برنامه مطالعه روزانه
۱۴ آگوست
اول پادشاهان باب ۹
9:1 چون سلیمان بنای خانۀ خداوند و کاخ شاهی و هرآنچه آرزوی ساختنش را داشت، به پایان رسانید،
2خداوند برای بار دوّم بر وی ظاهر شد، چنانکه در جِبعون بر او ظاهر شده بود،
3و به او گفت: «دعا و تمنایی را که به حضور من کردی، شنیدم. من این خانه را که تو بنا کردی تا نام من جاودانه بر آن باشد، تقدیس کردهام و چشمان و دل من همۀ اوقات بر آن خواهد بود.
4و اما دربارۀ تو، اگر با راستی دل و با درستکاری در حضور من گام برداری، چنانکه پدرت داوود گام برمیداشت، و هرآنچه به تو فرمان دادهام به جا آوری و فرایض و قوانین مرا نگاه داری،
5آنگاه تخت سلطنت تو را بر اسرائیل تا ابد استوار خواهم ساخت، چنانکه به پدرت داوود وعده داده، گفتم: ”تو هرگز کسی را که بر تخت پادشاهی اسرائیل تکیه زند، کم نخواهی داشت.“
6«اما اگر شما یا فرزندانتان از پیروی من روی گردانیده، فرامین و فرایض مرا که برای شما مقرر کردهام، نگاه ندارید بلکه رفته، خدایانِ غیر را عبادت و سَجده کنید،
7آنگاه من اسرائیل را از سرزمینی که به ایشان بخشیدهام، منقطع خواهم ساخت، و این خانه را که برای نام خود تقدیس کردم، از حضور خویش به دور خواهم افکند. آنگاه اسرائیل در میان تمامی قومها ضربالمثل و مضحکه خواهد بود.
8این خانه به تودهای ویران بدل خواهد شد که هر که از کنار آن بگذرد حیرتکرده، انگشت به دهان خواهد ماند و خواهد گفت: ”از چه سبب خداوند به این سرزمین و این خانه چنین کرده است؟“
9و خواهند گفت: ”از آن رو که یهوه خدای خود را که پدرانشان را از سرزمین مصر به در آورده بود، ترک گفتند و به خدایانِ غیر تمسّک جسته، آنها را سَجده و عبادت کردند. از این رو خداوند همۀ این بلا را بر سر ایشان آورده است.“»
10سلیمان در پایان بیست سالی که این دو خانه، یعنی خانۀ خداوند و خانۀ پادشاه را بنا میکرد،
11بیست شهر در سرزمین جَلیل به حیرام بخشید، زیرا حیرام، پادشاه صور، چوب سرو آزاد و چوب صنوبر و طلا را هر اندازه که سلیمان میخواست، فراهم آورده بود.
12و حیرام از صور آمد تا شهرهایی را که سلیمان به او بخشیده بود، ببیند، اما آنها در نظرش پسند نیامد.
13و گفت: «ای برادر من، این چه شهرهایی است که به من بخشیدهای؟» پس آنها تا به امروز ’سرزمین کابول‘ خوانده میشوند.
14حیرام ۱۲۰ وزنه طلا برای پادشاه فرستاده بود.
15این است شرح کارِ اجباریِ انجام شده برای سلیمان پادشاه: او خانۀ خداوند و کاخ خود و مِلّو و دیوار اورشلیم و شهرهای حاصور و مِجِدّو و جازِر را بنا کرد.
16پیشتر، فرعون پادشاه مصر برآمده و جازِر را تسخیر کرده بود. او آن را به آتش سوزانیده و ساکنانِ کنعانی آن را کشته بود، و آن را به دختر خود که همسر سلیمان بود، به عنوان جهیزیه داده بود.
17پس سلیمان جازِر را از نو بساخت و نیز بِیتحورونِ پایینی را بنا کرد،
18و بَعَلَت و تَدمور را در بیابان، در سرزمینِ یهودا،
19و شهرهای انبار را، و شهرهایی را برای ارابهها و سوارانش، و هرآنچه را که آرزوی ساختنش را در اورشلیم و لبنان و سراسر قلمرو حکومتش داشت.
20سلیمان همۀ باقیماندگانِ اَموریان و حیتّیان و فِرِزّیان و حِویان و یِبوسیان را که از بنیاسرائیل نبودند،
21یعنی نسل ایشان را که پس از ایشان در آن سرزمین باقی مانده و بنیاسرائیل نتوانسته بودند آنها را به نابودی کامل بسپارند، تا به امروز به کار اجباری برگماشت.
22ولی سلیمان از بنیاسرائیل کسی را به چنین کار برنگمارد، بلکه آنان جنگاوران و صاحبمنصبان و سرلشکران و فرماندهان و سردارانِ ارابهها و سوارهنظام او بودند.
23اینان بودند ناظران ارشدی که بر کار سلیمان نظارت میکردند، یعنی پانصد و پنجاه تن که سرپرستی کارگران را بر عهده داشتند.
24هنگامی که دختر فرعون از شهر داوود به خانهای که سلیمان برایش ساخته بود، نقل مکان کرد، سلیمان مِلّو را بنا نمود.
25سلیمان سالی سه بار بر مذبحی که برای خداوند ساخته بود، قربانیهای تمامسوز و قربانیهای رفاقت تقدیم میکرد، و نیز در حضور خداوند بخور میسوزانید. پس بنای خانه را به پایان رسانید.
26سلیمانِ پادشاه در عِصیونجِبِر که در نزدیکی ایلوت بر کنارۀ دریای سرخ در سرزمین اَدوم است، کشتیها ساخت.
27و حیرام خدمتگزاران خود را که دریانوردانی باتجربه بودند با خادمان سلیمان در کشتیها گسیل داشت.
28و آنان با کشتی به اوفیر رفتند و از آنجا چهارصد و بیست وزنۀ طلا گرفته، برای سلیمان پادشاه آوردند.
ارمیا باب ۳۵
35:1 این است کلامی که در ایام یِهویاقیم، پسر یوشیا پادشاه یهودا، از جانب خداوند بر اِرمیا نازل شد:
2«به خانۀ رِکابیان برو و با ایشان سخن گفته، آنان را به یکی از حجرههای خانۀ خداوند بیاور و به آنها شراب بنوشان.»
3پس، یَاَزَنیا پسر اِرمیا پسر خَبَصِنیا را با تمام برادران و پسرانش و تمامی خاندان رِکابیان برگرفتم،
4و آنان را به خانۀ خداوند به حجرۀ پسران حانان پسر مرد خدایی یِجدَلیا نام بردم که در کنار حجرۀ صاحبمنصبان و بالای حجرۀ مَعَسیا پسر شَلّوم، نگاهبان آستانه، قرار داشت.
5سپس تُنگهای پر از شراب و جامها جلوی خاندان رِکابیان نهادم و بدیشان گفتم: «شراب بنوشید.»
6ایشان پاسخ دادند: «شراب نمینوشیم، زیرا جدّ ما یوناداب پسر رِکاب به ما فرمان داده و گفته است: ”نه شما و نه فرزندانتان، هیچگاه لب به شراب مزنید.
7همچنین خانهها مسازید و کِشت مکنید؛ تاکستانها غرس منمایید و مالک آنها مشوید؛ بلکه تمامی ایام خود را در خیمه به سر برید. آنگاه در دیاری که در آن غریبید، روزهای بسیار زیست خواهید کرد.“
8ما نیز به سخن جَدّمان یوناداب پسر رِکاب و آنچه به ما امر فرموده بود، گردن نهادهایم و در تمامی روزهای عمرمان شراب ننوشیدهایم، نه ما و نه زنانمان، و نه پسران و دخترانمان،
9و خانهای به جهت سکونت نساختهایم و تاکستان و مزرعه و بذر برای خود نگرفتهایم.
10بلکه در خیمهها مسکن گزیدهایم و از جَدّمان یوناداب اطاعت کرده و آنچه او امر فرموده است، به جای آوردهایم.
11اما چون نبوکدنصر پادشاه بابِل به این سرزمین برآمد، گفتیم: ”بیایید از ترس سپاه کَلدانیان و سپاه اَرامیان به اورشلیم برویم.“ پس در اورشلیم ساکن شدهایم.»
12سپس کلام خداوند بر اِرمیا نازل شده گفت:
13«خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین میگوید: برو و به مردمان یهودا و ساکنان اورشلیم بگو: خداوند میفرماید، آیا عبرت نمیگیرید و به کلام من گوش فرا~نمیدهید؟
14فرمانی که یوناداب پسر رِکاب به پسرانش داد که شراب ننوشند، نگاه داشته میشود و ایشان تا به امروز شراب نمینوشند زیرا به فرمان جَدّ خویش گردن مینهند؛ اما من بارها با شما سخن گفتهام، ولی به من گوش نگرفتید.
15من خادمان خود،، انبیا را جملگی نزدتان فرستادم؛ ایشان را بارها گسیل داشته، گفتم: ”هر یک از شما از راه بد خویش بازگشت کنید و کردارتان را اصلاح کرده، خدایانِ غیر را پیروی و عبادت منمایید، تا در سرزمینی که به شما و به پدرانتان دادهام، ساکن شوید.“ اما شما گوش فرا~ندادید و مرا اطاعت نکردید.
16پسران یوناداب پسر رِکاب به فرمان جدّشان گردن مینهند، اما این قوم از من فرمان نمیبرند.
17پس خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین میفرماید: اینک من بر یهودا و بر جمیع ساکنان اورشلیم تمامی آن بلا را که دربارۀ ایشان گفتهام، نازل میکنم، زیرا که بدیشان سخن گفتم، اما نشنیدند، و ایشان را خواندم، اما پاسخ ندادند.»
18اما اِرمیا خطاب به خاندان رِکابیان گفت: «خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین میفرماید: از آنجا که شما از فرمان جدّتان یوناداب اطاعت کردهاید و همۀ اوامر او را نگاه داشته، آنچه را به شما حکم کرده بود، به جا آوردهاید،
19پس خداوند لشکرها، خدای اسرائیل، چنین میگوید: نسل یوناداب پسر رِکاب کسی را که در حضور من به خدمت بایستد، هرگز کم نخواهد داشت.»
مرقس باب ۹
9:1 نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما میگویم، برخی اینجا ایستادهاند که تا آمدن نیرومندانۀ پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
2شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت.
3جامهاش درخشان و بسیار سفید شد، آنگونه که در جهان هیچ مادّهای نمیتواند جامهای را چنان سفید گرداند.
4در آن هنگام، ایلیا و موسی در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند.
5پطرس به عیسی گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.»
6پطرس نمیدانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند.
7آنگاه ابری آنها را در بر گرفت و ندایی از ابر در رسید که، «این است پسر محبوبم، به او گوش فرا~دهید.»
8بهناگاه، چون به اطراف نگریستند، هیچکس دیگر را نزد خود ندیدند، جز عیسی و بس.
9هنگامی که از کوه فرود میآمدند، عیسی به ایشان فرمان داد که آنچه دیدهاند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد.
10آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، امّا از یکدیگر میپرسیدند که ’برخاستن از مردگان‘ چیست.
11آنگاه از عیسی پرسیدند: «چرا علمای دین میگویند نخست باید ایلیا بیاید؟»
12عیسی پاسخ داد: «البته که نخست ایلیا میآید تا همه چیز را اصلاح کند. امّا چرا در مورد پسر انسان نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟
13بهعلاوه، من به شما میگویم که ایلیا، همانگونه که دربارۀ او نوشته شده است، آمد و آنان هرآنچه خواستند با وی کردند.»
14چون نزد دیگر شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بیشمار گردشان ایستادهاند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه میکنند.
15جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان~دوان آمده، او را سلام دادند.
16عیسی پرسید: «دربارۀ چه چیز با آنها بحث میکنید؟»
17مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آوردهام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است.
18چون او را میگیرد، به زمینش میافکند، به گونهای که دهانش کف میکند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک میشود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، امّا نتوانستند.»
19عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بیایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.»
20پس او را آوردند. روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونهای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد.
21عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی.
22این روح بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر میتوانی بر ما شفقت فرما و یاریمان ده.»
23عیسی گفت: «اگر میتوانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.»
24پدرِ آن پسر بیدرنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاریام ده تا بر بیایمانی خود غالب آیم!»
25چون عیسی دید که گروهی دوان~دوان به آن سو میآیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور میدهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!»
26روح نعرهای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بیجان شد، به گونهای که بسیاری گفتند: «مرده است.»
27امّا عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد.
28چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟»
29پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمیآید.»
30آنها آن مکان را ترک کردند و از میان جلیل گذشتند. عیسی نمیخواست کسی بداند او کجاست،
31زیرا شاگردان خود را تعلیم میداد و در این باره بدیشان سخن میگفت که: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. امّا سه روز پس از کشته شدن، بر خواهد خاست.»
32ولی منظور او را درنیافتند و میترسیدند از او سؤال کنند.
33سپس به کَفَرناحوم آمدند. هنگامی که در خانه بودند، عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارۀ چه چیز بحث میکردید؟»
34ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث میکردند که کدامیک از آنها بزرگتر است.
35عیسی بنشست و آن دوازده تن را فرا~خواند و گفت: «هر که میخواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.»
36سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت:
37«هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»
38یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج میکرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»
39عیسی گفت: «بازش مدارید، زیرا کسی نمیتواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید.
40زیرا هر که بر ضد ما نیست، با ماست.
41آمین، به شما میگویم، هر که از آن سبب که به مسیح تعلّق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بیگمان بیپاداش نخواهد ماند.
42«و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن میبود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند!
43اگر دستت تو را میلغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به دوزخ روی، به آتشی که هرگز خاموش نمیشود. [
44جایی که کرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.]
45و اگر پایت تو را میلغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به دوزخ افکنده شوی.
46[جایی که کِرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.]
47و اگر چشمت تو را میلغزاند، آن را به در آر، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به پادشاهی خدا راه یابی، تا آنکه با دو چشم به دوزخ افکنده شوی،
48جایی که «”کِرم آنها نمیمیرد و آتش خاموشی نمیپذیرد.“
49«زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد.
50نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به سر برید.»