برنامه مطالعه روزانه
۱۶ مارس
لاویان باب ۲۴
24:1 خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
2«بنیاسرائیل را فرمان بده که برای چراغ، روغن خالص از زیتونِ فشُرده نزد تو بیاورند تا چراغ پیوسته روشن بماند.
3هارون چراغ را بیرونِ حجابِ صندوقِ شهادت در خیمۀ ملاقات، از شامگاه تا بامداد پیوسته در حضور خداوند بیاراید. این است فریضۀ ابدی در همۀ نسلهایتان.
4او باید چراغهای چراغدانِ طلای ناب را پیوسته در حضور خداوند بیاراید.
5«آرد مرغوب برگیر و دوازده قرص نان از آن بپز؛ برای هر قرص، دو دهم ایفَه آرد باشد.
6آنها را در دو ردیف ششتایی بر میز طلای ناب به حضور خداوند قرار بده.
7بر هر ردیف، کُندرِ ناب بگذار، تا به همراهِ نان، به عنوان یادگاری و هدیۀ اختصاصی به خداوند تقدیم شود.
8هارون باید آن را هر روز شَبّات، پیوسته در حضور خداوند بچیند؛ این عهدی ابدی از جانبِ بنیاسرائیل است،
9و از آنِ هارون و پسرانش خواهد بود تا آن را در مکانی مقدس بخورند، زیرا از میان هدایای اختصاصی خداوند، برای او بسیار مقدس خواهد بود؛ این است فریضهای ابدی.»
10روزی پسر زنی اسرائیلی که پدرش مصری بود، به میان بنیاسرائیل بیرون رفت، و میان پسرِ زنِ اسرائیلی و مردی اسرائیلی نزاعی در اردوگاه درگرفت.
11پسری که مادرش اسرائیلی بود ناسزاگویان، نام مقدس را کفر گفت؛ پس او را نزد موسی آوردند. مادر او شِلومیت نام داشت، دخترِ دِبْری از قبیلۀ دان.
12پس او را در حبس گذاشتند، تا کلام خداوند بر آنان معلوم گردد.
13آنگاه خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
14«آن کس را که ناسزا گفته است از اردوگاه بیرون ببر، و همۀ کسانی که شنیدند بر سر وی دست بگذارند، و تمام جماعت او را سنگسار کنند.
15بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: هر که خدای خود را ناسزا گوید، باید متحمل گناه خود شود.
16هر که نام خداوند را کفر گوید باید حتماً کشته شود؛ تمام جماعت باید او را سنگسار کنند. هرگاه کسی نام مقدس را کفر گوید باید کشته شود، خواه غریب و خواه بومی.
17«هر که جانِ انسانی را بگیرد، باید حتماً کشته شود.
18هر که جان چارپایی را بگیرد، باید عوض دهد: جان در عوض جان.
19اگر کسی به همسایۀ خود آسیب رسانَد، با وی همان شود که خود کرده است:
20شکستگی به عوض شکستگی، چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان؛ به همانگونه که به آن شخص آسیب رسانیده است، باید به او رسانیده شود.
21هر که چارپایی را بکشد باید برای آن عوض دهد، و هر که انسانی را بکشد باید کشته شود.
22برای غریب و بومی، شما را یک قانون باشد، زیرا من یهوه خدای شما هستم.»
23آنگاه موسی با بنیاسرائیل سخن گفت، و آنان شخصی را که ناسزا گفته بود از اردوگاه بیرون برده، به سنگ سنگسار کردند. پس بنیاسرائیل چنانکه خداوند به موسی فرمان داده بود، عمل نمودند.
مزامیر باب ۱۳۱ , ۱۳۲ , ۱۳۳ , ۱۳۴
131:1 خداوندا، دل من متکبر نیست، و نه دیدگانم پر از غرور. خویشتن را به کارهای بزرگ مشغول نمیسازم و نه به اموری که فراتر از حدّ من است؛
2بلکه جان خویش را آرام و خاموش ساختهام، همچون کودک شیر خورده نزد مادر خود. آری، جان من در اندرونم همچون کودک شیر خورده است.
3ای اسرائیل بر خداوند امید دار، از حال و تا به ابد!
132:1 خداوندا، داوود را به یاد آر، و همۀ مشقتهای وی را؛
2که چگونه برای خداوند سوگند یاد کرد، و برای قدیرِ یعقوب نذر کرده، گفت:
3«به خیمه و خانۀ خویش در نخواهم آمد، و در بستر و تختخواب خویش نخواهم آرمید؛
4خواب به چشمان خود نخواهم داد، و نه سنگینی به مژگانم،
5تا آنگاه که مکانی برای خداوند بیابم و مسکنی برای قَدیرِ یعقوب!»
6اینک، در اِفراتَه ذکر آن را شنیدیم، و در دشتهای یَعار آن را یافتیم.
7«بیایید به مسکنِ او برویم، و نزد قدمگاه او پرستش کنیم.»
8خداوندا، برخیز و به استراحتگاه خویش بیا، تو و صندوق توانایی تو!
9کاهنان تو به پارسایی ملبس شوند، و سرسپردگان تو فریاد شادی سر دهند!
10بهخاطر خادمت داوود، مسیح خویش را طرد مکن!
11خداوند برای داوود براستی سوگند خورد، و هرگز از آن بر نخواهد گشت، که «از ثمرۀ صُلْب تو بر تخت تو خواهم نشانید.
12اگر پسران تو عهد مرا نگاه دارند و شهادات مرا که بدیشان میآموزم، آنگاه پسران ایشان نیز تا به ابد بر تخت تو خواهند نشست.»
13زیرا خداوند صَهیون را برگزیده، و رغبت داشته که منزلگاه او باشد:
14«این است استراحتگاه من تا به ابد. اینجا منزل خواهم گزید، زیرا بدان رغبت دارم.
15آذوقۀ آن را بهیقین برکت خواهم داد و نیازمندانش را به نان سیر خواهم کرد.
16کاهنانش را به نجات ملبس خواهم ساخت، و سرسپردگانش فریاد شادی سر خواهند داد.
17آنجا شاخی برای داوود خواهم رویانید؛ چراغی برای مسیح خویش تدارک دیدهام.
18دشمنانش را به شرمساری خواهم پوشانید، اما تاج سرِ او درخشان خواهد بود.»
133:1 اینک چه خوش و چه دلپسند است که برادران به یکدلی با هم به سر برند!
2همچون روغن خوشبو بر سر است، که بر ریش فرود میآید؛ بر ریش هارون، که تا به یقۀ ردایش فرود میآید.
3و همچون شبنمِ حِرمون است که بر کوههای صَهیون فرود میآید! زیرا آنجا خداوند برکت خود را امر فرموده است، حیات را، تا ابدالآباد!
134:1 هان، خداوند را متبارک خوانید، ای همۀ خادمان خداوند که شبانگاه در خانۀ خداوند به خدمت میایستید!
2دستان خویش به سوی قُدس برافرازید، و خداوند را متبارک خوانید!
3باشد که خداوند تو را از صَهیون برکت دهد، همان که آفرینندۀ آسمان و زمین است!
لوقا باب ۷
7:1 چون عیسی تمامی گفتار خود را با مردم به پایان رسانید، به کَفَرناحوم درآمد.
2آنجا یک نظامی رومی بود که غلامی بس عزیز داشت. غلامْ بیمار و در آستانۀ مرگ بود.
3نظامی چون دربارۀ عیسی شنید، تنی چند از مشایخ یهود را نزدش فرستاد تا از او بخواهند بیاید و غلامش را شفا دهد.
4آنها نزد عیسی آمدند و با التماس بسیار به او گفتند: «این مرد سزاوار است این لطف را در حقش بکنی،
5زیرا قوم ما را دوست میدارد و کنیسه را نیز برایمان ساخته است.»
6پس عیسی همراهشان رفت. به نزدیکی خانه که رسید، آن نظامی چند تن از دوستانش را نزد عیسی فرستاد، با این پیغام که: «سرورم، خود را زحمت مده، زیرا شایسته نیستم زیر سقف من آیی.
7از همین رو، حتی خود را لایق ندانستم نزد تو آیم. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت.
8زیرا من خود فردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی میگویم، ”برو“، میرود؛ به دیگری میگویم، ”بیا“، میآید. به غلام خود میگویم، ”این را به جای آر“، به جای میآورد.»
9عیسی چون این را شنید، از او در شگفت شد و به جمعیتی که از پیاش میآمدند روی کرد و گفت: «به شما میگویم، چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیدهام.»
10چون فرستادگان به خانه بازگشتند، غلام را سلامت یافتند.
11چندی بعد، عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی میکردند.
12به نزدیکی دروازۀ شهر که رسید، دید مردهای را میبرند که یگانه پسر بیوهزنی بود. بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی میکردند.
13خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: «گریه مکن.»
14سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد. کسانی که آن را حمل میکردند، ایستادند. عیسی گفت: «ای جوان، تو را میگویم، برخیز!»
15مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد! عیسی او را به مادرش سپرد.
16ترس و هیبت بر همۀ آنان مستولی شد و در حالی که خدا را ستایش میکردند، میگفتند: «پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است. خدا به یاری قوم خود آمده است.»
17خبر این کار عیسی در تمام یهودیه و نواحی اطراف منتشر شد.
18شاگردان یحیی او را از همۀ این وقایع آگاه ساختند. پس او دو تن از آنان را فرا~خواند
19و با این پیغام نزد عیسی فرستاد: «آیا تو همانی که میبایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
20آن دو نزد عیسی آمده، گفتند: «یحیای تعمیددهنده ما را فرستاده تا از تو بپرسیم آیا تو همانی که میبایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟»
21در همان ساعت، عیسی بسیاری را از بیماریها و دردها و ارواح پلید شفا داد و نابینایان بسیار را بینایی بخشید.
22پس در پاسخ آن فرستادگان فرمود: «بروید و آنچه دیده و شنیدهاید به یحیی بازگویید، که کوران بینا میشوند، لنگان راه میروند، جذامیان پاک میگردند، کران شنوا میشوند، مردگان زنده میگردند و به فقیران بشارت داده میشود.
23خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»
24چون فرستادگان یحیی رفتند، عیسی دربارۀ او سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ برای دیدن نیای که از باد در جنبش است؟
25برای دیدن چه چیز رفتید؟ مردی که جامهای لطیف در بر دارد؟ آنان که جامههای فاخر میپوشند و در تجمّل زندگی میکنند، در قصرهای پادشاهانند.
26پس برای دیدن چه رفته بودید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما میگویم کسی که از پیامبر نیز برتر است.
27او همان است که دربارهاش نوشته شده: «”اینک پیامآور خود را پیشاپیش تو میفرستم که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد.“
28به شما میگویم که کسی بزرگتر از یحیی از مادر زاده نشده است؛ امّا کوچکترین در پادشاهی خدا، از او بزرگتر است.»
29همۀ مردمانی که این سخنان را شنیدند، حتی خَراجگیران، تصدیق کردند که راه خدا حق است، زیرا به دست یحیی تعمید گرفته بودند.
30امّا فَریسیان و فقیهان با امتناع از تعمید گرفتن به دست یحیی، ارادۀ خدا را برای خود رد کردند.
31عیسی ادامه داد: «پس، مردم این نسل را به چه تشبیه کنم؟ به چه میمانند؟
32به کودکانی مانند که در بازار مینشینند و به یکدیگر ندا میکنند: «”برای شما نی نواختیم، نرقصیدید؛ مرثیه خواندیم، بر سینه نزدید.“
33زیرا یحیای تعمیددهنده آمد که نه نان میخورْد و نه شراب مینوشید؛ گفتید، ”دیو دارد.“
34پسر انسان آمد که میخورَد و مینوشد؛ میگویید، ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خَراجگیران و گناهکاران.“
35امّا حقانیت حکمت را همۀ فرزندان آن به ثبوت میرسانند.»
36روزی یکی از فَریسیان عیسی را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ آن فَریسی رفت و بر سفره نشست.
37در آن شهر، زنی بدکاره میزیست که چون شنید عیسی در خانۀ آن فَریسی میهمان است، ظرفی مرمرین، پر از عطر، با خود آورد
38و گریان پشت سر عیسی، کنارِ پاهای او ایستاد. آنگاه با قطرات اشک به شستن پاهای عیسی پرداخت و با گیسوانش آنها را خشک کرد. سپس پاهای او را بوسید و عطرآگین کرد.
39چون فَریسیِ میزبان این را دید، با خود گفت: «اگر این مرد براستی پیامبر بود، میدانست این زن که لمسش میکند کیست و چگونه زنی است - میدانست که بدکاره است.»
40عیسی به او گفت: «ای شَمعون، میخواهم چیزی به تو بگویم.» گفت: «بفرما، استاد!»
41عیسی گفت: «شخصی از دو تن طلب داشت: از یکی پانصد دینار، از دیگری پنجاه دینار.
42امّا چون چیزی نداشتند به او بدهند، بدهی هر دو را بخشید. حال به گمان تو کدامیک او را بیشتر دوست خواهد داشت؟»
43شَمعون پاسخ داد: «به گمانم آن که بدهی بیشتری داشت و بخشیده شد.» عیسی گفت: «درست گفتی.»
44آنگاه به سوی آن زن اشاره کرد و به شَمعون گفت: «این زن را میبینی؟ به خانهات آمدم، و تو برای شستن پاهایم آب نیاوردی، امّا این زن با اشکهایش پاهای مرا شست و با گیسوانش خشک کرد!
45تو مرا نبوسیدی، امّا این زن از لحظۀ ورودم، دمی از بوسیدن پاهایم بازنایستاده است.
46تو بر سر من روغن نمالیدی، امّا او پاهایم را عطرآگین کرد.
47پس به تو میگویم، محبت بسیارِ او از آن روست که گناهان بسیارش آمرزیده شده است. امّا آن که کمتر آمرزیده شد، کمتر هم محبت میکند.»
48پس رو به آن زن کرد و گفت: «گناهانت آمرزیده شد!»
49میهمانان با یکدیگر گفتند: «این کیست که گناهان را نیز میآمرزد؟»
50عیسی به آن زن گفت: «ایمانت تو را نجات داده است، به سلامت برو!»