان محترم خواهم بود.»
23و میکال دختر شائول تا روز وفاتش صاحب فرزندی نشد.
ارمیا باب ۱۱
11:1 این است کلامی که از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
2«به مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم بگو به مفاد این عهد گوش فرا~دهند.
3بدیشان بگو، یهوه خدای اسرائیل چنین میفرماید: ملعون باد کسی که از مفاد این عهد اطاعت نکند،
4از آنچه به پدرانتان امر فرمودم آنگاه که ایشان را از سرزمین مصر، از آن کورۀ ذوب آهن، به در آوردم، و گفتم: سخن مرا بشنوید و آنچه را به شما امر میفرمایم به جا آورید، تا شما قوم من باشید و من خدای شما،
5تا به سوگندی که برای پدرانتان یاد کردم، وفا کنم و بدیشان سرزمینی ببخشم که شیر و شهد در آن جاری است، چنانکه امروز شده است.» و من در پاسخ گفتم: «ای خداوند، آمین!»
6سپس خداوند مرا گفت: «تمام این سخنان را در شهرهای یهودا و کوچههای اورشلیم ندا کرده، بگو، به مفاد این عهد گوش فرا~دهید و آنها را به جا آورید.
7زیرا از آن هنگام که پدرانتان را از سرزمین مصر برآوردم تا امروز، بدیشان به جِدّ و با تأکیدِ بسیار هشدار دادم که، ”از من اطاعت کنید.“
8اما نشنیدند و اعتنا نکردند، بلکه هر یک از سرکشیِ دلِ شریر خود پیروی کردند. به همین جهت تمامی مفاد این عهد را بر سر ایشان آوردم، عهدی که امر فرموده بودم بدان وفا کنند، اما نکردند.»
9خداوند دیگر بار به من فرمود: «فتنهای در میان مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم یافت شده است.
10آنان به گناهان اجداد خود بازگشتهاند، اجدادی که از گوش سپردن به سخنان من سر باز میزدند. ایشان در پیِ خدایانِ غیر رفتهاند تا آنها را عبادت کنند. خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهدی را که با پدرانشان بستم، شکستهاند.
11از این رو خداوند چنین میفرماید: اینک بلایی بر ایشان نازل میکنم که از آن نتوانند رَست؛ و گرچه نزد من فریاد برآورند، ایشان را نخواهم شنید.
12آنگاه شهرهای یهودا و ساکنان اورشلیم رفته، نزد خدایانی که برایشان بخور میسوزانند فریاد بر خواهند آوَرد، اما آنها به هیچ روی نخواهند توانست ایشان را در زمان بلا نجات بخشند.
13زیرا خدایان تو ای یهودا به شمارِ شهرهای تواَند، و به شمار کوچههای اورشلیم مذبحها برای ’رسوایی‘ بر پا کردهای، مذبحها به جهت سوزاندن بخور برای بَعَل.
14«پس تو برای این قوم دعا مکن، و به جهت ایشان فریاد برمیاوَر و التماس مکن، زیرا آنگاه که در زمان بلا مرا بخوانند، ایشان را اجابت نخواهم کرد.
15«محبوبۀ مرا در خانۀ من چه کار است، حال که این همه شرارت ورزیده؟ آیا گوشت قربانی میتواند سرانجامِ شوم تو را تبدیل کند؟ پس چگونه میتوانی شادی کنی؟
16خداوند تو را درخت زیتون سرسبز نامیده بود، درختی که به میوۀ نیکو مزین بود. اما به آواز غوغایی عظیم آن را به آتش خواهد کشید، و شاخههایش خواهد شکست.
17«خداوند لشکرها، که تو را غرس کرد، بلایی بر ضد تو مقرر داشته است، زیرا خاندان اسرائیل و خاندان یهودا مرتکب شرارت شدهاند و با سوزاندن بخور برای بَعَل، خشم مرا برانگیختهاند.»
18خداوند آن را بر من آشکار ساخت، پس آن را دانستم، زیرا در آن زمان اعمال ایشان را به من نشان داد.
19اما من همچون برهای دستآموز بودم که به کشتارگاه ببرند. نمیدانستم که دسیسهها بر ضد من کرده، میگفتند: «درخت را با میوهاش برکَنیم، او را از زمینِ زندگان منقطع سازیم تا دیگر نامی از او در یادها نماند.»
20اما تو ای خداوند لشکرها و ای داور عادل که آزمایندۀ دل و ذهنی، بگذار انتقامی را که از ایشان میکِشی، ببینم، زیرا که دعوی خویش نزد تو آوردهام.
21از این رو خداوند دربارۀ عَناتوتیان که قصد جان تو کردهاند و میگویند: «به نام خداوند نبوّت مکن، وگرنه به دست ما کشته خواهی شد»، چنین میفرماید،
22آری، خداوند لشکرها چنین میگوید: «اینک آنها را مجازات خواهم کرد؛ جوانانشان به دَمِ شمشیر خواهند مرد و پسران و دخترانشان از قحطی هلاک خواهند شد.
23کسی از ایشان باقی نخواهد ماند. زیرا که در سالِ مجازاتِ عَناتوتیان، بر ایشان بلا خواهم فرستاد.»
متی باب ۲۲
22:1 عیسی باز به مَثَلها با ایشان سخن گفته، فرمود:
2«پادشاهی آسمان را میتوان به شاهی تشبیه کرد که برای پسر خود جشن عروسی به پا داشت.
3او خادمان خود را فرستاد تا دعوتشدگان را به جشن فرا~خوانند، امّا آنها نخواستند بیایند.
4پس خادمانی دیگر فرستاد و گفت: ”دعوتشدگان را بگویید اینک سفرۀ جشن را آماده کردهام، گاوان و گوسالههای پرواریام را سر بریدهام و همه چیز آماده است. پس به جشن عروسی بیایید.“
5امّا آنها اعتنا نکردند و هر یک به راه خود رفتند، یکی به مزرعه و دیگری به تجارت خود.
6دیگران نیز خادمان او را گرفتند و آزار دادند و کشتند.
7شاه چون این را شنید، خشمگین شده، سپاهیان خود را فرستاد و قاتلان را کشت و شهر آنها را به آتش کشید.
8سپس خادمان خود را گفت: ”جشن عروسی آماده است، امّا دعوتشدگان شایستگی حضور در آن را نداشتند.
9پس به میدان شهر بروید و هر که را یافتید به جشن عروسی دعوت کنید.“
10غلامان به کوچهها رفتند و هر که را یافتند، چه نیک و چه بد، با خود آوردند و تالار عروسی از میهمانان پر شد.
11«امّا هنگامی که شاه برای دیدار با میهمانان وارد مجلس شد، مردی را دید که جامۀ عروسی بر تن نداشت.
12از او پرسید: ”ای دوست، چگونه بدون جامۀ عروسی به اینجا آمدی؟“ آن مرد پاسخی نداشت.
13آنگاه پادشاه خادمان خود را گفت: ”دست و پایش را ببندید و او را به تاریکیِ بیرون بیندازید، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن خواهد بود.“
14زیرا دعوتشدگان بسیارند، امّا برگزیدگان اندک.»
15سپس فَریسیان بیرون رفتند و شور کردند تا ببینند چگونه میتوانند او را با سخنان خودش به دام اندازند.
16آنها شاگردان خود را به همراه هیرودیان نزد او فرستادند و گفتند: «استاد، میدانیم مردی صادق هستی و راه خدا را بهدرستی میآموزانی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمیکنی.
17پس رأی خود را به ما بگو؛ آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟»
18عیسی به بداندیشی آنان پی برد و گفت: «ای ریاکاران، چرا مرا میآزمایید؟
19سکهای را که با آن خَراج میپردازید، به من نشان دهید.» آنها سکهای یک دیناری به وی دادند.
20از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»
21پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.»
22چون این را شنیدند، در شگفت شدند و او را واگذاشته، رفتند.
23در همان روز، صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزدش آمدند و سؤالی از او کرده،
24گفتند: «استاد، موسی به ما فرموده است که اگر مردی بیاولاد بمیرد، برادرش باید آن بیوه را به زنی بگیرد تا از او برای برادر خود نسلی باقی بگذارد.
25باری، در میان ما هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و مُرد و چون فرزندی نداشت، زن بیوهاش را برای برادر خود باقی گذاشت.
26همچنین دوّمین و سوّمین، تا هفتمین.
27سرانجام، زن نیز مرد.
28حال، در قیامت، آن زن همسر کدامیک از هفت برادر خواهد بود، زیرا همه او را به زنی گرفته بودند؟»
29عیسی پاسخ داد: «شما گمراه هستید، زیرا نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا!
30در قیامتْ کسی نه زن میگیرد و نه شوهر میکند، بلکه همه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود.
31امّا دربارۀ قیامت مردگان، آیا نخواندهاید که خدا به شما چه گفته است؟
32او فرموده که، ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“. او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است.»
33مردم با شنیدن این سخنان، از تعلیم او در شگفت شدند.
34امّا چون فَریسیان شنیدند که عیسی چگونه با جواب خود دهان صَدّوقیان را بسته است، گرد هم آمدند.
35یکی از آنها که فقیه بود، با این قصد که عیسی را به دام اندازد، از او پرسید:
36«ای استاد، بزرگترین حکم در شریعت کدام است؟»
37عیسی پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر خود محبت نما.“
38این نخستین و بزرگترین حکم است.
39دوّمین حکم نیز همچون حکم نخستین است: ”همسایهات را همچون خویشتن محبت نما.“
40تمامی شریعت موسی و نوشتههای پیامبران بر این دو حکم استوار است.»
41هنگامی که فَریسیان گِرد هم جمع بودند، عیسی از آنها پرسید:
42«نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟» پاسخ دادند: «پسر داوود.»
43عیسی گفت: «پس چگونه داوود به روح، او را خداوند میخواند؟ زیرا میگوید:
44«”خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشین تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.“
45اگر داوود او را خداوند میخوانَد، چگونه او میتواند پسر داوود باشد؟»
46بدینسان، هیچکس را یارای پاسخگویی او نبود و از آن پس دیگر کسی جرأت نکرد پرسشی از او بکند.