برنامه مطالعه روزانه
۲۲ دسامبر
ایوب باب ۲۹ , ۳۰
29:1 ایوب در ادامۀ خطابۀ خود گفت:
2«کاش که چون ماههای گذشته میبودم، چون روزهایی که خدا از من مراقبت میکرد،
3آنگاه که چراغش بر سرم میتابید، و با نورِ او در تاریکی میخرامیدم؛
4آنسان که در روزهای کامرانی خود بودم، آنگاه که دوستیِ خدا بر خیمۀ من بود،
5آنگاه که قادر مطلق هنوز با من بود، و فرزندانم در اطرافم بودند،
6آنگاه که قدمهای خود را با سرشیر میشُستم، و صخره، نهرهای روغن برایم روان میساخت!
7«چون به دروازۀ شهر بیرون میرفتم، و کرسی خود را در میدان شهر مهیا میساختم،
8جوانان مرا دیده، خود را پنهان میکردند، و پیران بر پا شده، میایستادند؛
9بزرگان از سخن گفتن بازایستاده، دست بر دهان میگذاشتند؛
10آواز نجبا خاموش میگشت، و زبان به کامشان میچسبید.
11گوشی که مرا میشنید، مبارکم میخوانْد، چشمی که مرا میدید، تحسینم میکرد.
12زیرا فقیری را که فریاد برمیآورد میرهانیدم، و هم یتیمی را که یاوری نداشت.
13دعای خیرِ آن که در حال مرگ بود به من میرسید، و دلِ بیوهزن به سبب من شادمانه میسرایید.
14پارسایی را در بر کردم، و جامۀ من شد؛ عدالتخواهی همچون ردا و دستار من بود.
15کوران را چشم بودم، و لنگان را پای.
16برای نیازمندان پدر بودم، و به دفاع از حق بیگانه برمیخاستم.
17دندانهای نیش شریران را میشکستم، و شکار را از دندانهایشان میربودم.
18«میگفتم: ”در آشیانۀ خویش چشم از جهان فرو~خواهم بست، و ایام خویش چون ریگْ پرشمار خواهم ساخت.
19ریشههایم به سوی آبها خواهد گسترد، و شبنمْ شب را بر شاخههایم به سر خواهد آورد.
20جلالم در من تر و تازه خواهد بود، و کمانم در دستم همواره نو خواهد ماند.“
21«مردمان به من گوش فرا~میدادند و انتظار میکشیدند، و برای شنیدن مشورت من خاموش میماندند.
22پس از سخن گفتنِ من دیگر سخن نمیگفتند، و سخنانم بر ایشان فرو~میچکید.
23برایم انتظار میکشیدند، چنانکه برای باران، و دهان خویش میگشودند، آنسان که برای باران بهاری.
24آنگاه که متزلزل بودند بر ایشان تبسم میکردم، و نظر لطف مرا خوار نمیشمردند.
25راه را برای ایشان برگزیده، بر مسند رهبری تکیه میزدم، همچون پادشاهی بودم ساکن در میان لشکرش، همچون کسی که سوگواران را تسلی بخشد.
30:1 «اما اکنون آنها که از من جوانترند، بر من ریشخند میزنند؛ همانها که کراهت داشتم پدرانشان را با سگان گلۀ خود بگذارم.
2نیروی بازوانشان مرا به چه کار میآمد، مردانی که توانی در ایشان باقی نبود؟
3شبانگاهان از فرط نیاز و گرسنگی، زمینِ خشک را در بیابان متروک میجَویدند؛
4در میان بوتهها علفشوره میچیدند، و ریشۀ شورگیاه خوراک ایشان بود.
5از میان جامعه رانده میشدند، و مردم از عقبشان فریاد برمیکشیدند، چنانکه از عقب دزدان.
6مجبور میشدند تَهِ درّهها سکنی گزینند، در حفرههای زمین و در دل صخرهها.
7در میان بوتهها عَرعَر میکنند، و زیرِ گَزَنِهها با هم گرد میآیند.
8مردمانی نادان و بینام و نشانند، که از سرزمین خویش طرد شدهاند.
9«و حال من موضوع سرود تمسخرآمیز ایشان شدهام، و از برایشان ضربالمثل گردیدهام!
10از من کراهت دارند و دوری میگزینند؛ از آب دهان به رویم افکندن، ابایی ندارند.
11از آنجا که خدا زِهِ کمان مرا شُل کرده و مرا ذلیل ساخته است، ایشان در حضورم لجامگسیخته شدهاند.
12به جانب راستم اراذل و اوباش بر من برخاستهاند؛ آنان سبب افتادن من میشوند، و راههای مُهلک خویش را بر ضد من مهیا میسازند.
13راه مرا خراب میکنند، و از مصیبت من سود میبرند، بیآنکه به یاری کسی نیازمند باشند.
14گویی از میان شکافی عریض میآیند، و از میان ویرانهها هجوم میآورند.
15ترس و وحشت بر من مستولی میشود؛ شأن و منزلتِ مرا چون باد تعقیب میکنند، و سعادت من همچون ابر میگذرد.
16«و حال جانم در اندرونم ریخته شده، و روزهای مصیبت، مرا گرفتار کرده است.
17شب استخوانهایم را سوراخ میکند، و دردِ جانکاهم را استراحتی نیست.
18به نیروی عظیم جامهام را سخت گرفته است، مرا همچون گریبانِ پیراهنم تنگ میگیرد.
19مرا در گِل و لای افکنده است، و همچون خاک و خاکستر گردیدهام.
20«نزد تو فریاد برمیآورم، اما اجابتم نمیکنی؛ بر پا میایستم، اما فقط نگاهم میکنی.
21با بیرحمی رو به سویم میکنی، به نیروی دستت با من دشمنی میورزی.
22مرا برگرفته بر باد مینشانی، و در غُرش توفان به هر سو پرتاب میکنی.
23نیک میدانم که مرا به دیار مرگ خواهی آورد، به خانهای که برای همۀ زندگان مقرر است.
24«بهیقین کسی بر مرد نیازمند دست خویش دراز نمیکند، آنگاه که او در فلاکتِ خویش فریاد برمیآورد.
25آیا به حال آنان که درسختیاند، نمیگریستم، و جانم برای نیازمندان محزون نمیشد؟
26اما چون به امید نیکی بودم، بدی آمد، و آنگاه که برای نور انتظار کشیدم، تاریکی سر رسید!
27در اندرونم غوغایی بر پاست و آرامی نمییابم؛ روزهای مصیبت به سراغم میآید.
28در تاریکی ره میسپارم، بدون آفتاب؛ در جماعت به پا میایستم و فریاد برمیکشم.
29برادرِ شغالان گشتهام، و رفیقِ شترمرغان.
30پوستِ من بر تنم سیاه گشته است؛ استخوانهایم از تب میسوزد.
31نوای بربطِ من به نوحهگری بدل شده، و صدای نای من به آواز گریهکنندگان.
زکریا باب ۶ , ۷
6:1 و بار دیگر سر برافراشته، نگریستم و هان در برابرم چهار ارابه بود که از میان دو کوه بیرون میآمدند، و کوهها از برنج بودند.
2ارابۀ اوّل اسبهایی داشت به رنگ سرخ، ارابۀ دوّم اسبهایی به رنگ سیاه،
3ارابۀ سوّم اسبهایی به رنگ سپید و ارابۀ چهارم اسبهایی به رنگ اَبلَق، و آنها جملگی پرتوان بودند.
4آنگاه از فرشتهای که با من سخن میگفت، پرسیدم: «سرورم، اینها چیستند؟»
5فرشته پاسخ داد: «اینها چهار روح آسماناند که از ایستادن به حضور خداوندگار تمامی جهان بیرون میآیند.
6ارابهای که اسبان سیاه دارد، رو به سوی سرزمین شمال مینهد، سپیدها به سوی غرب، و اَبلَقها به سوی جنوب.»
7چون آن اسبان پرتوان بیرون آمدند، خواهان گشتزدن در جهان بودند. او گفت: «بروید و جهان را گشت بزنید.» پس جهان را گشت زدند.
8آنگاه مرا ندا کرد و گفت: «ببین، آنهایی که به جانب سرزمین شمال رفتند، خشم مرا در سرزمین شمال فرو~نشاندند.»
9آنگاه کلام خداوند بر من نازل شده، گفت:
10«از اسیرانی که از بابِل آمدهاند، یعنی از حِلدای و طوبیا و یِدَعیا، طلا و نقره بگیر و همان روز به خانۀ یوشیا پسر صَفَنیا درآی.
11طلا و نقره را گرفته، تاجی بساز و آن را بر سَرِ یِهوشَع کاهن اعظم، پسر یِهوصاداق، بگذار.
12و به او بگو: ”خداوند لشکرها چنین میفرماید: ’اینک مردی که نامش ’شاخه‘ است، از مکان خویش خواهد رویید و معبد خداوند را بنا خواهد کرد.
13اوست که معبد خداوند را بنا خواهد کرد و از جلال ملوکانه برخوردار خواهد شد و بر تخت او نشسته، فرمان خواهد راند. و کاهنی نیز بر تخت او خواهد بود و میان آن دو مشورت صلحآمیز برقرار خواهد بود.“‘
14و آن تاج به عنوان یادبودِ حِلدای، طوبیا، یِدَعیا و یوشیا فرزند صَفَنیا، در خانۀ خداوند خواهد بود.
15«آنانی که دورند خواهند آمد و در بنای معبد خداوند شرکت خواهند کرد؛ آنگاه خواهید دانست که خداوند لشکرها مرا نزد شما فرستاده است. اگر براستی کلام یهوه خدای خویش را بشنوید، این واقع خواهد شد.»
7:1 در چهارمین سال داریوش پادشاه، کلام خداوند در روز چهارم از ماه نهم یعنی ماه کِسلِو، بر زکریا نازل شد.
2و اهالی بِیتئیل، شَراِصِر و رِجِممِلِک را با افرادشان فرستاده بودند تا از خداوند مسئلت کنند
3و از کاهنان خانۀ خداوند لشکرها و از انبیا بپرسند: «آیا باید در ماه پنجم ماتم بگیریم و پرهیز کنیم، چنانکه در این سالها کردهایم؟»
4آنگاه کلام خداوند لشکرها بر من نازل شده، گفت:
5«تمامی مردم این سرزمین و کاهنان را بگو: هنگامی که طی این هفتاد سال در ماههای پنجم و هفتم روزه گرفتید و ماتم کردید، آیا براستی برای من روزه گرفتید؟
6و هنگامی که میخورید و مینوشید، آیا برای خود نمیخورید و برای خود نمینوشید؟
7آیا این کلامی نیست که خداوند به واسطۀ انبیای پیشین اعلام فرمود، آنگاه که اورشلیم و شهرهای مجاورش هنوز مسکونی و در رفاه بودند و مردم در نِگِب و نواحی کمارتفاع سکونت داشتند؟»
8و کلام خداوند بر زکریا نازل شده، گفت:
9«خداوند لشکرها چنین میفرماید: به حق داوری کنید و هر یک با دیگری مهربان و باگذشت باشید.
10بر بیوهزنان و یتیمان و غریبان و فقیران ظلم مکنید و در دل خود نسبت به یکدیگر بدی میندیشید.»
11اما آنان از گوش سپردن ابا نمودند و سرسختی ورزیده، گوشهای خود را فرو~بستند تا نشنوند؛
12دلهای خویش را همچون سنگ خارا ساختند مبادا شریعت و کلامی را که خداوند لشکرها به روح خود به واسطۀ انبیای پیشین فرستاده بود، بشنوند. پس خشم عظیمی از جانب خداوند لشکرها صادر شد.
13خداوند لشکرها چنین میگوید: «چنانکه من ندا میدادم و ایشان نمیشنیدند، همچنان ایشان فریاد برمیآوردند و من اجابت نمیکردم.
14پس آنان را در میان تمامی قومهایی که نمیشناختند، به گردبادی پراکنده ساختم. در نتیجه، سرزمینشان پس از آنها چنان ویران گردید که هیچکس در آن آمد و شد نمیکرد. بدینسان، سرزمینی دلانگیز را ویران ساختند.»
مکاشفه باب ۳ , ۴
3:1 «و به فرشتۀ کلیسای ساردِس بنویس: «آن که هفت روحِ خدا و هفت ستاره را دارد، چنین میگوید: از اعمال تو آگاهم. آوازۀ زنده بودنت بلند است، امّا مردهای.
2بیدار شو و آنچه را بازمانده و در آستانۀ مرگ است، استوار گردان! چرا که اعمال تو را نزد خدایم کامل نیافتم.
3پس آنچه را یافته و شنیدهای، به یاد آر؛ آن را نگاه دار و توبه کن. اگر بیدار نشوی، دزدانه به سراغت خواهم آمد و تو آن ساعت را که به سراغت میآیم، نخواهی دانست.
4«امّا تَنی چند هنوز در ساردِس داری که دامنْ آلوده نکردهاند. اینان جامۀ سفید در بر، با من گام خواهند زد، زیرا که شایستهاند.
5هر که غالب آید، اینچنین به جامۀ سفید آراسته خواهد شد و نامش را هرگز از دفتر حیات نخواهم زدود، بلکه آن را در حضور پدرم و فرشتگانش بر زبان خواهم آورد.
6آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه میگوید.
7«به فرشتۀ کلیسای فیلادِلفیه بنویس: «آن که قدّوس است و حق، آن که کلید داوود را دارد، آن که میگشاید و کس نخواهد بست، و میبندد و کس نخواهد گشود، چنین میگوید:
8اعمال تو را میدانم. اینک دری گشوده پیش روی تو نهادهام که هیچکس آن را نمیتواند بست. میدانم که توانت ناچیز است، امّا کلام مرا نگاه داشتهای و نام مرا انکار نکردهای.
9اینک آنان را که از کنیسۀ شیطانند و خود را یهود میخوانند و نیستند، وا میدارم تا بیایند و به پای تو افتند و اِذعان کنند که من تو را دوست داشتهام.
10حال که فرمان مرا به پایداری نگاه داشتهای، من نیز تو را از ساعت آزمایشی که بر کل جهان خواهد آمد تا ساکنان زمین را بیازماید، در امان خواهم داشت.
11«بهزودی میآیم. آنچه داری، محکم نگه دار تا کسی تاجت را نرباید.
12هر که غالب آید، او را ستونی در معبدِ خدایم خواهم ساخت، و دیگر آنجا را هرگز ترک نخواهد کرد. بر او نام خدایم را و نام شهر خدایم، اورشلیم جدید را که از جانب خدا از آسمان نازل میشود، و نام جدید خود را خواهم نوشت.
13آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه میگوید.
14«به فرشتۀ کلیسای لائودیکیه بنویس: «آن آمین، آن شاهد امین و راست، آن که مبدأ آفرینش خداست، چنین میگوید:
15اعمال تو را میدانم؛ میدانم که نه سردی و نه گرم. و کاش یا این بودی یا آن.
16امّا چون ولرمی، نه گرم و نه سرد، چیزی نمانده که تو را چون تف از دهان بیرون بیندازم.
17میگویی: ”دولتمندم؛ مال اندوختهام و به چیزی محتاج نیستم.“ و غافلی که تیرهبخت و اسفانگیز و مستمند و کور و عریانی.
18تو را پند میدهم که زرِ نابِ گذشته از آتش از من بخری تا دولتمند شوی؛ و جامههای سفید، تا به تن کنی و عریانی شرمآورت دیده نشود؛ و مرهم، تا بر چشمان خود بگذاری و بینا شوی.
19«من کسانی را توبیخ و تأدیب میکنم که دوستشان میدارم. پس به غیرت بیا و توبه کن.
20هان بر در ایستاده میکوبم. کسی اگر صدای مرا بشنود و در به رویم بگشاید، به درون خواهم آمد و با او همسفره خواهم شد و او با من.
21«هر که غالب آید، او را حق نشستن با من بر تخت خودم خواهم بخشید، همانگونه که من غالب آمدم و با پدرم بر تخت او نشستم.
22آن که گوش دارد بشنود که روح به کلیساها چه میگوید.»
4:1 پس از آن نظر کردم و اینک پیش رویم دری گشوده در آسمان بود، و همان صدایِ چون بانگ شیپور که نخست بار با من سخن گفته بود، دیگر بار گفت: «بالا بیا، و من آنچه را بعد از این میباید واقع شود، بر تو خواهم نمود.»
2در دم در روح شدم و هان تختی پیش رویم در آسمان قرار داشت و بر آن تخت کسی نشسته بود.
3آن تختنشین، ظاهری چون سنگِ یشم و عقیق داشت و دور تا دور تخت را رنگینکمانی زمرّدگون فرا~گرفته بود.
4گرداگرد تخت، بیست و چهار تخت دیگر بود و بر آنها بیست و چهار پیر نشسته بودند. آنان جامۀ سفید بر تن داشتند و تاج طلا بر سر.
5و از تخت، برق آذرخش برمیخاست و غریو غرّش رعد. پیشاپیش تخت، هفت مشعلِ مشتعل بود. اینها هفت روحِ خدایند.
6و پیش تخت، چیزی بود که به دریایی از شیشه میمانست، چون بلور. در آن میان، در اطراف تخت، چهار موجود زنده بود، پوشیده از چشم، از پیش و از پس.
7موجود زندۀ اوّل، به شیر میمانست و موجود زندۀ دوّم به گوساله. سوّمی، صورت انسان داشت و چهارمی، چونان عقابی بود در پرواز.
8آنها هرکدام شش بال داشتند و دور تا دور، حتی زیر بالها، پوشیده از چشم بودند، و شبانهروز بیوقفه میگفتند: «قدّوس، قدّوس، قدّوس است خداوندْ خدای قادر مطلق، او که بود و هست و میآید.»
9هر بار که آن موجودهای زنده، جلال و عزّت و سپاس نثار آن تختنشین میکنند که جاودانه زنده است،
10آن بیست و چهار پیر پیش روی تختنشین بر خاک میافتند و او را که جاودانه زنده است میپرستند و پیش تخت او تاج از سر فرو~میگذارند و میگویند:
11«ای خداوندْ خدای ما، تو سزاوار جلال و عزّت و قدرتی، زیرا که آفریدگار همه چیز تویی و همه چیز به خواست تو وجود یافت و به خواست تو آفریده شد.»