برنامه مطالعه روزانه
۶ آگوست
دوم سموییل باب ۲۴
24:1 دیگر بار خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد و داوود را بر ضد ایشان برانگیخته، گفت: «برو و اسرائیل و یهودا را شمارش کن.»
2پس پادشاه به یوآب سردار لشکر که همراهش بود، گفت: «در میان تمامی قبایل اسرائیل از دان تا بِئِرشِبَع گشته، قوم را نامنویسی کن تا شمار آنان را بدانم.»
3اما یوآب به پادشاه گفت: «یهوه خدایت بر شمار قوم هر چه باشد، صد چندان بیفزاید و چشمان سرورم پادشاه این را ببیند، ولی چرا سرورم پادشاه خواهان انجام این کار است؟»
4اما کلام پادشاه بر یوآب و سرداران لشکر غالب آمد. پس یوآب و سرداران لشکر از حضور پادشاه بیرون رفتند تا قوم اسرائیل را نامنویسی کنند.
5آنها از اردن عبور کردند و در عَروعیر واقع در جنوب شهری که در وسط وادی جاد بود، اردو زدند و سپس به جانب یَعزیر پیش رفتند.
6آنگاه به جِلعاد و به سرزمین تَحتیمِ حودْشی رسیدند، و سپس راه خـود را تـا دانیَعَن ادامه دادند و به جانب صیدون دور زدند.
7آنگاه به شهر حصاردار صور و جمله شهرهای حِویان و کنعانیان رفتند و سرانجام به بِئِرشِبَع در نِگِبِ یهودا رسیدند.
8چون از تمام آن سرزمین گذشتند، پس از سپری شدن نه ماه و بیست روز، به اورشلیم آمدند.
9یوآب شمار نامنوشتگان قوم را به پادشاه داد: در اسرائیل هشتصد هزار مرد شجاعِ شمشیرزن بود و در یهودا پانصد هزار مرد.
10اما پس از شمارش قوم، وجدان داوود معذب شد و به خداوند گفت: «در آنچه کردم، گناهی بزرگ ورزیدم. پس حال خداوندا، تمنا دارم تقصیر خادمت را رفع نمایی، زیرا بس احمقانه عمل کردم.»
11بامدادان، چون داوود برخاست، کلام خداوند بر جادِ نبی که نبی داوود بود، نازل شده، گفت:
12«برو و به داوود بگو، ”خداوند چنین میفرماید: سه چیز در برابرت مینهم. یکی را برای خود برگزین تا آن را برایت به عمل آورم.“»
13پس جاد نزد داوود آمد و او را خطاب کرده، گفت: «آیا سه سال قحطی در سرزمینت بر تو عارض شود، یا سه ماه از حضور دشمنانی که تو را تعقیب میکنند، بگریزی، یا سه روز سرزمینت به طاعون دچار شود؟ حال بسنج و تصمیم بگیر که نزد فرستندۀ خود چه پاسخ بَرم.»
14داوود به جاد گفت: «بسیار در تنگی هستم. تمنا آنکه به دست خداوند اُفتیم زیرا که رحمتهایش بس عظیم است، اما به دست انسان نیفتم.»
15پس خداوند از بامداد تا پایان مدت معین، طاعون بر اسرائیل فرستاد، و از دان تا بِئِرشِبَع هفتاد هزار تن از قوم مردند.
16اما چون فرشته دست خود را بر اورشلیم دراز کرد تا آن را نابود سازد، خداوند از آن بلا منصرف شد و به فرشتهای که مردم را هلاک میکرد، فرمود: «کافی است! حال، دست خود بازدار.» فرشتۀ خداوند نزد خرمنگاه اَرونَۀ یِبوسی بود.
17چون داوود فرشتهای را که قوم را هلاک میساخت، دید، به خداوند عرض کرده، گفت: «اینک مَنَم که گناه ورزیده و خطا کردهام؛ اما این گوسفندان چه کردهاند؟ تمنا اینکه دست تو تنها بر من و بر خاندانم باشد.»
18آن روز، جاد نزد داوود آمد و به او گفت: «برو و مذبحی برای خداوند در خرمنگاه اَرونَۀ یِبوسی بر پا کن.»
19پس داوود مطابق کلام جاد، چنانکه خداوند امر فرموده بود، برفت.
20اَرونَه نگریسته، پادشاه و خدمتگزارانش را دید که به سوی او میآیند. او از خرمنگاه بیرون آمد و در برابر پادشاه تعظیم کرده، رویْ بر زمین نهاد.
21اَرونَه گفت: «چرا سرورم پادشاه نزد خادمش آمده است؟» داوود گفت: «تا خرمنگاه را از تو بخرم و مذبحی برای خداوند بنا کنم، تا بلا از قوم بازداشته شود.»
22اَرونَه به داوود گفت: «سرورم پادشاه هرآنچه در نظرش پسند آید، برگیرد و قربانی کند. اینانند گاوان نر برای قربانی تمامسوز و خرمنکوبها و اسباب گاوان برای هیزم.
23پادشاها، اَرونَه این همه را به پادشاه میدهد»، و اَرونَه ادامه داد: «باشد که یهوه خدایت از تو قبول فرماید.»
24ولی پادشاه به اَرونَه گفت: «نه، بلکه بهیقین آنها را به بهایی از تو خواهم خرید و برای یهوه خدایم قربانیهای تمامسوزِ بیقیمت تقدیم نخواهم کرد.» پس داوود خرمنگاه و گاوان را به بهای پنجاه مثقال نقره خرید.
25داوود در آنجا برای خداوند مذبحی بنا کرد و قربانیهای تمامسوز و قربانیهای رفاقت تقدیم نمود. آنگاه خداوند دعای او را برای آن سرزمین اجابت کرد، و بلا از اسرائیل برگرفته شد.
ارمیا باب ۲۷
27:1 در آغاز سلطنت صِدِقیا پسر یوشیا پادشاه یهودا، این کلام از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
2خداوند به من چنین فرمود، «برای خود یوغی از بندها و چوبها بساز و آن را بر گردنت بگذار.
3آنگاه به دست فرستادگانی که به اورشلیم نزد صِدِقیا پادشاه یهودا آمدهاند، پیامی برای پادشاهان اَدوم و موآب و بنیعَمّون و صور و صیدون بفرست.
4این فرمان را بدیشان بده تا به سروران خود بازگویند: ”خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین میفرماید: این است آنچه باید به سروران خود بگویید:
5’مَنَم که به نیروی عظیم و بازوی افراشتۀ خود زمین را با مردمان و حیواناتی که بر آنند آفریدم، و آن را به هر که در نظرم پسند آید، میبخشم.
6حال تمامی این ممالک را به دست خدمتگزار خود نبوکدنصر پادشاه بابِل سپردهام؛ حتی وحوش صحرا را نیز به خدمت او گماردهام.
7همۀ قومها او و پسرش و پسرِ پسرش را بندگی خواهند کرد، تا اینکه موعد سرزمین خود او فرا~رسد. آنگاه قومهای بسیار و پادشاهان نیرومند او را بندۀ خود خواهند ساخت.
8«”اما هر قوم و مملکتی که به خدمت نبوکدنصر پادشاه بابِل درنیاید و یوغ پادشاه بابِل را گردن ننهد، آن قوم را به شمشیر و قحطی و طاعون مجازات خواهم کرد تا اینکه ایشان را به دست او به تمامی نابود سازم؛ این است فرمودۀ خداوند.
9پس به انبیا و فالگیران و خواببینندگان و احضارکنندگان ارواح و جادوگرانِ خود گوش مسپارید که به شما میگویند: «پادشاه بابِل را خدمت نخواهید کرد.»
10زیرا آنان برای شما به دروغ نبوّت میکنند، و این نتیجهای نخواهد داشت جز این که از موطن خویش دور شوید و من شما را بیرون برانم تا نابود گردید.
11اما هر قومی که یوغ پادشاه بابِل را گردن نهد و او را بندگی کند، آن قوم را در سرزمینش باقی خواهم گذاشت تا آن را کِشت کند و در آنجا ساکن باشد؛ این است فرمودۀ خداوند.“‘»
12نیز همین سخنان را به صِدِقیا پادشاه یهودا بیان کرده، گفتم: «یوغ پادشاه بابِل را گردن نهید و او و قومش را خدمت کنید تا زنده بمانید.
13چرا باید تو و قومت به شمشیر و قحطی و طاعون بمیرید، آنگونه که خداوند در خصوص هر قومی که از خدمت پادشاه بابِل سر باز زند، گفته است؟
14به سخن انبیایی که به شما میگویند: ”پادشاه بابِل را خدمت نخواهید کرد،“ گوش مگیرید، زیرا ایشان به دروغ برای شما نبوّت میکنند.
15خداوند چنین میفرماید: من آنان را نفرستادهام، بلکه آنان به نام من به دروغ نبوّت میکنند، که نتیجهای جز این نخواهد داشت که من شما را بیرون برانم و شما با انبیایی که برایتان نبوّت میکنند، هلاک شوید.»
16آنگاه خطاب به کاهنان و تمامی این قوم گفتم: «خداوند چنین میفرماید: به سخنان انبیای خود گوش مسپارید که برای شما نبوّت کرده، میگویند: ”اینک اسباب خانۀ خداوند بهزودی از بابِل بازآورده میشود“، زیرا که به دروغ برایتان نبوّت میکنند.
17بدیشان گوش مسپارید، بلکه پادشاه بابِل را خدمت کنید تا زنده بمانید. چرا باید این شهر ویران شود؟
18اگر آنها نبی هستند و کلام خداوند با ایشان است، پس اکنون به درگاه خداوندِ لشکرها استدعا کنند تا اسبابی که در خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه یهودا و در اورشلیم باقی است، به بابِل برده نشود.
19زیرا خداوندِ لشکرها دربارۀ ستونها و ’دریاچه‘ و پایهها و دیگر اسبابی که در این شهر بر جای مانده، چنین میگوید،
20یعنی دربارۀ آنچه نبوکدنصر پادشاه بابِل، آنگاه که یِهویاکین پسر یِهویاقیم پادشاه یهودا و تمامی بزرگان یهودا و اورشلیم را از اورشلیم به بابِل به تبعید میبُرد، آنها را با خود نبُرد،
21آری، خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، درخصوص اسبابی که هنوز در خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه یهودا و اورشلیم بر جای مانده است، چنین میفرماید:
22آنها به بابِل برده خواهد شد و در آنجا خواهد ماند تا روزی که به یاری ایشان بیایم. آنگاه آنها را بیرون آورده به این مکان باز خواهم گردانید؛ این است فرمودۀ خداوند.»
مرقس باب ۱
1:1 آغاز خبر خوش دربارۀ عیسی مسیح پسر خدا.
2در کتاب اِشعیای نبی نوشته شده است: «اینک پیامآور خود را پیشاپیش تو میفرستم، که راهت را مهیا خواهد کرد؛»
3«ندای آن که در بیابان فریاد برمیآورد: ”راه خداوند را آماده کنید! طریقهای او را هموار سازید.“»
4پس یحیای تعمیددهنده در بیابان ظهور کرده، به تعمیدِ توبه برای آمرزش گناهان موعظه میکرد.
5اهالی دیار یهودیه و مردمان اورشلیم، همگی نزد او میرفتند و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید میگرفتند.
6یحیی جامه از پشم شتر بر تن میکرد و کمربندی چرمین بر کمر میبست، و ملخ و عسل صحرایی میخورد.
7او موعظه میکرد و میگفت: «پس از من، کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم خم شوم و بند کفشهایش را بگشایم.
8من شما را با آب تعمید دادهام، امّا او با روحالقدس تعمیدتان خواهد داد.»
9در آن روزها، عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت.
10چون عیسی از آب برمیآمد، در دم دید که آسمان گشوده شده و روح همچون کبوتری بر او فرود میآید.
11و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم.»
12روح بیدرنگ عیسی را به بیابان برد.
13عیسی چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسهاش میکرد. او با حیوانات وحشی به سر میبرد و فرشتگان خدمتش میکردند.
14عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او خبر خوشِ خدا را اعلام میکرد
15و میگفت: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این خبر خوش ایمان آورید.»
16چون عیسی از کنارۀ دریاچۀ جلیل میگذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا میافکندند، زیرا ماهیگیر بودند.
17به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.»
18آنها بیدرنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند.
19چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده میکردند.
20بیدرنگ ایشان را فرا~خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
21آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرا~رسید، عیسی بیدرنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت.
22مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم میداد، نه همچون علمای دین.
23در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد:
24«ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمدهای نابودمان کنی؟ میدانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!»
25عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!»
26آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعرهزنان از او بیرون آمد.
27مردم همه چنان شگفتزده شده بودند که از یکدیگر میپرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان میدهد و آنها اطاعتش میکنند.»
28پس دیری نپایید که آوازۀ او در سرتاسر ناحیۀ جلیل پیچید.
29چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بیدرنگ به اتفاق یعقوب و یوحنا به خانۀ شَمعون و آندریاس رفت.
30مادرزن شَمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بیدرنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند.
31پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفته، او را برخیزانید. تب او قطع شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
32شامگاهان، پس از غروب آفتاب، همۀ بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند.
33مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند!
34عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، امّا نگذاشت دیوها سخنی بگویند، زیرا او را میشناختند.
35بامدادان که هوا هنوز تاریک بود، عیسی برخاست و خانه را ترک کرده، به خلوتگاهی رفت و در آنجا به دعا مشغول شد.
36شَمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند.
37چون او را یافتند، به وی گفتند: «همه در جستجوی تو هستند!»
38عیسی ایشان را گفت: «بیایید به روستاهای مجاور برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا برای همین آمدهام.»
39پس روانه شده، در سراسر جلیل در کنیسههای ایشان موعظه میکرد و دیوها را بیرون میراند.
40مردی جذامی نزد عیسی آمده، زانو زد و لابهکنان گفت: «اگر بخواهی، میتوانی پاکم سازی.»
41عیسی با شفقت دست خود را دراز کرده، آن مرد را لمس نمود و گفت: «میخواهم، پاک شو!»
42در دم، جذامْ ترکش گفت و او پاک شد.
43عیسی بیدرنگ او را مرخص کرد و با تأکید بسیار
44به وی فرمود: «آگاه باش که در این باره به کسی چیزی نگویی؛ بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود، آنچه را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.»
45امّا آن مرد چون بیرون رفت، آزادانه در این باره سخن گفت و خبر آن را پخش کرد. از این رو عیسی دیگر نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در جاهای دورافتادۀ بیرون از شهر میماند. با این حال، مردم از همۀ اطراف نزد او میآمدند.