برنامه مطالعه روزانه
۳۱ مارس
اعداد باب ۱۴
14:1 آنگاه جماعت جملگی آواز خود را بلند کردند و قوم آن شب میگریستند.
2همۀ بنیاسرائیل بر موسی و هارون همهمه کردند، و تمامی جماعت بدیشان گفتند: «کاش در سرزمین مصر مرده بودیم یا در این صحرا میمردیم!
3چرا خداوند ما را به این سرزمین میآورَد؟ تا به ضرب شمشیر بیفتیم و زنان و اطفالمان به یغما برده شوند؟ آیا برای ما بهتر نیست که به مصر بازگردیم؟»
4پس به یکدیگر گفتند: «بیایید بر خود رهبری برگماریم و به مصر بازگردیم.»
5آنگاه موسی و هارون در برابر تمامی گرِدآمدگان جماعت بنیاسرائیل به روی درافتادند.
6یوشَع پسر نون و کالیب پسر یِفُنّه که از جمله تجسسکنندگانِ زمین بودند، رخت خود را چاک زدند
7و تمامی جماعت بنیاسرائیل را خطاب کرده، گفتند: «سرزمینی که برای تجسس از آن گذشتیم، سرزمینی بسیار بسیار نیکوست.
8اگر خداوند از ما خشنود باشد، ما را به این سرزمین خواهد آورد و آن را به ما خواهد بخشید، سرزمینی را که شیر و شهد در آن جاری است.
9فقط بر خداوند عِصیان مورزید و از مردمان آن سرزمین ترسان مباشید زیرا ایشان خوراک ما هستند! حفاظ ایشان برداشته شده است، و خداوند با ماست. پس از ایشان ترسان مباشید.»
10اما جماعت جملگی میگفتند که باید ایشان را سنگسار کرد. آنگاه جلال خداوند در خیمۀ ملاقات بر تمامی بنیاسرائیل ظاهر شد
11و خداوند به موسی گفت: «تا به کِی این قوم مرا خوار میشمارند؟ و تا به کِی با وجود تمام آیاتی که در میان ایشان به عمل آوردهام، به من ایمان نمیآورند؟
12ایشان را به بلا زده، طرد خواهم کرد و از تو قومی عظیمتر و نیرومندتر از ایشان به وجود خواهم آورد.»
13اما موسی به خداوند گفت: «آنگاه مصریان این را خواهند شنید، زیرا تو به نیروی خود این قوم را از میان ایشان بیرون آوردی،
14و به ساکنان این سرزمین خبر خواهند داد. اینان شنیدهاند که تو، ای خداوند، در میان این قوم هستی و اینکه تو، ای خداوند، رو در رو دیده میشوی. نیز شنیدهاند که ابرِ تو بر فرازِ این قوم قرار میگیرد و هنگام روز در ستونی از ابر و هنگام شب در ستونی از آتش پیشاپیشِ ایشان میروی.
15پس اگر این قوم را به یکباره بکُشی، اقوامی که آوازۀ تو را شنیدهاند، خواهند گفت:
16”چون خداوند نتوانست این قوم را به سرزمینی که بدیشان قسم خورده بود درآورَد، ایشان را در صحرا کشت.“
17اکنون تمنا اینکه قدرت خداوند عظیم گردد، چنانکه خود وعده داده، گفتهای:
18”یهوه دیرخشم است و آکنده از محبت، و آمرزندۀ تقصیر و نافرمانی. اما تقصیرکار را هرگز بیسزا نمیگذارد، بلکه جزای تقصیرات پدران را به فرزندان تا پشت سوّم و چهارم میرساند.“
19پس تمنا دارم به عظمت محبت خویش، تقصیر این قوم را بیامرزی، همانگونه که ایشان را از مصر تا بدین ساعت آمرزیدهای.»
20آنگاه خداوند گفت: «مطابق کلام تو، آمرزیدم.
21اما به حیات خودم و به این حقیقت که تمام زمین از جلال خداوند پر خواهد شد، سوگند
22که هیچیک از آن مردان که جلال من و آیاتی را که در مصر و در بیابان ظاهر ساختم دیدند، و با این همه، مرا این ده بار آزمودند و به صدای من گوش فرا~ندادند،
23سرزمینی را که برای اجدادشان سوگند خوردم، نخواهند دید. آری، هیچیک از آنان که مرا خوار شمردند آن را نخواهند دید.
24اما خدمتگزارم کالیب روحی دیگر دارد و مرا به تمامی پیروی کرده است. از این سبب او را به سرزمینی که بدان داخل شد، در خواهم آورد و نسل او آن را به ملکیت خود در خواهند آورد.
25حال چون عَمالیقیان و کنعانیان در وادی ساکنند، فردا روی گردانیده، از راه دریای سرخ به صحرا کوچ کنید.»
26سپس خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
27«تا به کِی این جماعت شریر بر من همهمه میکنند؟ همهمۀ بنیاسرائیل را که بر ضد من شکایت میکنند، شنیدهام.
28به ایشان بگو خداوند چنین میفرماید: ”به حیات خود سوگند که مطابق آنچه در گوش من گفتید، با شما عمل خواهم کرد:
29اجساد شما در این صحرا خواهد افتاد، یعنی همۀ شمارششدگان شما، از بیست ساله و بالاتر، که بر من همهمه کردید.
30هیچیک از شما به سرزمینی که به دستِ افراشته سوگند خوردم شما را در آن ساکن گردانم، داخل نخواهید شد مگر کالیب پسر یِفُنّه و یوشَع پسر نون.
31اما اطفال شما که گفتید به یغما برده خواهند شد، ایشان را بدانجا در خواهم آورد و ایشان سرزمینی را که شما رد کردید، خواهند شناخت.
32ولی شما، اجسادتان در این بیابان خواهد افتاد.
33و فرزندانتان به سبب بیوفایی شما رنج خواهند کشید و چهل سال در بیابان چوپانی خواهند کرد تا آن که اجساد آخرین نفرات شما در بیابان بیفتد.
34بر حسب شمار روزهایی که زمین را تجسس کردید، یعنی چهل روز، یک سال به عوض هر روز، یعنی چهل سال متحمل جزای تقصیر خود خواهید شد و اینگونه، ناخشنودی مرا در خواهید یافت.“
35من که خداوندم سخن گفتهام. بهیقین با تمامی این جماعت شریر که با هم به ضد من گرد آمدهاند، بدینسان عمل خواهم کرد: در این صحرا همگی تلف خواهند شد و در اینجا خواهند مرد.»
36و اما مردانی که موسی به تجسس زمین فرستاده بود، آنان که بازگشتند و با انتشار اخبار بد دربارۀ آن سرزمین، تمامی جماعت را از او گلهمند ساختند،
37آری، آن مردان که دربارۀ آن سرزمین اخبار بد منتشر کردند، در حضور خداوند از بلا مردند.
38فقط یوشَع پسر نون و کالیب پسر یِفُنّه از میان مردانی که به تجسس زمین رفته بودند، زنده ماندند.
39چون موسی تمامی این سخنان را به بنیاسرائیل گفت، قوم ماتم بسیار کردند.
40آنان صبح زود برخاستند و به بلندیهای کوهستان برآمده، گفتند: «اینک حاضریم! ما به مکانی که خداوند وعده داده است، خواهیم رفت زیرا گناه کردهایم.»
41ولی موسی گفت: «چرا از فرمان خداوند تجاوز میکنید؟ این کار سرانجامی نخواهد داشت؟
42مروید، زیرا خداوند در میان شما نیست، مبادا در برابر دشمنان خود شکست بخورید.
43زیرا عَمالیقیان و کنعانیان، آنجا در برابر شما خواهند بود، و شما به شمشیر خواهید افتاد؛ از آن رو که از پیروی خداوند رو گردانیدهاید، خداوند با شما نخواهد بود.»
44اما آنان با تکبر به بلندیهای کوهستان برآمدند، هرچند نه صندوق عهد خداوند و نه موسی از میان اردوگاه حرکت نکردند.
45آنگاه عَمالیقیان و کنعانیان که در آن کوهستان میزیستند، فرود آمدند و ایشان را تا به حُرما در هم کوبیده، شکست دادند.
امثال سلیمان باب ۱۰
10:1 امثال سلیمان: پسر حکیم، مایۀ شادمانی پدر است، اما پسر نادان مادر خویش را غصهدار میسازد.
2گنجهای حاصل از شرارت سودی ندارد، اما پارسایی از مرگ رهایی میبخشد.
3خداوند پارسایان را گرسنه نمیگذارد، اما شریران را از رسیدن به آرزویشان بازمیدارد.
4دستانِ کاهل، فقیر میسازد، دستانِ کاری، دولتمند.
5عاقل است پسری که در تابستان گِرد میآورد، اما پسری که در فصل درو میخوابد، شرمسار میسازد.
6بر سَرِ پارسایان، برکتها قرار میگیرد، اما خشونت، دهان شریران را میبندد.
7یادِ پارسایان برکت خواهد بود، اما نام شریران خواهد پوسید.
8دانادل، احکام را میپذیرد، اما نادانِ پرگو تلف خواهد شد.
9آن که در صداقت گام برمیدارد در راهِ بیخطر است، اما آن که به راهِ کج میرود رسوا خواهد شد.
10آن که رِندانه چشمک میزند دلریش میسازد، اما آن که بیپرده نکوهش میکند باعث صلح میشود.
11دهان پارسایان چشمۀ حیات است، اما دهان شریران خشونت را پنهان میسازد.
12نفرت، نزاعها برمیانگیزد، اما محبت، خطاپوش است.
13حکمت، بر لبهای فهیمان یافت میشود، اما چوب برای پشت کمعقلان است.
14حکیمان، دانشرا میاندوزند، اما زبانِ جاهل سر او را بر باد میدهد.
15توانگریِ دولتمند، شهرِ مستحکم اوست، اما فقرِ بینوایان به نابودی آنها میانجامد.
16مزد پارسایان، به حیات رهنمون میشود، عایدی شریران، به گناه.
17آن که به تأدیب گوش میسپارد، در راهِ حیات است، اما آن که توبیخ را ترک میگوید، گمراهی به بار میآورد.
18آن که نفرت را پنهان سازد، لبهای دروغگو دارد، آن که شایعهپراکنی کند، نادان است.
19پرگویی خالی از گناه نیست، عاقل آن است که زبان خویش نگاه دارد.
20زبانِ پارسایان، نقرۀ اعلاست، اما دلِ شریران، کم ارزش است!
21لبهای پارسایان، بسیاری را میپرورد، اما جاهلان از کمعقلی میمیرند.
22برکت خداوند، دولتمند میسازد، و او زحمتی نیز با آن نمیافزاید.
23فساد نزد نادان تفریح است، اما مرد فهیم از حکمت لذت میبرد.
24هرآنچه شریر از آن میترسد، بر سرش میآید؛ هرآنچه پارسا آرزو میکند، به او عطا میشود.
25توفان که فرو~نشیند، اثری از شریران بر جا نخواهد بود، اما پارسایان تا ابد استوار خواهند ماند.
26سِرکه برای دندان و دود برای چشمان، همچنان است مرد کاهل برای کارفرمایش!
27ترس خداوند بر روزهای عمر میافزاید، اما سالهای شریران کوتاه میشود.
28انتظارِ پارسایان به شادی میانجامد، اما امیدِ شریران بر باد میرود.
29طریق خداوند برای راستان قلعۀ مستحکم است، برای بدکاران، نابودی.
30پارسایان هرگز جنبش نخواهند خورد، اما شریران در سرزمین وعده باقی نخواهند ماند.
31از دهانِ پارسایان حکمت میروید، اما زبانِ منحرف بریده خواهد شد.
32لبهای پارسایان سخنِ پسندیده میداند، دهان شریران تنها انحراف!
لوقا باب ۲۳
23:1 آنگاه همۀ شورا برخاستند و او را نزد پیلاتُس بردند
2و از او شکایت کرده، گفتند: «این مرد را یافتهایم که قوم ما را گمراه میکند و ما را از پرداخت خَراج به قیصر بازمیدارد و ادعا دارد مسیح و پادشاه است.»
3پس پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» در پاسخ گفت: «تو میگویی!»
4آنگاه پیلاتُس به سران کاهنان و جماعت اعلام کرد: «سببی برای محکوم کردن این مرد نمییابم.»
5امّا آنها بهاصرار گفتند: «او در سرتاسر یهودیه مردم را با تعالیم خود تحریک میکند. از جلیل آغاز کرده و حال بدینجا نیز رسیده است.»
6چون پیلاتُس این را شنید، خواست بداند آیا او جلیلی است.
7و چون دریافت که از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس در آن هنگام در اورشلیم بود.
8هیرودیس چون عیسی را دید، بسیار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. پس بنا بر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امید داشت آیتی از او ببیند.
9پس پرسشهای بسیار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی به او نداد.
10سران کاهنان و علمای دین که در آنجا بودند، سخت بر او اتهام میزدند.
11هیرودیس و سربازانش نیز به او بیحرمتی کردند و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند.
12در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.
13پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فرا~خواند
14و به آنها گفت: «این مرد را به تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من در حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیافتم.
15نظر هیرودیس نیز همین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه میبینید، کاری نکرده که مستحق مرگ باشد.
16پس او را تازیانه میزنم و آزاد میکنم.» [
17در هر عید، پیلاتُس میبایست یک زندانی را برایشان آزاد میکرد.]
18امّا آنها یکصدا فریاد برآوردند: «او را از میان بردار و باراباس را برای ما آزاد کن!»
19باراباس به سبب شورشی که در شهر واقع شده بود، و نیز به سبب قتل، در زندان بود.
20پیلاتُس که میخواست عیسی را آزاد کند، دیگر بار با آنان سخن گفت.
21امّا ایشان همچنان فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!»
22سوّمین بار به آنها گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟ من که هیچ سببی برای کشتن او نیافتم. پس او را تازیانه میزنم و آزاد میکنم.»
23امّا آنان با فریادِ بلند بهاصرار خواستند بر صلیب شود. سرانجام فریادشان غالب آمد
24و پیلاتُس حکمی را که میخواستند، صادر کرد.
25او مردی را که به سبب شورش و قتل در زندان بود و جمعیت خواهان آزادیاش بودند، رها کرد و عیسی را به ایشان سپرد تا به دلخواه خود با او رفتار کنند.
26چون او را میبردند، مردی شَمعون نام از اهالی قیرَوان را که از مزارع به شهر میآمد، گرفتند و صلیب را بر دوش او نهاده، وادارش کردند آن را پشت سر عیسی حمل کند.
27گروهی بسیار از مردم، از جمله زنانی که بر سینۀ خود میکوفتند و شیون میکردند، از پی او روانه شدند.
28عیسی روی گرداند و به آنها گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه مکنید؛ برای خود و فرزندانتان گریه کنید.
29زیرا زمانی خواهد آمد که خواهید گفت: ”خوشا به حال زنان نازا، خوشا به حال رَحِمهایی که هرگز نزادند و سینههایی که هرگز شیر ندادند!“
30در آن هنگام، به کوهها خواهند گفت: ”بر ما فرو~افتید!“ و به تپهها که: ”ما را بپوشانید!“
31زیرا اگر با چوب تَر چنین کنند، با چوب خشک چه خواهند کرد؟»
32دو مرد دیگر را نیز که هر دو جنایتکار بودند، میبردند تا با او بکشند.
33چون به مکانی که جمجمه نام داشت رسیدند، او را با آن دو جنایتکار بر صلیب کردند، یکی را در سمت راست او و دیگری را در سمت چپ.
34عیسی گفت: «ای پدر، اینان را ببخش، زیرا نمیدانند چه میکنند.» آنگاه قرعه انداختند تا جامههای او را میان خود تقسیم کنند.
35مردم به تماشا ایستاده بودند و بزرگان قوم نیز ریشخندکنان میگفتند: «دیگران را نجات داد! اگر مسیح است و برگزیدۀ خدا، خود را نجات دهد.»
36سربازان نیز او را به استهزا گرفتند. ایشان به او نزدیک شده، شراب ترشیده به او میدادند
37و میگفتند: «اگر پادشاه یهودی، خود را برهان.»
38نوشتهای نیز بدین عبارت بالای سر او نصب کرده بودند که ’این است پادشاه یهود.‘
39یکی از دو جنایتکاری که بر صلیب آویخته شده بودند، اهانتکنان به او میگفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ پس ما و خودت را نجات بده!»
40امّا آن دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «از خدا نمیترسی؟ تو نیز زیر همان حکمی!
41مکافات ما بهحق است، زیرا سزای اعمال ماست. امّا این مرد هیچ تقصیری نکرده است.»
42سپس گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی، مرا نیز به یاد آور.»
43عیسی پاسخ داد: «آمین، به تو میگویم، امروز با من در فردوس خواهی بود.»
44حدود ساعت ششم بود که تاریکی تمامی آن سرزمین را فرا~گرفت و تا ساعت نهم ادامه یافت،
45زیرا خورشید از درخشیدن بازایستاده بود. در این هنگام، پردۀ محرابگاه از میان دو پاره شد.
46آنگاه عیسی به بانگ بلند فریاد برآورد: «ای پدر، روح خود را به دستان تو میسپارم.» این را گفت و دَمِ آخر بَرکشید.
47فرماندۀ سربازان با دیدن این واقعه، خدا را تمجید کرد و گفت: «بهیقین که این مرد بیگناه بود.»
48مردمی نیز که به تماشا گرد آمده بودند، چون آنچه رخ داد دیدند، در حالیکه بر سینۀ خود میکوفتند، آنجا را ترک کردند.
49امّا همۀ آشنایان او، از جمله زنانی که از جلیل از پیاش روانه شده بودند، دور ایستاده، این وقایع را نظاره میکردند.
50در آنجا شخصی یوسف نام نیز حضور داشت که مردی بود نیک و درستکار. او هرچند عضو شورا بود،
51با رأی و تصمیم آنان موافق نبود. یوسف از مردمان رامَه، یکی از شهرهای یهودیان بود و مشتاقانه انتظار پادشاهی خدا را میکشید.
52او نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد.
53پس آن را پایین آورده، در کتانی پیچید و در مقبرهای تراشیده از سنگ نهاد که تا به حال کسی در آن گذاشته نشده بود.
54آن روز، ’روز تهیه‘ بود و چیزی به شروع شَبّات نمانده بود.
55زنانی که از جلیل از پی عیسی آمده بودند، به دنبال یوسف رفتند و مکان مقبره و چگونگی قرار گرفتن جسد او را دیدند.
56سپس به خانه بازگشته، حَنوط و عطریات آماده کردند و در روز شَبّات طبق حکم شریعت، آرام گرفتند.