برنامه مطالعه روزانه
۲۹ مارس
اعداد باب ۱۱
11:1 باری، قوم به سبب سختیهای خویش در گوش خداوند شکایت کردند، و چون خداوند این را شنید، خشمش افروخته شد. پس آتش خداوند در میان ایشان شعلهور گردید و قسمتهایی از اطراف اردوگاه را در کام کشید.
2آنگاه قوم نزد موسی فریاد برآوردند و موسی نزد خداوند دعا کرد و آتش خاموش شد.
3پس آن مکان تَبعیرَه نامیده شد، زیرا آتش خداوند در میان ایشان شعلهور گردیده بود.
4اما گروه مختلط و نااهلی که در میان ایشان بودند، بهشدّت حرص خوراک داشتند، و بنیاسرائیل نیز باز گریان شده، گفتند: «کیست که ما را گوشت بخوراند؟
5یادِ آن ماهیها که در مصر مفت میخوردیم، و یادِ آن خیارها و خربزهها، و ترهها و پیازها و سیرها به خیر!
6اما اکنون جان ما خشک شده است، و در برابر چشمانمان تنها همین مَنّا است و بس.»
7مَنّا همچون تخم گشنیز بود با منظری مانند مروارید.
8قوم میگشتند و آن را جمع میکردند؛ سپس با آسیاب میساییدند و یا در هاون میکوبیدند و آن را در دیگی پخته، از آن گِردهها میساختند. طعم آن همچون طعم نان روغنی بود.
9شبانگاه، هنگامی که شبنم بر اردوگاه مینشست، منّا نیز با آن فرو~میریخت.
10موسی شنید که قوم در همۀ طایفههایشان هر یک به در خیمۀ خود میگریند. پس خشم خداوند سخت شعلهور شد، و در نظر موسی نیز ناپسند آمد.
11موسی به خداوند گفت: «چرا با خدمتگزار خود به بدی عمل کردی؟ و چرا در نظرت فیض نیافتم، که بار تمامی این قوم را بر من نهادی؟
12آیا من به همۀ این قوم آبستن شدهام؟ یا من ایشان را زادهام که به من میگویی، ”همچون دایه که طفل شیرخواره را میبَرد، آنان را بر سینۀ خود ببر،“ به سرزمینی که برای اجدادشان قسم خوردی؟
13گوشت از کجا فراهم کنم تا به همۀ این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان میگویند: ”ما را گوشت بده تا بخوریم.“
14من به تنهایی یارای حمل تمامی این قوم را ندارم؛ این بار برای من بسیار سنگین است.
15اگر میخواهی با من بدینگونه عمل کنی، پس اگر در نظرت فیض یافتهام مرا به یکباره بِکُش تا تیرهبختی خود را نبینم!»
16پس خداوند به موسی گفت: «هفتاد تن از مشایخ اسرائیل را که میدانی مشایخ قوم و صاحبمنصبان آنانند، نزد من گرد آور و ایشان را به خیمۀ ملاقات بیاور تا در آنجا با تو بایستند.
17و من نازل شده، در آنجا با تو سخن خواهم گفت، و از روحی که بر توست گرفته، بر ایشان خواهم نهاد تا با تو بار این قوم را حمل کنند و تو به تنهایی آن را حمل نکنی.
18قوم را بگو: ”خود را برای فردا تقدیس کنید که گوشت خواهید خورد. زیرا گریان در گوش خداوند گفتید: ’کیست که ما را گوشت بخوراند، زیرا در مصر ما را خوشتر میگذشت.‘ پس خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخورید،
19نه یک روز فقط، و نه دو، یا پنج، یا ده، و یا بیست روز،
20بلکه یک ماه تمام، چندان که از بینیتان به در آید و از آن بیزار شوید، زیرا خداوند را که در میان شماست رد کردید و در حضور وی گریسته، گفتید: ’آخر چرا از مصر بیرون آمدیم؟“‘»
21اما موسی گفت: «قومی که من در میان ایشانم، ششصد هزار پیادهاند و تو میگویی: ”به ایشان گوشت خواهم داد تا یک ماه تمام بخورند!“
22آیا میتوان گله و رمۀ کافی یافت تا برای ایشان ذبح شود؟ آیا اگر تمام ماهیان دریا برایشان گرد آید، کفاف ایشان را خواهد داد؟»
23خداوند به موسی گفت: «آیا دست خداوند کوتاه شده است؟ اکنون خواهی دید که کلام من بر تو واقع خواهد شد یا نه.»
24پس موسی بیرون آمده، سخنان خداوند را به قوم بازگفت. و هفتاد تن از مشایخ قوم را گرد آورد و ایشان را گرداگرد خیمه قرار داد.
25آنگاه خداوند در ابر نازل شده، با موسی سخن گفت و از روحی که بر وی بود، گرفته، بر آن هفتاد شیخ نهاد. و چون روح بر ایشان قرار گرفت، نبوت کردند ولی بدان ادامه ندادند.
26اما دو مرد در اردوگاه باقی مانده بودند که نام یکی اِلداد بود و نام دیگری میداد، و روح بر ایشان نیز قرار گرفت. ایشان در زمرۀ ثبتشدگان بودند، اما به خیمه بیرون نرفته بودند، و در اردوگاه نبوت کردند.
27آنگاه جوانی دوان~دوان رفته، موسی را خبر داده، گفت: «اِلداد و میداد در اردوگاه نبوت میکنند.»
28پس یوشَع پسر نون که از جوانی دستیار موسی بود، گفت: «ای سرورم، موسی، ایشان را باز دار.»
29اما موسی وی را گفت: «آیا تو بهخاطر من حسد میبری؟ کاش که تمامی قوم خداوند نبی بودند و خداوند روح خود را بر ایشان افاضه میکرد.»
30پس موسی و مشایخ اسرائیل به اردوگاه بازگشتند.
31آنگاه بادی از جانب خداوند وزیده، بِلدرچینها را از دریا برآورد و آنها را به اندازۀ دو ذِراع بالاتر از زمین و در حدود یک روز راه به این جانب و یک روز راه به جانب دیگر، بر اطراف اردوگاه فرو~ریخت.
32و قوم برخاسته، تمام آن روز و تمام آن شب و نیز تمام روز بعد بِلدرچین جمع کردند. هیچکس کمتر از ده حومِر جمع نکرد. آنگاه آنها را در تمامی اطراف اردوگاه برای خود گستردند.
33اما گوشت هنوز زیر دندانهایشان بود و جویده نشده بود که خشم خداوند بر قوم افروخته شد و خداوند ایشان را به بلای بسیار سخت زد.
34پس آن مکان را قِبروت هَتّاوَه نامیدند، زیرا قومی را که حریص شده بودند، در آنجا دفن کردند.
35و قوم از قِبروت هَتّاوَه به حَضیروت کوچ کردند و در حَضیروت ماندند.
امثال سلیمان باب ۷
7:1 پسرم، سخنان مرا نگاه دار و فرمانهای مرا نزد خود ذخیره کن.
2فرمانهای مرا نگاه دار تا زنده بمانی؛ تعلیمات مرا همچون مردمک چشم خویش پاس دار.
3آنها را بر انگشتان خود بربند و بر لوحِ دل خویش بنگار.
4به حکمت بگو: «تو خواهر منی»، و فهم را دوست خویش بخوان.
5تا تو را از زن زناکار حفظ کنند، و از زن بیگانه که سخنان تملّقآمیز میگوید.
6زیرا از پنجرۀ خانۀ خویش و از پسِ شبکۀ آن، بیرون را نگریستم
7و در میان سادهلوحان، در بین جوانان، جوانی کمعقل دیدم
8که در کوچه از نزدیکی گوشۀ او میگذشت و از راهِ خانۀ او میرفت،
9شامگاهان، آنگاه که روز رنگ میباخت و تاریکیِ شب دامن میگسترد.
10و اینک، زنی به دیدار او آمد، در لباس فاحشه، با خباثت دل.
11زنی یاوهگو و سرکش، که پاهایش در خانه تاب نمیآورَد؛
12دَمی در کوچهها و دمی دیگر در میدانها در گوشهای به کمین است.
13پس او را بگرفت و ببوسید و روی خویش بیحیا ساخت و گفت:
14«نزد من قربانیهای رفاقت است؛ زیرا امروز نذرهایم را ادا کردهام.
15پس به دیدار تو بیرون آمدم و تو را سخت جستجو کرده، یافتم!
16بر بستر خود دیباها از کتان مصری گسترانیدهام؛
17بسترم را با مُر و عود و دارچین عطرآگین کردهام.
18بیا تا بامداد از عشق سیر شویم؛ بیا تا یکدیگر را از عشق سرمست کنیم!
19زیرا شوهرم در خانه نیست و به سفری دراز رفته است.
20کیسۀ پر از پول با خود برده و تا بَدرِ کامل باز نخواهد گشت.»
21پس او را با سخنان بسیار بفریفت و با چربزبانی اغوا کرد.
22و جوان بیدرنگ از پی او روان شد، همچون گاوی که به کشتارگاه میرود و آهویی که به دام گرفتار میآید،
23تا آنگاه که تیری بر جگرش مینشیند، چونان پرندهای که به سوی دام میشتابد، و نمیداند که به بهای جانش تمام خواهد شد.
24پس حال، ای پسرانم، به من گوش فرا~دهید و به آنچه میگویم توجه کنید.
25دل شما به راههایش متمایل نشود و در طریقهایش گمراه نگردد.
26زیرا بسیاری را از پا درافکنده و کشتگانش بیشمارند.
27خانۀ او راهِ گور است، که تا به حُجرههای مرگ سرازیر میشود.
لوقا باب ۲۱
21:1 عیسی به اطراف نگریست و ثروتمندانی را دید که هدایای خود را در صندوق بِیتالمالِ معبد میانداختند.
2در آن میان بیوهزنی فقیر را نیز دید که دو قِران در صندوق انداخت.
3عیسی گفت: «براستی به شما میگویم، این بیوهزن فقیر از همۀ آنان بیشتر داد.
4زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، تمامی روزی خویش را داد.»
5چون برخی در وصف معبد سخن میگفتند که چگونه با سنگهای زیبا و هدایای وقف شده مزیّن است، عیسی گفت:
6«زمانی خواهد آمد که از آنچه اینجا میبینید، سنگی بر سنگ دیگر نخواهد ماند بلکه همه فرو~خواهد ریخت.»
7پرسیدند: «استاد، این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن آنها چیست؟»
8پاسخ داد: «بههوش باشید که گمراه نشوید؛ زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: ”من همانم“ و ”زمان موعود فرا~رسیده است“. از آنها پیروی مکنید.
9«و چون خبر جنگها و آشوبها را میشنوید، نهراسید. زیرا میباید نخست چنین وقایعی رخ دهد، ولی پایان کار بلافاصله فرا~نخواهد رسید.»
10سپس به آنها گفت: «قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست.
11زلزلههای بزرگ و قحطی و طاعون در جایهای گوناگون خواهد آمد، و وقایع هولناک روی داده، نشانههای مَهیب از آسمان ظاهر خواهد شد.
12«امّا پیش از این همه، شما را گرفتار کرده، آزار خواهند رسانید و به کنیسهها و زندانها خواهند سپرد، و بهخاطر نام من، شما را نزد پادشاهان و والیان خواهند برد
13و اینگونه فرصت خواهید یافت تا شهادت دهید.
14این را خوب به خاطر بسپارید که پیشاپیش نگران نباشید در دفاع از خود چه بگویید.
15زیرا به شما کلام و حکمتی خواهم داد که هیچیک از دشمنانتان را یارای مقاومت یا مخالفت با آن نباشد.
16حتی والدین و برادرانتان، و خویشان و دوستانتان شما را تسلیم دشمن خواهند کرد و برخی از شما را خواهند کشت.
17مردم همه بهخاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت.
18امّا مویی از سرتان گُم نخواهد شد.
19با پایداری، جان خود را نجات خواهید داد.
20«چون بینید اورشلیم به محاصرۀ سپاهیان درآمده، بدانید که ویرانی آن نزدیک است.
21آنگاه آنان که در یهودیه باشند به کوهها بگریزند و آنان که در شهر باشند از شهر بیرون شوند، و آنان که در دشت و صحرا باشند به شهر درنیایند.
22زیرا آن روزها، روزهای مکافات است که در آن هرآنچه نوشته شده تحقق خواهد یافت.
23وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها! زیرا مصیبتی عظیم دامنگیر این سرزمین خواهد شد و این قوم به غضب الهی دچار خواهند گشت.
24به دَم شمشیر خواهند افتاد و در میان همۀ قومهای دیگر به اسارت برده خواهند شد و اورشلیم لگدمالِ غیریهودیان خواهد گشت تا آنگاه که دوران غیریهودیان تحقق یابد.
25«نشانههایی در خورشید و ماه و ستارگان پدید خواهد آمد. بر زمین، قومها از جوش و خروش دریا پریشان و مشوش خواهند شد.
26مردم از تصور آنچه باید بر دنیا حادث شود، از فرط وحشت بیهوش خواهند شد، زیرا نیروهای آسمان به لرزه در خواهد آمد.
27آنگاه پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابری میآید.
28چون این امور آغاز شود، راست بایستید و سرهای خود را بالا بگیرید، زیرا رهایی شما نزدیک است!»
29و این مَثَل را برای آنها آورد: «درخت انجیر و درختان دیگر را در نظر آورید.
30به محض اینکه برگ میدهند، میتوانید ببینید و دریابید که تابستان نزدیک است.
31به همینسان، هرگاه ببینید این چیزها رخ میدهد، درمییابید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.
32آمین، به شما میگویم، تا همۀ این امور واقع نشود، این نسل نخواهد گذشت.
33آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
34«بههوش باشید، مبادا عیش و نوش و مستی و نگرانیهای زندگی دلتان را سنگین سازد و آن روز چون دامی بهناگاه غافلگیرتان کند.
35زیرا بر همۀ مردم در سرتاسر جهان خواهد آمد.
36پس همیشه مراقب باشید و دعا کنید تا بتوانید از همۀ این چیزها که بهزودی رخ خواهد داد، در امان بمانید و در حضور پسر انسان بایستید.»
37عیسی هر روز در معبد تعلیم میداد و هر شب از شهر بیرون میرفت و بر فراز کوه معروف به زیتون شب را به صبح میآورد.
38صبحگاهان مردم برای شنیدن سخنانش در معبد گرد میآمدند.