برنامه مطالعه روزانه
۱۴ فوریه
خروج باب ۲۴ , ۲۵
24:1 آنگاه به موسی گفت: «نزد خداوند بالا بیا، تو و هارون و ناداب و اَبیهو، همراه هفتاد تن از مشایخ اسرائیل، و از دور سَجده کنید.
2تنها موسی نزدیک خداوند بیاید، اما آنان نزدیک نیایند. قوم نیز همراه او بالا نیایند.»
3پس موسی آمده، همۀ سخنان خداوند و همۀ قوانین را به قوم بازگفت. تمامی قوم یکصدا پاسخ دادند: «همۀ سخنانی را که خداوند فرموده است، به جا خواهیم آورد.»
4آنگاه موسی همۀ سخنان خداوند را نوشت، و سحرگاهان برخاسته، مذبحی در پای کوه ساخت و دوازده ستون به نشان دوازده قبیلۀ اسرائیل بر پا داشت.
5سپس جوانان بنیاسرائیل را فرستاد، و آنان قربانیهای تمامسوز تقدیم کردند و از گاوان، قربانیهای رفاقت برای خداوند ذبح نمودند.
6موسی نیمی از خون قربانی را برگرفت و در لگنهایی ریخت؛ نیم دیگر را نیز بر مذبح پاشید.
7آنگاه کتاب عهد را برگرفت و آن را در حالی که قوم گوش فرا~میدادند، برای ایشان قرائت کرد. آنها در پاسخ گفتند: «هرآنچه خداوند گفته است به جا خواهیم آورد و مطیع خواهیم بود.»
8سپس موسی خون را برگرفت و بر قوم پاشیده، گفت: «این است خون عهدی که خداوند بنا بر تمامی این سخنان، با شما بسته است.»
9آنگاه موسی و هارون، ناداب و اَبیهو، و هفتاد شیخ اسرائیل بالا رفتند
10و خدای اسرائیل را دیدند. زیرِ پاهای او چیزی بود همچون سنگفرشی از یاقوت کبود، به صافی خودِ آسمان.
11اما خدا دست خویش را بر بزرگان بنیاسرائیل بلند نکرد. پس خدا را دیدند، و خوردند و نوشیدند.
12خداوند به موسی گفت: «نزد من بر کوه برآی و اینجا بمان، تا لوحهای سنگی و شریعت و فرمانهایی را که برای رَهنمایی ایشان نگاشتهام، به تو بدهم.»
13آنگاه موسی با خادم خود یوشَع روانه شد، و موسی به کوه خدا برآمد.
14اما پیش از آن به مشایخ گفت: «همین جا منتظر بمانید تا نزدتان بازگردیم. هارون و حور با شمایند؛ هر که مسئلهای داشته باشد، میتواند نزد ایشان برود.»
15چون موسی به فراز کوه برآمد، ابر کوه را پوشانید
16و جلال خداوند بر کوه سینا ساکن گردید. آن ابر تا شش روز کوه را پوشانید، و در روز هفتم خداوند از میان ابر موسی را ندا داد.
17جلال خداوند در نظر بنیاسرائیل بهسان آتشی سوزاننده بر قلۀ کوه مینمود.
18و موسی به فراز کوه برآمده، به ابر داخل شد، و چهل شبانه روز در کوه بود.
25:1 خداوند به موسی گفت:
2«بنیاسرائیل را بگو برای من هدیه بیاورند. از دست کسانی برایم هدیه بپذیرید که دل آنها راغب بدین کار است.
3این است هدایایی که از آنها میگیرید: طلا، نقره و برنج؛
4نخِ آبی، ارغوانی و قرمز و کتانِ ریزبافت؛ پشم بز؛
5پوست قوچ که به رنگ سرخ رنگ شده باشد؛ چرم نازک؛ چوب اقاقیا؛
6روغن برای چراغها؛ ادویه برای روغن مسح و بخور خوشبو؛
7سنگهای عقیق و سنگهای گرانبهای دیگر جهت نشاندن بر ایفود و پیشسینه.
8آنها باید قُدسی برایم بسازند تا در میان ایشان ساکن شوم.
9این مسکن و تمام اسباب آن را درست مطابق طرحی که به تو نشان خواهم داد، بسازید.
10«صندوقی از چوب اقاقیا بسازند به درازای دو و نیم ذِراع، پهنای یک و نیم ذِراع و بلندی یک و نیم ذِراع.
11آن را از درون و بیرون با طلای ناب بپوشان و قابی از طلا نیز گِرد آن بساز.
12برای صندوق چهار حلقه از طلا بریز و آنها را به چهار پایۀ صندوق متصل کن، دو حلقه در یک جانب و دو حلقه در جانب دیگر.
13آنگاه تیرکهایی از چوب اقاقیا بساز و آنها را زراندود کن.
14تیرکها را جهت حمل صندوق از حلقههای پهلوی صندوق بگذران.
15تیرکها باید در حلقههای صندوق باقی بمانند؛ آنها را نباید بیرون آورْد.
16سپس شهادتی را که به تو خواهم داد در صندوق بگذار.
17«جایگاه کفّاره را از طلای ناب بساز، به درازای دو و نیم ذِراع و پهنای یک و نیم ذِراع.
18بر دو سر جایگاه کفّاره، دو کروبی زرکوب بساز،
19یک کروبی بر یک سر و کروبی دیگر بر سَرِ دیگرِ آن؛ جایگاه کفّاره و کروبیانِ دو سَرِ آن را یکپارچه بساز.
20کروبیان با بالهایی گشاده، از بالا بر جایگاه کفّاره سایهگستر باشند، رویهایشان به سوی یکدیگر و نگاهشان به جانب جایگاه کفّاره باشد.
21جایگاه کفّاره را بر روی صندوق بگذار و آن شهادت را که به تو خواهم داد در درون آن بِنِه.
22من در آنجا با تو ملاقات خواهم کرد و از بالای جایگاه کفّاره، از میان دو کروبی که بر صندوق شهادت قرار دارند، همۀ فرمانهای خود را برای بنیاسرائیل به تو خواهم داد.
23«میزی از چوب اقاقیا بساز به درازای دو ذِراع، پهنای یک ذِراع و بلندی یک و نیم ذِراع.
24آن را با روکشی از طلای ناب بپوشان و قابی از طلا گردِ آن بساز.
25گِرد میز لبهای به پهنای یک کف دست بساز و گِرد آن نیز قابی از طلا.
26چهار حلقۀ طلا برای میز بساز و آنها را به چهارگوشۀ میز در محل چهارپایه متصل کن.
27حلقهها نزدیک لبه باشند تا تیرکهای حمل میز را نگه دارند.
28تیرکها را از چوب اقاقیا بساز و آنها را زراندود کن و میز را به وسیلۀ آنها حمل نما.
29بشقابها و ظروفِ آن را از طلای ناب بساز، همچنین پارچها و کاسههای مخصوص ریختن هدایای ریختنی را.
30بر میز، نان حضور را بگذارید تا همواره در حضور من باشد.
31«چراغدانی از طلای ناب بساز و پایه و بدنۀ آن را چکشکاری کن؛ پیالههای گلمانند و جوانهها و غنچههایش با آن یکپارچه باشد.
32شش شاخه از دو طرف چراغدان بیرون آید: سه شاخه از یک طرف و سه شاخه از طرف دیگر.
33سه پیاله به شکل گلهای بادام با جوانهها و غنچههایش بر یک شاخه قرار داشته باشد و سه پیالۀ دیگر بر شاخۀ بعدی، و هر شش شاخه که از چراغدان بیرون میآید به همین شکل باشد.
34بر چراغدان چهار پیاله باشد به شکل گلهای بادام با جوانهها و غنچههایش.
35یک جوانه زیر اوّلین جفت شاخه باشد که از چراغدان بیرون میآید، جوانۀ دوّم زیر دوّمین جفت شاخه، و جوانۀ سوّم زیر سوّمین جفت شاخه؛ یعنی در مورد هر شش شاخه به همینگونه باشد.
36جوانهها و شاخهها همگی با چراغدان یکپارچه باشند، و از طلای نابِ چکشکاری شده ساخته شوند.
37آنگاه هفت چراغ برای آن بساز و آنها را بر چراغدان نصب کن تا جلوی آن را روشن سازد.
38گُلگیرها و سینیهایش از طلای ناب باشد.
39برای ساختن چراغدان و تمامی لوازم آن، یک وزنه طلای ناب به کار بَر.
40آگاه باش که این همه را مطابق طرحی بسازی که در کوه به تو نشان داده شد.
مزامیر باب ۷۸
78:1 ای قوم من، به شریعت من گوش بسپارید؛ و به سخنان دهانم گوش فرا~دهید!
2دهان خود را به مَثَل خواهم گشود و معماهای کهن را بر زبان جاری خواهم کرد؛
3آنچه را که شنیده و دانستهایم، و پدرانمان به ما بازگفتهاند.
4آنها را از فرزندان ایشان پنهان نخواهیم داشت، بلکه کارهای ستودۀ خداوند را، به نسل آینده باز خواهیم گفت؛ همچنین قدرت او را، و شگفتیهایی را که به انجام رسانده است.
5او شهادتی در یعقوب بر پا داشت و شریعتی در اسرائیل قرار داد؛ و پدران ما را امر فرمود که آنها را به فرزندان خویش بیاموزند؛
6تا نسل بعد آن را بدانند، یعنی فرزندانی که زین پس زاده میشوند، و ایشان نیز برخیزند، و آنرا به فرزندان خویش بازگویند؛
7تا ایشان نیز بر خدا توکل کنند و کارهای خدا را از یاد نبرند، بلکه فرامین او را نگاه دارند؛
8و همچون پدران خود نباشند که نسلی گردنکش و یاغی بودند؛ دلِ خویش را استوار نداشتند، و جانشان به خدا وفادار نبود.
9بنیاِفرایِم، هرچند مسلح و کمانکش بودند، در روز نبرد روی گرداندند!
10آنان عهد خدا را نگاه نداشتند و از سلوک به شریعت وی سر باز زدند.
11کارهای او را فراموش کردند، عجایبی را که بدیشان نمایانده بود.
12در برابر چشم پدرانشان کارهای شگفت کرده بود، در سرزمین مصر، در دیار صوعَن؛
13دریا را بشکافت و ایشان را از میان آن گذرانید؛ و آبها را چون پشته بر پا داشت.
14در روز ایشان را به ابر هدایت فرمود، و تمام شب، به نورِ آتش.
15در بیابان صخرهها را بشکافت و ایشان را گویی از ژرفاها به فراوانی نوشانید؛
16از دلِ تختهسنگ چشمهها بیرون آورد و آب را چون نهرها جاری ساخت.
17اما ایشان باز هم بیشتر به او گناه ورزیدند، و در بیابان بر آن متعال شوریدند!
18با مطالبۀ خوراکی که در هوس آن بودند خدا را در دلهای خویش آزمودند.
19بر ضد خدا به سخن آمده، گفتند: «آیا خدا قادر است در بیابان سفرهای بگسترد؟
20هان صخره را زد، و آب فوران کرد و سیلابها جاری شد. اما آیا نان نیز توانَد داد؟ یا گوشت برای قوم خود مهیا تواند کرد؟»
21پس چون خداوند این را شنید، بهغایت خشمگین شد؛ آتشی بر یعقوب افروخته گشت، و خشم او بر اسرائیل مشتعل گردید.
22زیرا به خدا ایمان نداشتند، و بر نجات وی اعتماد نکردند.
23با این حال، افلاک برین را فرمان داد و درهای آسمان را بگشود؛
24بر آنها ’مَنّا‘ بارانید تا بخورند، و غلّۀ آسمانی بدیشان عطا فرمود.
25آدمیان نان فرشتگان را خوردند؛ و برایشان آذوقه فرستاد تا سیر شدند.
26باد شرقی را در آسمانها وزانید، و به نیروی خویش باد جنوبی را پیش راند.
27همچون غبار بر ایشان گوشت بارانید، و بسان ریگ دریا، مرغان بالدار را!
28آنها را در میان اردوگاه ایشان فرود آورد، و گرداگرد مسکنهای ایشان.
29تا توانستند خوردند و سیر شدند، زیرا آنچه را در هَوَسش بودند بدیشان داد.
30اما پیش از آنکه هوس آنها ارضا شود، و در حالی که خوراک هنوز در دهانشان بود،
31خشم خدا بر ایشان مشتعل گردید؛ تنومندترینشان را کشت، و جوانان اسرائیل را به زیر افکند.
32با این همه، باز گناه ورزیدند و به عجایب او ایمان نیاوردند!
33پس روزهای ایشان را در بطالت به سر آورد، و سالهایشان را در ترس!
34هرگاه ایشان را میکشت، او را میجُستند، و بازگشت کرده، خدا را به جِدّ میطلبیدند!
35به یاد میآوردند که صخرۀ ایشان خداست، و خدای متعال، ولیّ آنهاست.
36اما آنگاه به دهان خود تملق او را میگفتند، و به زبان خویش به او دروغ میگفتند؛
37دلهایشان با او نبود، و به عهدی که با ایشان بسته بود، وفا نکردند.
38اما او که رحیم است تقصیر ایشان را کفاره کرد و هلاکشان نساخت. بارها خشم خود را مهار کرد و تمام غضب خویش را برنیانگیخت.
39به یاد آورد که ایشان بشرند، بادی که میوزد و دیگر بازنمیگردد.
40چند مرتبه در صحرا بر او تمرّد ورزیدند و در بیابان، وی را غمگین ساختند!
41بارها و بارها خدا را آزمودند، و قدوس اسرائیل را آزردند!
42دست او را به خاطر نداشتند، و نه روزی را که ایشان را از چنگ خصم فدیه کرد؛
43آنگاه که آیات خویش را در مصر به نمایش گذاشت، و عجایب خود را در دیار صوعَن.
44نهرهای ایشان را به خون بدل ساخت، آنسان که نتوانستند از چشمههای خود بنوشند.
45انبوه پشهها در میانشان گسیل داشت که ایشان را فرو~خوردند، و قورباغهها که به فلاکتشان افکندند.
46محصولشان را به آفت سپرد، و دسترنجشان را طعمۀ ملخ ساخت.
47تاکهایشان را به تگرگ از میان برد و درختان انجیرشان را به بوران.
48رمههایشان را به تگرگ سپرد، و احشامشان را به صاعقه.
49خشم سوزان خود را بر ایشان گسیل داشت، غضب و غیظ و تنگی را، با فرستادن فرشتگان نابودی!
50راه را بر خشم خویش هموار ساخت، و جان ایشان را از مرگ در امان نداشت، بلکه آن را به طاعون سپرد.
51همۀ نخستزادگان مصر را زد، نوبرِ قوّت ایشان را در خیمههای حام.
52اما قوم خویش را همچون گوسفندان کوچ داد، و چون گله از میان بیابان هدایت کرد.
53ایشان را در امنیت راهبری فرمود تا نترسند؛ اما دریا دشمنانشان را پوشانید.
54پس آنان را به حدود مقدس خود آورد، به این کوه که به دست راست خویش فتح کرده بود.
55قومها را از پیش روی ایشان بیرون راند، میراث را میان آنها به ریسمان تقسیم کرد، و قبایل اسرائیل را در خیمههایشان سکنی داد.
56اما آنان خدا را آزمودند و بر خدای متعال شوریدند و شهادات او را نگاه نداشتند؛
57بلکه همچون پدرانشان مرتد شدند و خیانت ورزیدند، و چون کمانِ خطاکننده، نامطمئن گردیدند.
58با مکانهای بلند خود، او را به خشم آوردند؛ و با بتهایشان غیرت او را برانگیختند.
59چون خدا شنید، بهغایت خشمگین شد، و اسرائیل را به تمامی رد کرد.
60مسکن خود را در شیلوه ترک نمود، خیمهای را که در آن، میان آدمیان سکونت گزیده بود.
61قوّت خویش را به اسیری داد، و جمال خود را به دست خصم سپرد.
62قوم خود را به شمشیر تسلیم کرد، و بر میراث خویش بهغایت غضبناک گردید.
63جوانانشان را آتش در کام کشید، و دخترانشان را سرود عروسی نبود؛
64کاهنانشان به دم شمشیر افتادند، و بیوههایشان زاری نکردند.
65آنگاه خداوندگار همچون کسی که در خواب باشد، بیدار شد همچون جنگاوری که از باده نعره برکشد.
66خصمان خویش را واپس راند، و آنان را به رسوایی ابدی دچار ساخت.
67خیمۀ یوسف را رد کرد، و قبیلۀ اِفرایِم را برنگزید؛
68اما قبیلۀ یهودا را برگزید، و کوه صَهیون را که دوست میداشت.
69قُدس خود را چون آسمانهای رفیع بنا کرد، و همچون زمین که آن را جاودانه پی نهاد.
70خدمتگزار خویش، داوود را برگزید و او را از آغل گوسفندان برگرفت؛
71از پس میشهای شیرده، وی را آورد، تا قوم او یعقوب را شبانی کند، و میراث او اسرائیل را.
72و او ایشان را با دلی راست شبانی کرد، و با دستانی ماهر هدایت نمود.
مرقس باب ۱۰
10:1 عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا به روال همیشۀ خود، به آنها تعلیم میداد.
2فَریسیان نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟»
3عیسی در پاسخ گفت: «موسی چه حکمی به شما داده است؟»
4گفتند: «موسی اجازه داده که مرد طلاقنامهای بنویسد و زن خود را رها کند.»
5عیسی به آنها فرمود: «موسی به سبب سختدلی شما این حکم را برایتان نوشت.
6امّا از آغازِ آفرینش، خدا ”ایشان را مرد و زن آفرید.“
7و ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست،
8و آن دو یک تن خواهند شد.“ بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند، بلکه یک تن میباشند.
9پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
10چون در خانه بودند، شاگردان دیگر بار دربارۀ این موضوع از عیسی سؤال کردند.
11عیسی فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است.
12و اگر زنی از شوهر خود طلاق گیرد و شوهری دیگر اختیار کند، مرتکب زنا شده است.»
13مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنها دست بگذارد. امّا شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند.
14عیسی چون این را دید، خشمگین شد و به شاگردان خود گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ آنان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آن چنینکسان است.
15آمین، به شما میگویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
16آنگاه کودکان را در آغوش کشیده، بر آنان دست نهاد و ایشان را برکت داد.
17چون عیسی بهراه افتاد، مردی دوان~دوان آمده، در برابرش زانو زد و پرسید: «استادِ نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟»
18عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچکس نیکو نیست جز خدا فقط.
19احکام را میدانی: ”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، فریبکاری مکن، پدر و مادر خود را گرامی دار.“»
20آن مرد در پاسخ گفت: «استاد، همۀ اینها را از کودکی به جا آوردهام.»
21عیسی به او نگریسته، محبتش کرد و گفت: «تو را یک چیز کم است؛ برو آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.»
22مرد از این سخن نومید شد و اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
23عیسی به اطراف نگریسته، به شاگردان خود گفت: «چه دشوار است راهیابی ثروتمندان به پادشاهی خدا!»
24شاگردان از سخنان او در شگفت شدند. امّا عیسی بار دیگر به آنها گفت: «ای فرزندان، راهیافتن به پادشاهی خدا چه دشوار است!
25گذشتنِ شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.»
26شاگردان که بسیار شگفتزده بودند، به یکدیگر میگفتند: «پس چه کسی میتواند نجات یابد؟»
27عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا چنین نیست؛ زیرا همه چیز برای خدا ممکن است.»
28آنگاه پطرس سخن آغاز کرد و گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفتهایم و از تو پیروی میکنیم.»
29عیسی فرمود: «آمین، به شما میگویم، کسی نیست که بهخاطر من و بهخاطر انجیل، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد،
30و در این عصر صد برابر بیشتر خانهها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان و املاک - و همراه آن، آزارها - به دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهرهمند نگردد.
31امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!»
32آنان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش ایشان راه میپیمود. شاگردان در شگفت بودند و کسانی که از پی آنها میرفتند، هراسان. عیسی دیگر بار آن دوازده تن را به کناری برد و آنچه را میبایست بر او بگذرد، برایشان بیان کرد.
33فرمود: «اینک به اورشلیم میرویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنان او را به مرگ محکوم خواهند نمود و به اقوام بیگانه خواهند سپرد.
34ایشان استهزایش کرده، آبِ دهان بر وی خواهند انداخت و تازیانهاش زده، خواهند کشت. امّا پس از سه روز بر خواهد خاست.»
35یعقوب و یوحنا پسران زِبِدی نزد او آمدند و گفتند: «استاد، تقاضا داریم آنچه از تو میخواهیم، برایمان به جای آوری!»
36بدیشان گفت: «چه میخواهید برایتان بکنم؟»
37گفتند: «عطا فرما که در جلال تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینیم.»
38عیسی به آنها فرمود: «شما نمیدانید چه میخواهید. آیا میتوانید از جامی که من مینوشم، بنوشید و تعمیدی را که من میگیرم، بگیرید؟»
39گفتند: «آری، میتوانیم.» عیسی فرمود: «شکی نیست که از جامی که من مینوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من میگیرم، خواهید گرفت.
40امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من، در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آنِ کسانی است که برایشان فراهم شده است.»
41چون ده شاگرد دیگر از این امر آگاه شدند، بر یعقوب و یوحنا خشم گرفتند.
42عیسی ایشان را فرا~خواند و گفت: «شما میدانید آنان که حاکمانِ دیگر قومها شمرده میشوند بر ایشان سروری میکنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان میرانند.
43امّا در میان شما چنین نباشد. هر که میخواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود.
44و هر که میخواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام همه گردد.
45چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه بسیاری بنهد.»
46آنگاه به اَریحا آمدند. و چون عیسی با شاگردان خود و جمعیتی انبوه اَریحا را ترک میگفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس، پسر تیمائوس، در کنار راه نشسته بود.
47چون شنید که عیسای ناصری است، فریاد برکشید که: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم کن!»
48بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود، امّا او بیشتر فریاد میزد: «ای پسر داوود، بر من رحم کن!»
49عیسی ایستاد و فرمود: «او را فرا~خوانید.» پس آن مرد کور را فرا~خوانده، به وی گفتند: «دل قوی دار! برخیز که تو را میخواند.»
50او بیدرنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برجست و نزد عیسی آمد.
51عیسی از او پرسید: «چه میخواهی برایت بکنم؟» پاسخ داد: «استاد، میخواهم بینا شوم.»
52عیسی به او فرمود: «برو که ایمانت تو را شفا داده است.» آن مرد، در دم بینایی خود را بازیافت و از پی عیسی در راه روانه شد.