برنامه مطالعه روزانه
۱۱ مارس
لاویان باب ۱۹
19:1 خداوند به موسی گفت:
2«تمامی جماعت بنیاسرائیل را خطاب کرده، بدیشان بگو: مقدس باشید، زیرا من، یهوه خدای شما، قدوسم.
3هر یک از شما باید مادر و پدر خود را حرمت نهَد. نیز باید شَبّاتهای مرا نگاه دارید: من یهوه خدای شما هستم.
4به بتهای بیارزش روی میاورید و بتهای ریختهشده از بهر خود مسازید: من یهوه خدای شما هستم.
5«چون قربانی رفاقت به خداوند تقدیم میکنید، آن را به گونهای تقدیم کنید که مقبول واقع شوید.
6آن را همان روز که تقدیم میکنید، یا فردای آن روز، بخورید؛ هر چه تا روز سوّم باقی مانَد باید به آتش سوزانده شود.
7اگر چیزی از آن در روز سوّم خورده شود، مکروه است و مقبول واقع نخواهد شد.
8هر که آن را بخورد متحمل جزای تقصیر خود خواهد شد، زیرا آنچه را برای خداوند مقدس است بیحرمت ساخته است؛ آن شخص باید از میان قوم خود منقطع شود.
9«چون محصول زمین خود را درو میکنید، تا به گوشههای مزرعه را به تمامی درو مکنید و خوشههای برجا ماندۀ محصول خود را برمچینید.
10تاکستان خود را دانهچینی مکنید، و خوشههای ریخته شدۀ تاکستانتان را جمع نکنید؛ آنها را برای فقیران و غریبان واگذارید: من یهوه خدای شما هستم.
11«دزدی مکنید، مکر منمایید، و به یکدیگر دروغ مگویید.
12به نام من سوگند دروغ مخورید و بدینگونه نام خدای خود را بیحرمت مسازید: من یهوه هستم.
13«بر همسایۀ خود ستم مکن و مالَش را غصب منما. مزد کارگر روزمزد را تا صبح نگاه مدار.
14ناشنوا را اهانت مکن و پیش پای نابینا سنگ لغزش مگذار، بلکه از خدای خود بترس: من یهوه هستم.
15«در داوری بیانصافی مکن: نه جانبِ فقیر را بگیر و نه بزرگ را حرمت دار. همسایۀ خویش را به انصاف داوری کن.
16در میان قوم خود به قصد سخنچینی مَگرد. جان همسایۀ خویش را وسیلۀ منفعتجویی مگردان: من یهوه هستم.
17«در دل خویش از برادر خود نفرت مدار. همسایهات را بهیقین توبیخ کن، مبادا به سبب او متحمل گناه شوی.
18از فرزندان قوم خویش انتقام مَکِش و از آنان کینه به دل مگیر، بلکه همسایهات را همچون خویشتن محبت کن: من یهوه هستم.
19«فرایض مرا نگاه دارید. چارپایان خویش را به جفتگیری با غیرهمجنس وامدارید، در مزرعۀ خود دو نوع بذر مکارید، و جامهای را که از دو نوع نخ بافته شده باشد بر تن مکنید.
20«اگر مردی با زنی همبستر شود که کنیزِ تعیین شده برای وصلت با مردی دیگر باشد ولی هنوز بازخرید و آزاد نشده باشد، ایشان را باید جریمه کرد اما نباید کشت، زیرا زن، آزاد نبوده است.
21آن مرد باید قوچی به عنوان قربانی جبرانِ خود نزد خداوند به دَرِ خیمۀ ملاقات بیاورد.
22پس کاهن با قوچ قربانی جبران به جهت گناهی که او مرتکب شده است برایش در حضور خداوند کفّاره به جا خواهد آورد، و او از بابت گناهی که مرتکب شده است آمرزیده خواهد شد.
23«چون به زمین داخل شدید و هر نوع درخت به جهت خوراک کاشتید، میوۀ آن را حرام تلقی کنید. سه سال بر شما حرام باشد؛ نباید خورده شود.
24سال چهارم، همۀ میوۀ آن مقدس خواهد بود، هدیهای برای ستایش خداوند.
25در سال پنجم میتوانید از میوۀ آن بخورید، تا محصول خود را برای شما بیفزاید: من یهوه خدای شما هستم.
26«هیچ چیز را با خون مخورید. فالگیری و طالعبینی مکنید.
27موهای شقیقۀ خود را متراشید، و گوشههای ریش خود را مچینید.
28بهخاطر مردگان تن خود را مجروح مسازید، و بدنهای خود را خالکوبی مکنید: من یهوه هستم.
29«دختر خود را به فاحشگی وامدارید و با این کار او را به ناپاکی مکشانید، مبادا زمین به فحشا گرفتار آید و از فساد پر گردد.
30شَبّاتهای مرا نگاه دارید و قُدس مرا حرمت نهید: من یهوه هستم.
31«به احضارکنندگانِ ارواح یا غیبگویان روی میاورید. در پی آنها مباشید و بدینگونه خود را با آنها نجس مسازید: من یهوه خدای شما هستم.
32«پیش پای ریشسفیدان برخیزید، حرمتِ روی پیرمرد را نگاه دارید، و از خدای خود بترسید: من یهوه خدای شما هستم.
33«چون غریبی با شما در سرزمینتان سکونت گزیند، او را میازارید.
34غریبی که نزد شما سکونت گزیده است برای شما همچون بومی باشد؛ او را همچون خویشتن محبت کنید، زیرا خود در سرزمین مصر غریب بودید: من یهوه خدای شما هستم.
35«در سنجش طول و وزن و حجم تقلب مکنید.
36ترازوی درست، وزنههای درست، ایفَۀدرست و هینِ درست داشته باشید: من یهوه خدای شما هستم، که شما را از سرزمین مصر بیرون آوردم.
37همۀ فرایض و تمامی قوانین مرا نگاه دارید و آنها را به جا آورید: من یهوه هستم.»
مزامیر باب ۱۱۹ : آیات ۸۱-۱۲۸
119:81 جان من برای نجاتِ تو مدهوش گشته، اما به کلام تو امیدوارم.
82دیدگانم در انتظارِ وعدۀ تو کمسو شده؛ میپرسم: «پس کی مرا تسلی خواهی داد؟»
83هرچند مانند مَشکی فرسوده در دودم، اما فرایض تو را از یاد نبردهام!
84خادمت تا به کِی منتظر بماند؟ کی آزاردهندگانم را داوری خواهی کرد؟
85متکبران برایم چالهها کندهاند، که بر خلاف شریعت توست.
86فرمانهای تو جملگی قابل اعتماد است؛ به ناحق آزارم میدهند؛ یاریام فرما!
87نزدیک بود مرا از روی زمین نیست گردانند، اما احکام تو را ترک نگفتم.
88بر حسب محبت خود مرا زنده بدار، تا شهادات دهان تو را نگاه دارم.
89خداوندا، کلام تو جاودانه در آسمانها استوار است.
90امانت تو نسل اندر نسل است، تو زمین را بنیان نهادی، و پابرجا میماند.
91آنها به حکم تو تا به امروز برقرارند، زیرا همه چیز در خدمت توست.
92اگر شریعت تو مایۀ لذت من نمیبود، همانا در مصیبت خود هلاک میشدم!
93احکام تو را هرگز از یاد نمیبرم، زیرا به واسطۀ آنها مرا زندگی بخشیدی!
94من از آن تو هستم؛ پس نجاتم ده! زیرا جویای احکام تو بودهام.
95شریران منتظرند تا مرا هلاک کنند، اما من به شهادات تو میاندیشم.
96برای هر کمالی حدی میبینم، اما فرمان تو بینهایت وسیع است!
97شریعت تو را چقدر دوست میدارم! تمامی روز تفکر من است.
98فرمان تو مرا از دشمنانم حکیمتر میسازد، زیرا که همواره نزد من است.
99از همۀ آموزگارانم خردمندتر گشتهام، زیرا که در شهادات تو تأمل میکنم.
100از ریشسپیدان فهیمتر شدهام، زیرا که احکام تو را نگاه میدارم.
101پای خود را از هر راه بد بازداشتهام، تا کلام تو را نگاه دارم.
102از قوانین تو روی نمیگردانم، زیرا تو خودْ مرا تعلیم دادهای.
103کلام تو به مذاقم چه شیریناست، و به دهانم از عسل شیرینتر!
104از احکام تو فهم را کسب میکنم، از این رو از هر راه دروغ بیزارم!
105کلام تو برای پاهای من چراغ، و برای راه من نور است.
106سوگند خورده و آن را استوار ساختهام، که قوانین عادلانۀ تو را نگاه دارم.
107بسیار مصیبت کشیدهام؛ بر حسب کلامت، خداوندا، مرا زنده ساز.
108خداوندا، هدایای اختیاریِ دهان مرا منظور فرما، و قوانین خود را به من بیاموز!
109من همیشه جان در کف دارم، اما شریعت تو را فراموش نمیکنم.
110شریران برایم دام گستردهاند، اما من از احکام تو دور نشدهام.
111شهادات تو را تا به ابد میراث خویش ساختهام، زیرا آنها خوشیِ دلِ من است!
112دل خود را به حفظ فرایض تو مایل ساختهام، تا به ابد و تا به آخر.
113از مردمانی که سرسپرده نیستند کراهت دارم، اما شریعت تو را دوست میدارم.
114تو پناهگاه و سپر من هستی، بر کلامت امید بستهام.
115ای بدکاران از من دور شوید، تا فرمانهای خدایم را نگاه دارم!
116بر حسب وعدهات دست مرا بگیر تا زنده بمانم، و در امید خود سرافکنده نشوم!
117از من حمایت کن تا نجات یابم، و فرایض تو را همواره مد نظر بدارم.
118تو آنان را که از فرایض تو گمراه میشوند حقیر میشماری؛ زیرا فریبکاریِ آنها بیهوده است.
119تو همۀ شریرانِ زمین را چون تُفاله به دور میافکنی؛ از همین رو شهادات تو را دوست میدارم.
120از ترس تو موی بر تنم راست شده است؛ از داوریهای تو هراسناکم.
121به عدل و داد عمل کردهام؛ مرا به ستمکنندگانم وامگذار.
122خیریت خادم خود را ضامن شو، و مگذار متکبران بر من ستم کنند.
123دیدگانم از انتظار برای نجات تو تار گشته، از انتظار برای وعدۀ عدالت تو!
124با خدمتگزار خویش مطابق محبت خود رفتار کن، و فرایض خود را به من بیاموز!
125من خادم توام، مرا بصیرت عطا فرما تا شهادات تو را درک کنم!
126وقت آن رسیده که خداوند عمل کند، زیرا شریعت تو را زیر پا نهادهاند.
127بنابراین، فرمانهای تو را دوست میدارم، بیشتر از طلا، بیشتر از طلای ناب.
لوقا باب ۲
2:1 در آن روزها، آگوستوسِ قیصر فرمانی صادر کرد تا مردمان جهان همگی سرشماری شوند.
2این نخستین سرشماری بود و در ایام فرمانداری کورینیوس بر سوریه انجام میشد.
3پس، هر کس روانۀ شهر خود شد تا نامنویسی شود.
4یوسف نیز از شهر ناصرۀ جلیل رهسپار بِیتلِحِمِ یهودیه، زادگاه داوود شد، زیرا از نسل و خاندان داوود بود.
5او به آنجا رفت تا با نامزدش مریم که زایمانش نزدیک بود، نامنویسی کنند.
6هنگامی که آنجا بودند، وقت زایمان مریم فرا~رسید
7و نخستین فرزندش را که پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا در مهمانسرا جایی برایشان نبود.
8در آن نواحی، شبانانی بودند که در صحرا به سر میبردند و شبهنگام از گلۀ خود پاسداری میکردند.
9ناگاه فرشتۀ خداوند بر آنان ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان سخت وحشت کردند،
10امّا فرشته به آنان گفت: «مترسید، زیرا بشارتی برایتان دارم، خبری بس شادیبخش که برای تمامی قوم است:
11امروز در شهر داوود، نجاتدهندهای برای شما به دنیا آمد. او خداوندْ مسیح است.
12نشانه برای شما این است که نوزادی را در قنداقی پیچیده و در آخوری خوابیده خواهید یافت.»
13ناگاه گروهی عظیم از لشکریان آسمان ظاهر شدند که همراه آن فرشته در ستایش خدا میگفتند:
14«جلال بر خدا در عرش برین، و صلح و سلامت بر مردمانی که بر زمین مورد لطف اویند!»
15و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان به یکدیگر گفتند: «بیایید به بِیتلِحِم برویم و آنچه را روی داده و خداوندْ ما را از آن آگاه کرده است، ببینیم.»
16پس بهشتاب رفتند و مریم و یوسف و نوزادِ خفته در آخور را یافتند.
17چون نوزاد را دیدند، سخنی را که دربارۀ او به ایشان گفته شده بود، پخش کردند.
18و هر که میشنید، از سخن شبانان در شگفت میشد.
19امّا مریم، این همه را به خاطر میسپرد و در دل خود به آنها میاندیشید.
20پس شبانان خدا را حمد و ثنا گویان بازگشتند، به سبب هرآنچه دیده و شنیده بودند، چنانکه بدیشان گفته شده بود.
21در روز هشتم، چون زمان ختنۀ نوزاد فرا~رسید، او را عیسی نام نهادند. این همان نامی بود که فرشته، پیش از قرار گرفتن او در رَحِم مریم، بر وی نهاده بود.
22چون ایام تطهیر ایشان مطابق شریعت موسی به پایان رسید، یوسف و مریم، عیسی را به اورشلیم بردند تا به خداوند تقدیم کنند،
23طبق حکم شریعت خداوند که میفرماید: «نخستین ثمرۀ ذکور هر رَحِمی، مقدس برای خداوند خوانده شود.»؛
24و نیز تا قربانی تقدیم کنند، مطابق آنچه در شریعت خداوند آمده، یعنی «یک جفت قمری یا دو جوجه کبوتر».
25در آن زمان، مردی پارسا و دیندار، شَمعون نام، در اورشلیم میزیست که در انتظار تسلی اسرائیل بود و روحالقدس بر او قرار داشت.
26روحالقدس بر وی آشکار کرده بود که تا مسیحِ خداوند را نبیند، چشم از جهان فرو~نخواهد بست.
27پس شَمعون به هدایت روح وارد صحن معبد شد و چون والدین عیسای نوزاد او را آوردند تا آیین شریعت را برایش به جای آورند،
28شَمعون در آغوشش گرفت و خدا را ستایشکنان گفت:
29«ای خداوند، حال بنا به وعدۀ خود، خادمت را به سلامت مرخص میفرمایی.
30زیرا چشمان من نجات تو را دیده است،
31نجاتی که در برابر دیدگان همۀ ملتها فراهم کردهای،
32نوری برای آشکار کردن حقیقت بر دیگر قومها و جلالی برای قوم تو اسرائیل.»
33پدر و مادر عیسی از سخنانی که دربارۀ او گفته شد، در شگفت شدند.
34سپس شَمعون ایشان را برکت داد و به مریم، مادر او گفت: «مقدّر است که این کودک موجب افتادن و برخاستن بسیاری از قوم اسرائیل شود، و آیتی باشد که در برابرش خواهند ایستاد،
35و بدینسان، اندیشۀ دلهای بسیاری آشکار خواهد شد. شمشیری نیز در قلب تو فرو~خواهد رفت.»
36در آنجا نبیهای میزیست، حَنّا نام، دختر فَنوئیل از قبیلۀ اَشیر، که بسیار سالخورده بود. حَنّا پس از هفت سال زناشویی، شوهرش را از دست داده بود
37و تا هشتاد و چهار سالگی بیوه مانده بود. او هیچگاه معبد را ترک نمیکرد، بلکه شبانهروز، با روزه و دعا به عبادت مشغول بود.
38حَنّا نیز در همان هنگام پیش آمد و خدا را سپاس گفته، با همۀ کسانی که چشمانتظار رهایی اورشلیم بودند، دربارۀ عیسی سخن گفت.
39چون یوسف و مریم آیین شریعت خداوند را به کمال به جای آوردند، به شهر خود ناصره، واقع در جلیل، بازگشتند.
40باری، آن کودک رشد میکرد و قوی میشد. او پر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.
41والدین عیسی هر سال برای عید پِسَخ به اورشلیم میرفتند.
42چون عیسی دوازده ساله شد، به رسم عید به اورشلیم رفتند.
43پس از پایان آیین عید، چون راه بازگشت پیش گرفتند، عیسای نوجوان در اورشلیم ماند. امّا والدینش از این امر آگاه نبودند،
44بلکه چون میپنداشتند در کاروان است، روزی تمام سفر کردند. سرانجام به جستجوی عیسی در میان خویشاوندان و دوستان برآمدند.
45و چون او را نیافتند، در جستجویش به اورشلیم بازگشتند.
46پس از سه روز، سرانجام او را در معبد یافتند. در میان معلمان نشسته بود و به سخنان ایشان گوش فرا~میداد و از آنها پرسشها میکرد.
47هر که سخنان او را میشنید، از فهم او و پاسخهایی که میداد، در شگفت میشد.
48چون والدینش او را در آنجا دیدند، شگفتزده شدند. مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ پدرت و من با نگرانی بسیار در جستجوی تو بودیم.»
49امّا او در پاسخ گفت: «چرا مرا میجستید؟ مگر نمیدانستید که میباید در خانۀ پدرم باشم؟»
50امّا آنها معنای این سخن را که بدیشان گفت درنیافتند.
51پس با ایشان به راه افتاد و به ناصره رفت و مطیع ایشان بود. امّا مادرش تمامی این امور را به خاطر میسپرد.
52و عیسی در قامت و حکمت، و در محبوبیت نزد خدا و مردم، ترقّی میکرد.